بهرام نصراللهيزاده (2)
مقدمه
سيد ابوالحسن اصفهاني روحاني برجسته و يکي از مراجع تقليد شيعهي مقيم نجف در قرون سيزده و چهارده هجري است که دوره زندگياش يکي از مقاطع حساس و سرنوشتساز ايران و عراق ميباشد. در اين مقطع تحولات سياسي ژرف و بنيادي با نقشآفريني روحانيون و به ويژه رکن و اساس روحانيت، يعني نهاد مرجعيت، در ايران صورت گرفت. صدور فتواي تحريم تنباکو توسط ميرزاي شيرازي و متعاقب آن، مجبور شدن ناصرالدين شاه به لغو قرارداد فروش تنباکو توسط ميرزاي شيرازي و متعاقب آن، مجبور شدن ناصرالدين شاه به لغو قرارداد فروش توتون و تنباکو به انگليسيها، نقطهي آغاز اين تحولات با محوريت مرجعيت و روحانيت است. شکلگيري نهضت مشروطيت و برقراري نظام مشروطه و استقرار نهادهايي مانند پارلمان و... اوج تحولات سياسي اين دوره محسوب ميشود. در اين دوره مسئلهي تعارض يا انطباق مباني مشروطيت با شريعت اسلام، به تقابل و منازعهي فکري روحانيون انجاميد. گروهي از مراجع تقليد از جملهي موافقان و مدافعان مشروطيت، و تعدادي نيز از مخالفان آن بودند. انقراض سلسلهي پادشاهي قاجار و طرح موضوع جمهوريت و برقراري نظام جمهوري و نهايتاً پادشاهي رضاشاه و اقدامات تجددگرايانهي وي، از ديگر تحولات مهم و بحثبرانگيز اين دوره است. هم زمان در عراق نيز حوادث مهمي روي داد؛ فروپاشي امپراطوري عثماني و استقلال عراق، اشغال اين کشور توسط انگليس و تحميل قرارداد تحتالحمايگي بر آن کشور، تعرض وهابيون به جنوب عراق و تخريب مراقد ائمه (عليهم السلام) از مهمترين اين حوادث ميباشند.دورهي زندگي آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني مقارن اين تحولات بود و در مقطعي نيز مرجعيت اکثريت جهان تشيع در وجود او انحصار يافت. تحولات سياسي اين دوره با ايفاي نقش روحانيون برجسته و به ويژه مراجع تقليد و اعلام موضع اغلب آنها همراه بوده است. از اين رو شناخت ديدگاههاي سياسي اصفهاني نيز به عنوان يکي از مراجع برجستهي اين دوره حائز اهميت است. اصفهاني عليرغم تأليفات زياد در فقه و اصول، اثر مدوني در حوزهي سياست و انديشهي سياسي ارائه نکرده است و حتي اظهار نظرهاي صريح و مشخص زيادي از وي در دست نيست؛ اما تلاش ميشود از طريق بررسي اظهار نظرهاي متفرقه، جهتگيريها و رويکرد عملي وي، ديدگاهها و رئوس کلي انديشهي سياسي وي را استخراج و ارائه نماييم.
شرح حال
1. زندگي
سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني، در روستاي مَديسه از توابع لنجان اصفهان ديده به جهان گشود. اجداد او اصالتاً از سادات موسوي بهبهان بودهاند که نسبشان به موسي بن ابراهيم بن امام موسي کاظم (عليه السلام) ميرسيد. جد وي سيد عبدالحميد - زادهي بهبهان و مدفون در قريهي سورک - از شاگردان شيخ محمد حسن صاحب جواهر و شيخ موسي کاشفالغطا بود که علاوه بر تأليف و گردآوري تقريرات فقهي استادش شيخ موسي، شرحي نيز بر شرايعالاسلام علامه حلّي به خط وي نزد آيتالله اصفهاني موجود بوده است. (3) عبدالحميد پس از اتمام تحصيل به اصفهان بازگشت و تا پايان عمر به کار تدريس و امور شرعي اشتغال داشت. ولي سيد محمد پدر اصفهاني که در ايام اقامت پدرش (سيد عبدالحميد) در کربلا متولد شد، اهل علم نبود و در شهر خوانسار وفات يافت. (4) در مورد طلبگي اصفهاني نقل شده است که پدر وي سيد محمد، به واسطهي سختيهاي فراواني که در آن زمان متوجه اهل علم بود و ضيق معاش و جدايي از خانواده، با طلبه شدن فرزندش مخالف بوده اما بعد از پافشاري و اصرار وافر سيد ابوالحسن بالأخره به اين امر رضايت داده است. (5) بدين ترتيب سيد ابوالحسن تحصيلات مقدماتي را در قريهي مديسه به انجام رسانيد و در آغاز جواني به حوزهي علميهي اصفهان رفت. در اصفهان، در مدرسهي نيماورد آن شهر تحصيلات خود را ادامه داد و با استفاده از محضر استادان آن حوزه، به تکميل دانش در علوم نقلي و عقلي پرداخت. وي پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به محافل درس خارج استادان اين حوزه راه يافت. (6)آن گونه که اصفهاني به خط خويش بر ظهر تقريرات شيخ موسي کاشفالغطا تأليف جد خود نوشته است، وي اصفهان را به قصد نجف در 13 ربيعالاول 1308 ترک کرد و در 11 جماديالاول همان سال در حالي که بيست و چهار سال داشت، به نجف رسيد. (7) نجف در زماني که اصفهاني وارد آن شد، در قلهي شکوه و مزيّن به وجود مدرسان بزرگ بود که مشهورترين ايشان، ميرزا حسن شيرازي (صاحب فتواي تحريم تنباکو)، آخوند ملا محمد کاظم خراساني، حاج سيد محمد کاظم طباطبايي يزدي، ميرزا محمد تقي حائري شيرازي و شيخ فتحالله شريعت اصفهاني بودند که همه مرجع تقليد و از شاگردان شيخ محمد حسن اصفهاني و شيخ مرتضي انصاري و وارث مقامات علمي آنان به شمار ميرفتند. وجود اين مدرسان عاليمقام و محيط روحاني نجف سبب شد که آيتالله اصفهاني عصا و انبان سفر را همانجا بر زمين گذارد و تا پايان عمر از نجف به جايي ديگر منتقل نشود. (8) او در مدرسهي صدر که از مراکز برجسته حوزهي نجف بوده ساکن شد و توفيق استفاده از محضر بزرگترين استادان فقه و اصول نصيبش شد. از ميان همهي اين استادان، اصفهاني بيش از همه از درس آخوند خراساني استفاده کرد، يعني حدود 17 سال به شيوهاي و اصحاب اين استاد به شمار ميرفت. وي هم زمان با حضور در درس خارج آخوند خراساني، خود به تدريس رسائل و کفايه اشتغال داشت. بعد از اين ديگر نيازي به درس نداشت و خود به تدريس فقه و اصول پرداخت. (9)
مرجعيّت عامه پس از آخوند خراساني به سيد محمد کاظم يزدي و ميرزا محمد تقي شيرازي منتقل شد و شيرازي، نخستين مرجعي بود که احتياطات خود را به اصفهاني ارجاع داد. همچنين نوشتهاند که شيرازي، سيد ابوالحسن اصفهاني و شريعت اصفهاني را پس از خود شايستهي مقام مرجعيّت معرفي کرده بود. (10) بعد از وفات شيرازي در 1338 ق و شريعت اصفهاني در 1339 ق، آيتالله اصفهاني و آيتالله حاج ميرزا حسين نائيني که در علم و سياست جانشين بحق وي بودند، به مقام مرجعيت تقليد نائل آمدند. اين دو هم شهري و شاگرد آيتالله خراساني و هر دو مشروطهخواه و داراي افکار ضد انگليسي و در سياست ايران، همفکر بودند؛ اما شهرت و تعداد مقلدان آيتالله اصفهاني در بين مردم بيشتر از ميرزاي نائيني بود. شايد مداخلهي حاد نائيني در سياست ايران و عراق و همکاري نزديک او با سران مشروطه در مقابل روش اعتدال و احتياط سياسي اصفهاني موجب اين تفاوت بود. (11) پس از وفات ميرزاي نائيني و حائري يزدي در 1355 ق/ 1314 ش و آقا ضياء عراقي در 1361 ق/ 1321ش، مقام مرجعيّت تقليد شيعيان در بخش عمدهي جهان تشيع منحصر به شخص اصفهاني شد. بدين ترتيب تا ده سال بعد از وي زندگي را بدرود گفت، بر مسند رياست حوزهي علميهي نجف تکيه داشت. اين تمرکز مرجعيّت و قبول شيعيان جهان در وجود هيچ مرجعي قبل از اصفهاني (بعد از مشروطيّت) ديده نشده بود. (12)
اصفهاني شمار بسياري از مجتهدان بزرگ و محقّقان برجستهي فقه و اصول را در دوران تدريس ممتد و مستمر خود در حوزهي نجف تربيت کرد که از جملهي آنها ميتوان از اين شخصيتها نام برد: ميرزا حسن بجنوردي، سيد محمود شاهرودي، سيد محسن حکيم، سيد هادي ميلاني، سيد محمد حسين طباطبايي، محمد حسين خياباني (پدر آيتالله جعفر سبحاني)، ميرزا هاشم آملي، محمد تقي آملي، سيد جمالالدين گلپايگاني و... .
آيتالله اصفهاني سرانجام در شب 9 ذيالحجة 1365/13 آبان 1325 در سن 81 سالگي در کاظمين از دنيا رفت و پيکرش به نجف حمل و بعد از تشيع، در جوار استادش، آخوند خراساني به خاک سپرده شد. (13)
افزون به موضعگيريهاي اصفهاني در دورهي حيات، درگذشت او نيز در عمل صورت حرکت سياسي به خود گرفت. به گواهي برخي از منابع، حضور وسيع مردم در مراسم عزاداري اصفهاني در آبان 1325/ ذيالحجة 1365، در شکست فرقهي دموکرات در آذربايجان مؤثر بود. برانگيخته شدن احساسات مذهبي مردم در جريان تشييع اصفهاني در جهت مبارزه با فرقهي مزبور در مرثيهاي که خوشدل تهراني در سوک وي پرداخته نيز منعکس است. (14)
شرايط سياسي اجتماعي
دوران زندگاني سيدابوالحسن اصفهاني مقارن با تحولات گسترده و پرفراز و نشيب در زمينههاي سياسي و اجتماعي بوده است. اين تحولات منجر به دگرگوني ساختار قدرت، تأسيس نهادهاي جديد سياسي، شکلگيري نظامهاي غير ديني در کشورهاي اسلامي مانند ترکيه، شيوع تقابل عرفگرايي و شرعگرايي در مناسبات سياسي و اجتماعي جوامع و... گرديد.اين تحولات همچنين شرايط جديدي را فرا روي نهاد روحانيت و به ويژه مراجع، قرارداد و آنان را به نحو بيسابقهاي با مسائل سياسي درگير ساخت. ضرورتهاي ديني و الزامات اجتماعي، انتظارات گستردهاي براي ايفاي نقش روحانيت به وجود آورد. حضور مستقيم و علني برخي از مراجع در عرصههاي سياسي براي راهنمايي و ارشاد مردم و تذکر و اصلاح حکام و طرح و تبيين ديدگاههاي اسلام در امر حکومتداري، فصل جديدي در تاريخ معاصر است. اين امر به بازتعريف رابطهي علما و دولت انجاميد و خود دستهبنديهايي را در ميان مراجع به وجود آورد. برخي از مراجع به صورت علني و صريح در امور سياسي دخالت کردند در حالي که برخي ديگر کاملاً جدي از عرصهي سياست پرهيز و دوري ميکردند. در بين کساني که در عرصهي سياست حضور و بروزي داشتند نيز اختلاف نظرها و مجادلات فکري زيادي پيدا شد؛ به عنوان نمونه در حالي که برخي مراجع، مشروطيت را سازگار و منطبق با دين و شريعت ميدانستند و آن را تأييد ميکردند، عدهاي ديگر حکم به کفر بودن مشروطيت داده، مشروطهطلبان را مرتد ميخواندند. از سوي ديگر با فروپاشي امپراطوري عثماني و تجزيهي آن به کشورهاي اسلامي متعدد و تلاش قدرتهاي استعمارگر براي تسلط بر اين کشورها به ويژه عراق، جبههي جديدي در مقابل مراجع تقليد گشوده شد. اعلام جهاد مراجع وقت، عليه دولت انگليس و تحريم انتخابات عراق که در راستاي منافع انگليس ارزيابي ميشد، استعمار ستيزي را نيز در فعاليتهاي مراجع پر رنگتر نمود.
در چنين شرايطي، حضور اصفهاني در حوزهي علميهي نجف که مرکزيت علمي جهان تشيع محسوب ميشد، آشنايي و ارتباط او را با چنين تحولاتي اجتنابناپذير ميساخت. از ورود اصفهاني به حوزهي نجف چيزي نگذشته بود که جنبش تحريم تنباکو به رهبري ميرزاي شيرازي در 1309 ق شروع شد. بيشک حضور اصفهاني در حوزهي عراق، در اوج برخورد روحانيت شيعه با ناصرالدين شاه، براي او که در آن وقت مجتهدي 25ساله بود، تجربهي سياسي آموزندهاي بوده است. اين آگاهي سياسي بعدها از رهگذر نزديکي و اختصاصي که اصفهاني به استادش آخوند خراساني - طرفدار جدي مشروطيت که مخالفت با اساس مشروطيت را در حکم محاربه با امام زمان ميدانست - داشت، وسيعتر و عميقتر شد. آخوند خراساني برخلاف سيد محمد کاظم يزدي، به اصول حکومت مشروطه و محدود کردن قدرت استبداد معتقد بود و اصفهاني در اين آراء و افکار، پيرو استاد خود (آخوند خراساني) بود. بر پايهي همين پيشينه بود که آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در 3 جماديالاول 1328 اصفهاني را در اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي 1325 ق در شمار يکي از بيست مجتهد طراز اول «مطلع از مقتضيات زمان» براي احراز انطباق مصوبات قانوني مجلس شوراي ملي با احکام فقه شيعه به مجلس معرفي کردند. (15)
در جريان حوادث ايام جنگ جهاني اول و اشغال بخشهايي از ايران توسط روسيه و موضعگيري علما، اصفهاني در هيئتي که به منظور رسيدگي به مسائل جهاد و تماس با دولت براي اخراج روسها تشکيل شده بود، عضويت يافت. (16) وي همچنين در جريان مقابله با حملهي وهابيهاي حجاز به جنوب عراق که منجر به تجمع همهي علماي شيعهي عراق همراه با حدود 300000 نفر از اهالي و بيش از 2500 تن از سران عشاير و اعيان در کربلا شد، نقش فعالي ايفا نمود. (17) اصفهاني همچنين در اعلام جريان جهاد از سوي ميرزا محمد تقي شيرازي (مرجع تقليد وقت) عليه استعمارگر انگليس و انقلاب 1920 م عراق فعاليت نمود و حتي همراه مجاهدين در جبهههاي نبرد حضور يافت، اما به اصرار رهبران انقلاب، به نجف بازگشت. (18)
پس از اشغال عراق توسط انگليس و انتخاب ملک فيصل به عنوان پادشاه اين کشور، و تلاش براي تشکيل مجلس مؤسسان جهت تصويب قرارداد تحتالحمايگي را تحريم کردند. اصفهاني يکي از اين علما بود که در صدور فتواي تحريم شرکت مردم عراق در انتخابات مشارکت نمود. (19) وي پس از اين موضوع از سوي حکومت عراق همراه با آيتالله نائيني به ايران تبعيد گرديد که حدود 11 ماه به طول انجاميد و پس از آن مجدداً به نجف بازگشت.
پس از پايان جنگ جهاني اول و پيروزي متفقين و اشغال عراق توسط انگليس و تحولات جديد سياسي در ايران و عراق، به ويژه عيان شدن ماهيت واقعي رژيم رضا شاه پهلوي در اجراي سياستهاي ضد ديني و ايجاد محدوديت شديد در ارتباط مراجع با مردم توسط دولتهاي ايران و عراق، يأس و سرخوردگي و سياستگريزي در نهاد اصلي مرجعيت به وجود آمد. اسناد و گزارشهايي که از علمايي چون عبدالکريم حائري يزدي، سيد حسن بروجردي، سيد ابوالحسن اصفهاني و سيد محسن حکيم بعدها به دست آمد، حکايت از آن داشت که آنان دخالت علما را در سياست، چندان به نفع جامعه ديني نميدانستند و تقويت نهاد دين و حوزههاي علميه را نسبت به هر اقدامي، اولي و ارجح ميدانستند. (20) اصفهاني در چنين وضعيتي رويهي خاصي در پيش گرفت.
«او رهبري معتدل و ميانهرو و مصلحتشناس بود. روابط خود را با دولت ايران و عراق حفظ ميکرد. حتي بعد که به مقام مرجعيت کل بلامنازع رسيد و در ايران تحولات شگرف مانند نظام وظيفه و تغيير لباس و کشف حجاب پيش آمد، اقدام حادي نکرد». (21)
آيتالله اصفهاني پس از بازگشت به عراق، تلاش خود را صرف کارهاي فرهنگي و اجتماعي نمود و نسبت به تأسيس مدارس غير دولتي و داير نمودن انتشارات اسلامي و تقويت موقعيت حوزهي علميهي نجف و همچنين توسعهي ساخت مساجد و حسينيهها و تربيت علما و فرستادن آنها به شهرها و روستاهاي مختلف اقدام نمود. وي در اين دوره، تمام هم و غم خود را بر جنبههاي تعليم و تربيت متمرکز نمود. (22) اصفهاني نخستين مرجعي است که اجازه داد از سهم امام براي چاپ مجله استفاده شود. اين اقدام، نوعي پيشگامي را در افکار وي نشان ميدهد. آن موقع نشرياتي مانند الفجرالصادق و الهاتف و غيره در نجف و بغداد منتشر ميشد که او آنها را مطالعه ميکرد و به اهميتشان واقف بود. (23) اصفهاني از اقدامات ديني و فرهنگياي که در ايران صورت ميگرفت، حمايت ميکرد؛ از جمله در نامهاي خطاب به سيد ابوالحسن طالقاني (پدر سيد محمود طالقاني)، از تصميم وي براي تأسيس مرکزي «براي رفع شبهات معاندين و حفظ عقايد ضعفاي مسلمين» ابراز خرسندي نموده، ضمن توصيههايي براي موفقيت آن مرکز، آمادگي خود را براي مساعدت و همراهي اعلام ميدارد. (24)
اصفهاني با بدعتها و انحرافات عقيدتي نيز مبارزه ميکرد؛ از جمله فتواهاي وي که جنجال زيادي به پا کرد، حمايت از نظر سيد محسن امين بود که مراسم قمهزني و زنجير کوبيدن و کارهايي مانند امور را که در دستههاي عزاداري در ماه محرم معمول بود، حرام و غير شرعي اعلام نمود. چون اين فتوا با سنت برخي افراد در عزاداري ماه محرم در تضاد بود و از طرفي با رفتار برخي از روحانيون آن زمان نيز هماهنگي نداشت، موجب اختلاف و سر و صداي زيادي گرديد و برخي از وعاظ در سخنرانيهاي خود اصفهاني را به سختي مورد انتقاد و حتي اهانت قرار دادند. (25) اين اقدام آقا سيد ابوالحسن او را از رسيدن به نقطهي اوج مرجعيت در آن زمان دور کرد. (26)
3. آثار
آثار علمي بازمانده از اصفهاني را ميتوان به 5 دسته تقسيم نمود:1. نخست و مهمتر از همه، تقريرات فقهي و اصولي اوست که به وسيلهي جمعي از شاگردان او به سنت معهود طالبان علم دروس خارج فقه و اصول، ضبط و تحرير شده است. يک دورهي کامل از تقريرات او به دست ميرزا حسن سيادتي سبزواري در فاصلهي سالهاي 1345- 1338 ق در شش مجلد دستنويس و بعدها به عنوان وسيلةالوصول الي حقايقالاصول در يک مجلد از طريق جامعهي مدرسين قم چاپ شد.
2. دستهي دوم، تحرير فقهي و اصولي استادان اصفهاني است که وي به رسم معهود، آنها را ضبط و تأليف کرده است. مهمترين اين آثار شرح کفايةالاصول آخوند خراساني است (که به احتمال قوي بايد تقريرات اصول آخوند بوده باشد).
3. دسته سوم از آثار او رسالههاي عمليّه و فتوايي اوست که مهمترين آنها به عنوان وسيلةالنجاه شامل يک دورهي کامل فقه از طهارت تا ارث، به سبک عروةالوثقي تأليف سيد محمد کاظم طباطبايي يزدي است. نسخهي کامل اين اثر در سال 1355 ق به چاپ رسيد و نسخههاي خلاصه شدهي آن که شامل مسائل مبتلا به مقلدين در حيات مؤلف بود، 16 بار در 46 هزار نسخه چاپ شده است. اين کتاب به عنوان متني فتوايي مورد توجه فقيهان بزرگ نسلهاي بعدي قرار گرفت و تحريرالوسيلة امام خميني رحمةالله عليه بهترين نمونهي آن است. (27) ايشان مسائلي چون: امر به معروف و نهي از منکر، نماز جمعه، دفاع، حدود و قصاص و ديات، قضا و مستحدثات و بسياري از مسائل و احکام حج را بر آن افزودند. اين کتاب نيز دوباره ترجمه شده است. ناگفته نماند بسياري از مسائل تحرير الوسيله همان احکام وسيلةالنجاه بود و در حقيقت ترجمهي تحرير، ترجمهي وسيلةالنجاه نيز ميباشد. (28)
4. دستهي چهارم از آثار اصفهاني، حواشي او بر تأليفات ديگران مانند حاشيه بر تبصرهي علامه حلّي که بارها در نجف و ايران و هند چاپ شده است. همچنين حاشيه بر عروةالوثقي تألف سيد محمد کاظم يزدي، حاشيه بر نجاةالعباد صاحب جواهر، حاشيه بر ذخيرةالعباد فاضل شريباني و حاشيه بر مناسکالحج شيخ مرتضي انصاري.
5. دستهي پنجم از آثار اصفهاني مجموعهاي از فتاوي اوست که به قلم خود او نيست و به وسيلهي ديگران و بر اساس فتاوي او تنظيم شده است؛ از جمله: انيس المقلدين که آن را سيد ابوالقاسم صفوي موسوي اصفهاني جمع و تأليف کرده است؛ همچنين تحفةالعوام که گزيدهاي از فتاوي اصفهاني تأليف خواجه فياض حسن هندي به زبان اردوست، با حواشي ميرزا فتاح شهيدي تبريزي؛ رسالهاي در احکام عبادات به زبان ترکي که در ميان شيعيان کرکوک در عراق متداول بوده است و از محل و تاريخ چاپ آن اطلاعي در دست نيست. (29)
انديشهي سياسي
سيد ابوالحسن اصفهاني هرچند که اثر خاصي در عرصهي سياست تأليف ننموده، اما بدون ترديد داراي رويکرد و جهتگيريهاي سياسي در ارتباط با مسائل مبتلا به جامعه بوده است، به گونهاي که او را «داراي افکار ضد انگليسي و مشروطهخواه» معرفي ميکنند. (30) يکي از نويسندگان زندگينامهي وي مينويسد:«آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني هرچند در فقه سياسي تأليفي به طور موضوعي از خود بر جا نگذاشت، ليکن در سيرهي عملي خويش، از مجريان اصول سياسي فقه سياسي اسلام و از رهبران خردمند جهان تشيع محسوب ميشد. فتواي آخوند خراساني در ضرورت مشروطيت، نهضت مشروطيت را رهين خود ساخت و فتواي جهاد آيتالله شيرازي، انقلاب عراق و اوضاع سياسي عراق را به نفع جهان اسلام تغيير داد. چگونه ميشد شاگرد مکتب جهاد و اجتهاد، شمهاي از فقه سياسي اسلام اخذ نکرده باشد». (31)
اصفهاني با برخورداري از علوم الهي و احاطه بر فقه و احکام اسلامي، بسان اساتيدش، فقه سياسي را جزئي جداناپذير از تمامي فقه اسلامي ميدانست و خود در اجراي احکام سياسي اسلام و جهاد با کفار و مشرکان و استعمارگران، نقش فعال داشت. (32) سيد محسن امين در مورد اصفهاني مينويسد:
«من او را در سفرم به عراق به سال 1352 ق از نزديک ديده و سنجيدم. او را مردي يافتم که... علاوه بر مکانت علمي، فقهي و اجتهادياش، سياستمداري بزرگ بود و رياست عامه که به او رسيده، از روي شايستگي و استحقاق بود. امّا اينکه از او تأليف ديگري جز رسائل عمليّهاش باقي نمانده است، به دليل استغراق او در تدريس، پاسخگويي به استفتاءها و ادارهي حوزهي علميّه بود که همهي اين خدمات را شخصاً مباشرت ميکرد و لذا فراغتي براي آن حتي يک سطر تأليف نداشت». (33)
بر اساس بررسي و تحليل جهتگيريها و عملکرد اصفهاني ميتوان اصول کلي و ابعاد ديدگاهها و انديشهي سياسي او را به شرح ذيل ارائه نمود.
مشروطهخواهي
سيد ابوالحسن اصفهاني به مدت طولاني (حدود 17 سال) و تا زمان مرگ آخوند خراساني از نزديکترين شاگردان وي بوده است. آخوند مشروطهخواه و از بزرگترين حاميان نهضت مشروطيت ايران بود و بر همين اساس، اصفهاني را نيز تحت تأثير افکار استادش، مشروطهخواه ميدانند. يکي از مهمترين دلايل مشروطهخواه بودن اصفهاني آن است که آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در 3 جماديالاول 1328 وي را براي اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه در شمار بيست مجتهد طراز اول براي احراز انطباق مصوبات مجلس شوراي ملّي با احکام دين اسلام به مجلس معرفي کردند که بنا بود پنج نفر از ميان آنان به صورت قرعه انتخاب گردند که اتفاقاً قرعه به نام وي قرار گرفت.متن تلگراف مجلس شوراي ملّي براي دعوت از اصفهاني براي حضور در مجلس و پاسخ وي، به اين مضمون است:
«خدمت حضرات حججالاسلام آيتالله خراساني و آقاي مازندراني دامت برکاتهما از جمله پنج نفر علماي عظام جناب مستطاب ملاذالانام آقاي سيد ابوالحسن اصفهاني سلمهالله مقرر فرماييد روانه تهران شوند که عموم مردم از سعادت حضور ايشان مستفيض گردند.»
پاسخ آيتالله اصفهاني:
«مجلس مقدس شوراي ملّي - شيدالله تعالي ارکانه - هرچند در انتخاب مبعوثان عظام- ايدهمالله تعالي - اين خادم شريعت مطهره را به سِمت عضويّت هيئت مقدس مجتهدين اعضا، متشکرم و آرزومند خدمت به دين و دولت و ملّت بوده و هست، ليکن نظر به مواقع کثير از اين توفيق محروم و همانطوري که حضور آقايان - دامت ظلالهم - معروض داشتم، استعفاي خود را به مجلس محترم با اکمال اعتذار تقديم و اميد پذيرايي دارم».
اين انتخاب و پاسخ اصفهاني بيانگر اعتقاد راسخ وي به مشروطه، مجلس و انتخابات است و البتّه تعبير وي از مقدّس بودن مجلس شوراي ملّي نيز در خور توجه است. (34) قطعاً آخوند خراساني و مازندراني که خود از مهمترين حاميان مشروطيت بودند، با شناخت کافي از افکار مشروطهخواهانهي اصفهاني وي را براي عضويت در جمع علماي ناظر بر مصوبات مجلس معرفي کردهاند. اصفهاني وي را براي عضويت در جمع علماي ناظر بر مصوبات مجلس معرفي کردهاند. اصفهاني نيز در پاسخ خود با تعابير تأييدآميز از مجلس - اساس مشروطيت - و هيئت مجتهدين ياد ميکند که بيانگر اعتقاد او به نظام مشروطه محسوب ميشود.
بر اساس همين اعتقاد به نظام مشروطه و قانون اساسي آن است که اصفهاني به اتفاق ميرزاي نائيني در اوايل سلطنت رضا شاه پهلوي (1306ش) در نامهاي از او ميخواهند که اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطيت را اجرا کند. آنها در نامهي خود اين قانون را قانون اسلامي و حفظ اسلاميت مملکت را متوقف بر اجراي آن ميدانند:
«... دوم اجراء فصل دوم قانون اساسي که انتخاب پنج نفر از مجتهدين عظام را براي عضويت مجلس به طور قانونيت ابديه غير قابل نسخ مقرر داشته و اساس حفظ اسلاميت مملکت متوقف بر اين فصل است و در موقع حرکت از دارالايمان قم آنچه وظيفهي داعيان در معرفي بيست نفر مقتضي بود، اقدام شد؛ معذالک تاکنون معوق مانده، معلوم است حفظ اسلاميّت مملکت را شخص اعليحضرت به اقتضاء مقام سلطنت اسلاميه و اجراء اين قانون اسلامي را هم رسماً در عهده دارند و باصدار امر حتمي غيرقابل تخلف باجراء اين فصل قانون اساسي خاطر مبارک در آينده از کليهي پيشامدهاي سوء آسوده خواهد بود». (35)
حق دخالت و نظارت علما در سياست
رابطهي علما با سلاطين و حکام را به چند صورت ميتوان ملاحظه کرد؛ دستهاي از علما تلاش داشتند تا از طريق ارشاد و اثرگذاري در نهاد حکومت به اصلاحات اجتماعي دست يازند. شايد بتوان گفت عموم علما در صورت امکان، هدف فوق را مناسب و مطلوب ميدانستند. دستهاي از علما، اعتقاد بر اين داشتند که حکام و فرمانروايان بايستي براي مشروعيت و فرمانروايي خود، از طرف فقيه، مأذون و منصوب باشند. کاشفالغطا در خصوص جنگ ايران و روس و مأذون ساختن فتحعلي شاه قاجار در نبرد با روسها به اين مطلب به وضوح اشاره کرد. در عين حال تعدادي از علما در نهاد حکومت شرکت جستند و با در اختيار گرفتن مناصبي براي اصلاح وضع جاري و تأمين عدالت اجتماعي تلاش کردند. از اين دسته ميتوان به خواجه نصيرالدين طوسي اشاره نمود. علماي متأخر همچون ملا احمد نراقي، ملاعلي کني و خصوصاً ميرزاي شيرازي، در بُعد مبارزه با ظلم حاکم و عليالخصوص تجاوزات و اجحافات اجنبي، بسيار پر تلاش و حساس ظاهر شدند. آنان ضمن اينکه هيچگونه تلاشي براي به دست گرفتن قدرت توسط علما و ايجاد حکومت اسلامي انجام ندادند، اصلاح از طريق سالمسازي حکومت و شخص سلطان را تعقيب کردند. ميرزاي شيرازي در نامهي تحريم قند خطاب به شيخ فضلالله نوري اين معني را تصريح نموده است و ملا علي کني در نامهي مخالفت خود با قرارداد رويتر خطاب به ناصرالدين شاه، نهايتاً هر گونه اصلاح و تحول را فقط از ناحيهي سلطان امکانپذير ميداند. به نظر ميرسد سيد ابوالحسن اصفهاني را نيز ميتوان در اين دسته قرار داد بدين ترتيب در تفکر علما در عصر غيبت عملاً بين نهاد دين و حکومت، انفکاک و تقسيم صورت گرفته است. به همين دليل، در مدت طولاني قرون متمادي در امر سياست، تلاش علما به اصلاح و ارشاد حکومت، امر به معروف و نهي از منکر و نهايتاً مبارزه با تجاوزات خارجي و کفّار سپري شده است، نه تشکيل حکومت اسلامي به دست فقها.در سيرهي عملي اصفهاني ضمن اينکه هيچ تلاشي براي به دست گرفتن قدرت و ايجاد حکومت اسلامي ديده نميشود، اصلاح از طريق سالمسازي حکومت و شخص سلطان و حاکم تعقيب ميشد. بنابراين حمايت از پادشاه به لحاظ شرايط سياسي آن روزگار و تجربهي بيثباتيهاي سابق مملکت، براي او محل توجه بود و مسلماً وجود يک پادشاه شيعي خيلي بهتر از وجود يک پادشاه کافر است. چنين است که وي در ابتداي حکومت رضا شاه به دفاع از پادشاه پرداخت. در ماجراي تصويب نظام وظيفهي اجباري، به نرمش و انعطاف، و در ماجراي مهاجرت حاج نورالله اصفهاني، معتقد به همت و ارادهي ملوکانه براي تغيير بود. امّا چنان که خواهد آمد، با تشديد اقدامات ضد مذهبي رضا شاه به مقابلهي نرم و حزمانديشانه با وي برخاست که در ماجراي سفارش به شيخ بهلول منعکس شده است.
با توجه به همدرديهاي سردار سپه با علماي تبعيدي و همچنين اقدامات جدي او براي اعادهي حيثيت و بازگشت محترمانهي آنان به عراق، نوعي صميميت و نزديک و تفاهم بين او و علما به وجود آمد که در رسيدن او به مقام سلطنت، عامل مؤثري بود. اصفهاني و ساير علما نيز وقتي به عراق رسيدند، سپاسنامهاي براي سردار سپه فرستادند. هنوز بيش از يک سال از سپاسنامهي علما نگذشته بود که يک بيانيهي مشترک به دو زبان عربي و فارسي به امضاي اصفهاني و نائيني در مطبوعات پراکنده شد که مخالفان دولت سردار سپه را دشمنان اسلام خوانده بود:
«بر کافهي مسلمين مخفي نماناد که هر کس بر عليه حکومت ايراني قيام نمايد، مثل کسي ميماند که در روز بدر و حنين بر عليه پيغمبر خدا قيام نموده باشد و به منزلهي کساني است که خداوند تبارک و تعالي در کتاب مجيد دربارهي آنها فرموده است: «ميخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولي خداي متعال نور خود را به اکمال ميرساند؛ هرچند مشرکين مخالف آن باشند» و جزاي مشرک در دنيا قتل است و در قيامت عذاب؛ بنابراين لازم است به آنها ابلاغ شود که بر حوزهي محمدي که ناشر علم رايت اسلامي است، تعرض ننمايند و هرکس برخلاف اين امر رفتار نمايد، از جملهي کفاري که محو و اضمحلال اين دين مبين را خواهان باشند، خواهد بود و بر طبق احکام و دلايل قرآني تکفير آنها واجب ميگردد.» (36)
هرچند در مورد موثق بودن اين فتوا ترديدهايي ابراز شد، امّا اين دو (اصفهاني و نائيني) انتساب آن را به خود رد نکردند. به هر روي، آنها پس از بازگشت به عراق و به هنگام ديدار رضاخان از نجف، از او پذيرايي کردند که به گفتهي تاريخ کمبريج ملاقاتي صميمانه بوده است. گفتگوي سردار سپه و علماي نجف آن بود که سردار سپه به زودي پادشاه ايران خواهد شد و او قول داد که دومين اصل متمم قانون اساسي که مجلس را زير کنترل پنج تن از علماي طراز اول قرار ميدهد، به اجرا درآيد. (37)
زماني که رضاخان به سلطنت رسيد، علماي عتبات تلگرافهاي تبريک ارسال کردند و اظهار اميداوري نمودند. مبني بر اينکه حکومت ابدمدت جديد، به دولت حقهي امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) متصل گردد. محتواي پيام تبريک علما بر سه محور است: 1. استقلال کشور، 2. تقويت دين، 3. رفاه مردم. اين انتظار و توقع چنان بود که به دنبال فاجعهي مدينهي منوره و تخريب قبّه و ضرايح قبور ائمه (عليهم السلام) در قبرستان بقيع، اصفهاني و نائيني در تلگرافي به علماي صاحب نفوذ تهران، خواستار اقدام جدي از طرف دولت ايران شدند. (38)
پس از به اجرا درآمدن قانون نظام وظيفهي اجباري که علماي اصفهان نيز به شهر قم مهاجرت کردند (اواخر ارديبهشت 1306)، موضعگيري مهم ديگري را از اصفهاني شاهديم. وي در پاسخ به درخواست حمايت رهبر مهاجران (حاج آقانورالله اصفهاني)، صراحتاً هرگونه اصلاحي را تنها از طريق مقام سلطنت امکانپذير دانست و نوشت: «طريق اصلاحي بعد از مدد غيبي به نظر نميآيد الا همراه کردن مقام سلطنت، و آن هم موقوف است به اينکه سوء تفاهمي واقع نشود.» بر اساس اين نامه، اصفهاني معتقد است اگر افراد فاسد از اطراف رضاشاه کنار گذاشته شوند: «و به جاي آنها اشخاص صالحه قرار داده شود، کمکم امور رو به اصلاح خواهند گذاشت؛ خصوصاً اگر جداً [رضا شاه] معتقد شد که علما فيالواقع معاضد و مساعد او و ديانت پشتيباني سلطنت اوست». وي بدين ترتيب به حاج آقا نورالله چنين توصيه ميکند: «اگر حضرت عالي و ساير آقايان به اين طريق داخل شويد، مظنون آن است که مفيد باشد و به غير اين طريق، به حسب ظاهر آهن سرد کوبيدن است؛ مگر يد غيبي بعضي مقتضيات را ايجاد و بعضي موانع را رفع نمايد». ايشان در مورد موضوع نظارت علما بر مصوبات مجلس که جزء درخواستهاي مهاجرين بود، ميگويد: «آن هم از متفرعات مساعدت مقام سلطنت است و البته اين عوامل فاسده [اطرافيان رضا شاه] نخواهند گذاشت و اگر از بعضي از آنها لفظ مساعدت شود، هزار گربه رقصاني خواهند کرد که عقيم شود». با وجود اعتقادي که اصفهاني نسبت به حل مشکلات داشته، آمادگي خود را براي مساعدت به روحانيون مهاجر البته به طور مشروط اعلام کرده است. وي مينويسد:
«غرض آن است - شهدالله - دل ما هم خون است و اگر راهي براي اصلاح و انجام بعضي مطالب داشته باشيم که رفع همهي مفاسد شود، بلکه احداث فساد بلاد نتيجه نشود، حاضر و فداکار هستيم».
نامهي فوق که ارزش تاريخي فراواني دارد، بيانگر ديدگاه و مواضع کلي علماي نجف، بلکه ايران، نسبت به حکومت رضا شاه است. در اين نامه به طور کلي و مبهم به برخي مقتضيات و موانع اشاره شده که از اقدام صريح و بيپردهي علما عليه رژيم رضا شاه جلوگيري ميکرده است. اشاره به بروز فتنه و فساد در بلاد که در پايان اين نامه آمده است را ميتوان يکي از دلايل مهم اين سياست تلقي کرد. به هر حال علل متعددي وجود داشته که علماي نجف را ناگزير از اتخاذ سياست معتدلانه به منظور دفع افسد (فتنه و آشوب در بلاد و ريختن دماء مسلمين) به فساد (رژيم رضا شاه) مينموده است. به علاوه هنگامي که اين نامه نوشته ميشود، عمر سلطنت رضا شاه هنوز به دو سال نرسيده و فشارها براي محدود کردن نقش مذهب افزايش نيافته بود. (39)
در همين ايام گزارشي به تاريخ 8 اسفند 1307 مربوط به فعاليتهاي علامه وحيدي حاکي است که:
«نام برده در مجلس درس آيتالله اصفهاني، بعضي صحبتهاي نامناسب کرده و اصفهاني او را نهي و تنبيه کرده که داخل مذاکرات سياسي که مخالف با دولت وقت باشد، مطلقاً نشود». (40)
دفاع از استقلال کشور
يکي از موارد دخالت اصفهاني در عرصهي سياست، اعتقاد وي به موضوع تأمين استقلال ايران و اقدام عملي وي در اين زمينه است. در جريان حوادث مربوط به سالهاي جنگ جهاني اول و اشغال بخشهايي از مناطق ايران توسط روسها، علما و روحانيون واکنش تندي نشان دادند. جمعي در حدود 30 نفر از روحانيون برجسته در کاظمين اجتماع کردند و هيئتي را به رياست ميرزا مهدي فرزند آخوند خراساني با هدف مأموريت رسيدگي به جهاد و تماس با دولت ايران به منظور اخراج روسها تشکيل دادند. يکي از اعضاي اين هيئت سيد ابوالحسن اصفهاني بود. (41)در کتاب هجوم روسيه به ايران، شرکت علماي عتبات چنين توصيف شده است:
«ميرزا مهدي در کاظمين از طرف علما به رياست هيئتي انتخاب شد که مأموريت آنان رسيدگي به مسائل جهاد و تماس با دولت ايران به منظور اخراج روسيان از مملکت بود. آقا سيد ابوالحسن اصفهاني در آن زمان چون مسائل اسلام و مسلمين و خصوصاً شيعيان ايران را در نظر داشت، در اين جهاد مقدس شرکت نموده و با همکاري ديگر اعضاي هيئت مذکور، خدمات شاياني انجام دادند. اگرچه اين هيئت در نظر داشت به ايران آمده و در جهاد مستقيماً شرکت نمايد، با دسيسههايي از حرکت آنان به ايران جلوگيري شد». (42)
آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني در تلگراف خود به مناسبت پادشاهي رضاخان دوام دولت قوي شوکت او را براي تشييد ملت و حفظ استقلال مملکت و بسط معدلت و موجبات ترفيه حال رعيت مسئلت کرده بود. (43)
استعمارستيزي و جهاد با دشمنان اسلام
با شروع جنگ جهاني اول (1337-1332ق/1918-1914م) و تسلط استعمار انگليس بر سرزمينهاي اسلامي نظير عراق و اعلام جهاد از سوي ميرزا محمد تقي شيرازي (مرجع تقليد وقت)، اصفهاني نيز فعاليتهاي خود را در جهت مبارزه با استعمار در اين زمان از سرگرفت. (44) او در انقلاب 1920 م سلاح به دست گرفت و همراه با مجاهدين به جبهههاي نبرد شتافت، امّا به اصرار رهبران انقلاب، به نجف اشرف بازگشت. (45) سرانجام با اشغال عراق، دست امپراطوري عثماني از عراق کوتاه شد و عراق به تصرف انگليس درآمد. با ناکام ماندن تلاش انگليسها در انتخاب حاکم انگليسي در عراق، فيصل اول به جاي او انتخاب گرديد. فيصل تلاش کرد با تشکل کابينه و برگزاري انتخابات عمومي که منتج به تشکيل مجلس مؤسسان ميکرديد، قرارداد تحتالحمايگي با انگلستان منعقد نمايد. در اين ماجرا نيز شاهد حضور اصفهاني در صحنه براي مبارزه با اهداف انگلستان هستيم. در اين زمان شيخ مهدي خالصي فتوايي بر ضد مشارکت و تحريم انتخابات صادر کرد که اصفهاني و ميرزاي نائيني نيز آن را امضاء و تأييد نمودند. در ضمن اين جريانها، از علما استفتاء شد که آيا آنان به راستي شرکت در انتخابات را تحريم کردهاند؟ آن سه تن از علما که در مقام رهبري بودند، چنين پاسخ گفتند: «آري، ما انتخابات و شرکت مردم عراق در آن را تحريم کردهايم و کسي که در انتخابات شرکت جويد و يا کمترين کمکي بدان کند، دستور خدا و پيامبر و اولياء را زير پا گذاشته است». (46) عکسالعمل علماء و بازتاب آن در ميان مردم، مقامات انگليسي را به واکنش واداشت و در نتيجه به تبعيد آيتالله خالصي به حجاز و تبعيد شيخ مهدي خالصزاده و سيد محمد صدر از کاظمين به ايران در ذيالقعده 1341 انجاميد. اصفهاني و نائيني با تأييد آيتالله خالصي، در مقام اعتراض و انتقاد به دولت عراق، درسهاي خود را تعطيل و از نجف به سوي کربلا آمدند و چون عکسالعملي از سوي مردم مشاهده نشد، شهردار کربلا آنان را به ايران تبعيد نمود. سرانجام پس از 11 ماه تبعيد، آيتالله اصفهاني به همراه ديگر علماي تبعيدي در دوم ارديبهشت 1303 به عراق بازگشتند؛ البته با امضاي تعهدنامهاي که مستلزم عدم درگيري در امور کشور عراق و گوشهگيري از سياست بود. به مرور زمان و با آرام گرفتن شرايط، اصفهاني که دفاع از اسلام و استعمارستيزي را وظيفهي خود ميدانست، برخلاف تعهدنامهي تحميلي عمل کرد و گاهي در صورت لزوم، موضعگيري مينمود. فتواي مشهور و تاريخي او مبني بر جهاد با انگليسيها از اين قبيل بود که در پي حملات مزدوران انگليسي به بهانهي حفظ پايگاههاي خود در خاک عراق (بصره) صادر و منتشر کرد. متن فتوا بدين قرار است:«سلام بر همهي برادران مسلمان و به خصوص برادران عراقي. وظيفهي ديني بر همهي مسلمانان لازم ميدارد که در حفظ بيضهي اسلام و بلاد اسلامي تا آنجا که قدرت دارند، بکوشند و بر ما واجب و لازم است که سرزمين عراق را که مشاهده ائمه (عليهم السلام) و مراکز ديني ما در آنجاست، از تسلط کفار حفظ نموده و از نواميس ديني آن دفاع کنيم. من شما را بر اين موضوع دعوت کرده و ترغيب مينمايم. خداوند ما و شما را براي خدمت به اسلام و مسلمين موفق فرمايد» (ربيعالثاني 1360)
صدور همين فتوا باعث تحت نظر قرار گرفتن وي در قصر «عارف آقا» درکاظمين گرديد. (47)
مخالفت با جمهوريخواهي
در اواخر دورهي قاجار، موضوع تبديل سلسلهي پادشاهي به نظام جمهوري به صورت گستردهاي در افکار عمومي ايران شايع گرديد. رضاخان که در آن ايام رئيسالوزرا و سردار سپه و در واقع حاکم واقعي کشور بود، جنبش جمهوريخواهي را با هدف رئيس جمهور شدن و قبضهي کامل قدرت، هدايت ميکرد. اين امر با مخالفت گستردهي گروهي از روحانيون به ويژه سيد حسن مدرس مواجه شد. (48)در اين شرايط سردار سپه در قم به ديدار اصفهاني، ناييني و حائري يزدي رفت. علماي مذکور از وي خواستند به شايعات تشکيل قريبالوقوع يک نظام جمهوري به زعامت وي، به جاي سلسلهي قاجار پايان دهد. جمهوري، هراس آنان را برميانگيخت؛ زيرا حکومت غيرمذهبي کشور همسايه (ترکي، آتاتورک) را تداعي ميکرد. اين علما در 12 فروردين 1303 طي تلگرافي به علماي تهران اعلام کردند:
«چون در تشکيل جمهوريت بعضي اظهاراتي شده بود که مرضي عموم نبوده و با مقتضيات اين مملکت مناسبت نداشت؛ لهذا در موقع تشرف حضرت اشرف آقاي رئيس الوزرا - دامت شوکته - براي موادعه به دارالايمان قم، نقض اين عنوان و الغاي اظهارات مذکور و اعلان آن را به تمام بلاد خواستار شديم و اجابت فرمودند». (49)
رضاخان نيز در اين زمينه اعلام کرد:
«... هنگامي که من در قم با نمايندگان روحانيون عالي مقام ديدار و با آنان دربارهي اوضاع کنوني کشور تبادل نظر کردم، همهي ما سرانجام به اين نتيجه رسيديم که بايد به همهي مردم گوشزد کنيم تا از شعار جمهوريخواهي دست بردارند. و همهي نيرو و تلاش خود را صرف از ميان برداشتن موانعي کنند که در راه اصلاحات و پيشرفت کشور قرار دارد. از يکايک مردم بخواهيم که با من همکاري و در راه اجراي هدف مقدس فوق و تحکيم دين و استقلال دولت ملي استوار، مرا ياري کنند...». (50)
روشنگري در برابر اقدامات ضدمذهبي رضا شاه.
مسافرت رضا شاه در 1313 ش به ترکيه، تغييرات عميقي را نيز در روحيات و سياستهاي وي از جمله دربارهي زنان و حجاب به وجود آورد. رضا شاه که شديداً تحت تأثير وضعيت ترکيه قرار گرفته بود، در 17 دي 1314 فرمان کشف حجاب را صادر کرد. اين در حالي است که مدتي قبل از آن، واقعهي مسجد گوهرشاد اتفاق افتاده بود که ذکر آن به شناخت موضعگيريهاي اصفهاني و بخش عمدهاي از حوزهي علميهي نجف در قبال رژيم رضا شاه کمک ميکند. نقل قولي از شيخ محمد تقي بهلول است که مدتي پيش از واقعهي مسجد گوهرشاد (تير 1314) به منظور ادامهي تحصيل به نجف رفته بود. بر حسب اين نقل قول، اصفهاني به وي گفته بود:«به فتواي من، درس خارج خواندن بر تو حرام قطعي است و بر تو واجب عيني است که عليه پهلوي و قوانين خلاف قرآني که اجرا ميکند، سخنراني کني». (51)
اصفهاني سپس به او توصيه ميکند:
«ابتدا بر تو لازم نيست که جنگ کني؛ منبر برو و حکم خدا را بگو. اگر جلوگيري کردند و به شما حمله کردند، مدافعه کن. در اين صورت حق داري و مسئول نيستي و هر کس در راه خدا کشته شود، شهيد است». (52)
پس از حادثهي گوهرشاد آيتالله سيد حسين قمي که در مقام اعتراض بر رژيم برآمده بود، به عتبات تبعيد شد. وقتي وي وارد کربلا شد، اصفهاني دامادش سيد مير بادکوبهاي را با نامهاي به خدمت وي فرستاد تا از اقدامات او حمايت کرده باشد. (53) بر همين مبنا اصفهاني در کنار ساير مراجع نجف، استفاده از کلاه شاپو، برخي لباسهاي اروپايي و صليب را حرام اعلام کرد. (54)
آيتالله اصفهاني گرچه در ابتدا در برابر اقدامات رضاشاه، سياست گفتگو و نرمش را در پيش گرفت، ليکن با شدت يافتن اصلاحات ضد اسلامي رضا شاه و دوران خودکامگي وي در سالهاي ميانهي حکومتش، به مقابلهي جديتر با او و اصلاحاتش پرداخت. وي هميشه سعي ميکرد از اختلاف و چند دستگي در جامعهي ايراني به عنوان يک پايگاه شيعي، و رويارويي مستقيم با رضا شاه که مستلزم قيام و ريختن خود مردم بود، در آن مقطع که استعمار و دولتهاي بيگانه بدون هيچ منع بينالمللي در کمين تسلط خود بر جوامع اسلامي بودند، جلوگيري نمايد و ليکن با فتواهاي خود در تشويق روحانيون ايراني در جهت تقويت بنيادهاي فرهنگي اسلامي و آگاهي دادن به مردم، آنها را متوجه واقعيات اقدامات رضا شاه بنمايد. (55)
جمعبندي
سيد ابوالحسن اصفهاني يکي از مراجع بزرگ تقليد تاريخ معاصر ايران است. دوران زندگي وي مقارن با شرايط متلاطم و پر فراز و نشيب در کشورهاي ايران و عراق و جهان اسلام است. اصفهاني به دليل حضور در حوزهي پر آوازهي علميهي نجف و رابطهي بسيار نزديک با مراجع برجسته به ويژه آخوند خراساني که از مدافعان جدي مشروطيت بود، در ارتباط نزديک با مسائل سياسي جهان اسلام قرار داشت. وي خود بعداً در زمرهي مراجع تقليد درآمد و در اواخر عمر نيز در بخش عمدهي جهان تشيع مرجعيت در وجود او منحصر شد.اصفهاني در زمره مراجعي محسوب ميشود که علاوه بر جايگاه رفيع فقاهت، در امور سياسي نيز ايفاي نقش نمود و مؤثر بود. هرچند از اصفهاني آثار مشخص سياسي در دست نيست، اما بر اساس ديدگاهها و رويکرد عملي وي، ميتوان وجوه و ابعاد ديدگاهها و جهتگيريهاي سياسي او را چنين تبيين کرد.
اصفهاني مانند اغلب مراجع تقليد شيعه در عصر غيبت، تلاشي براي تشکيل حکومت اسلامي به عمل نياورد؛ اما قائل به نظام مشروطيت براي کنترل و تحديد قدرت سلاطين بود و در اين راستا براي روحانيون و علما، حق دخالت و نظارت در امور اجتماعي و سياسي را قائل بود. ارشاد و اصلاح حکام، روشنگري نسبت به مظالم و اجحافات حکومتها و تذکر به اقدامات مغاير شرع، تلاش براي تأمين استقلال کشور، مبارزه با اسعتمار و تسلط بيگانگان بر سرزمينهاي اسلامي و اعلام جهاد با دشمنان در صورت ضرورت، از وجوه و ابعاد نظرات و ديدگاههاي سياسي اصفهاني محسوب ميشود. اصفهاني همچنين با تأسيس نظام جمهوري در ايران به دليل نگراني از تبديل نظام سياسي وقت به نظام لائيک مشابه کشور ترکيه مخالفت ورزيد.
پينوشتها:
1. پژوهشگر روابط بينالملل.
2. پژوهشگر علوم سياسي.
3. کاظم موسوي بجنوردي. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، تهران:انتشارات مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، جلد 9، 1379، ص 212.
4. احمد صدر حاج سيد جوادي، دايرةالمعارف تشع، تهران: نشر شهيد سعيد محيي، جلد 2، چاپ چهارم، 1380، ص220.
5. جعفر موسوي اصفهاني و هادي ميرآقايي، حيات جاوداني، مشهد: رستگار، 1385، ص 25.
6. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 212.
7. همان.
8. احمد صدر حاج سيد جوادي، پيشين، ص 220.
9. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 213.
10. همان.
11. احمد صدر حاج سيد جوادي، پيشين، ص 220.
12. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 213.
13. همان.
14. سيد حسن امين، «مرجعيت و سياست»، ماهنامهي حافظ، 1385، شمارهي 30.
15. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 213.
16. ناصر حسيني ميبدي، سراج المعاني، مشهد: اردشير، 1375، ص 257.
17. عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 1364، ص 173.
18. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، مجموعه مقالات همايش بزرگداشت ابوالحسن اصفهاني، قم: اسوه، 1388، ص 105.
19. عبدالهادي حائري، پيشين، ص 173.
20. محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست از مشروطه تا انقراض قاجار، تهران: پژوهشکدهي امام خميني، 1379، ص 403.
21. احمد صدر حاج سيد جوادي، پيشين، ص 221.
22. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، پيشين، ص 55.
23. همان، ص 212.
24. همان، صص 209 و 210.
25. همان، ص 110.
26. «ميراث آخوند خراساني در دستان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني»، سايت - کتابخانهي تخصصي تاريخ اسلام و ايران تاريخ شمسي نشر 1388/09/20- برگرفته از سايت:
http://www. bashgah. net/sources-1007. htm.
27. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 214.
28. مؤسسهي کتابشناسي شيعه، شناختنامهي سيد ابوالحسن اصفهاني، اصفهان: وسپان، 1387، ص 292.
29. کاظم موسوي بجنوردي، پيشين، ص 214.
30. احمد صدر حاج سيد جوادي، پيشين، ص 220.
31. محمد اصغرينژاد، شکوه مرجعيت، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1373، ص 85.
32. همان، ص 64.
33. سيد حسن امين، پيشين، ص 9.
34. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، پيشين، ص 56.
35. ناصر حسيني ميبدي، پيشين، ص 310.
36. عبدالهادي حائري، پيشين، ص 193.
37. همان.
38. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، پيشين، ص 189.
39. حميد بصيرت منش، علما و رژيم رضا شاه، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1378، ص 228.
40. همان، ص 230.
41. عبدالحسين مجيد کفائي، مرگي در نور؛ زندگاني آخوند خراساني صاحب کفايه، تهران: کتابفروشي زوار، 1359، صص 404 و 405.
42. ناصر حسيني ميبدي، پيشين، ص 257.
43. حميد بصيرت منش، پيشين، ص 217.
44. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، پيشين، ص 105.
45. همان.
46. عبدالهادي حائري، پيشين، ص 174.
47. محمد اصغرينژاد، پيشين، صص 82-74.
48. داريوش رحمانيان، چالش جمهوري وسلطنت در ايران زوال قاجار و روي کار آمدن رضاشاه، تهران: نشر مرکز، چاپ اول، 1379، صص 188-173.
49. حميد بصيرت منش، پيشين، ص 239.
50. عبدالهادي حائري، پيشين، ص 189.
51. بهلول، خاطرات سياسي بهلول، تهران: مؤسسهي امام صادق (عليه السلام)، 1369، ص 38.
52. داود قاسمپور، قيام مسجد گوهرشاد به روايت اسناد، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1386، ص 46.
53. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، پيشين، ص 65.
54. همان، ص 110.
55. همان، ص 114.
اصغري نژاد، محمد، شکوه مرجعيت، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1373.
امين، سيد حسن، «مرجعيت و سياست»، ماهنامه حافظ، شمارهي 30، تير 1385.
انجمن آثار ومفاخر فرهنگي اصفهان، مجموعه مقالات همايش بزرگداشت ابوالحسن اصفهاني، قم: اسوه، 1388.
بصيرت منش، حميد، علما و رژيم رضا شاه، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1378.
بهشتي سرشت، محسن، نقش علما در سياست از مشروطه تا انقراض قاجار، تهران: پژوهشکدهي امام خميني، 1379.
بهلول، خاطرات سياسي بهلول، تهران: مؤسسهي امام صادق (عليه السلام)، 1369.
حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: مؤسسهي انتشارات اميرکبير، چاپ دوم، 1364.
حسيني ميبدي، ناصر، صراجالمعاني، مشهد: اردشير، 1375.
رحمانيان، داريوش، چالش جمهوري وسلطنت در ايران زوال قاجار و روي کار آمدن رضاشاه، تهران: نشر مرکز، چاپ اول، 1379.
صدر حاج سيد جوادي، احمد دايرةالمعارف تشيع، تهران: نشر شهيد سعيد محبي، جلد 2، چاپ چهارم، 1380.
قاسمپور، داود، قيام مسجد گوهرشاد به روايت استاد، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1386.
کفائي، عبدالحسين مجيد، مرگي در نور؛ زندگاني آخوند خراساني صاحب کفايه، تهران: کتابفروشي زوار، 1359.
موسوي اصفهاني، جعفر و هادي ميرآقايي، حيات جاوداني، مشهد: رستگار، 1385.
موسوي بجنوردي، کاظم، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، تهران: انتشارات مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، جلد 9. 1379.
مؤسسهي کتابشناسي شيعه، شناختنامه سيد ابوالحسن اصفهاني، اصفهان: وسپان، 1387.
«ميراث آخوند خراساني در دستان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني»، سايت - کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران - تاريخ شمسي نشر 1388/09/20 - برگرفته از سايت:
http://www. bashgah. net/sources-1007. html.
منبع مقاله :
عليخاني، علياکبر، و همکاران (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد يازدهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.