نویسنده: علی شیرازی
در یكی از سالها كه معاویه به حج رفته بود، سراغ «سوده» (دختر عمارةبن اسد) كه در طرفداری از علی (علیه السلام) و دشمنی با معاویه سوابق طولانی داشت، را گرفت؛ گفتند: «زنده است.»
پس از احضار از او پرسید: «هیچ میدانی چرا تو را احضار كردهام؟ تو را برای این احضار كردم كه بپرسم چرا علی را دوست داری و مرا دشمن؟»
سوده گفت: «بهتر است در این باره حرف نزنی.»
معاویه پاسخ داد: «نه، حتماً باید جواب بدهی!»
سوده گفت: «به علت این كه او عادل و طرفدار مساوات بود و تو بی جهت با او جنگیدی. علی را دوست میدارم، چون فقرا را دوست میداشت و تو را دشمن میدارم، برای این كه به ناحق خون ریزی كردی و اختلاف، میان مسلمانان افكندی. تو در قضاوت «ظلم» میكنی و رفتاری مطابق هوای نفس داری!»
معاویه خشمناك شد و جمله زشتی میان او و سوده رد و بدل شد، امّا بعد خشم خود را فرو برد و همان طور كه عادتش بود، در آخر روی ملایمت نشان داد و پرسید: «هیچ علی را به چشم خود دیدهای؟»
- بلی دیدهام.
- چگونه دیدی؟
- به خدا سوگند او را در حالی دیدم كه این ملك و سلطنت كه تو را فریفته و گمراه كرده، او را غافل نكرده بود.
- آواز علی را هیچ شنیدهای؟
- آری شنیدهام. دل را جلا میداد و كدورت را از دل میبرد، آن طور كه روغن زیت زنگار را میزداید. (1)
- اگر خواهشی داری، بگو تا برآورده سازم؟!
- هر چه بگویم میدهی؟
- صد شتر سرخ مو میخواهم كه با شیر و گوشتشان بچّههای یتیم را سیر كنم.
- اگر بدهم آن وقت در نظر تو مانند علی خواهم شد؟
- ابداً!! زیرا كسی كه علی (علیه السلام) را دوست میدارد، نمیتواند معاویه را هم دوست بدارد. (2)
معاویه دستور داد، همان طور كه سوده خواسته بود، صد شتر به وی بدهند و به او گفت: «به خدا قسم، اگر علی زنده بود، یكی از اینها را به تو نمیداد.»
سوده پاسخ داد: «به خدا قسم، یك موی اینها را هم به من نمیداد، زیرا اینها مال عموم مسلمین است.»
پینوشتها:
1. بیست گفتار، ص 56.
2. شهسوار اسلام، ص 146.
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.