منار ابراهیمی (2)
مقدمه
محمد حسنین هیکل، ادیب، حقوقدان و سیاستمدار، یکی از بزرگترین اندیشمندان و متفکران سیاسی مصر و از رهبران جنبش رستاخیز عرب به شمار میآید. وی در ابتدا بیشتر به ادبیات تمایل داشت و در این دوره آثاری ادبی از خود برجای گذاشت اما به تدریج به تاریخ سیاسی اسلام و سیاست روی آورد و سردبیری مجله «سیاسه الاسبوعیه» (سیاست هفتگی) را برعهده گرفت و به تحقیق و پژوهش درباره تاریخ سیاسی اسلام پرداخت. وی با به دست گرفتن ریاست یکی از احزاب مشروطهخواه مصر و تصدی سمت وزارت، بیشتر به مقوله سیاست پرداخت و مقالات سیاسی متعددی در نشریات آن روز مصر منتشر ساخت که عمده نظریات سیاسی وی در آنها انعکاس یافت. محمد حسنین هیکل، اندیشههایی آزادیخواهانه و عدالتمحور داشت و با توجه به فعالیتهای دیپلماتیک خود، در زمینه روابط بینالملل نیز نظریات عمدهای داشت. وی همچنین در زمینه تاریخ سیاسی اسلام برجستهترین زندگینامه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به نام حیاة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به رشته تحریر درآورد. هیکل دارای اندیشههای ناسیونالیسم مصری و یا فرعونیسم بود و خواستار بازگشت مصریان به گذشته باشکوه خود در دوران فراعنه شد. (3)شرح حال
1. زندگی
محمد حسنین هیکل در 12 ذی الحجه 1305 ق / 20 اوت 1888 م در شهر المنصوره مصر به دنیا آمد. او تا هفت سالگی یک سوم قرآن را در مکتبخانه حفظ کرد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در قاهره به پایان رسانید. در سال 1909 در رشته حقوق از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شد و در 1327 ق / 1909 م به واسطه گرفتن بورس تحصیلی عازم پاریس شد و تحصیلات خود را در رشته حقوق در دانشگاه سوربون به پایان رساند و پس از بازگشت به مصر حدود ده سال به کار وکالت پرداخت. وی در این مدت با احمد لطفی السید آشنا شد و تحت تأثیر اندیشههای وی قرار گرفت. با تأسیس روزنامه السیاسه الاسبوعیه (سیاست هفتگی) ارگان حزب امت، محمد حسنین هیکل در 1345 ق / 1926 م به سردبیری این روزنامه انتخاب شد. هیکل به همراه طه حسین دیگر شخصیت معروف مصری در این روزنامه مینوشت. او در حیات خود در کنار مطالعات اسلامی و نوشتن کتابهایی درباره سیره نبی اکرم و خلفای راشدین، کتابهای تأثیرگذاری را در حوزههای اسلامی، معرفی بزرگان عرب و غرب، ادبیات عرب، سفرنامه به اروپا، و سیاست دولت مصر، نوشت. او در 1357 ق / 1938 م در کابینه محمد محمود به عنوان وزیر معارف (آموزش و پرورش) مشغول به کار شد و سپس در 1359 ق / 1940 م در کابینه حسین سری نیز به همین سمت منصوب و تا 1361 ق / 1942 م در این منصب باقی ماند. وی بار دیگر در 1363 ق / 1944 م به این منصب نائل شد و در 1365 ق / 1945 م وزارت امور اجتماعی را نیز در دست گرفت. هیکل در 1360 ق / 1941 م به عنوان معاون دبیر کل حزب الأحرار الدستوریین (آزادگان مشروطهخواه) انتخاب شد و در 1362 ق / 1943 م به ریاست این حزب رسید و تا منع فعالیت احزاب بعد از قیام شوال 1371 ق / ژوئیه 1952 م رهبری این حزب را در دست داشت. وی همچنین در 1364 ق / 1945 م به ریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا 1369 ق / 1950 م این منصب را حفظ نمود. علاوه بر این در بسیاری از اجلاسها و کنگرههای بینالمللی ریاست هیئت مصری را نیز به عهده داشت. وی سرانجام در پنجم جمادی الاولی 1376 / 8 دسامبر 1956 از دنیا رفت.2. آثار
مهمترین تألیفات هیکل عبارتند از: (4) 1. روایه زینب (1914)؛ 2. تراجم مصریه و غربیه (1929)؛ 3. حیاة محمد (1933)؛ 4. فی منزل الوحی (1937)؛ 5. الفاروق عمر (1944 / 1945)؛ 6. مذاکرات فی السیاسه المصریه (1951 / 1953)؛ 7. الصدیق أبوبکر؛ 8. ولدی؛ 9. عشرة أیام فی السودان؛ 10. یومیات باریس؛ 11. الإمبراطوریه الإسلامیه و الأماکن المقدسه (1964)؛ 12. قصص مصریه قصیره (1967)؛ 13. عثمان بن عفان (1968)؛ 14. روایه سهیلة فی الظلمة (1914)؛ 15. فی اوقات الفراغ؛ 16. الشرق الجدید.اندیشه سیاسی
اندیشههای محمد حسنین هیکل متأثر از انگیزه او برای اصلاح حقیقی تفکر مدرن عربی بود. او زمانی که برای تحصیل به فرانسه سفر کرد، تحت تأثیر پیشرفت و تحول این کشور قرار گرفت که در همه زمینهها در اروپای آن زمان سمبل به شمار میرفت. به همین دلیل پس از پایان تحصیلات و بازگشت به کشورش، شیوه غربی را راهحل نجات مصر از عقبماندگی دانست. اما خیلی زود نتایج جنگ جهانی اول آشکار شد. کشورهایی که تا دیروز از دیدگاه او در قله علم و معرفت و پیشرفت قرار داشتند، با جنگی گسترده، خساراتی شدید را به یکدیگر وارد آوردند و آنگاه به سمت کشورهای عربی سرازیر شدند و منابع آنها را تصاحب و هر حرکت مخالفی را با شدت سرکوب کردند. امری که سبب شد هیکل، از شیوه غربی دلسرد شود. او پس از آن به تاریخ کشورش مصر بازگشت و ابهت تمدنی آن را یادآور شد. اما خیلی زود به این نتیجه رسید که عزت مسلمانان در اسلام ریشه دارد و سیرت پیامبر حلقه نجات است. او خود درباره تحول فکری خود میگوید:«تلاش کردم تا فرهنگ معنوی غرب و حیات روحی آن را به همزبانان خود انتقال دهم تا همگیْ آن را به عنوان راهنما و چراغ [راه] برگزینیم اما بعد به این درک رسیدم که در حال گم شدن هستم.» (5)
هیکل ابتدا کتاب حیات محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نوشت. هدف او در این کتاب آشنا کردن مردم به حقایق زندگی پیامبر اسلام و مقابله با ادعاهایی است که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها مدعی پیامبری و نه یک پیامبر واقعی میدانند. او به استدلالهایی عقلایی روی میآورد و از ذکر معجزات پیامبر اجتناب میکند؛ نه به این دلیل که به معجزهها اعتقاد ندارد، بلکه به این خاطر که هدف او قانع کردن کسانی است که به اسلام اعتقادی ندارند و در این راه، روش عقلانی نزدیکترین روش به اقناع است. (6)
رابطه اسلام و علم
هیکل درباره رابطه میان علم و دین میگوید، خصومتی که میان مردان دین و مردان علم حادث میشود، متأثر از سلطه و نظام حکومتی است، اما میان دین و علم خصومتی وجود ندارد و هرگز وجود نخواهد داشت. این خصومت به نظر او نه به خاطر ذات دین یا ذات علم بلکه به خاطر تلاش خودخواهانه علمای دین یا علم برای به انحصار درآوردن سلطه و نظام حکومتی است. (7) او به علاوه یادآوری میکند که تغییرات و تحولاتی که در دورههای مختلف تاریخی حادث میشوند، نشان دهنده پیشرفت فکری و علمی هستند و تا زمانی که با اصول اسلام سازگاری داشته باشند، قابل عنایت هستند. بنابراین اسلام مانع از این تحولات نمیشود (8) و باب اجتهاد را نمیبندد بلکه مردم را به طلب علم تشویق میکند. اسلام امور دین و دنیا هر دو را مورد توجه قرار میدهد. (9)حکومت اسلامی
محمد حسنین هیکل علاوه بر کتاب حیات محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کتابهایی نیز در شرح زندگانی ابوبکر، عمر و عثمان نگاشت تا نشان دهد، شیوههای حکومت اسلامی در سالهای اولیه چگونه بوده است و مسلمانان امروز باید چگونه با توجه به این سوابق اسلامی، تلاش کنند تا شکوهمندی و کرامت خود را بازیابند. او به هنگام تشریح حکومت اسلامی، از امپراتوری اسلامی نام میبرد و از آن به عنوان «واقعهای یگانه در تاریخ انسانیت» نام میبرد. به عقیده او هر چند دیگرانی گسترش اسلام تا اروپا و چین و شمال افریقا را با امپراتوری اسکندر مقدونی یا امپراتوری مغولها در دوران چنگیزخان یا امپراتوری فرانسه در دوران ناپلئون مقایسه میکنند، اما این مقایسه چندان مناسب نیست. به این دلیل که امپراتوریهای ظاهر شده در طول تاریخ به مرور دچار تشتت شدهاند اما چنین امری درباره امپراتوری اسلام مصداق ندارد. چرا که این امپراتوری، تمدن اسلام را در بخش بزرگی از جهان برقرار کرد که تا قرنها باقی ماند و حتی زمانی که امپراتوری اسلام منحل شد، این تمدن همچنان به حضور خود ادامه داد و امروز مجدداً در حال برپایی است. هیکل موفقیت اسلام را نه به هوش جنگاورانه بلکه به دلیل اصلی بعثت پیامبر مرتبط میداند که «دعوت به اسلام» است. همین علت باعث شد اعراب در پی حمله به سرزمینهای دیگر برآیند و حکومتی تحت لوای اسلام را تأسیس کنند که شکل امپراتوری داشت. این امپراتوری از آغاز تا زمان انحلال قرنها برقرار بود و حتی کشمکشهای داخلی میان سلسلههای مختلف همچون بنیامیه و بنیعباس هم باعث تضعیف آن یا مقاومت فارس و روم در برابر آن نگردید. راز این ثبات پیام «آزادی، برادری و برابری» است. نه مطامع مادی، بلکه ایمان به سرنوشتی که اسلام به آن وعده داده است و احساس مسئولیت در قبال ابلاغ پیام اسلام به انسانها در شرق و غرب، باعث برقراری امپراتوری و استمرار آن برای قرون متمادی شد. اما اضمحلال این امپراتوری از زمانی آغاز شد که ایمان به سرنوشت اسلام مضمحل شد. (10)هیکل توضیح میدهد که تمدن اسلام به اعراب آزادی روحی بخشید و هنگامی که مسلمانان کشوری را فتح میکردند، تسامح دینی را به عنوان بنیان حکم خود برقرار میکردند. آنان هیچ کدام از مردم کشورهای فتح شده را مجبور به پذیرش اسلام نکردند و انواع آزادیها را نصیب مردم نمودند. آزادی فکر و آزادی بیان در رأس قرار گرفت. آنان به آداب و عقاید همگان احترام گذاشتند و عدالت میان مسلمان و غیرمسلمان را بنیان حکم قرار دادند. (11) به همین خاطر امپراتوری اسلام وسعت یافت و تمدن اسلامی غالب شد. اما از زمانی که اعتقاد به اصول اساسی اسلام کمرنگ شد، و ظلم و استبداد در حکومت ریشه دوانید، امپراتوری اسلامی نیز دچار آشفتگی و سپس انحلال شد. به عقیده هیکل این امر عجیب نیست. چرا که وقتی تفکر و رسالت امپراتوری اسلامی نباشد، دیگر امپراتوری باقی نخواهد ماند. با این حال او در پاسخ به این سؤال که آیا امکان ظهور مجدد امپراتوری اسلامی وجود دارد یا خیر، خوشبین است. (12)
هیکل درباره نوع نظام حکومتی اسلام معتقد است قائل به نوع خاصی از حکومت نیست بلکه تنها اصول خاصی همچون توحید و برابری و حفظ سلامت مردم را معین میکند. نوع حکومت علاوه بر این اصول متأثر از محیط هم خواهد بود. به همین دلیل در هر زمان و مکان شاهد نوع خاصی از حکومت اسلامی بودهایم. اسلام اصول کلی را تعریف و جزئیات امر را به مسلمانان واگذار کرده است تا آنچه تأمین کننده منافعشان است، وضع کنند.
سوسیالیسم اسلامی
هیکل، نظام اسلامی را برخلاف سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی که مالکیت، خانواده و ارث را نفی میکند، نظامی میداند که میان نظم فردی و نظم سوسیالیستی تعادل برقرار میکند و همین عامل، باعث موفقیت آن میشود. او میگوید همجواری نظم فردی و نظم سوسیالیستی در جامعه امری طبیعی است. چرا که جامعه انسانی نمیتواند به کمال برسد مگر آنکه آزادی فرد و حق او را در تلاش و فعالیت فردی و بهرهمندی از ثمرههای فعالیتهای خود تضمین کند. در عین حال، اسلام، در روابط میان فرد و سایر افراد هم حضور دارد و حق دیگران را نیز در محصول فعالیت و بهرهمندیها روشن میکند و به این ترتیب به سَمت خیر جمعی گام بر میدارد. قاعده سوسیالیسم اسلامی آن است که هم فرد خود را وقف جامعه میکند و هم جامعه به نیازمندیهای فردفرد اعضای خود توجه میکند.اسلام، مالکیت، خانواده و میراث را به رسمیت میشناسد و آنها را بخشهایی از نظم اساسی در زندگی اجتماعی میداند. اما با توجه به اینکه مالکیت زیاد از یکسو باعث طغیان و ستم ثروتمندان و از طرف دیگر احساس ستمدیدگی در نزد فقرا میشود، قوانینی را تعیین میکند. قرآن کریم ربا را ممنوع میکند تا تنها تلاش فرد را به عنوان بنیان کسب ثروت معرفی کند. همچنین برای تجزیه مالکیت بزرگ و تقسیم آن، نظام میراث اسلامی را تعیین مینماید. طبق نظر قرآن، مالکان بزرگ، حقوقی نسبت به بیتالمال دارند که به وسیله زکات اموال و صدقه تأمین میشود. بدین ترتیب که ثروتمندان صدقه میدهند و فقرا از این صدقات بهرهمند میشوند. (13) با این همه اسلام، اجرای این قواعد را وابسته به ایمان مردم میداند و نه اکراه و اجبار. پس «اشتراک فقرا در اموال ثروتمندان یک امر تشریعی نیست که قانونگذار آن را به اختیار یا اکراه پیاده کند بلکه اسلام آن را امری تعبدی میخواهد که باید همچون نماز و روزه و سایر واجبات، متصل به ایمان باشد». (14) قواعد واجباتی همچون زکات و صدقه بنا به مقتضیات زمانی از سوی قانونگذار تعیین میشوند اما جوهر امر، ایمان به قواعد است تا هدف نهایی که همان کمال انسانی است، محقق شود. (15) وجود این جوهر در حیات انسانی، تضمین کننده استمرار نظام سوسیالیستی اسلامی است.
دموکراسی اسلامی
محمدحسین هیکل میگوید دموکراسی یعنی آنکه «مردم آزاد و برابر در حقوق و وظایف به دنیا میآیند و زندگی میکنند.» (16) اصول اساسی اسلام یعنی «آزادی، برادری و برابری» با دموکراسی همسان است. هیکل میگوید این سه اصل همان شعارهای دموکراسی امروز است. (17) آزادی اسلامی، یعنی همه افراد آزاد هستند که نظرات و دیدگاههای خود را مطرح کنند و در نهایت رأی اکثریت را محترم و حاکم بدانند. این آزادی و احترام متقابل که بر روابط میان مسلمانان از صدر اسلام حاکم بوده است، عامل قدرت مسلمانان و پیروزی آنان بر دشمن بوده است. (18) برادری اسلامی بدان معناست که زبان، قومیت، نژاد و مذهب نمیتواند سبب دوری مردم از یکدیگر شود و هر کس اینگونه فکر کند، ایمانی ناقص دارد و اسلام را به تمامی اجرا نکرده است. برادری در اسلام یعنی هر برادر آن چیزی را برای برادرش بپسندد که برای خود میپسندد. اصل سوم برابری است. از نظر اسلام نه فقط در برابر قانون بلکه در برابر خدا مطرح است. بنابراین در نزد خداوند همه انسانها صرفنظر از ویژگیهای فردی با هم برابرند و این عمیقترین نوع برابری است. هر سه اصل ذکر شده با دموکراسی سازگاری دارند. حاکم اسلامی نیز براساس رأی مردم و تا زمانی که آزادی، برابری و برادری را در جامعه اسلامی حفظ کند، مشروعیت خواهد داشت. (19)روابط بینالملل اسلامی
مبانی دموکراتیک اسلامی از دیدگاه هیکل نه فقط منحصر به حوزه داخلی حکومت بلکه حوزه روابط بینالملل را هم شامل میشود. یعنی در روابط بینالملل اسلامی همه کشورها حق اظهار نظر درباره موضوعات بینالمللی را دارند، کشورهای کوچک و بزرگ با هم برابرند، و دولتها برای تحقق معنای همکاری و برابری به منظور تحقق صلح و جلوگیری از جنگ به یکدیگر کمک میکنند. این همان تفکری است که به هنگام تشکیل جامعه ملل در سال 1919 مطرح بود و هدف آن چیزی جز تحقق معنای دموکراسی در عرصه بینالملل نبود. از آنجایی که تحقق نظام بینالملل دموکراتیک، کاری مشکل است و وابسته به رضایت داوطلبانه همه اعضاست، تنها پس از عصری طولانی میسر میشود. به همین دلیل، اسلام اصولی کلی را برای روابط میان کشورها تعیین کرده است؛ همچون اصل احترام به معاهدات. (20) پس اسلام نه تنها رابطه میان مسلمانان، بلکه رابطه میان مسلمانان و پیروان سایر ادیان را نیز تنظیم میکند. اسلام و دموکراسی هر دو یک هدف دارند و آن «سعادت، امنیت و سلامت انسانیت» (21) است.روابط بینالملل امروز
محمد حسنین هیکل پس از آغاز جنگ جهانی دوم از شکست روابط بینالملل و چگونگی آن پیش از آغاز این جنگ سخن میگوید و جهت بهبود این روابط راهکارهایی ارائه میدهد. وی اعتقاد دارد باید به فکر روابط سیاسی بهتری برای جهان فردا باشیم و ریشهها و عوامل شکست سیاستمداران عمده دنیا در برقراری صلح را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. مهمترین عامل شکست این سیاستمداران از نظر هیکل، این است که آنان چشم خود را به روی واقعیت بستند و از این امر غافل شدند که بخشها و مناطق مختلف جهان امروزی به هم پیوسته و به وحدت تجزیهناپذیری روی آوردند. گرایشهای و جریانات مختلف در عرصه اندیشه، هنر، تجارت، صنعت و همچنین در عرصههای اقتصادی و اجتماعی کاملاً به هم پیوسته و متصلند، مثل اینکه تنها یک ملت در جهات وجود دارد. نادیده گرفتن این واقعیت باعث شد که این سیاستمداران در پی مدیریت تحولات و دگرگونیهای جدید با اندیشههای کهن باشند. در نتیجه راه غلطی که پیامدهای ناگواری به دنبال داشت را مورد تشخیص قرار ندادند. (22)از دیدگاه هیکل، یکی دیگر از اشتباهات سیاستمداران در زمینه روابط بینالملل این است که آنان در برابر افکار عمومی جهان صفآرایی نموده و هیچ ارزشی برای آن قائل نشدند. اما بعدها درک کردند که نمیتوانند در مقابل افکار عمومی مقاومت کرده و همچنین قادر به غلبه بر آن هم نیستند. بنابراین جهت رویارویی با آن به نظریاتی همچون اقتصاد ملی و سوسیالیسم ملی و نظریات مشابه روی آوردند تا نظام بینالملل در همان چهارچوب کهن خود باقی بماند. آنان به جای اینکه از اندیشههای ملیگرایانه به عنوان ابزاری جهت همکاری ملتهای مختلف در پرتو وحدت جهانی استفاده نمایند، به مقابله با آن برخاستند. در نتیجه روش اعمال نظریات اقتصاد ملی و سوسیالیسم ملی به فاجعه بزرگ جنگ جهانی انجامید. (23)
محمد حسنین هیکل اعتقاد دارد، اکنون که عوامل ناکامی سیاستمداران سابق را در زمینه روابط بینالملل درک نمودیم، باید وحدت جهانی را به عنوان یک اصل مهم در نظر بگیریم. اگر این امر مدنظر قرار گیرد، به اصول و روشهای مسالمتآمیزی دست خواهیم یافت که بر پایه آن میتوان روابط بینالملل را بنیانگذاری نمود. ما در طول تاریخ شاهد بودیم که هر اصل نیک و مسالمتآمیزی که در زندگی اجتماعی و روابط بینالملل به آن دست یافتیم، پیامدهای مثبت و ثمربخشی داشته است. یکی از این اصول مهم، اصل برابری همگان در برابر قانون بود که بنیان آزادی فردی و آزادی اندیشه را پایهریزی نمود. انگلستان نخستین قدرت بزرگی بود که این اصل را وارد روابط بینالملل کرد. سران این کشور پس از اینکه دریافتند که اصل برابری در زندگی اجتماعی چه اثرات سازندهای به همراه دارد، آن را در تعامل با گروهها و جماعات و همچنین در سیاست خارجی اعمال نمودند. آنها در طی جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیدند که این امر در ادامه حیات امپراتوری بریتانیا اثر بسزایی خواهد داشت، بنابراین در سیاست خود نسبت به بسیاری از اجزای این امپراتوری پهناور تجدیدنظر نمودند و اندیشه استعمار در کشورهایی مانند کانادا، استرالیا و افریقای جنوبی را از سر بیرون کردند و روابطی براساس برابری با این کشورها برقرار ساختند. این تصمیم نتایج پربار و ثمربخشی را به همراه داشت، بنابراین باید در صحنه روابط بینالملل به عنوان الگو قرار گیرد. نخستین قدم در این راه، این است که پس از پایان جنگ جهانی، کنفرانس صلحی که برابری را بین همه برقرار سازد، تشکیل گردد، به طوری که منافع همه طرفهای حاضر در این کنفرانس در نظر گرفته شود. یکی از مهمترین اهداف این کنفرانس باید وضع قواعد و اصول همکاری بینالملل باشد. این اصول و قواعد باید همه کشورها را دربرگیرد به طوری که هر ملت و کشوری وظایف و مسئولیتهایی در قبال این اصول همکاری داشته باشند و از ثمرات و فواید آن بهرهمند گردد. پس با این حساب همه کشورها باید در تنظیم این اصول و قواعد مشارکت داشته نظرات خود را ارائه نمایند. (24)
یکی از مهمترین دلایل ناکامی جامعه ملل در برقراری صلح پیش از جنگ جهانی دوم با اعتقاد هیکل این بود که این جامعه همه کشورها و همه ملتها را نمایندگی نمیکرد. امریکا فقط روز تأسیس در آن حضور یافت و بعدها ژاپن، روسیه، آلمان و ایتالیا از عضویت در جامعه ملل کنارهگیری نمودند. بسیاری از کشورها به بهانه نرسیدن به حد لازم تمدن و پیشرفت از حضور در این سازمان منع شدند؛ پس بسیار طبیعی بود که بیشتر کشورهای جهان به جامعه ملل به چشم سازمانی که در راستای وحدت و صلح بینالملل قدم بر نمیدارد، نگاه کنند. بنابراین افکار عمومی جهان تصمیمات و قطعنامههای این سازمان را مورد قبول و تأیید قرار نمیداد. در نتیجه این سازمان که جهت جلوگیری از بروز جنگ تأسیس شده بود خود عامل جنگ شد. پس میتوان گفت که جامعه ملل هیچگاه نتوانسته است عدالت را در سطح روابط بینالملل برقرار سازد. (25)
جنگ و میلیتاریسم
محمد حسنین هیکل برخلاف برخی از اندیشمندان هم دوره خود مانند طه حسین (26) مخالف جنگ است و جنگ را ضرری برای انسانیت میداند. او در جدال میان جنگ و تمدن، جانب تمدن را میگیرد وی اعتقاد دارد که هیچ وقت نباید جنگ را ستایش کرد، زیرا که جنگ، هوسی است که انسان را در مواقع بیخیالی و دیوانگی دچار میسازد. هوسی است که هنگامی که انسان را در صلح و آرامش میبیند به وی حملهور میشود. در این هنگام انسان، بلایا و مصیبتهای جنگهای خانمانسوز را به دست فراموشی میسپرد. بسیار جای شگفتی دارد که انسانها، به تدریج فاجعهها و مصائب جنگها را فراموش کرده و به بهانههای واهی بار دیگر خود را به دست جنگ میسپارند. (27)از دیدگاه هیکل اسلام نیز خواهان صلح است. او تذکر میدهد که «اسلام دین صلح و دعوت به صلح است و قرآن به همان صراحتی که دعوت به جهاد علیه تجاوز میدهد، جنگ تجاوزکارانه را نفی میکند.» (28) به علاوه اگر ملتها بتوانند از وقوع جنگ جلوگیری کنند، باید تمام تلاش خود را در این راه به کار گیرند.
با توجه به رویدادهای تاریخی میتوان گفت که جنگ یک مصیبت ضروری است که انسان نمیتوان از آن بگریزد. در میان انسانها گروهی از آدمهای حکیم وجود دارند که از بلایای به وجود آمده استفاده و از آنها موعظه و پند استخراج کرده و برای همنوعان خود بازگو مینمایند. آنها فلاسفه هستند که راهنمای آدمیان جهت کار، تلاش و بقا در این جهان میباشند. بدون شک و از دید قسمت اعظم این فیلسوفان، جنگ مانعی برای پیشرفت تمدن و ترقی اخلاقی است. جنگ آسیبهای فراوانی به انسانها وارد میآورد و باعث به وجود آمدن رخدادهای خونبار و خونینی میشود. اما هنوز این خونها خشک نشده است که انسان بار دیگر از حالت بهت و سکون خارج شده و با توجه به عقلانیت تضعیف شده خود دست به نبرد میزند. برخی معتقدند بیشتر تمدنها نتیجه جنگ بودند. اما اینگونه نیست که همه تمدنهای شکوفا و پیشرفته ثمر و پیامد جنگ نبودند، بلکه صنایع، علوم، و فنون همه پیامد کارهای مسالمتآمیز بودهاند. توجیهکنندگان جنگ، از نظریه تنازع برای بقا تأثیر پذیرفتند. طرفداران دشمنی، کینهتوزی و وحشیگری معتقدند که از سنتهای طبیعت این است که تنها اصلح باقی میماند و ضعیفها از میان میروند. اما با گسترش نظریات مبتنی بر حقوق بشر، نظریه تنازع برای بقا در موضع ضعف قرار گرفت. نظریات جدید مبتنی بر برادری، انسانیت و عطوفت هستند و هدف آنها کاهش گرایشهای جنگپرستانه در میان ملتهای شرق و غرب است. (29)
آزادی فردی
محمد حسنین هیکل اظهار میدارد، تعاریفی که از آزادی پیش از جنگ جهانی اول رایج بود، برای ما بسیار بدیهی بود و نیاز به بحث و تحلیل نداشت. مهمترین این تعاریف، آن تعریفی است که آن قدر در نزد مردم رایج شده بود طوری که آن را یک حقیقت ثابت در نظر میگرفتند. در این تعریف آزادی در این امر خلاصه میشد که انسان در انجام هر کاری آزاد باشد به شرطی که به آزادی دیگران تعرض نکند. در این چهارچوب انسان مختار است، هر طور که میخواهد بیندیشد و هر طور که بخواهد عمل کند. همچنین انسان نسبت به چیزهایی که مالک آنهاست حق دخل و تصرف آزادانه را دارد و در این میان خط قرمز، آزادی دیگران است که انسان نباید به آن تجاوز کند. همانگونه که آزادی یک فرد مقدس است، آزادی دیگران نیز مقدس است و نباید به آن تجاوز شود. (30)از دیدگاه محمد حسنین هیکل، این تعریف از آزادی و حق فرد در انجام کارهای خود به صورت آزادی مطلق پس از جنگ جهانی اول دچار چالش شدیدی شد. مردم از آن زمان با دیدگاه دیگری به زندگی فردی و اجتماعی مینگریستند. دلیل این امر فروپاشی اصول تدوین شده برای مالکیت و توزیع ثروت بود که در همه جای جهان آن را اصول و قوانینی میدانستند که با طبیعت سازگار میباشد و بیشترین سهم از نعمتهای خداوندی را به انسان ارزانی میکرد. از آن روز مردم به دنبال معیارهای نوینی جهت تنظیم روابط فرد و جامعه هستند. در این جستوجو، انسانها با هم اختلاف عقاید فراوانی دارند. برخی از اوقات، این اختلافات به جنگ و خونریزی میانجامید. اگر بخواهیم دلایل اصلی فروپاشی این تعریف از آزادی را بیان کنیم باید بگوییم که تعاریف در زندگی اجتماعی، واقعیت را منعکس نمیکنند و پیامدهایی را که زندگی اجتماعی در چهارچوب واقعیت به همراه میآورد نمیتوانند پیشبینی نمایند. مادامی که علوم اجتماعی و اصول آن بیشتر به هنر شبیه هستند تا علم، و تا زمانی که نتوانیم مانند سنتهای ثابت طبیعی، سنتهای اجتماعی را مشخص کنیم، اوضاع همین گونه خواهد ماند. (31)
محمدحسین هیکل معتقد است آزادی انسان در بهترین صورت باید در این امر منحصر شود که گفتوگو، ابزار انسانها جهت رسیدن به تفاهم، مبارزه و تلاش جهت کسب خیر برای فرد و جامعه در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر انسان در مبارزه و تلاش انسانی خود تنها به ابزار انسانی یعنی گفتوگو مسلح شود. یکی از تعاریف انسان این است که او را حیوان ناطق میدانند که نطق و سخن او نتیجه اندیشیدن اوست. بنابراین اگر انسان، گفتوگو را سلاح ویژه خود در زندگی قرار دهد، این امر غایت آزادی است. اما اگر انسانها در مبارزات خود به ابزارها و سلاحهای مادی و حیوانی روی آورند، باید قید آزادی را بزنند. در این صورت باید شاهد مرگ آزادی باشیم، زیرا آزادی به چیزی تبدیل میشود که انسانها فقط در صورتی که این آزادی مخالف خواستهها و تمایلات آنها نباشد، به آن احترام میگذارند. در غیر این صورت، انسانیت خود را از یاد برده و مانند حیوانات با شاخ و چنگال به جان هم میافتند. اگر انسانها بتوانند در قالب جامعه و ملت، گفتوگو را به عنوان ابزار خود در تعامل اجتماعی به کار ببرند و اتکا به قدرت حیوانی را از خود دور سازند، در آن صورت آزادی به یک مفهوم زیبا و آرمانی تبدیل میشود که انسانها در رؤیاهای خود برای آن چهارچوبها و مرزهای مختلف تعیین میکنند که با واقعیت چندان انطباقی ندارد. همانگونه که میدانیم آزادی توسط قانون حمایت میشود. اما ممکن است اصحاب قدرت و نفوذْ قوانین را به طور سرکوب و سلاح و در جهت منافع خود تدوین نمایند. این اشخاص میتوانند با تغییر یافتن اهداف و سیاستهای خود و با تضعیف نمودن مقاومت مردم، قوانین را به دلخواه خود تغییر دهند. (32)
از دیدگاه محمد حسنین هیکل، در جهان امروزی ابعاد حیوانی بر انسانیت غلبه نموده و زور بازو به آخرین حرف بدل گشته است. این انقلابهای پرشمار در سطح کشورهای جهان، جنگ جهانی بین کشورهای مختلف به رغم تشکیل جامعه ملل برای برقراری صلح و جهان پراضطراب، همه و همه نشان میدهد که آزادی انسانها در عصر حاضر، آزادی حیوانی بوده و سخن گفتن از آزادی هم با نیات حیوانی صورت گرفته است. در نتیجه معانی بشردوستانه و انسانی از آزادی، به عنوان پوششی جهت مخفی کردن نیّات حیوانی بعضی از اشخاص مورد استفاده قرار گرفته است. بهترین دلیل برای این موضوع، درک انسانها از آزادی است. آزادی از دیدگاه آنان یک امر کاملاً حیوانی است. آزادی از دیدگاه آنها این است که آدم هرچه را بخواهد، بخورد، بیاشامد، هر کاری که دوست داشته باشد، انجام دهد و هر چیزی که میخواهد به مالکیت خود درآورد. اما از آزادی اندیشه و آزادی بیان، تنها سخن به میان میآورند ولی هیچ بهایی به آنها نمیدهند و اگر لازم شد با تمام وسایل و ابزارهای موجود به جنگ با آن روی میآورند. آزادی عقیده از دیدگاه آنان هنگامی لازم است که به منافع شخصی و یا دستیابی به قدرت ارتباط پیدا کند. هیچ کدام آزادی بیان را به عنوان یک منفعت برای افراد دیگر، جامعه و یا تمام جامعه بشری در نظر نمیگیرد.
هنوز هم این دیدگاهها بر انسانها حکم میراند و هنوز هم نیروهای مادی در جهان حرف آخر را میزنند. پس انسان اگر میخواهد در دنیای کنونی آزاد باشد، پیش از هر چیز باید از دیگران قویتر باشد و نیروی مادی باید در کنار قدرت چانهزنی و قدرت کلامی قرار بگیرد تا پیروزی را به ارمغان آورد. آنهایی که به این شیوه به قدرت و پیروزی میرسند، دیگر هیچوقت نباید از آزادی دیگران سخن به میان آورند، زیرا سخن گفتن از آزادی در این حالت بیشتر شبیه یک لطیفه است که زیردستان به زور باید آن را باور کنند. آنانی که به دلیل استفاده از منافع مادی ارائه شده توسط حاکمان، به سخنان آنها از آزادی ایمان میآورند، از حیوان نیز پایینترند. این آزادی یک آزادی بیارزش است. مفهوم صحیح آزادی که پیش از این در دنیا وجود داشت، آزادی انسان است که از گفتوگو به عنوان ابزاری جهت تعامل بین انسانها استفاده میکند. اگر انسانها به این درک از معانی آزادی برسند، آنگاه آزادی به صورت صحیح در جامعه برقرار میشود. در غیر این حالت آزادی به صورت کلمهای با مفاهیم متغیّر و مرزهای نامشخص در میآید که مرزهای آن را اصحاب قدرت مشخص مینمایند و قوام و شاکله آن قدرتی مادی میخواهد که حجت و برهان را همراهی میکند. (33)
انقلاب
محمد حسنین هیکل اوضاع جهان پس از جنگ جهانی اول را انقلابی توصیف مینماید. دموکراسی که پیش از جنگ جهانی اول در جهان تثبیت شده بود پس از جنگ با استبداد فردی رو در رو شد و با آن به مبارزه برخاست. حمایت دولتهای غربی از انقلاب اسپانیا، نبرد میان این دو اردوگاه را نشان میدهد. اگر فارغ از این حوادث و تحولات، محرکها و مشوقهای انقلاب را مورد جستوجو قرار دهیم آن را در جان و روان انسانهای امروزی مییابیم. احساسات فرزندان امروزی مانند احساسات پدران آنها نیست و اندیشههای آنان نیز مانند قدیمیها نیست. فرزندان امروزی نسبت به پیشینیان واقعگراتر هستند و خیلی کم رؤیاپرداز میباشند. آنان خشنتر و نسبت به آرای خود متعصبتر هستند. (34)محمد حسنین هیکل اعتقاد دارد که انقلاب مذکور تمام جهان را درنوردیده است. این انقلاب تنها به غرب منحصر نمیشود، بلکه مشرق زمین نیز به آن دچار شده است. انقلابهایی که جهت دستیابی به استقلال و آزادی پس از جنگ جهانی اول در شرق رخ داد، همه جهان را در حیرت و تعجب فرو برد. بسیاری از این انقلابها از سوی حکومتهای مختلف با سرکوب مواجه شدهاند، اما این سرکوب باعث توقف انقلاب و پرهیز انقلابیون از ادامه حرکت در این مسیر نشده است. هیکل سؤالاتی را مطرح میکند. آیا این انقلابها دلیل موجهی دارند؟ آیا در افق آینده جهان این احتمال وجود دارد که این انقلابها دچار فروکش شوند؟ مسئول اصلی این وضعیت که دیرزمانی است جهان دچار آن شده کیست؟ وی پاسخ میدهد بدون شک این انقلابها توجیه شده هستند و دلیل موجهی دارند. بهترین دلیل برای این ادعا این است که این انقلابها در تمام نقاط جهان و برای مدت زمانی طولانی در حال رخ دادن هستند در مورد زمان پایان این انقلابها هیچ چیز قطعی نیست و نمیتوان در این باره نظر داد، زیرا عوامل زمینهساز این انقلابها در ذات و روان انسانها و ملتها بسیار بیشمار میباشد.
محمد حسنین هیکل، اندیشمندان و علما را مسئول اصلی بروز این انقلابها میداند. آنها نیز به نظر میآید، این موضوع را قبول داشته باشند و آن را انکار نکنند. آنان نسبت به دانشمندان و اندیشمندان دورانهای گذشته کمکاری کردند و در آرامش و تسکین دردها و آلام مردم ناکام بودهاند. اگر بگوییم که دانشمندان و علما مسئول اصلی این انقلابها هستند، منظور این نیست که بار سنگین این مسئولیت را به طور کامل بر دوش آنها بگذاریم. آنها در هنگام پژوهش، مطالعه و اندیشهورزی هیچ نیتی غیر از نیت و غرض خیر نداشتهاند، اما تلاشهای مشترک آنها به این نتیجه محتوم رسید. آیا دانشمندان و علما هنگامی که برای نزدیک ساختن بخشهای مختلف جهان به هم تلاش میکردند، به این امر فکر میکردند که اندیشههای شرقی و غربی را به هم نزدیک نمایند؟ آیا آنان هنگامی که با راهکاری اقتصادی خود باعث افزایش تولید شدند، هدفشان این بود که این رقابت اقتصادی که به انقلاب ختم شده است را به وجود آورند؟ باید گفت تلاشهای علمی دانشمندان هیچگاه به این منظور انجام نشده است تا این انقلابات را بیافریند، اما این انقلابها پیامد محتوم تلاشهای علمی آنها بوده است. (35)
محمد حسین هیکل اظهار میکند با پیش کشیدن بحث مسئولیت قصد ندارد، مسئولیت این انقلابها را به اسم کسی بنویسد، بلکه منظور اصلی او یافتن دلایل و عوامل اصلی بروز این انقلابهاست. از دیدگاه وی، مهمترین دلایل و عواملی که سبب بروز این انقلابها شدهاند، بدون شک تغییر یافتن ارزشهای عقلانی نسبت به اشیا و نظمهای موجود در تمام جهان است. این در حالی است که جهان هنوز نسبت به جایگزینی ارزشهای کهن توسط ارزشهای جدید مردد و نامطمئن میباشد. بهترین دلیل برای این مدعا این است که سؤالاتی در مورد این ارزشها مطرح شده است. آیا دموکراسی واقعاً با ناکامی مواجه شده است؟ آیا کمونیسم میتواند مانند انقلاب فرانسه اثری ماندگار در جهان به وجود آورد؟ آیا صلح بینالمللی ممکن است که براساس تفاهم و همکاری ملتها شکل گیرد یا به صورت صلح مسلحانه صورت گیرد که در آن آمادگی برای جنگ، مانع از جنگ شود؟ پیشرفت نظامهای اجتماعی تا چه حد خواهد بود؟ آیا شرق به تمدن مادی غرب اعتقاد پیدا خواهد کرد و یا اینکه غرب به زندگی روحی که براساس علم و الهام ذاتی است باز خواهد گشت؟ ارزشهای اخلاقی در آینده بر چه اساس استوار خواهد شد؟ به این پرسشها، پاسخ قطعی نمیتوان داد. دانشمندان و اندیشمندان حال حاضر در تلاشند که این مسائل را حل نمایند و روابط آن با زندگی مادی و معنوی را تعیین کنند تا میزان هماهنگی بین تمام این عوامل را مشخص سازند. با اینکه میتوان گفت که دانشمندان مسئولان اصلی این انقلابها هستند، با این وجود آنها تنها امید آینده مردم هستند که توسط آنان ارزشهای جدید که جایگزین ارزشهای کهن میشوند، توجیه میگردند. تنها دانشمندان به دلیل وسعت افق فکری و بررسی همهجانبه امور بدون تحت تأثیر قرار گرفتن توسط شرایط فعلی، میتوانند چشمانداز آینده جهان را ترسیم نمایند. (36)
محمدحسین هیکل، از سوی دیگر نقش سیاستمداران را در وقوع این انقلابها مؤثر میداند. وی اعتقاد دارد سیاستمداران باید با اندیشه و عمل خود، اطمینان را به جهان هدیه کنند. با این حال میتوان گفت که در همه ادوار تاریخ، سیاستمداران تنها مجری طرحها و اندیشههای دانشمندان و اندیشمندان هستند. در این میان، هیچ کدام از این اندیشمندان، تاکنون طرح و برنامههای برای رهایی انسانهای از این انقلابها ارائه نداده است. سیاستمداران نیز نباید به طرحهای کهن خود پایبند باشند و باید سیاستهای جدیدی را در پیش بگیرند؛ زیرا سیاستهای قدیمی تنها به جنگهای خونین و انقلابها منجر شده است و نتوانسته آرامش را برای جهان به ارمغان بیاورد. (37)
جمعبندی
محمد حسنین هیکل یکی از اندیشمندان نوگرای جهان عرب است که با وجود تحصیلات در رشته حقوق، در زمینههای تاریخ سیاسی اسلام و روابط بینالملل قلم زده و نوشتههای باارزشی از خود به جا گذاشته است. ورود او به مباحث روابط بینالملل مثل جنگها و انقلابهای جهانی او را از سایر اندیشهپردازان معاصر غرب متمایز میکند. وی با نگاهی واقعگرا به تحولات صحنه جهانی در زمان وقوع جنگهای جهانی اول و دوم و دورهی پس از آن، ریشه تمام مشکلات جهانی را عدم توجه به افکار عمومی جهانی از سوی سیاستمداران خودخواه ابرقدرتهای بزرگ میداند که در ساختار نادرست جامعه ملل منعکس و به جنگ و خونریزی بیشتر منجر شده است. وی گفتوگو و دیالوگ در سطح جهانی را مهمترین ابزار بشر جهت رسیدن به تفاهم میداند. به طور کلی میتوان نتیجه گرفت که هیکل یک اندیشهپرداز صلحطلب و جنگ ستیز است که اندیشههای او در سطح بینالملل در میان اندیشمندان اسلامی در آن زمان کمنظیر به حساب میآید.پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی.
2. پژوهشگر علوم سیاسی.
3. احمد محمد جاد عبدالرازق، فلسفه المشروع الحضاری بین الاحیاء الاسلامی و التحدیث الغربی، ویرجینیا: المعهد العالمی للفکر الإسلامی، 1995 م، ج 2، صص 679-678.
4. حسین فوزی النجار، الدکتور هیکل و تاریخ جیل 1956-1888، بیجا، بینا، بیتا؛ محمد رجب البیومی، محمد حسنین هیکل الادیب السیاسی المورخ و رائد الکتابه فی السیره النبویه، دمشق: دارقلم، 2001 م؛ محمد سید محمد، هیکل و السیاسه الاسبوعیه، القاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1996 م؛ احمد لطفی السید، محمد حسنین هیکل، القاهره، 1958 م؛ شاکر النابلسی، الفکر العرب فی القرن العشرین 2000-1950، ج 2، بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 2001 م؛ أحمد تمام، «محمد حسنین هیکل، ریاده متعدده»، در:
http://www.islamonline.net/Arabic/history/1422/02/article24.SHTML.
5. محمد حسنین هیکل، فی منزل الوحی، قاهره: دارالمعارف، 1937 م، ص 24.
6. ر.ک.، محمد رجب البیومی، «محمد حسنین هیکل و السیره النبویه»، مجله الازهر، سال 54، قاهره، ربیع الاول 1402 ق. صص 453-444.
7. محمد حسنین هیکل، الایمان و المعرفه و الفلسفه، قاهره: دار الهلال، بیتا، صص 12-11.
8. ر.ک.، محمد حسنین هیکل، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، قاهره: دار الهلال، بیتا، صص 36-34.
9. محمد حسنین هیکل، الایمان و المعرفه و الفلسفه، پیشین، ص 18.
10. محمد حسنین هیکل، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، پیشین، صص 12-10.
11. همان، ص 13.
12. ر.ک.، همان، صص 26-14.
13. همان، ص 41.
14. همان، ص 42.
15. همان، ص 45.
16. محمد حسنین هیکل، رحلات الشرق و الغرب، قاهره: دار الهلال، 1994 م، ص 261.
17. محمد حسنین هیکل، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، پیشین، ص 62.
18. محمد حسنین هیکل، الفاروق عمر، قاهره: دار المعارف، ج 1، چاپ دهم، بیتا، ص 279.
19. ر.ک.، محمد حسنین هیکل، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، پیشین، صص 78-62.
20. همان، صص 80-79.
21. همان، ص 82.
22. محمد حسنین هیکل، «العلاقات السیاسیه کما ینبغی أن تکون بین الامم»، الهلال، سال 51، شماره 1، اول مارس 1942 م، ص 127.
23. همان.
24. همان، صص 129-127.
25. همان، ص 129.
26. برای اطلاع بیشتر درباره دیدگاههای طه حسین در مورد جنگ ر.ک.، نبیل راغب، «الحرب بین طه حسین و هیکل»، مجله الجدید، شماره 142، 1 دسامبر 1977 م، صص 19-16.
27. محمد حسنین هیکل، «هل الحرب تنفع الانسانیه او تضرها»، الهلال، سال 48، شماره 2، 1 دسامبر 1939 م، ص 230..
28. محمد حسنین هیکل، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، پیشین، ص 108.
29. محمد حسنین هیکل، «هل الحرب تنفع الانسانیه او تضرها»، پیشین، صص 232-231.
30. محمد حسنین هیکل، «الحریه و مدلولها الانسانی»، الهلال، سال 45. شمارهی 1، اول نوامبر 1936 م، ص 11.
31. همان، صص 12-11.
32. همان، صص 13-12.
33. همان، صص 14-13.
34. محمد حسنین هیکل، «العالم الثائر، ما هی اسباب الثوره و من المسئول عنها»، الهلال، سال 46، شماره 1، 1 نوامبر 1973 م، ص 121.
35. همان، صص 122-121.
36. همان، صص 123-122.
37. محمد حسنین هیکل، «هل الحرب تنفع الانسانیه او تصرها»، پیشین، ص 230.
البیومی، محمد رجب، «محمد حسنین هیکل و السیره النبویه»، مجله الازهر، سال 54، قاهره، ربیع الاول 1402 ق.
البیومی، محمد رجب، محمد حسنین هیکل الادیب السیاسی المورخ و رائد الکتابه فی السیره النبویه، دمشق: دارالقلم، 2001 م.
تمام، أحمد، «محمد حسنین هیکل، ریاده متعدده»، در:
http://www.islamonline.net/Arabic/history/1422/02/article24.SHTML.
راغب، نبیل، «الحرب بین طه حسین و هیکل»، مجله الجدید، شماره 142، 1 دسامبر 1977 م.
السید، احمد لطفی، محمد حسنین هیکل، القاهره، 1958 م.
عبدالرازق، احمد محمد جاد، فلسفه المشروع الحضاری بین الاحیاء الاسلامی و التحدیث الغربی، ویرجینیا: المعهد العالمی للفکر الإسلامی، ج 2، 1995 م.
محمد، محمد سید، هیکل و السیاسه الاسبوعیه، القاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1996 م.
النابلسی، شاکر، الفکر العرب فی القرن العشرین 2000-1950، بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، ج 2، 2001 م.
النجار، حسین فوزی، الدکتور هیکل و تاریخ جیل 1956-1888، بیجا، بینا، بیتا.
هیکل، محمدحسنین، «الحریه و مدلولها الانسانی»، الهلال، سال 45، شمارهی 1، اول نوامبر 1936 م.
هیکل، محمدحسنین، «العالم الثائر، ماهی اسباب الثوره و من المسئول عنها»، الهلال، سال 46، شماره 1، 1 نوامبر 1973 م.
هیکل، محمدحسنین، «العلاقات السیاسیه کما ینبغی أن تکون بین الامم»، الهلال، سال 51، شماره 1، اول مارس 1942 م.
هیکل، محمدحسنین، «هل الحرب تنفع الانسانیه او تضرها»، الهلال، سال 48، شماره 2، 1 دسامبر 1939 م.
هیکل، محمدحسنین، الامبراطوریه الاسلامیه و الاماکن المقدسه، قاهره: دارالهلال، بیتا.
هیکل، محمدحسنین، الایمان و المعرفه و الفلسفه، قاهره: دارالهلال، بیتا.
هیکل، محمدحسنین، الفاروق عمر، قاهره: دارالمعارف، ج 1، چاپ دهم، بیتا.
هیکل، محمدحسنین، رحلات الشرق و الغرب، قاهره: دارالهلال، 1994 م.
هیکل، محمدحسنین، فی منزل الوحی، قاهره: دارالمعارف، 1937 م.
منبع مقاله :
علیخانی، علی اکبر؛ (1390)، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان (جلد سیزدهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.