مقدمه
عبدالرحيم طالبوف تبريزي از روشنفکران مردمگراي عصر مشروطيت است که بر خلاف سنت رايج روشنفکران هم عصرش مخاطب آثارش را حاکمان و پادشاهان قرار نداده بود. طالبوف را نميتوان به معناي واقعي کلمه يک انديشمند سياسي ناميد، اما اگر پيداکردن راهحل براي بحرانهاي سياسي اجتماعي را از وظايف يک انديشمند بدانيم، در اين صورت ميتوان کار او را در نقد نظام استدادي قاجاريه، که از او يک منتقد قوي اجتماعي سياسي ساخته بود، در زمرهي انديشه سياسي به حساب آورد و اين امر باعث شده بود آثارش در آستانه انقلاب مشروطيت به سرعت منتشر شود و مورد استفاده انقلابيون قرار گيرد. او وجود بحران عقبماندگي از قافلهي علم در جامعه و ناکارآمدي در حکومت قاجاريه را به خوبي تشخيص داده بود و به دنبال پيدا کردن راه حلي براي نجات کشور بود. اين مقاله قصد دارد ويژگيهاي انديشهي سياسي طالبوف را از خلال پاسخهايي که به سؤالات زير ميدهد تبيين کند: چگونه ميتوان جامعه را از عقبماندگي علمي و حکومت را از استبداد و بينظمي نجات داد؟ حکومت مطلوب چه نوع حکومتي است؟ با تمدن غربي چگونه بايد مواجه شد؟ آزادي به چه معناست؟ با دين و سنتهاي موجود در جامعه چگونه بايد برخورد کرد؟شرح حال
1. زندگي
ميرزا عبدالرحيم مشهور به طالبوف که در آثارش خود را با القاب ديگري نظير طالبزاده تبريزي، نجارزاده، طالبوف نجارزاده معرفي کرده است، (2) از روشنفکران عامهپسند عصر مشروطيت است که در سال 1250 ق / 1834 م در خانوادهاي متوسط پيشهور در تبريز به دنيا آمد و در نوجواني که ظاهراً ارتباط بين شهرهاي آذربايجان و شهرهاي قفقاز برقرار بود، جهت کسب و کار به تفليس مهاجرت ميکند و در آنجا در مدارس جديد درس ميخواند. بعدها در تمرخان شوره، مقر حکومت داغستان سکني ميگزيند و به امر تجارت مشغول و از وضعيت اقتصادي خوبي برخوردار ميشود. اما ورود به عرصه نويسندگي را بعد از پنجاه سالگي تجربه ميکند و تا سن 79 سالگي (1329 ق / 1912 م) که وفات ميکند، دوازده اثر به رشته تحرير در ميآورد که سه اثر آن ترجمه از روسي به فارسي است و مابقي آثارش داراي ماهيت تأليف و تقريباً همگي از مضاميني اجتماعي سياسي برخوردار است. حتي آثار ترجمه اوليه او که در فيزيک، نجوم و علوم طبيعي است با هدف سياسي اجتماعي و آشنا کردن جوانان ايراني به علوم و فنون جديد در غرب به نگارش درآمده است. طالبوف غير از زبان روسي به زبانهاي فرانسوي و عربي آشنايي داشته و ترکي آذربايجاني نيز زبان مادري او بوده است. (3) هر چند او در نامهاي که به ميرزا يوسفخان اعتصامالملک نوشته است و ايرج افشار آن در مقدمه کتاب آزادي و سياست، نقل کرده است به شوخي ادعا کرده که فرانسه و عربي را نميداند و آشنايي او به زبان فارسي نيز مانند فرانسه دانستن عربهاست. (4) اما برخي از محققان معاصر اين تعابير را ناشي از فروتني و تواضع طالبوف دانستهاند و مدعي شدهاند،«آثار او آشکارا بر عمق تحصيلات وي در زمينههاي حکمت، منطق، ادب عرب، ادبيات پارسي و دانشهاي رايج زمانه، حتي فقه و اصول دلالت دارد». (5)
طالبوف در کهنسالي نهضت مشروطيت را درک کرد و در سال 1324 ق از سوي طبقه تجار به نمايندگي تبريز انتخاب شد که به دليل مسائلي که برايش پيش آمد و اعتبارنامهاش به زير سؤال برده شد از آمدن به تهران و مجلس منصرف شد. (6)
2. شرايط سياسي اجتماعي
حيات سياسي طالبوف با ورود او به عرصه نويسندگي آغاز ميشود. او هر چه به سالهاي پاياني عمر خود نزديک ميشود محتواي کتابهايش سياسيتر ميشود و به نقد مسائل اجتماعي زمانه خود ميپردازد. کتابهايش از جمله کتابهاي تأثيرگذار در نهضت مشروطيت بود که عده زيادي از مردم و رجال دولت، روشنفکران، علما و مشروطهطلبان با آنها آشنا بودند. با «کتاب احمد» که براي آموزش نوجوانان و جوانان به علوم جديد نوشته شده است، مردم او را شناختند و حتي به ادعاي برخي از محققان، دانشآموزان اين کتاب را در مدرسه فرا ميگرفتند. (7) با مسالک المحسنين به نقادي اجتماعي پرداخت که انتشار آن غوغايي به پا کرد و در دو کتاب سياست طالبي و ايضاحات در خصوص آزادي که جزء آخرين نوشتههاي او به شمار ميآيند انديشههاي سياسي خود را بيان کرد. نوشتههاي او از دو جهت متضاد مورد توجه قرار گرفت. برخي از اين نوشتهها استقبال کردند و از آنها در جهت تغيير نظام استبدادي قاجاريه و گسترش آزاديخواهي و مشروطخواهي بهره جستند و برخي ديگر او را تا سرحد تکفير پيش بردند و کتبش را ضاله و خودش را زنديق خواندند.در بين علما نيز برخي علماي مشروطهخواه همچون ملاعبدالرسول کاشاني در رساله انصافيه (8) از او و آثارش تمجيد کردند و برخي ديگر از علما مشروعهخواه همچون شيخ فضلالله نوري او را تکفير و کتاب مسالکالمحسنين او را در رديف کتب ضاله برشمردند. او در عکسالعمل به اين امر با ناراحتي در نامهاي که به دوستش ميرزا فضلعلي آقا نماينده ديگر تبريز در مجلس اول نوشت:
«اگر شيخ بنده را درست ميشناخت به اين سهولت کتب حقه را ضاله و زنادقه نميگفت». (9)
يا در جاي ديگر خودش نقل ميکند که:
«ناصرالدين شاه کتاب احمد را به حاج ميرزا حسن آشتياني مجتهد معتبر داد و گفت: ببين اين کافر بيدين همه ايران را تمسخر کرده». (10)
به نظر ميرسد سواد سياسي طالبوف و آگاهي او از حوادث جهان در مقايسه با ديگر هم عصريهايش وسيع بوده است. او بر مسائل روسيه اشراف داشته و از اقدامات بيسمارک در آلمان، ناپلئون در فرانسه و ترقي در انگليس و قهرمانيهاي گريبالدي در ايتاليا فراوان سخن به ميان آورده است. (11) از لحاظ انديشهي سياسي و اجتماعي نيز برخي از مورخان نظير آدميت معتقدند که او تحت تأثير متفکران سده هجدهم و نوزدهم ميلادي نظير روسو، بنتام، ولتر، کانت و نيچه قرار داشته است و از نويسندگان ايراني نيز از ميرزا حبيب اصفهاني، جلالالدين ميرزا و ملکمخان تأثير پذيرفت است و به آخوندزاده و جمالالدين اسدآبادي نيز بدون ذکر نام اشاراتي کرده است. (12) سبک نگارش او در آثارش ساده و روان است و همچون بسياري از هم عصرانش از ادبيات محاورهاي استفاده شاياني کرده است و سعي دارد مسائل اجتماعي و سياسي زمانه خود را در قالب تمثيل و مناظره به هموطنانش منتقل کند. او در مقدمه کتاب احمد در هدف از نگارش کتاب چنين مينويسد:
«اين بنده عبدالرحيم ابن ابوطالب تبريزي در اين عصر که انوار معرفت روي زمين را فراگرفته مگر وطن عزيز ما که بدبختانه به واسطه پارهاي اسباب نگفتني از اين فيوض محروم مانده، سهل است که ابواب تعليمات ابتدائيه سؤال را نيز به روي اذهان کودکان بستهاند. بنابراين محض به جهت ملتخواهي خواست کتابي به عنوان سؤال و جواب که حاوي مقدمات مسائل علم و فنون جديد و اخبار صحيحه و آثار قديمه باشد از زبان اطفال در لباسي که متعلمان را بکار آيد و مبتديان را بصيرت افزايد ترتيب بدهد، شايد بدين واسطه ذهن ابناي وطن در ابتداي تعليم فيالجمله باز و روشن شده، در آتي از براي تعليم فنون عاليه مستعد شوند». (13)
مشخص است که طالبوف در جمعبندي خود از وضعيت جامعه به اين نتيجه رسيده است که براي رهايي از عقبماندگي علمي بايد از تعليم و آموزش نوجوانان شروع کرد تا آمادگي لازم را براي کسب علوم و فنون در آينده پيدا کنند. به همين دليل بخشي از مخاطبين آثارش را نونهالان و کودکان انتخاب ميکند و از ادبيات ساده استفاده ميکند. شايد به خاطر همين سبک نگارش ساده و روان است که امروزه براي او جايگاهي در تاريخ ادبيات فارسي و قصهنويسي قائلند (14) و خودش نيز دوست داشت که او را مهندس انشاي جديد بنامند. (15) او بر اين شيوه جديد نويسندگي که در آثارش بکار گرفته بود ميبالد و از اينکه از ادبيات رايج و مغلق دوره قاجاريه فاصله گرفته، مسرور است و در کتاب مسالکالمحسنين که مانند کتاب احمد جنبه ادبي دارد، درباره اسلوب نگارش آن مينويسد:
«اين کتاب بدين اسلوب تاکنون در لسان شرق نيامده و گويا مدتي نيز ميماند. بعضي مطالب در او مندرج است که بايد مکرر خواند و هر قدر تکرار کنند معني ديگر نتيجه ميگيرند». (16)
البته ذکر اين نکته لازم است که برخلاف تصور طالبوف، او بنيانگذار اين شيوه نگارش نبوده است. قبل از او اين نوع کتابت را در آثار ملکمخان مانند کتابچه غيبي (17) يا رساله مقيم و مسافر (18) آقا نجفي مشاهده ميکنيم و حداکثر ميتوان گفت که او هم مانند ساير هم عصريهايش از اين شيوه کتابت اسلوب مناظره و سادهنويسي استفاده کرده است.
3. آثار
1. طالبوف کار نويسندگي خود را ترجمه آغاز کرد و در ابتدا با قصد آموزش علوم جديد و راههاي ترقي مغرب زمين به جوانان، اقدام به ترجمه آثار مهم روسي به فارسي در زمينه هيئت، نجوم، فيزيک و علوم طبيعي کرد. آثار ترجمهاي او شامل سه کتاب، پندنامه مارکوس قيصر روم و کتاب هيئت جديده و کتاب فيزيک است که در فاصله سالهاي 1310 تا 1312 ق چاپ شدند. اولين ترجمه او که با مقاصد سياسي نوشته شده و متفاوت از دو اثر ترجمهاي ديگر اوست، کتابي تحت عنوان پندنامه مارکوس قيصر روم است که در سال 1310 ق از روسي به فارسي برگرداند و براساس سنت ايراني اندرزنامهنويسي با تکيه بر سخنان و تجارب مملکتداري بزرگان قصد آموزش کشورداري به حکام و تأثيرگذاري در دربار قاجاريه را داشت. از اين رو آن را به مظفرالدين ميرزا قاجار در زمانيکه هنوز وليعهد بود و در تبريز بسر ميبرد، هديه کرد و انگيزه خود از اين کار را به تعبير خودش «خدمت به بزرگان ملت خود» اعلام کرد که «شايد از باب بصيرت از آن عبارات عبرتي گيرند يا خبرتي فزايند». (19) او در اين کتاب بر رعيت مسائل اخلاقي توسط حاکم مانند خشم فرو بردن و عذر مردم پذيرفتن»، تکيه بر «مرجحات عقل»، «پرهيز از خودسري حسد و تملق» عقل به يقين، رعايت مسائل اخلاقي توسط حاکم و بر مسائل سياسي مانند «بهرهمندي از فوائد آزادي»، مساوي بودن «تبعه در تحت قانون، پرهيز از ظلم و جاهطلبي» تکيه ميکند. (20)دو کتاب ترجمه بعدي او يعني کتاب فيزيک (21) و هيئت جديد (22) که در سالهاي 1311 و 1312 ق چاپ شدند، تماماً حاوي مسائل علوم طبيعي و نجوم است که او وظيفه خود ميدانسته به جهت خدمت به ابناي وطن (23) آنها را ترجمه کند. همانگونه که مشخص است طالبوف در ترجمهي اين آثار آموزش و تعليم رجال سياسي و جوانان را هدف خود به عنوان راهحلي براي خروج از بحران عقبماندگي و ناکارآمدي حکومت قرار داده است تا به زعم خود بتواند انوار معرفت را که سرزمينهاي غربي را فراگرفته به هموطنان خويش که از اين فيوضات محروم ماندهاند، ارزاني دارد.
2. آثار تأليفي طالبوف شامل کتاب احمد در سه مجلد و کتابهاي نخبه سپهري، مسالکالمحسنين، ايضاحات در خصوص آزادي، سياستطالبي و همچنين، اشار و مقالات و سفرنامه آبگرم قفقاز (24) است. جلد اول کتاب احمد که از اولين آثار تأليفي طالبوف است و همين کتاب هم بود که او را مشهور کرد به تأسي از کتاب اميل، ژان ژاک روسو نويسنده فرانسوي قرن 18 نوشته شده است و در سال 1311 ق چاپ شد. اين کتاب ادامه روش نويسنده در آموزش مسائل علمي، فنون و صناعات است که در عين طرح برخي مسائل اجتماعي در قالب گفت و گو با فرزند خيالي خود احمد، در ميان ميگذارد. جلد دوم آن که يک سال بعد در سال 1312 با نام سفينه طالبي (25) چاپ شد حاوي مسائل سياسي و اجتماعي بيشتري است، اما جلد سوم کتاب احمد که دوازده سال بعد در آستانه انقلاب مشروطيت چاپ شد و نام مسائلالحياة (26) را به خود گرفت ادامه سياق دو جلد نخست و در قالب گفت و گو با همان فرزند خيالي خود احمد است که ديگر بزرگ شده و تحصيلاتي دارد و به مسائل مهمي چون مشروطيت و حيات اجتماعي و قانون کشانده ميشود و در ضمن به برخي مسائل علمي نيز پرداخته ميشود. محتواي علمي و سبک نگارش کتاب احمد به گونهاي بود که خيلي زود در ميان توده مردم جا باز کرد و به ادعاي فريدون آدميت در مدرسههاي جديد تبريز درست داده ميشد. (27)
درباره آثار تأليفي ديگر طالبوف يعني نخبه سپهري، مسالکالمحسنين، ايضاحات در خصوص آزادي و سياست طالبي، بايد گفت که به جز نخبه سپهري که جزء اولين آثار تأليفي اوست و در سال 1310 ق نوشته شده و درباره احوال پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، بعثت، هجرت، غزوات آن حضرت است. (28) سه اثر ديگر کاملاً سياسي و در حوزه نقادي اجتماعي است. کتب مسالکالمحسنين و ايضاحات در خصوص آزادي در زمان انقلاب مشروطه چاپ شدند و مورد توجه بسيار قرار گرفتند. آدميت در اين رابطه مينويسد:
«طالبوف را طبقات گسترده اجتماعي ميشناختند و تأثير زياد بخشيده بود. آثار ائ را نوآموزان مدارس گرفته تا مردم طبقه متوسط از ردههاي گوناگون تا اهل دولت و واعظان و خطيبان مشروطهطلب ميخواندند و بهره ميگرفتند تا آنجا که ملاعبدالرسول کاشاني در رساله انصافيه يا اصول عمده مشروطيت که در شهر دورافتاده کاشان به چاپ رسانيد (1328 ق) از او به نيکي نام برده است». (29)
اما در عين حال و در جهت مخالف، کتاب مسالکالمحسنين به فتواي برخي از علما و دستور شاهزاده کامران ميرزا جزء کتب ضاله خوانده شد و همين امر باعث ميشود طالبوف که در اولين مجلس شوراي ملي به عنوان نماينده تبريز از سوي طبقه تجار انتخاب شده بود از نمايندگي انصراف دهد و در نامه اعتراضآميزي به ميرزا فضلعلي آقا ديگر نماينده تبريز مينويسد:
«... کتابي که يک سال است در انتشار است يک دفعه به امر شهزاده کامران ميرزا از کتب ضاله شده که من «قربان» و «فطره» را چنين و چنان گفتهام ... ولي بنده چون به مقصود اصلي خود نائل شدم از سفر طهران صرفنظر کردم. عاشق يارم مرا با کفر و با ايمان چه کار اعتبارنامه را برگردانم که جاي من ديگري را برگزينند. استدعا دارم که در اين باب هيچ نوع سؤال و جواب نفرماييد و اختلافي به ميان نيارند. از دور تماشا ميکنم تا خداوند ناصر و معين وکلا گردد و ريشه استبداد برکنده شود». (30)
کتاب مسالکالمحسنين داستان سفري است خيالي که از لحاظ ادبيات داستاني چندان دلچسب و گيرا نيست و داستان خيالي همراهي چهار نفر پزشک و شيميدان و مهندس است که با يکديگر جهت گردآوري اطلاعات زمينشناسي به قله دماوند سفر ميکنند و در خلال راه با يکديگر مناظراتي دارند که در خلال آن به نقد جامعه و حکومت و نظام استبدادي در ايران ميپردازد. اگر چه اين سفرنامه از لحاظ ادبي، سفرنامه خوبي نيست، روياي خوشي است که در قالب آن به نقد زمانه خويش ميپردازد و بسياري از مسائل اجتماعي و فلسفي و گاه علمي را در آن بيان ميکند. او در قصههاي رويايي خويش سعي دارد بناي کهنه نظام استبدادي قاجار را درهم بريزد و با تأسي به انديشههاي جديد مغرب زمين طرحي نو دراندازد و عمارتي جديد بر پايه نظام دموکراسي بسازد.
نويسنده در روياي خويش در وصف قانون، عدالت، مجلس شوراي کبير و استقلال سخن ميراند. غافل از اينکه در بيداري جز از ظلم و ستم و بيداد و بيعدالتي خبري نيست و شايد توجه به همين واقعيت است که طالبوف در پايان کتاب مينويسد:
«چون از خواب برخاستم خانه را ديدم که تاريک است، کنايه از اينکه بساط ظلم و استبداد و تاريکي پابرجاست و به همين دليل است که ترجيح ميدهد دوباره بر سر بالين نهد و در روياي خويش غوطهور شود تا ديگر بار کي بيدار شود». (31)
طالبوف در کتاب ايضاحات در خصوص آزادي، تحت تأثير جان استوارت ميل درباره آزادي مجلس شوراي ملي، نمايندگان ملت، ماليات، قانون اساسي مباحث مختلفي را مطرح کرده است. اين کتاب در سال 1325 در تهران به چاپ رسيد.
آخرين کتاب طالبوف، سياست طالبي نام دارد که به سفارش او پس از مرگش به چاپ رسيده است و مشتمل بر دو بخش است. يکي مقاله سياسي و ديگري مقاله ملکي، البته زمان نوشتن آن به سالها قبل يعني حدود 1319 بر ميگردد که نويسنده در کتاب ديگرش، مسائلالحياه، به آن اشاره داشته است. (32)
طالبوف مباحث در زمينه سلطنت مطلقه و سياست را ذيل مقاله سياسي آورده است که در آستانه انقلاب مشروطه به رشته تحرير درآمده است. آثار طالبوف، به خصوص اين اثر، نشاندهنده اين است که او آشنا به مسائل جهان آن روز بوده و رويدادهاي گوناگون سياسي و اجتماعي و حتي علمي دوران خود را دنبال ميکرده است. مقالههاي بسياري در سالهاي نخست قرن بيست نوشته شده است که در آنها پديده استعمار و جهانخواري اروپاييان مطرح بود و فضاي مقاله سياسي طالبوف نيز حکايت از اين مسائل دارد. اين مقاله حاوي مباحثات دو وزير مختار، دو قدرت برتر استعارگر آن روزگار در منطقه خاورميانه يعني روس و انگليس به نامهاي سردروموند ولف و کنياز دالگورکي است. ولف وزير مختار انگليس و دالگورکي وزير مختار تزار روسيه در دربار ايران بود. او با انتخاب اين دو وزير خواسته است موقعيت و هدفهاي سياسي اين دو ابرقدرت آن روزگار را نه تنها در ايران بلکه در سرتاسر جهان روشن کند.
دومين مقاله کتاب سياست طالبي، مقاله ملکي است که مانند سياسي به صورت گفت و گو بين دو نفر به نامهاي ميرزا عبدالله و ميرزا صادق که هر دو نمايندگان روشنفکر زمانه خود به شمار ميروند و به دنبال کشف علل خرابي و بدبختي ميهن خود هستند جريان دارد. ميرزا عبدالله علل عقبماندگي ايران را در از بين رفتن خدمتگزاران آگاه و دلسوز مردم توسط رجال جاهل و خائن و نفوذ دولتهاي خارجي ميداند و ميرزا صادق نيز ضمن قبول اين ادعا بدبختي ملت ايران را در يک کلمه ميداند و آن نبود قانون است. او ميگويد:
«تا قانون نداريم، ملت، دولت، وطن و استقلال در معني خود نخواهيم داشت». (33)
که به نوشتههاي ميرزا ملکم و مستشارالدوله شباهت بسيار دارد.
طالبوف با نظريات ملکم آشنا بوده است و حتي در مقاله ملکي از قانوننامه ميرزا ملکمخان ياد ميکند (34) که احتمالاً قانون نامه مورد بحث طالبوف همان دفتر تنظيمات يا کتابچه غيبي ملکم است که حدود سالهاي 1288 ق /1896 م نوشته شده است (سي سال بعد يعني زمان نوشتن کتاب سياسي طالبي (1319 ق) طالبوف به اين مطلب ملکم اشاره دارد).
تأکيد طالبوف بر يک کلمه يادآور رساله يک کلمه ميرزا يوسفخان مستشارالدوله نيز هست که پيش از دفتر تنظيمات ملکم در سال 1287 ق در پاريس نگارش يافته است و با اقتباس از قانون اساسي فرانسه و براساس مقتضيات زمان ايران و اعتقادات خود، آنها را به اسلام و اصول شرع مطابقت ميدهد. (35)
به هر حال ميرزا صادق بر آن است که:
«احداث مدارس، تعميم معارف، تسطيع معابر، تشکيل شرکتها، ساختن کارخانجات، تشويق مخترعين و مبتدعين، معني حب وطن، وجوب سلطان دوستي و هزار فروعات ديگر ... همه مشتقات يک مصدر صحيح و نتيجه يک مقدمه مقدسه ميباشد که ما او را نداريم، يعني قانون نداريم». (36)
ميرزا عبدالله هم مثل ميرزا صادق معتقد است که «بيقانون نه ملک پاينده است و نه استقلال سلطنت تأمينات آينده دارد»، (37) ولي خود قانون را به خودي خود، داراي منشأ اثر نميداند و به واضح و مجري قانون اهميت ميدهد و ميگويد:
«سبب بينظمي ايران نه از داشتن قانون، از نخواستن ايراني وضع و اجراي قانون است». (38)
مشاهده ميشود که راهحل سياسي مدنظر طالبوف جهت حل بحران استبداد پادشاهي التزام به قانون است که بايد در کشور ايجاد شود، از نظر او بدون وجود قانون ظلم و استبداد ريشهکن نميشود، بدون قانون پيشرفت علمي و فني کشور ممکن نيست، بدون قانون حکام محلي را نميتوان کنترل کرد و خلاصه سرچشمهي همهي بدبختيها در ايران از صدر تا ذيل کشور نبود قانون است که بايد در جهت رفع اين نقيصه و بحران به آگاهي مردم و رجال سياسي همت گماشت، کاري که طالبوف در مجموعهي آثارش قصد انجام آن را داشت. در ادامه با جزئيات بيشتري ويژگيهاي انديشهي سياسي طالبوف را مطرح ميکنيم.
انديشه سياسي
طالبوف را نميتوان متفکري مبدع و نوآور در انديشه سياسي دانست؛ به اين معنا که توانسته باشد با توجه به شرايط آن روز ايران براي نجات آن از استبداد حاکم و رفع بحران عقبماندگي راهحلي کاملاً بومي ارائه کند که مطابق با فرهنگ ايراني اسلامي باشد؛ بلکه حداکثر کارهاي او در حوزهي راهحلهاي سياسي مانند پيشنهاد نظام جمهوري يا مشروطه، ترجمهاي از آثار فيلسوفان غربي نظير ولتر، لاک و منتسکيو است که قصد داشته است به بوميسازي آنها بپردازد، اما آنچه طالبوف را از ديگر همعصرانش متمايز ميکند؛ نقاديهاي سياسي و اجتماعي او از زمانه خود و نظام استبدادي حاکم بر ايران است که از او يک منتقد قوي اجتماعي ساخته است که باعث شده بود آثارش در آستانه انقلاب مشروطيت در هر کوي و برزن منتشر شود و دستمايه انقلابيون گردد. در واقع او درد را خوب تشخيص داده بود و به وجود بحران در حکومت و جامعه پي برده بود و به همين جهت آثارش مورد اقبال خاص و عام قرار گرفته بود؛ اما در زمينهي ارائه راه حل بخشي از نظراتش بيشباهت به راهحلهاي ساير همعصرانش نظير ملکمخان و ميرزا يوسفخان مستشارالدوله نيست که اولي روزنامهي قانون را منتشر ساخت و دومي کتاب يک کلمه را نوشت که نجات ايران را در اجراي يک کلمه و آن هم قانون ميدانست اما تفاوت او با آنها در بخش ديگر از نظرياتش بود که اخذ تمدن غربي بدون قيد و شرط را به هيچوجه نميپذيرفت. شايد نوآوري ديگري که ميتوان به طالبوف نسبت داد طرح مبسوط نظريات جديد در ارتباط با شکل حکومتهاي غربي به زبان ساده است و اينکه طرف خطاب او در آثارش مردم بودند و نه حاکمان و اين ويژگي خاص طالبوف بود که او را از هم عصرانش نظير ملکم و سيد جمالالدين اسدآبادي که حاکمان را مخاطب قرار ميدادند، متمايز ميکرد. در مجموعه نوشتههاي طالبوف مفاهيمي سياسي چون حکومت، حکومتهاي مشروطه و جمهوري و مطلقه و تفاوت آنها با يکديگر، قانون، پارلمان، آزادي ملت، عدالت اجتماعي، حاکميت ملي، ليبراليسم و سوسياليسم و اسلام و مسائل اجتماعي به چشم ميخورد که مباحث مختلفي را در ارتباط با آنها مطرح ساخته است و در اينجا به ذکر مهمترين ويژگيهاي انديشهي او در اين زمينهها ميپردازيم.عقلانيت سياسي و اصالت تجربه
نگاه عقلاني به جهان، دين و سياست وجه غالب تفکر طالبوف است که از او انديشمندي اصلاحگرا ساخته است که خوهان تحول تدريجي در جامعه عصر ناصري با حفظ اساس سلطنت است. او اگر چه منتقد اجتماعي زمانه خويش است، اما به هيچوجه خواهان تغييرات انقلابي نيست و به همين دليل وقوع انقلاب مشروطيت را بدون فراهم کردن مقدمات رفع جهل و فقر از مردم زود ميدانست (39) و باز به همين دليل سرنوشت انقلاب مشروطيت را چيزي جز استبداد از نوعي ديگر ندانست و در اين رابطه نوشت:«ايران تا کنون اسير يک گاو دو شاخ استبداد بود، اما بعد از اين اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخ استبداد دچار گردد. آن وقت مستبدين به نابالغي ما ميخندند و دشمنان اطراف شاديکنان لاحول ميکنند. فاش ميگويم که من اين مسئله بيچون و چرا ميبينم». (40)
تفکر عقلاني طالبوف از کشف و اسرار خداوند در طبيعت با عقل را شامل ميشود (41) تا نگاه عقلاني به دين (42) و سياست (43) که در همه عقل را حاکم ميديد و اگرچه خود را عالم نميدانست و نسبت «جاهل يا اطلاع» (44) را به خود ميداد، معتقد بود که هر چه مينويسد و در نقد اجتماعي و سياسي مملکت خويش مطرح ميکند، براي اصلاح جامعه است. (45)
در عين حال او فيلسوفي تجربهگراست که منبع دانش او در علوم طبيعي تأليفات روسي است که قبلاً ذکر آن آمد. او با تکيه بر علوم تجربي و فلسفه تجربي به اظهار نظر درباره مسائل سياسي و اجتماعي ميپردازد. آدميت درباره اين ويژگي طالبوف مينويسد:
«بنيان تفکر طالبوف بر عقل بنا نهاده شده، ذهن او تجربي صرف و پرداخته دانش طبيعي است؛ گرايش عقلاني او به طور کلي (اما نه به اطلاق) مادي است و اعتقادش بر اينکه دانش ما از جهان خارج تنها از تجربه عيني به دست ميآيد. در حکمت مابعد طبيعي پيرو دانشمنداني است که گشودن راز دهر را از انديشه آدمي بيرون ميدانند». (46)
حقوق فردي و اجتماعي و حق رأي اکثريت
در نظام فکري طالبوف، از حق و منشأ آن، رابطه حقوق فردي و اجتماعي سخن به ميان آمده است که نشان ميدهد او از يک نظم فکري و فلسفي منسجمي برخوردار است و از دانش زمانه خويش آگاه است. (47) او حق را «قائم به ذات و مصون از محور و زوال»، (48) ميداند که منظور او همان حقوق طبيعي است و آن را به دو دسته حقوق فردي و حقوق اجتماعي تقسيم ميکند که هيچ کدام بر ديگري برتري ندارد و از ترکيب آن دو «اعتدال» به وجود ميآيد که به وسيله آن جلوي جنگ و منازعه گرفته ميشود. البته اين حق را هم در صحنه داخلي و هم بينالمللي مطرح کرده است.«حقوق شخصي و جماعتي يا ملتي به دو خصوصيت متساويالاساس ولي متفاوتالحدود تقسيم ميشود که يکي از مدني و سياسي و ديگري را پوليتيکي و بينالمللي ميگويند. در اين چهار حالت اگر مجراي حق در بستر اعتدال است محو و اثبات او در صورت صلح و سلم ديده ميشود و اگر در مجراي خود موانعي را تصادف کند، چگونه که از پيشبندي آب جاري سيل برخيزد، در اين حالت محو و اثباب او در صورت مجادله و منازعه ديده ميشو و در حقوق پوليتيکي به محاربه و مقاتله ميکشد». (49)
او وضع قانون توسط بشر را براي آسايش و نظم عمومي و حفظ جهت اعتدال ميداند، اما از آنجا که در وضع قانون انسانها با يکديگر اختلاف سليقه دارند به حکم عقل بشري مراجعه به آراي اکثريت را راهحلي براي ايجاد نظم و جلوگيري از کشمکش در صحنه حقوق داخلي ميداند:
«چون در وضع قوانين يعني تشخيص حقوق و تعيين حدود باز همان بشريت، با اختلاف طبايع و تباين افهام خودشان، در ميان بود و مورث اشکالات و صعوبات و اختلاف ميشد، عقل انساني از کريوه (گردنه) سخت نيز به سهولت و سلامتي گذشت و به معبر اين تاريکي عميق روزنه پرتوي از انوار اعتدال باز کرد که احدي در آن ظلمات گمراه نميشود و آن اين بود که اساس وضع قانون را به اکثريت آراي عموم ملت، که قوانين براي سعادت ايشان وضع ميشود، مخصوص نمود چنانچه در هر جا حقوق طرف قليل با طرف کثير تصادف بکند، حقوق قليله محو ميشود، يعني در شور رد يا قبول يک قانون، اگر طرفدار رد بيشتر از قبول است مردود و اگر طرف قبول بيشتر است مقبول ميشود». (50)
طالبوف مانند بسياري از علماي علم حقوق عمومي معتقد است، در صورت تعارض حقوق فردي با حقوق عمومي تقديم بر حقوق عمومي است و مثالهايي که در اين رابطه مطرح ميکند مربوط به مالکيت اشخاص است که دولت ميتواند به دليل حقوق عامه زميني را تصاحب و دستور کشيدن جاده يا تونلي را بدهد،
«اگر از يک بلد (شهر) به بلاد ديگر، براي سرعت حمل و نقل و سهولت مسافرين، راه آهن درست کنند خط راه در طول خود از ميان شهري يا دهي (يا) باغي يا مزرعهاي گذشتني باشد و تصادف به املاک مردم بکند ... و صاحبان املاک ملک خود را نفروشند و ساختن راه را مانع شوند، اما چون در اينجا حق جماعت با حق ملت تصادف ميکند، محو ميشود و به حکم حقوق ملتي صاحبان املاک را به قيمت عادله اداي وجه و امر تخريب و تخليه ميدهند و متمرد را تنبيه مينمايند». (51)
در ادامه خواهيم ديد که چگونه غلبهي حقوق عمومي بر حقوق خصوصي در نگاه طالبوف مبناي پيشنهاد يک نظام سوسياليستي به عنوان يک نظام مطلوب در کتاب مسالکالمحسنين ميشود که در آن الغاي مالکيت و نظام فئودالي و تقسيم اراضي را خواستار ميشود که در راستاي همين نوع نگاه به جامعه و حکومت است.
سوسيال دمکراسي؛ نظام سياسي مطلوب
بنيان سياسي انديشه طالبوف نظام سوسيال دمکراسي است که بر ليبراليسم سياسي و سوسياليسم تکيه دارد. لذا هم بر حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي تکيه دارد و هم بر مساوات و برابريهاي اجتماعي اصرار ميورزد. شايد همين تکيه بر عدالت اجتماعي است که او را از هم عصرانش مانند ملکم، آخوندزاده و مراغهاي متمايز ميکند. او به علم سوسياليزم يا به تعبير خودش «علم اصلاح حالت فقرا و رفاهيت محتاجين» اعتقاد داشت. او در اين رابطه مينويسد:«بعد از اينکه علم سيسواليسم [سوسياليسم]، علم اصلاح حالت فقرا او رفاهيت محتاجين منتشر شد و مردم فهميدند که تکاليف نفوس بايد در خورد استطاعت و استعداد آنها باشد، کارهاي عالم صورت ديگر گرفت، مخاطرات و محظورات از ميان برخاست». (52)
در مقابل اقتصاد سرمايهداري را مايه گمراهي و ظلم به فقرا ميداند و مينويسد:
«رجال اروپا را براي آن مخاطب کرديم که باعث و علت گمراهي ملل متمدنه ايشان هستند؛ مردم را از زندگي طبيعي بيرون کردهاند؛ عوض قناعت به احتياج آنها افزودهاند و در اين ميان يک فرقه متمولين احداث شده که زمام اداره ملت فيالواقع در قبضه اقتدار ايشان و سلاطين و رجال تابع رأي ايشان است. طمع ايشان را سرحدي نيست و خمار مستي و غرور دولت آنها را جز عرق و خون دل فقراي عالم شرابي نباشد». (53)
در نهايت طالبوف طرحي را براي از بين بردن نظام ارباب و رعيتي ارائه ميکند که همان تقسيم اراضي و الغاي نظام فئودالي است. او در کتاب مسالکالمحسنين اين انديشهاش را اينگونه توضيح ميدهد:
«مقرر شده است که به واسطه يک هيئت موثوقه، اراضي ملاکان ايران قيمت شود، آنها را به تبعه تقسيم کنند که در عرض سي سال هر کس سهم خريد قسمت خود را به ضمانت دولت ايران به صاحب ملک ادا کند. اگر کسي بخواهد نقد بگيرد، با تنزل صد و سه هر وقت مختار است از بانک پادشاهي پول خود را اخذ کند. بعد از اين نبايد در ايران ملاک باشد، همه اراضي شخصي يا خالصه ديواني بايد به تبعه فروخته شود که خود تبعه مختار و مالک باشد. آن وقت سرحد اراضي با نقشه و خريطه معين شود و دست اجحاف منتقدين بسته شود». (54)
انواع حکومت
طالبوف به دليل مطالعات گستردهاش در آثار مغرب زمين با انواع حکومتهاي زمانهاش آشنايي دارد. لذا در نوشتههاي مختلف خود به بررسي انواع حکومتها ميپردازد. او حکومتها را به سه دسته حکومت مطلقه، حکومت مشروطه و حکومت جمهوري تقسيم ميکند. اما پيش از بررسي اين حکومتها از ديدگاه وي ابتدا ببينيم حکومت در نزد او چه معنايي دارد. او بين حکومت، دولت، مملکت و ملت تمايز قائل شده است. هر چند پارهاي از اين مفاهيم را با يکديگر خلط کرده است و تفاوتي بين دولت و سلطنت نميبيند، اما در هر حال اين مفاهيم را اينگونه تعريف ميکند:«سلطنت يا دولت عبارت از يک يا چند مملکت و ملت است. ملت يعني هيئت جامعه بشري، مملکت يعني وطن يا مسکن محدودالمسافه آن هيئت جامعه که رئيس آن اداره را در هر مملکتي به عنواني تسميه ميکنند. بعضي از اين رؤسا با القاب مخصوص ممتاز «شاهنشاه» و «ايمپراتور» و عموماً تاجداران در عرايض شفاهي و مکتوبي اعلاحضرت مخاطب و مرقوم ميشوند». (55)
طالبوف از ميان حکومتها، بدترين نوع حکومت را حکومت مطلقه ميداند که به تعبير او:
«قانون مخصوص ندارند يا اگر دارند وضع و اجراي آن به هم مخلوط است و اختيار جان و مال تبعه در قبضه اقتدار اعلاحضرت اوست. او را سلطان مطلق و اداره او را سلطنت مطلقه گويند». (56)
سپس اين حکومت را که از جمله حکومتهاي استبدادي ميداند و مردم در آن بيگناه کشته ميشوند، رياست ممالک به حکام محلي فروخته ميشود و مردم مجبور به ترک وطن خود ميشوند و به دو دسته تقسيم ميکند. يک نوع آن حکومت مطلقهاي است که قانون آن را پادشاه وضع ميکند و وزيران فقط در برابر پادشاه مسئول هستند. شخص پادشاه مستقراً حاکم مال و جان تبعه است و ملت جز تبعيت و اطاعت کاري نميتوانند بکنند. در واقع پادشاه هم واضع قانون و هم مجري قانون است و مثال آن را روسيه قديم و ممالک عثماني ذکر ميکند. (57)
نوع دوم، حکومت مطلقهاي است که در آن پادشاه براي اداره کشور، قانون يا دستورالعملي عمومي ننوشته و براساس آيين مذهبي مملکت را اداره ميکند و به تعبير او:
«جزا و سزاي هر کس موقوف به ميل و حالت شخصي حکام است گاهي قائل را ميبخشد و گاهي شخص بيگناه را مقتول ميکند». (58)
و مثال آن را کشورهايي مانند ايران و عربستان و افغانستان ميداند. او هر دو قسم اين نوع حکومت را ظالمه ميخواند و در علت ظالمه بودن آن مينويسد:
«هر دو قسم اين سلطنت را سلطنت ظالمه ميگويند. قسم اول را به جهت اين ميگويند که وضع قانون در خور مصالح جمهور نميشود. قوانيني که پادشاه براي تبعه وضع ميکند براي نشر سطوت و استقرار اقتدار اوست، وانگهي اصول مباني قانون عبارت از انتخاب مقننين و تشريح او در مجلس قانون و تفريق دستگاه وضع و دستگاه اجراي اوست که روح قبول عمومي و مناسبت تام حالت ملتي بر او دميده ميشود. بديهي است که قوانين سلطنت مطلقه اين روح را ندارد و فصول مرقومه بيروح را، زندگان مفرض معلوم است چگونه استعمال خواهند کرد. قسم دوم را به جهت اينکه در سلطنتي که حدود جنايات قبل از وقوع معين و اعلان نشده هر حکمي در حق مقصر بکنند ظلم است، اگر عفو کنند باز ظلم است». (59)
در جاي ديگر حتي بر اديبان و شاعران زمانه خويش ميتازد که مدح و ثناي نظام استبدادي ميکنند و خرابي بلاد را کثرت عدل پادشاه ميخوانند،
«کتب ادبيات ما همه حاکي تملق و چاپلوسي و تحمل ظلم، فساد، استبداد و اجبار است و در همه طبقات با يک تناسب تام مجرا و معمول است ... آتش سوخته را موج آب و حمله دشمن و شرفيابي بوسيدن رکاب همايوني به جلوه و تقرير آورند. خرابي بلاد و مهاجرت عباد را آباداني زياد و کثرت عدل و داد به قلم دهند». (60)
اما دو شکل ديگر حکومت يعني مشروطه جمهوري که در ديدگاه او مبتني بر قانون اساسي هستند، (61) از جايگاه مطلوبي برخوردارند. (62) اما او فضيلت تقديم در ايجاد نظام مشروطه را به کشور انگليس ميدهد (63) و معتقد است که «در نظام مشروطه پادشاه اختياري جز تخت و تاج و امضا و اجراي فرامين و احکام پارلمنت» (64) ندارد و «وضع قوانين اجراي او به حکم قانون اساسي در يک دستگاه است که در آنجا پادشاه و تبعه مشترکاً و متحداً کار ميکنند و اسم آن دستگاه را به اسامي مختلفه ولي عموماً پارلمنت گذاشتهاند». (65) در اين نظام پارلمان بر دو نوع است که «يکي از مجلس سنا و ديگري را تالار مبعوثان گويند». (66) منظور او از مجلس مبعوثان همان مجلس ملي يا وکلاء ملت است و معتقد است که اين دو مجلس از لحاظ حقوق برابرند اما لايحه بودجه اول بايد در مجلس مبعوثان تصويب شود و بعد به مجلس سنا برود. سن نمايندگان مجلس مبعوثان نبايد کمتر از 25 سال باشد و سن نمايندگان مجلس سنا بايد بالاي چهل سال باشد. (67) او درباره مسئوليت پادشاه مشروطه در تشکيل کابينه وزيران و معرفي آنان به مجلس و وظايفي که در قبال مجلس دارد، مطالبي ذکر ميکند که حکايت از علم او از نظامهاي سياسي مختلف است و به جهت اهميت عين نوشته طالبوف را در اينجا نقل ميکنيم:
«اراده پادشاه به کابنه [کابينه] وزرا، بعد از شور وزرا به مجلس مبعوثان تقديم ميشود. اگر وزرا در اجراي وظايف مأموريت از حقوق قانوني خودشان معتزل [يعني حقوق قانوني خود را اجرا نکنند] شوند. يا امر نامشروع سلطان را اجرا کنند در نزد مجلس ملت مسئولند. همين مسئوليت وزرا يک ترتيب اعتدالي است که پادشاه نميتواند بيقانون حکم بکند، و اگر بکند هيچ وزير اجرا نمينمايد و استعفا ميدهند. عقل و علم و تجربه بشري از قانون اساسي شيرازهاي ساخته که پادشاه و تبعه و رجال دولت به يک اندازه محدود هستند و دوائي ترتيب دادهاند که امراض حرص و طمع و خيانت و استبداد را در يک لمحه معالجه مينمايند. سلاطين مشروطه حق دارند اراده وضع يک قانون را به پارلمنت بکنند اگر مقبول نشد حق دارند تا سه بار اعضاي مجلس را عزل کنند و امر انتخاب جديد بدهند اگر دفعه سيم نيز مقبول نشد پادشاه بايد اراده خود را پس بگيرد. حکم عزل مبعوثان به نادر و در صورت اختلاف شديد، صادر ميشود. زيرا عزل و انتخاب جديد مدتي يعني چهار پنج ماه وقت لازم دارد از اين جهت عمل ماليات و امضاي بودجه معوق ميماند، تبعه تا بودجه را مجلس تصديق نکند ماليات خود را نميدهد و امورات دولتي را ترتيب ميافتند». (68)
در رابطه با حکومت جمهوري طالبوف توضيح مختصري ميدهد که بيشتر ناظر به حکومت فرانسه است او اين نظام سياسي را اين گونه شرح ميدهد:
«فرانسهها پادشاه ندارند. يک نفر را به عنوان پريزدنت راسپوبليک [پريزيدنت ريپبليک يا رئيس جمهور] يعني رئيسجمهور از ميانه خودشان به وعده هفت سال، به همان شأن و شروط که سلاطين مشروطه دارند انتخاب ميکنند و در انقضاي اجل [پايان دوره] اگر از صداقت و کفايت خود به جلب حسن نظر اکثريت نائل شده، باز به وعده جديد منتخب ميشود وگرنه شخص ديگر را جاي او ميگزينند. تفاوت رئيسجمهور با سلاطين اين است که تخت و تاج ندارد و از شکوه درباري عالي است، سکه و خطبه به نام او نيست اما شخصاً چون سلاطين مقدس و محفوظ است. تعيين و عزل وزرا، دعوت عزل اعضاي مجلس مبعوثان، رياست کليه قشون بري و بحري [زميني و دريايي]، توزيع القاب و مناصب و نشانهاي دولتي، عفو مقصرين، امضاي معاهدات و صلحنامه حق اوست». (69)
ممکن است بيان اين نظريت و شرح نظامهاي سياسي در زمان حاضر چندان امري تازه به نظر نرسد يا در همان اواخر حکومت قاجاريه حداکثر کاري که طالبوف انجام داده باشد ترجمه و بسط آثار فيلسوفاني چون لاک و منتسکيو باشد اما نبايد از اين نکته غافل شد که او به جهت آشنا کردن توده مردم ايران با نظامهاي سياسي خوب دنيا تلاش کرد تا اين نظامها را به مردم بشناساند تا در سايه اين آشنايي پي به استبداد تاريخي که در آن به سر ميبردند، ببرند و با آگاهي در مقابل استبداد بايستند و حکومت بهتري را طلب کنند.
حکومت قانون
يکي از مهمترين دغدغههاي طالبوف که در اغلب آثارش مشاهده ميشود و در کانون مرکزي توجه او به عنوان يک راهحل خاص جهت خروج از بحران نظام پادشاهي قرار دارد، تأکيد بر حکومت قانون است. چنين امري در چارچوب نظام سياسي مشروطه يا جمهوري معنا پيدا ميکند. او تقريباً تمام مباحث مقاله ملکي در کتاب سياست طالبي حول محور قانون و ضرورت وجود قانون در کشور و پرهيز از بيقانوني به نگارش در آورده است که به اعتقاد او موجبات استبداد و هرج و مرج را فراهم کرده است. او مشکل جامعه ايران را به تأسي از مستشارالدوله که نام کتابش را يک کلمه گذاشت تنها يک کلمه ميداند و آن قانون است. او در مناظرهاي از زبان ميرزا عبدالله يکي از شخصيتهاي کتابش مينويسد:«بلي حالا فهميدم که «يک کلمه» شما چيست. واقعاً قانون کلمه جامعه داراي همه محسنات تمدن است. بيقانون، نه ملک پاينده است و نه استقلال تأمينات دارد». (70)
او در تعريف اين قانون که آن را مايه سعادت و برکات ميداند و اصلاح تمام امور را در آن ميبيند، چنين مينويسد:
«اين قانون که حکما او را سعادت و برکات مينامند و معني او چنانکه گفتيم عبارت از ترتيب تشخيص درجات حقوق و حدود است، در ميان دو دولت که وضع شود انوار درستي قول، نيکويي فعل، اطمينان مال و جان، محبت عامه، مساوات تامه، انتشار معارف، معني تدين، وطندوستي، سلطانپرستي، سادگي در وسايل زندگي، ترقي صنايع، تزييد ثروت عمومي، رونق تجارت، پيشبندي نفوذ اجانب، سر حد وظيفه متنفذين آفاق و انفس را منور مينمايد». (71)
در مقابل او معتقد است هرجا و در هر کشوري که قانون نباشد هيچ منفعت و تمدن و سعادتي نيست و جز وحشت و نقمت چيزي نيست.
«هر جا قانون نيست اساس منافع نيست و هر جا اساس منافع نيست تمدن نيست، هر جا تمدن نيست وحشت است، هر جا وحشت است سعادت و برکات نيست، پس هر جا قانون نيست سعادت برکات نيست». (72)
البته طالبوف در آثارش به اين نکته معترف است که او کاشف يک کلمه يعني ضرورت وجود قانون و پرهيز از بيقانوني در تاريخ ايران نبوده است و پيش از او کساني مانند ميرزا جعفرخان مشيرالدوله، اميرکبير، ملکمخان و مستشارالدوله از قانون سخن گفتهاند و در پي ايجاد تنظيماتي مانند قانوننامه نيز بودهاند ولي در عمل فايدهاي نداشته و عملاً کشور با بيقانوني و استبداد اداره گشته است. در پاسخ به علت اين بيقانون مينويسد:
«رجال دربار ايران، قانون و منافع مسعوده او را خوب ميدانند ولي عملاً تجاهل ميکنند، زيرا تشخيص حقوق و حدود، يا وضع قانون رجال جاسر و خاسر و خودسر و ظالم را مانع از اميال نکوهيده و اقوال بد و اعمال شيعه است. ميدانند که بعد از وضع قانون، هر کس، خود يا وکيلش حق دارد به آمر و حاکم، فصول تحديد اختيار او را نشان بدهد و بگويد:
«شما حق نداريد دشنام بگوييد يا بياثبات تقصير، حبس و تنبيه نماييد و اگر وزير حق مهتر خود را ندهد، به دارالعدالله دعوتش نمايند و در اداي وجه محقه، محکومش کنند. هر وقت، رجال ما ياد ميآورد که قانون، خواص بهائمي او را مقيد خواهد نمود و او را با نوکرش، در پيشگاه قضاوت نگه خواهد داشت لرزه بر اندامش ميافتد». (73)
در هر حال او بيقانوني را مرضي براي نوع بشريت و قانون را دواي مرض و «استقرار حالت اعتدال» (74) ميداند و منشأ آن را نه در اداره پادشاه که در اراده عمومي ملت ميداند که بر پايه تأمين حقوق شهروندي است و از همين جا رأي اکثريت را مطرح ميکند که لازمه اعتدال و نظم در جامعه است و اثر آن را در حد قوانين الهي ميداند، مينويسد:
«پس قانون که براي اعتدال امزجه عمومي با اکثريت آراء وضع ميشود، چون صداي جماعت صداي خدا است. اثر کلمات آسماني خواهد داشت. يعني احکام او در طبايع چون او امر روحاني نفوذ تبعيت کامله را داعي ميشود. اين تبعيت نه از بيم جزا يا اميد عفو و اغماض است بلکه از انفعال توجه عمومي به مرض و بياعتدالي مقصر يا متمرد است، که براي صاحبان وجدان اشد از جميع حدود مجازات شديده است، که ما اين اثر را روح قانون ميگوييم». (75)
کاربرد واژگان «روح قانون» در عبارت بالا حکايت از تأثيرپذيري او از روحالقوانين منتسکيو دارد که بدون شک همانگونه که قبلاً نيز ذکر شد تأثيرپذيري او از فلاسفه و انديشمندان غربي را مشهود ميسازد. او در جاي ديگر علت ترقي و پيشرفت کشورهاي غربي را در سايه دو چيز ميداند. يکي علم و دانش و ديگري قانون که از برکت آن مال و جان افراد ايمن و ميتوانند در پرتو آن به آسودگي زندگي کنند. او در اين رابطه مينويسد:
«علت اصلي ترقي ملل مغرب زمين يکي اين است که آفتاب علم و صنعت از مغرب طالع شده و ديگر قانون ايشان است که خود ملت براي مصالح امور خود وضع ميکنند و حکومت اجرا مينمايد ... قانون يعني فصول مرتب احکام مشخص حقوق و حدود مدني و سياسي متعلق به فرد و جماعت و نوع را گويند که به واسطه او هر کس کاملاً از مال و جان خود مطمئن و از حرکات خلاف خود مسئول بالسويه ميباشد». (76)
اکنون که اصول کلي حاکم بر انديشه سياسي طالبوف مشخص شد، در ادامه به بررسي بعضي مفاهيم و پديدههاي اجتماعي از ديدگاه او ميپرازيم.
آزادي
يکي ديگر از ويژگيهاي انديشهي سياسي طالبوف تأکيد بر آزادي است. او «آزادي» را از جمله حقوق طبيعي انسان ميداند که به تعبير او «چون وديعهاي طبيعي مصون از تصرف و تغيير خود و ديگران است». (77) او آزادي را به «ممتاز بيقيد و حد» (78) تعريف ميکند و آن را در کنار مساوات و برابري قرار ميدهد و معتقد است:«يکي بيديگري معني ندارد و موجود نيست زيرا که آزادي شخصي و خصوصي مستلزم قيد سايرين ميباشد. آزادي که متحد با مساوات نيست مطلقالعناني است و تجاوز نمودن به حقوق ديگران است. (79)
او آزادي را «حق مشترک و ثروت عمومي» (80) ميداند که متعلق به همه افراد جامعه است و آن را به سه قسمت «آزادي هويت، آزادي عقايد، آزادي قول» (81) تقسيم ميکند و براي اين سه قسمت فروعات و مشتقات ديگري نظير آزادي انتخاب، آزادي مطبوعات و آزادي اجتماع ذکر ميکند (82) و به تشريح هر يک ميپردازد.
با اين شرح و احوال، طالبوف به مطالعه جامعهشناختي اين عنصر در عهد قاجاريه ميپردازد. و معتقد است که:
«ايراني از عوالم بيخبر و از نعمت آزادي الهي محروم مانده». (83)
و معقتد است که با توجه به وضعيت جامعه آن روز ايران بعيد است مردم اين نعمت را از حاکمان خود مطالبه کنند و حاکمان نيز به دليل «اغراض نفساني و بيکفايتي» (84) آن را به مردم نخواهند داد. اما از قضاي روزگار امر به گونه ديگر رخ داد و انقلاب مشروطه در ايران پيش آمد و آزادي نسبي حاصل آمد. اما چون طالبوف اين آزادي را براي ملت ايران زود ميدانست کتاب ايضاحات در خصوص آزادي را بعد از پيروزي اين انقلاب نوشت و در مورد خطرات اين آزادي هشدار داد که اگر نتوان آزادي را با مکانيسمهايي کنترل کرد و آن را در جامعه نهادينه کرد خطر آن از استبداد بيشتر است و جامعه را به هرج و مرج خواهد کشاند. تعبير فريدون آدميت در رابطه با اين ديدگاه طالبوف جالب است؛ آنجا که مينويسد:
«در تفکر دمکراتي طالبوف، آزادي دو دشمن عمده دارد: «استبداد کهن و هرج و مرج تازه، بايد به دفع هر دو برخاست». (85)
گويي طالبوف پيشبيني هرج و مرج دوره استبداد صغير مشروطيت را کرده بود. به هر حال طالبوف در اين کتاب سعي دارد به ارشاد انقلابيون در نهضت مشروطيت بپردازد و آنها را از خطر افتادن در دام ديگري رهايي بخشد. لذا نقدهايي نيز به قانون اساسي اول 51 مادهاي وارد ميکند و به مجلس اول به دليل افتتاح قبل از امضاي نظامنامه توسط مظفرالدين شاه ايران ميگيرد. همچنين درباره اداره مجلس و ثبت مذاکرات مجلس و قانون انتخابات نقدهايي وارد ميکند.
وطندوستي و مليگرايي
حس مليگرايي در طالبوف به دليل سالها دوري از وطن و شايد به خاطر هجرت اجباري او به قفقاز بسيار قوي است و در کتابهاي او الفاظ وطن، ملت، منافع ملي، ترقي ملي، حسب وطن بسيار ديده ميشود. به اين جمله طالبوف درباره وطن توجه کنيم و از تکرار اين کلمه شدت عشق او به وطن را دريابيم:«غيرت و حميت و عصبيت بشري فقط در حفظ عزت وطن و ناموس وطن وارد ياد ثروت وطن و تربيت اولاد وطن و اقدام مذهب و رسوم وطن است و بس». (86)
واژه «ملت» در ادبيات سياسي مشروطه رواج پيدا کرد و علت رواج آن نيز تفکر ناسيوناليستي بود که در آن زمان جاي خود را در تفکرات جديد از مغرب زمين گرفته و تا جهان اسلام پخش شده بود و طبيعي بود که اين واژه نه تنها در ادبيات و زبان روشنفکراني نظير طالبوف، ملکم و ديگران جاري شده بود که ورد زبان انقلابيون در نهضت مشروطه نيز بود. واژهاي که تا پيش از انقلاب مشروطه در ميان روشنفکران آن زمان چندان مورد استفاده نبود و اساساً حقوقي براي ملت در مقابل حکومت وجود نداشت. آدميت ادعا ميکند که انديشه ناسيوناليسم پيش از آنکه عثمانيان جوان سخني از وطن به ميان آورند. (87) ابتدا از کانال فرانسه به ايران آمده است. طالبوف براساس چارچوب نظري خود مانند ساير روشنفکران زمانه خود از هويت ملي و عنصر ناسيوناليسم ايراني سخن راند و در جايي مينويسد:
«ما ايرانيها در جزء هزار بدبختي ديگر از محبت مقدسه وطن يکجا بيگانه شدهايم. وقت فلسفي قديم گذشت که ميگفتند (اين وطن مصر و عراق و شام نيست. اين وطن شهري است کورانام نيست) بايد بفهميم اين وطن که وظيفه ما در حفظ او و ترقي او هر نوع فداکاري و جانسپاري است ايران است». (88)
حتي در جايي از قول پدري به فرزند خويش بر حفظ هويت ملي و ايراني بودن تأکيد ميکند و کودک خويش را از اينکه اسير ظواهر تمدن غربي بشود زنهار ميدارد و چنين مينويسد:
«ترا علم آموختم که اداره ملي را آشنا شوي، حب وطن را بفهمي، سلطان وقت را بپرستي، عوايد خود را محترم بداري و از هيچ علت جز علم و صنعت و معلومات مفيد چيزي قبول نکني، تقليد ننمايي؛ يعني در همه جا و هميشه ايراني باشي» (89)
اخذ علم از تمدن غربي
طالبوف با تمدن جديد غرب به خوبي آشنا بوده است و در عين حال که به شدت توصيه به کسب معلومات و فنون از غرب ميکند، برخلاف برخي تحليلگران جديد که سعي دارند از او روشنفکري غربگرا بسازند، به نظر ميرسد که او هيچ اراداتي به غرب و اخلاق غربي جز علم آنها نداشته است و به شدت از تقليد کورکورانه از غرب که آن را «تقليد مضحک» مينامد، انتقاد ميکند و مقلد صرف آنها را دشمن دين و وطن ميخواند:«هر ايراني که وطن خود را مثل بلاد اروپا خواهد. آرزوي آزادي و مساوات آنها را بکند، به کثرت جمعيت بلاد ايشان حسد ببرد و در اعمال و اقوال، تقليد آنها نمايد و سيويليزاسيون را تهذيب اخلاق بداند، دشمن دين و وطن خود است. کلمه سيويلزاسيون [تمدن] از آن الفاظ خوشايند و گوش پسند است که هر کس بشنود استشمام روايح مملکتي را ميکند بعد از آنکه حاملين او را ديد و عاملين او را شناخت. استنشاق کثافات اهريمني را مينمايد و عوض تهذيب اخلاق، هيولاي بيحس و وجدان را ميشناسد. آزادي و مساوات آنها را بي لجامي محض، خودپسندي صرف و بيعصمتي درجه قصوي [نهايت درجه] است». (90)
او از ايرانيان ميخواهد که فريب ظواهر خوش خط و خال غربيها را نخورند و آن را مدينه فاضله خود ندانند و چشم بسته هيئت وزرا و وزارتخانهها را به تقليد از آنها نسازند که اشاره به تشکيل چند وزارتخانه و هيئت وزرا صوري و فرمايشي در زمان ناصرالدين شاه است. (91) او بسياري از فرنگبرگشتان را خودباختگي ميداند که اصالت خود را از دست دادهاند و فرنگي مآبي را پيشه خود ساختهاند و همين باعث تنفر مردم از آنها و حتي علم و معلومات غربيها شد. او مينويسد:
«آنها که از فرنگستان برگشتند، جز چند نفر، همه در ايران فرنگي مآبي و نشر اراجيف و تقبيح رسوم و عوايد اجدادي نمودند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند. در ايران گوشت خوک و خرچنگ جستند و زير خم شراب ارامنه خفتند ...». (92)
در عين حال او از برخي تحصيلکردگان غرب که دانش غربيها را آموختند و اسير غرب نشدند، ياد ميکند که در پايتخت پرسه ميزنند و به دليل ناداني رجال سياسي که ناتوان در استفاده از معلومات آنها بودند يا آنها را خطري براي حکومت خود مييافتند، هيچ فايدهاي به حال مملکت ندارند. (93)
او با حسرت از جهل حاکم که تحصيلکردگان وطندوست و «جوانان عالم» (94) را بر نميتابند و «ايران را اسير رجال غلامبچههاي بيسواد کرده است»، (95) سخن به ميان ميآورد.
نوگرايي با حفظ ارزشهاي ديني
بر خلاف برخي تحليلگران که طالبوف را روشنفکري غربگرا و خارج از دين که کتاب مسالکالمحسنين او نيز توسط برخي از علما مصداق کتب ضاله شناخته شد، (96) معرفي مينمايند. بايد گفت که بررسي آثار مکتوب و رفتار عملي او خلاف اين ادعا را اثبات ميکند. کثرت استفاده او از آيات و روايات و رفتار او در انجام تکاليف شرعي از اداي نماز و روزه و به جاي آوردن حج گرفته تا نوشتن کتاب نخبه سپهري که درباره تاريخ اسلام و شرح زندگي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، همگي گواه بر متدين بودن او به دين اسلام است. عبارات زير که از برگرفته از کتاب مسائلالحياة او است، ميزان احاطه او به آيات قرآن کريم را نشان ميدهد:«ان هي الا فتنتک» (97) جسارت موسي کليم الله است ... از برق ذوالفقار لوث صد هزار کفار سوخت و پاک شد. «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء» (98) يعني چه؟ مگر سبيلالله جز حفظ وجود، که قالب ارواح ديانت و توحيد است مسلک ديگر دارد؟ «لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»، (99) چه معني دارد و مگر توصيه انسان به سعي جز کشمکش تحصيل معاش و حفظ وجود است». (100)
يا در جاي ديگر درباره قرآن و لزوم وضع قانون بر مبناي قرآن مينويسد:
«اساس و منبع قوانين اسلام[،] قرآن شريف ما است که مادامالدهر بر ملت ايران، حلال او حلال و حرام او حرام است. در اينجا حق داريم بگوييم چون کتابالله در دست است نوشتن کتب قوانين ديگر چه لازم است؟ بلي چون معاني آيات قرآن را جز علما ديگران نميدانند ما ميخواهيم او را [در] دسترس بکنيم که همه بدانند و همه بفهمند. از آن جهت توضيح معاني قرآن را در فصول متعدد که او را قانون ميگوييم، اقتضاي عصر و لزوم حفظ حوزه اسلام واجب شرعي نموده». (101)
و باز نمونه ديگر از اعتقاد او به قرآن کريم و رسول گرامي اسلام را از کتاب مسالکالمحسنين ميآوريم:
«اگر کسي بخواهد به کتاب مُنزل اعتقاد پيدا کند آن فقط قرآن است، زيرا اين کتاب بيتحريف به زمان ما رسيده و در حضور مبعوث آن ثبت شده است». (102)
او درباره لزوم اعتقاد واقعي به اسلام و ايمان به خدا و رسول مينويسد:
«وقت [آن] است که ما قدري اين خدا و رسول را بشناسيم معني احکام را بدانيم، بدعت و تحريف را از اصلاح و تکيمل فرق دهيم و معتقد باشيم که همه شرايع و قوانين براي هدايت يعني ارائه صراطالمستقيم زندگي نوع انساني است، نه براي تراشيدن صعوبت و ترديد و اشکال و ناداني». (103)
او نسبت به حفظ اسلام و ديانت اسلامي در ممالک اسلامي با تعصب يک مسلمان واقعي سخن به ميان ميآورد و از اينکه کشورهاي اسلامي در سلطه استعمار اجانب و محلي براي ترويج دين مسيحيت در آيند، فرياد ميکند:
«امروز هجده دولت اروپا نصاري هستند و متفقاً ميخواهند به ملت اسلام غالب شوند، مملکت آنها را تصرف کنند و مذهب خودشان را انتشار بدهند و عقايد خودشان را مرعيالاجرا نمايند. يعني از مساجد ما کليسا بسازند و ما را عبد و تبعه خود بدانن بکنند». (104)
رفتار ديني او را در نامهاي که به ميرزا فضعلي آقا مينويسد، مشاهده ميکنيم. او صحبت از استخارهاي ميکند که براي رفتن به تهران جهت نمايندگي از طرف مردم تبريز کرده است تا تکليف خود را با استخاره به قرآن مشخص کند. ابتدا استخاره خوب ميآيد اما بعد از چند روز به دليل اخباري که به وي ميرسد از سفر منصرف ميشود و اين نوشته نمايانگر اعتقاد مذهبي اوست:
«بالاخره استخاره کرديم که «صلاح است بروم به اين سفر يا نه؟ استخاره راه داد و بسيار خوب آمد. حاجي آخوند از ممانعت خود استغفار نمود و بعد از سه چهار روز اين اخبار از طهران و تبريز رسيد. حالا منتظرم که حقيقت اسلام و قرآن با [مدعي] گمراه چه خواهد کرد». (105)
طالبوف را بايد يک اصلاحطلب مسلمان خواند که سعي دارد با حفظ ارزشهاي ديني جامعه را از عقبماندگي و خرافه نجات دهد و اگر در جاهايي نيز به خرافات و نحوه دينداري برخي طبقات و مسلماني عدهاي ميتازد، اين امر حکايت از بيديني او ندارد، بلکه به دنبال اصلاح جامعه خويش است که در جاي خود امري درست و ممدوح است.
جمعبندي
براي تبيين ويژگيهاي انديشهي سياسي طالبوف بايد گفت که او متفکري اجتماعي است که در آثار خود سعي کرده است پاسخ بحران عقبماندگي جامعه و حکومت ايراني را بيابد و مردم و حاکمان را در جريان تمدن و پيشرفتهاي غرب قرار دهد و راههاي برونرفت از اين عقبماندگي را به آنها بشناساند. طرف خطاب او بيشتر مردم و کمتر حاکمان بودند. او راه نجات و پاسخ به بحران نظام پادشاهي را در ايجاد حکومت قانون ميديد. نظام مطلقه استبدادي را بدترين نوع حکومتها ميدانست و در آثارش طرفدار نظام مشروطه پادشاهي پارلماني بود که براساس ايدههاي سوسياليستي جامعه را اداره کند. او براي رسيدن به اين هدف راه آموزش جوانان و حکام را توامان انتخاب کرد، به جوانان راه و رسم کسب علوم جديد را در مجموعهي سه جلدي کتاب احمد و هيئت جديده و فيزيک جديد آموخت و در کتاب پندنامهي مارکوس سعي کرد به حکام شيوهي حکومت کردن را بياموزد و در مسالکالمحسنين وسياست طالبي و ايضاحات در خصوص آزادي به نقد سياسي اجتماعي جامعه و حکومت زمانهي خود پرداخت و حکومت مطلوب خود را تشريح کرد. اما در عين حال وقوع انقلاب مشروطيت در ايران را به دليل نبود زمينهي مناسب در ميان مردم و آشنا نبودن آنها به حقوق خود زود ميدانست و به همين دليل معتقد بود که اين نظام مشروطه ميتواند به هرج و مرج و بينظمي در جامعه و حکومت منتهي شود. او خواهان بوميسازي پيشرفتهاي غرب با حفظ استقلال ايران بود و به هيچ وجه تقليد از آنها را جائز نميشمرد. در مجموع ميتوان طالبوف را روشنفکري اصلاحگرا که دغدغه پيشرفت ايران را با حفظ استقلال و ارزشهاي ديني جامعه داشت، به حساب آورد و اگر نقدهايي هم به جامعه و حکومت خود وارد کرده است از روي دلسوزي و عشق او به کشورش ناشي ميشود.پينوشتها:
1. دانشيار دانشکده معارف اسلامي و علوم سياسي دانشگاه امام صادق (ع).
2. طالبوف در آثارش معمولاً خود را ميرزا عبدالرحيم تبريزي يا عبدالرحيم بن ابوطالب نجار تبريزي معرفي ميکند. ر.ک، کاميل فلاماريون، رساله هيئت جديد، عبدالرحيم بن ابوطالب نجار تبريزي، به کوشش: سيد جلالالدين طهراني، قم: کتابخانه ارم، بيتا.
3. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، مقدمه: محمد باقر مؤمني، تهران: انتشارات شبگير، چاپ دوم، 1356، ص 3.
4. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، به کوشش: ايرج افشار، تهران: انتشارات سحر، 1357، ص 14.
5. غلامحسين زرگرينژاد، «نگاهي به انديشههاي سياسي طالبوف تبريزي»، فرهنگ توسعه، سال چهارم، مرداد و شهريور 1374، ش 19، صص 33-32.
6. غلامحسين ميرزا صالح، بحران دمکراسي در مجلس اول، تهران: انتشارات طرح نو، 1372، ص 46.
7. فريدون آدميت در کتاب انديشههاي طالبوف تبريزي ادعا ميکند که کتاب احمد، طالبوف در مدرسههاي جديد تبريز درس داده ميشده است. ر.ک.، فريدون آدميت، انديشههاي طالبوف تبريزي، تهران: انشارات دماوند، 1363، ص 6. همچنين اين رساله اولين بار در مجله سخن دوره شانزدهم شمارههاي 5 تا 8 از خرداد تا شهريور 1345 منتشر شد.
8. ملاعبدالرسول کاشاني، «رساله انصافيه»، در: غلامحسين زرگرينژاد، رسائل مشروطيت، تهران: کوير، 1374.
9. نامه ميرزا فضلعلي آقا به طالبوف، دوم ربيعالثاني 1325 ق، به نقل از: غلامحسين ميرزا صالح، پيشين، ص 49.
10. به نقل از: فريدون آدميت، پيشين، ص 8.
11. به عنوان نمونه از کثرت دانش سياسي اجتماعي طالبوف نگاه کنيد به: عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، صص 74-67.
12. فريدون آدميت، پيشين، ص 8.
13. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد (ادبيات آغاز مشروطيت)، تهران: سازمان کتابهاي جيبي، 1346، ص 14.
14. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، پيشين، مقدمه ايرج افشار، صص 11-9 و روزنامه ايران، سال دهم، شماره 2884 و غلامرضا صومعهسرايي، «مروري بر ادبيات داستاني ايران»، فصلنامه پارسي، شماره 43-42، پاييز و زمستان 1382.
15. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، پيشين، ص 14.
16. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 5.
17. ميرزا ملکمخان، مجموعه آثار ملکمخان (کتابچه غيبي)، به کوشش: محمد محيط طباطبايي، تهران: انتشارات علمي، بيتا.
18. نورالله نجفي اصفهاني، «مکالمات مقيم و مسافر»، در: غلامحسين زرگرينژاد، پيشين.
19. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت (پندنامه مارکوس قيصر روم)، پيشين، ص 222.
20. همان، صص 229-227.
21. همان، صص 250-243.
22. کاميل فلاماريون، پيشين.
23. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت (کتاب فيزيک يا حکمت طبيعيه)، پيشين، ص 246.
24. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، پيشين، ص 23.
25. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت (کتاب احمد يا سفينه طالبي)، پيشين، صص 237-87.
26. عبدالرحيم طالبوف، همان، مسائلالحياه، صص 212-139.
27. فريدون آدميت، پيشين، ص 6.
28. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت (نخبه سپهري)، پيشين، ص 215.
29. فريدون آدميت، پيشين، ص 8.
30. غلامحسين ميرزا صالح، پيشين، ص 45.
31. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 292.
32. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، تفليس، 1902 م، 1324 ق، ص 11، به نقل از کتاب: عبدالرحيم طالبوف، سياست طالبي، مقدمه: رحيم رئيسنيا، تهران: انتشارات علم، 1357، ص 10.
33. همان، ص 151.
34. همان، ص 154.
35. کتاب يک کلمه، مستشارالدوله با مشخصات کتابشناختي زير تجديد چاپ شده است: ميرزا يوسف مستشارالدوله، يک کلمه و يک نامه، به کوشش: سيد محمد صادق فيض، تهران: انتشارات صباح، 1382.
36. عبدالرحيم طالبوف، سياست طالبي، پيشين، صص 152-151.
37. همان، ص 153.
38. همان، ص 162.
39. طالبوف در نامهاي به يکي از مسئولين روزنامه صوراسرافيل (که احتمالاً ابوالحسن پيرنيا يا علياکبر دهخدا بوده است) مينويسد از زود هنگام بودن انقلاب مشروطه و فراهم نبودن مقدمات قيام شکوه ميکند و مينويسد:
«کدام مجنون تغيير رژيم ايران را خلقالساعه حساب ميکند و کدام بيانصاف نظم مملکتي را که قانون ندارد و ده يکي آن بيکار و بيعار، وبال گردن فقراست زودتر از پنج سال ميتوانست به راه بيندازد؟ کدام پيغمبر ميتوانست اين عوايق را زودتر از ده سال از ميان بردارد و راه ترقي را عرادهرو بکند که حسين بزاز يا محسن خياط يا فلان آدم ميخواست بکند. عبدالرحيم طالبوف، سياست و آزادي، پيشين، ص 43.
40. يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، تهران: بينا، ج 1، چاپ هفتم، 1367، ص 291.
41. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 136.
42. همان، ص 183.
43. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت، پيشين، ج 2، صص 125-123.
44. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، پيشين، ص 100.
45. همان.
46. فريدون، آمدميت، پيشين، ص 15.
47. عبدالرحيم طالبوف، مسائل الحياة، پيشين، ص 177.
48. همان.
49. همان.
50. همان، صص 180-179.
51. همان، صص 176-175.
52. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، صص 59-58.
53. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياه، پيشين، ص 184.
54. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، صص 170-169.
55. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد يا سفينه طالبي، پيشين، ج 2، ص 127.
56. همان، ص 128.
57. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، پيشين، ص 195.
58. همان.
59. همان.
60. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 76.
61. طالبوف همه جا در آثارش ويژگي اصلي نظامهاي مشروطه و جمهوري را در وجود قانون اساسي در اين نظامها ميداند. ر.ک.، عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، پيشين، صص 191-190 و کتاب احمد يا سفينه طالبي، پيشين، ج 2، ص 128.
62. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، همان.
63. همان، ص 190.
64. همان، ص 191.
65. همان، ص 192.
66. همان.
67. همان.
68. همان، صص 194-193.
69. همان، ص 193.
70. عبدالرحيم طالبوف، سياست طالبي، پيشين، ص 153.
71. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد، پيشين، ج 2، ص 127.
72. همان.
73. عبدالرحيم طالبوف، سياستطالبي، پيشين، صص 158-157.
74. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، پيشين، ص 211.
75. همان، صص 212-211.
76. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 94.
77. همان، ص 185.
78. همان، ص 184.
79. همان، ص 185.
80. همان.
81. همان، ص 187.
82. همان.
83. عبدالرحيم طالبوف، مسائل الحياة، پيشين، ص 189.
84. همان.
85. فريدون آدميت، پيشين، ص 61.
86. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد يا سفينه طالبي، پيشين، ج 2، صص 93-92.
87. فريدون آدميت، پيشين، ص 90.
88. عبدالرحيم طالبوف، کتاب احمد يا سفيته طالبي، پيشين، ج 2، ص 93.
89. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 194.
90. همان، ص 93.
91. همان، ص 194.
92. همان، ص 161.
93. همان ص 160.
94. همان.
95. همان، ص 189.
96. محمد ترکمان، رسائل اعلاميهها، مکتوبات شيخ فضلالله نوري، بيجا: مؤسسه فرهنگي رسا، ج 1، 1362، ص 61.
97. اين امر چيزي نيست به جز فتنه تو. اعراف (8): 154.
98. و به آن کساني که در راه خدا کشته شدهاند، مرده نگوييد؛ چرا که زندهاند. بقره (2): 154.
99. بهره انسان چيزي نيست، مگر آن چه تلاش کرده است. نجم (53): 39.
100. عبدالرحيم طالبوف، مسائلالحياة، پيشين، ص 166.
101. عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، پيشين، ص 122.
102. به نقل از: فريدون آدميت، پيشين، ص 18.
103. عبدالرحيم طالبوف، مسالکالمحسنين، پيشين، ص 99.
104. همان، ص 95.
105. غلامحسين ميرزا صالح، پيشين، ص 64.
آدميت فريدون، انديشههاي طالبوف تبريزي، تهران: انتشارات دماوند، 1363 ش.
آرينپور، يحيي، از صبا تا نيما، تهران: بينا، ج 1، چاپ هفتم، 1367 ش.
ترکمان، محمد، رسائل، اعلاميهها، مکتوبات شيخ فضلالله نوري، بيجا: مؤسسه فرهنگي رسا، ج 1، 1362 ش، روزنامه ايران، سال دهم، شماره 2884.
زرگرينژاد، غلامحسين، «نگاهي به انديشههاي سياسي طالبوف تبريزي»، فرهنگ توسعه، سال چهارم، مرداد و شهريور 1374، ش 19.
صومعهسرايي، غلامرضا، «مروري بر ادبيات داستاني ايران، فصلنامه پارسي، شماره 42-43، پاييز و زمستان 1382 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت (پندنامه مارکوس قيصر روم، کتاب احمد يا سفينه طالبي، کتاب فيزيک يا حکمت طبيعيه، مسائلالحياة، نخبه سپهري)، به کوشش: محمد باقر مؤمني، تهران: سازمان کتابهاي جيبي، 1346 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، «کتاب احمد»، مجله سخن، ش 8-5، خرداد تا شهريور 1345 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، آزادي و سياست، به کوشش: ايرج افشار، تهران، انتشارات سحر، 1357 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، سياست طالبي، مقدمه: رحيم رئيسنيا، تهران: انتشارات علم، 1357 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، کتاب احمد، ادبيات آغاز مشروطيت، تهران: سازمان کتابهاي جيبي، 1346 ش.
طالبوف، عبدالرحيم، مسالکالمسحنين، مقدمه: محمد باقر مؤمني، تهران: انتشارات شبگير، چاپ دوم، 1356 ش.
فلاماريون، کاميل، رساله هيئت جديد، عبدالرحيم طالبوف، به کوشش: سيد جلالالدين طهراني، قم: کتابخانه ارم، بيتا.
کاشاني، ملاعبدالرسول، «رساله انصافيه»، در: غلامحسين زرگرينژاد، رسائل مشروطيت، تهران: کوير، 1
1374 ش.
مستشارالدوله، ميرزا يوسف، يک کلمه و يک نامه، به کوشش: سيد محمد صادق فيض، تهران: انتشارات صباح، 1382 ش.
ملکمخان، ميرزا، مجموعه آثار ملکمخان (کتابچه غيبي)، به کوشش: محمد محيط طباطبايي، تهران: انتشارات علمي، بيتا.
ميرزا صالح، غلامحسين بحران دمکراسي در مجلس اول، تهران: انتشارات طرح نو، 1372 ش.
نجفي اصفهاني، نورالله، «مکالمات مقيم و مسافر»، در: غلامحسين زرگرينژاد، رسائل مشروطيت، تهران: کوير، 1374 ش.
منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.