بنيان‌‌هاي تئوريك خشونت سياسي در جبهه دوم خرداد

اگر نگاهي به تحولات سياسي سال‌هاي 1376 تا 1384 بياندازيم و دولت برآمده از جريان دوم خرداد را با دولت‌هاي پيش و بعد از آن مقايسه كنيم متوجه مي‌شويم كه اين دوره سياسي از حيات جمهوري اسلامي ايران به لحاظ تنش‌آفريني و خشونت‌هاي سياسي با دوره‌هاي ديگر تفاوت عمده‌اي دارد. دولت اصلاحات براي پيشبرد اهداف خود متوسل به برخي نظريه‌ها شد كه در حقيقت زمينه‌ساز تنش‌هاي داخلي و بسط خشونت سياسي در ميان گروه‌هاي اجتماعي و سياسي شد. به‌عبارت ديگر وقوع شرايط ملتهب سياسي و وقوع رخدادهاي تنش‌زا كه تحولات كشور را گاه به سوي بحران پيش مي‌برد بي‌دليل و بي‌علت نبود. از مهم‌ترين دلايل بسط اين خشونت‌ها و
پنجشنبه، 24 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنيان‌‌هاي تئوريك خشونت سياسي در جبهه دوم خرداد
بنيان‌‌هاي تئوريك خشونت سياسي در جبهه دوم خرداد
بنيان‌‌هاي تئوريك خشونت سياسي در جبهه دوم خرداد





مقدمه *

اگر نگاهي به تحولات سياسي سال‌هاي 1376 تا 1384 بياندازيم و دولت برآمده از جريان دوم خرداد را با دولت‌هاي پيش و بعد از آن مقايسه كنيم متوجه مي‌شويم كه اين دوره سياسي از حيات جمهوري اسلامي ايران به لحاظ تنش‌آفريني و خشونت‌هاي سياسي با دوره‌هاي ديگر تفاوت عمده‌اي دارد. دولت اصلاحات براي پيشبرد اهداف خود متوسل به برخي نظريه‌ها شد كه در حقيقت زمينه‌ساز تنش‌هاي داخلي و بسط خشونت سياسي در ميان گروه‌هاي اجتماعي و سياسي شد. به‌عبارت ديگر وقوع شرايط ملتهب سياسي و وقوع رخدادهاي تنش‌زا كه تحولات كشور را گاه به سوي بحران پيش مي‌برد بي‌دليل و بي‌علت نبود. از مهم‌ترين دلايل بسط اين خشونت‌ها و نزاع‌هاي سياسي ارائه برخي نظريه‌هاي سياسي به‌عنوان راهبرد جريان دوم خرداد در مسائل داخلي بود تا آنها بتوانند در بازي قدرت تحولات را به مسير دلخواه خود بكشانند.
در گفتار حاضر تلاش مي‌كنيم تا با بازشناسي جبهه دوم خرداد، راهبردهاي تئوريك اين جبهه را كه به خشونت سياسي انجاميده است مورد بررسي قرار دهيم.

تفسير واژگونه از «دوم خرداد»

انتخابات دوم خرداد 1376 با زمينه‌سازي نظام جمهوري اسلامي ايران، خواست رهبران انقلاب و اراده ملت با حضور شكوهمند 30 ميليون ايراني و مشاركت حداكثري بيش از هشتاد درصد مردم برگزار شد. اكثريت در اين انتخابات شخصي را برگزيد كه بيش از ساير رقبا به اصلاح شيوه‌هاي مديريتي شناخته مي‌شد.
انتقاد به سياست‌هاي دولت گذشته مهم‌ترين برداشتي بود كه مي‌توان از انتخابات هفتم رياست‌جمهوري ارائه كرد. «دور شدن از شعارهاي انقلاب و امام»، «افزايش تورم و فاصله طبقاتي»، «گسترش تجملات و اشرافي‌گري»، «فضاي بسته سياسي و فرهنگي»، «گسترش فساد اداري و اقتصادي» پنج انتقاد مهمي بود كه در اين دوره قابل لمس بود. نماد اين انتقادها را مي‌توان در چند سخنراني حاج احمد خميني سراغ گرفت كه دقيقاً به اين موارد مي‌پرداخت.(1) در چنين شرايطي كانديدايي كه بيش از ديگران حس تحول‌خواهي را در جامعه ايجاد مي‌كرد و به اين انتقادها توجه نشان مي‌داد، مي‌توانست برنده انتخابات باشد. آنچه كه در فرايند تبليغات انتخاباتي سال 1376 رخ داد القاي اين باور بود كه محمد خاتمي بيش از رقباي ديگر عزم اصلاح موارد ياد شده را دارد. خاتمي با ادبيات تحول‌خواهانه و متفاوت از كانديداهاي ديگر و با شعارها و عكس‌هاي انتخاباتي شاعرانه در كنار تكرار شعارهاي جوانان، زنان، معلمان و كارگران كه بر جذابيت ادبيات او مي‌افزود به‌نوعي همان مطالبات پنج‌گانه را در سخنراني‌هاي خود تكرار كرد.
او در چند هفته نزديك به انتخابات برنامه‌هاي سياسي و اقتصادي خود را اينگونه اعلام كرد: بايد روح عدالت علوي بر تمام سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي نظام اسلامي حاكم باشد، از وظايف قطعي جمهوري اسلامي زدودن فقر و تأمين زندگي شرافتمندانه براي همه افراد است؛ دولت اسلامي خدمت‌گزار مردم است نه ارباب آنان؛ استقرار امنيت مستلزم مبارزه با قانون‌شكني است؛ تلاش براي زدودن رذيلت‌‌هاي اخلاقي از جمله ريا، تملق، نفاق، فساد و بي‌بند و باري از وظايف دولت به‌شمار مي‌رود و پرهيز از خودكامگي و ممانعت از شكستن حرمت‌ها و تجاوز به حقوق و آزادي‌هاي قانوني رسالت دولت است.
خاتمي همچنين در سخنراني‌هاي خود تأكيد كرد كه «مظهر حكومت اسلامي عدالت است و براي رسيدن به يك جامعه ايدئال بايد عدل را بر پا كرد». او جامعه مطلوب را جامعه‌اي معرفي كرد كه به بيگانگان وابسته نباشد و كار مهم دولت در كنار توسعه را از بين بردن فقر اعلام كرد. خاتمي با اين رويكرد كه مردم از حرف زدن و عمل نكرد دل‌زده شده‌اند و بايد برنامه‌ها و حرف‌ها ناظر به عمل باشد خود را اينگونه معرفي كرد كه: گرايش و علاقه من به تقويت انديشه‌ها و معارف اسلامي و عزت اسلام و استحكام پايه‌هاي جامعه مدني است كه در آن خردمندي، آزادي، عدالت اجتماعي و اخلاق امكان‌پذير باشد. توسعه اقتصادي مستلزم جدي گرفتن مشاركت است و اگر مشاركت در جامعه نهادينه شود و مردم صاحب حق و اعتبار شوند، خود به خود گونه‌اي از دمكراسي نيز برقرار مي‌شود. با اين حال جهت‌گيري هميشگي بايد به سوي عدالت باشد. در واقع توسعه سياسي و توسعه اقتصادي به‌عنوان دو بال پيشرفت جامعه و جهت‌گيري دائمي به‌سوي عدالت اجتماعي ما را به سمت نمونه‌اي از توسعه كه متناسب و برآمده از موازين ديني و شرايط اجتماعي ما باشد، رهنمون خواهد ساخت. خاتمي همچنين ولايت فقيه را محور نظام جمهوري اسلامي معرفي كرد و با رد گرايش به ليبراليسم افزود كه رئيس‌جمهور آينده با توجه به شرايط و اوضاع و احوال بايد برنامه‌هايي داشته باشد كه مورد قبول مردم و رهبر معظم انقلاب باشد.(2)
به‌ اين ترتيب، دوم خرداد كه رهبر انقلاب آن را حماسه ناميد اگرچه به‌دنبال مطالبات و خواست‌هاي گذشته انقلاب اسلامي بود و از لحاظ سياسي پديده جديدي نبود، اما از سوي برخي گروه‌هاي منسجم دوم خرداد با نگرشي تقليل‌گرايانه، انحصارطلبانه و دگرانديش مواجه شد. آنها تفسير ديگري از آن ارائه كردند و تلاش كردند مسير تحولات سياسي را از اين پس به سمت ديگري كه بيان خواهد شد، سوق دهند.
البته در جبهه دوم خرداد يك نگرش وجود نداشت و در واقع اين جبهه متشكل از هيجده گروه سياسي بود كه داراي نظرگاه‌هاي متفاوتي بودند و به يك تعبير از «چپ سنتي» تا «راست مدرن» در آن به چشم مي‌خورد. در چنين شرايطي گروهي كه انسجام بيشتري داشت و برنامه‌ريزي شده‌تر عمل كرد توانست روند امور را به‌دست گيرد. برخي از اين جمع با عنوان «حلقه‌ كيان» نام برده‌اند. حلقه كيان شامل اعضاي برجسته برخي احزاب و سازمان‌هاي سياسي مي‌شد كه مديران و عوامل روزنامه‌هاي دوم خردادي و نيز برخي مديران دولت تازه تأسيس بودند. آنها پيش از انتخابات 1376 در ماهنامه كيان به‌طور هفتگي و گرد شخصيت عبدالكريم سروش جمع مي‌شدند و در موضوعات فكري و سياسي گفت‌وگو مي‌كردند.(3) انديشه‌هاي سروش به‌دليل دچار شدن به نسبت‌گرايي، دوري از كلام شيعي و جانبداري از نوعي سكولاريسم في‌نفسه با حكومت ديني جمهوري اسلامي در تعارض بود. از اين جهت پيروان آن انديشه كه با نوعي پارادوكس ميان آن انديشه‌ها و نظام جمهوري اسلامي مواجه بودند، بايد آن را به‌گونه‌اي حل مي‌كردند آنها راه‌حل را در تغيير ماهيت ديني و فقهي جمهوري اسلامي مي‌دانستند.
برخي نيز از آن گروه با عنوان «حلقه آيين» نام برده‌اند. آنها در اصل همان وابستگان حلقه كيان هستند به اضافه افرادي كه در مركز تحقيقات استراتژيك دفتر رياست‌جمهوري فعال بودند، هر چند كه برخي از آنان مانند سعيد حجاريان در هر دو محل رفت‌وآمد داشتند. در مركز تحقيقات استراتژيك نفوذ انديشه‌هاي حسين بشيريه بيش از ديگران بود.(4) حسين بشيريه با داشتن تمايلات سكولاريستي اگرچه برخلاف سروش وارد حوزه‌هاي دين‌پژوهي نمي‌شد، اما با داشتن تخصص در زمينه‌ جامعه‌شناسي سياسي مي‌توانست دكترين‌هاي لازم براي دستيابي به انديشه‌هاي سكولاريستي را در اختيار اين گروه قرار دهد. لذا كاربرد كلمه «حلقه آيين» به‌معناي تأكيد بر نفوذ انديشه‌هاي آن دو شخصيت بر لايه‌هاي دروني اين جريان است. به تعبير ديگر بدون شناخت انديشه‌ها، ارزش‌ها، بينش‌ها و مدل‌هاي مطلوب سروش و بشيريه شناخت دوم خرداد ناممكن است.
اعماق اين جريان در دروني‌ترين لايه‌هاي خود به انديشه‌هايي ختم مي‌شود كه آن دو تفسير مبسوطي از آنها ارائه كرده‌اند و در سطوح و لايه‌هاي بعد به افرادي مي‌انجامد كه هم ميل به تئوري‌پردازي دارند و هم گرايش به ژورناليسم و فعاليت در عرصه رسانه. آنها در سطحي پايين‌تر و با تعدادي بيشتر، در نشريات متفاوتي كه در اين دوره منتشر مي‌شد به نظريه‌پردازي و تبيين و بسط انديشه‌هايي مي‌پردازند كه در نهايت به آن دو ختم مي‌شود. مهم‌ترين نشريه‌اي كه راهبردهاي كلان جبهه دوم خرداد را تئوريزه مي‌كرد نشريه «عصر ما» بود. «عصر ما» محل تئوري‌پردازي و اعلام برنامه‌هاي سياسي آنان به‌شمار مي‌رفت.
به اين ترتيب جريان مذكور در گام نخست تلاش كرد تفسيري سكولاريستي از دوم خرداد ارائه دهد و از اين جهت آن را نقطه جديدي در تاريخ تحولات جمهوري اسلامي اعلام كند و سپس با معرفي برخي راهبردها در اين رسانه‌ها مطالبات دگرانديشانه خود را از زبان «دوم خرداد» محقق سازند. در واقع فعاليت‌ها، تئوري‌پردازي‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي اين گروه بود كه تنوانست پديده دوم خرداد را به انحصار گروهي خاص درآورد و بر روند تحولات سياسي سال‌هاي 1376 تا 1384 تأثير بگذارد.

دو راهبرد اساسي

در سال‌هاي حاكميت جريان دوم خرداد بر دولت، شعارهاي متفاوتي از سوي آنان در قالب راهبرد و تاكتيك ارائه شد كه به‌طور عمده مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:
حاكميت دوگانه، تبديل معاند به مخالف و مخالف به موافق، ايران براي همه ايرانيان، آرامش فعال، نافرماني مدني، عبور از خاتمي، گرانيگاه اصلاحات، توفان بزرگ، تساهل و تسامح، انسداد سياسي (راه‌بندان سياسي)، طرح عدم كفايت رئيس‌جمهور، تك و پاتك، خندق، عدم اختيارات رئيس‌جمهور، بازدارندگي فعال، بن‌بست اصلاحات، خروج از حاكميت، استعفاي دسته‌جمعي، تابعيت مسئولان قضايي، فشار از بيرون و فروپاشي از درون، گل و لبخند، ديو و دلبر، گفتمان اصلاح‌طلب ـ محافظه‌كار، رفراندوم، اسلام طالباني، جامعه مدني، تكثر قرائت‌ها، عبور از قانون اساسي، فراقانوني، جنبش مدني، گفتمان نهادهاي انتصابي ـ نهادهاي انتخابي و حركت با چراغ خاموش.(5)
اما در ميان تمام تئوري‌هاي ارائه‌شده از سوي اين جبهه، هيچ‌كدام به اندازه دو تئوري زير راهبردي و اساسي نبوده‌اند: «فتح سنگر به سنگر»، «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا». در واقع اين دو راهبرد را مي‌توان ميزان و معيار تفسير تمام رفتارهاي سياسي جبهه دوم خرداد قرار دارد كه در طول هشت سال همواره وجود داشته است. به تعبير ديگر، راهبردها و تاكيك‌هاي ديگر تنها بخشي از اين دو راهبرد بوده‌اند كه در مقاطع مختلف مطرح شده‌اند.
اين نظريه‌ها و راهبردها بيش از همه برآمده از آموزه‌هاي جامعه‌شناسي سياسي ماركسيستي درباره «نيروهاي اجتماعي» بود. اين ديدگاه به آنان مي‌آموخت كه قدرت سياسي تنها از طريق نهادهاي حكومتي به دست نمي‌آيد. قدرت سياسي را مي‌توان از نفوذ اجتماعي نيز به‌دست آورد. از اين منظر جامعه مانند رودخانه‌اي است كه بايد از نحوه استخراج انرژي از آن آگاه بود. نفوذ در نيروهاي اجتماعي به‌طور برنامه‌ريزي شده مي‌تواند مولد قدرت سياسي از قدرت اجتماعي باشد. به اين ترتيب، فتح سنگر به سنگر قدرت از طريق فشار از پايين و چانه‌زني در بالا صورت عملياتي شده اين آموزه‌ها بود كه مي‌آموخت چگونه مي‌توان در شرايط كنوني ايران از قدرت اجتماعي، قدرت سياسي به‌دست آورد.
توسل به اين روش در ميان رهبران فكري جبهه دوم خرداد از همان روزهاي نخست پس از انتخابات سال 1376 مشهود بود. آنان معتقد بودند اكنون كه در اثر انتخابات انرژي زيادي از جامعه آزاد شده است، رهبران پيروز انتخابات نبايد اجازه دهند اين انرژي بيهوده هدر رود. بايد با در صحنه نگاه داشتن اين افراد، در مواقع لازم كه رقيب سرسختي نشان مي‌دهد از آنان كمك بگيريم و رقيب را به امتياز دادن واداريم. لذا اگر حريف كه شكست خورده است به خواست‌هاي سياسي ما تن ندهد مي‌توان از اين نيروي رها شده براي شكستن اراده آنان بهره برد. در اين‌باره يادداشت سعيد حجاريان تنها چند روز پس از انتخابات هفتم رياست جمهوري بسيار قابل تأمل است. او به افراد جبهه دوم خرداد توصيه مي‌كند: «بايد هر چه زودتر براي جنبش اجتماعي برخاسته در كوران انتخابات فكري كرد و ظرف سازماني مناسب را براي نهادينه‌كردن اين تحركات عظيم فراهم آورد. نبايد تصور كنيم كار ديگر تمام شد و دنيا به كام شده است و لذا مردم بايد به منزل رفته و به‌صورت تماشاچياني منفعل تا چهار سال بعد منتظر رقابت‌هاي انتخاباتي و وعده‌هاي ما باقي بمانند. بايد مردم را سياسي و در صحنه نگه‌داشت ... مهم‌ترين گام در اين زمينه تقويت نهادهاي مدني است، يعني ايجاد يا گسترش تشكل‌هاي صنفي، راه‌اندازي و حمايت مطبوعات منتقد و مستقل (؟!)، تقويت احزاب و جمعيت‌هاي سياسي و اجراي سريع قانون شوراها... انتخابات اخير را به حق مي‌توان ميدان تحرك سياسي جوانان ناميد ... انرژي سرشاري كه از اين طريق آزاد شد و پاره‌اي از مفاسد اجتماعي را با خود زايل كرد ... غنيمتي است كه نبايد به آساني از دست نهاد».(6)
حجاريان كه در حقيقت عرصه سياست را كاملاً‌ با ميدان جنگ اشتباه گرفته بود از آن به بعد نيز تلاش كرد در همين زمينه نظريه‌هايي را مطرح كند. او نظريه «فتح سنگر به سنگر» را در آستانه انتخابات شوراها ارائه كرد و سعي كرد از انتخابات شوراهاي شهر و روستا به‌عنوان يكي از مهم‌ترين سنگرهايي كه بايد فتح شود تا زمينه را براي فتوحات بعدي فراهم كند نام ببرد. وي در مصاحبه 19 آذر 1377 با روزنامه ايران چنين مي‌گويد: «دوم خرداد سنگر و جبهه مردم‌سالاري را تا حدود زيادي در خاك حريف پيش برده است و در افق بسيار بالايي خط جبهه را ترسيم كرده است و نيروها در دو طرف اين خط صف‌آرايي كرده‌اند. نخستين وظيفه ما مثل هر استراتژيست نظامي اين است كه با ايجاد سنگرهاي مستحكم مانع تك و پيشروي حريف شويم و همچنين خطوط تداركاتي، لجستيكي و مواصلاتي را تقويت كنيم تا اجازه ندهيم به سنگرهاي‌مان حمله شود. در نبرد مردم‌سالاري و انحصارطلبي نياز داريم نهادهاي جامعه مدني مستحكمي را در جبهه خودمان به‌وجود بياوريم. همه روزنامه‌ها و نهادها سنگر مقاومت هستند و مطبوعات مهم‌ترين معبر مواصلاتي محسوب مي‌شوند. همه مطبوعات و نهادهاي مدني حامي دوم خرداد بايد متصل به ستاد فرماندهي مورد اطمينان باشند، چراكه اگر با كارهاي پارتيزاني در اعماق استراتژيك حريف پيش بروند، بدون اينكه اتصال خود را با ستاد فرماندهي تعريف و ترسيم كرده باشند، گرفتار محاصره‌شدگي، غافل‌گيري و شبيخون مي‌شوند.(7)
براساس اين جبهه دوم خرداد تلاش كرد با هدف «فتح سنگر به سنگر» تمامي نهادهاي قدرت در نظام جمهوري اسلامي به‌طور عمده و هر جا كه از روش‌هاي ديگر مأيوس مي‌شوند از راهبرد «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا» بهره ببرند. انتظار اين بود كه فشار از سوي نيروهاي اجتماعي و با تحريك و جريان‌سازي نشريات و رسانه‌هاي آنها صورت گيرد و «چانه‌زني» براي دستيابي به مطالبات هم از سوي فعالان سياسي و مديران داخلي در مناصب حكومتي انجام شود. با اين نگرش، اصناف، طبقات و گروه‌هاي متفاوت اجتماعي نظير دانشجويان، معلمان، كارگران، جوانان، زنان و حتي مسائل قومي بيش از هر چيز «گروه فشار» تلقي مي‌شدند كه مي‌توانستند به‌عنوان ابزاري كارآمد عليه دارندگان قدرت در بخش‌هاي ديگر حكومت به كار روند. به هر طريق اين سياست‌ها تا مدت‌ها جواب داد و مجلس پنجم را به‌طور كامل منفعل ساخت به‌گونه‌اي كه به تمامي وزراي معرفي شده دولت هفتم رأي اعتماد داد. اگرچه مخالفت با برخي وزراي مطرح شده بسيار جدي بود.
لذا نكته بسيار قابل توجه اينجاست كه اساس خشونت‌هاي صورت گرفته در سال‌هاي تسلط جريان دوم خرداد را بايد در همين دو راهبرد سراغ گرفت. به اين معنا، حتي اگر سخن خاتمي درباره «هر نه روز يك بحران» خطا باشد، اما واقعيت اين است كه در اين دوران تنش‌ها و منازعات فراواني رخ داد كه اغلب نيز ريشه در پيگيري همين راهبردها داشت. در شرايطي كه دولت هفتم در حوزه بين‌الملل راهبرد «تنش‌زدايي» را مطرح مي‌كرد، اما طراحان آن دو راهبرد در عرصه داخلي سياست «تنش‌زايي» را پيگيري مي‌كردند.
دو پاره كردن جامعه با مفاهيمي مانند اصلاح‌طلب ـ محافظه‌كار، مدرن ـ سنتي و مفاهيمي از اين دست نياز اساسي و موتور محركه آن دو راهبرد را تشكيل مي‌داد. در صحنه نگاه داشتن گروه‌هاي اجتماعي براي دفاع از آن جريان سياسي وقتي ممكن مي‌شد كه آنان عرصه سياست را به‌طور كامل قرمز و آبي كنند و با دوقطبي كرد جامعه يكي ار مظهر دمكراسي و آزادي و توسعه‌يافتگي و جامعه پيشرفته قلمداد كنند و ديگري را نماد استبداد و ظلم و عقب‌افتادگي و ارتجاع. لذا ريشه اسطوره‌پردازي از جريان دوم خرداد و اهريمن‌سازي از جبهه مقابل در همان راهبردهاي دوگانه بود. آنان تنها راه اثبات خود را نفي طرف مقابل مي‌دانستند.
رواج كينه‌توزي، منفي‌انگاري، بي‌اعتمادي، سياست‌زدگي، ترور شخصيت افراد حقيقي و حقوقي، برچسب‌زني و شايعه‌پراكني از رهاوردهاي اين سياست‌ها بود كه در فضاي عمومي و سياسي جامعه نمايان بود. از همان روزهاي نخست، نهادهاي بسياري همچون شوراي نگهبان، صدا و سيما، قوه قضائيه، مجلس، نيروي انتظامي، سپاه، بسيج و بسياري از نهادهاي ديگر كه زير نظر دولت قرار نداشتند و بايد به‌تدريج تسخير مي‌شدند مخالف تلقي شده و با شيوه‌هاي مختلف با هجمه متحد رسانه‌اي آن جريان مواجه شدند. افراد گوناگوني اعم از نمايندگان مجلس، شخصيت‌هاي روحاني، ائمه جمعه، مسئولان دستگاه قضايي، مديران صدا و سيما، فرماندهان سپاه و بسيج و نيروي انتظامي، مسئولان نشريات منتقد، نويسندگان و انديشمندان مستقلي كه هر يك به‌دلايلي همسو با يان جريان نبودند مورد حمله قدرت رسانه‌اي آنها قرار مي‌گرفتند. در اين دوران استفاده از عكس‌هاي جهت‌دار، تيترهاي جنجال‌برانگيز، حذف واژه‌هاي احترام‌آميز، هجو سياسي و رويكردهايي از اين دست كه پس از جمهوري اسلامي جديد تلقي مي‌شد، بي‌حرمتي بسياري از مقامات و نهادهاي رسمي را در پي داشت. در واقع با راه‌اندازي نشريات جديد كه ابزارهاي راهبردي دوگانه بودند، جنگ سياسي براي فتح نهادهاي قدرت آغاز شده بود.
پيگيري راهبردهاي دوگانه به‌طور جدي از پاييز 1377 آغاز شد. نخستين سنگر مهمي كه بايد فتح مي‌شد، شوراهاي شهر و روستا بود. اين شوراها به لحاظ تشكيلاتي و از آن جهت كه سراسري بود و از طريق شوراهاي عالي به يكديگر پيوند مي‌خورد مي‌توانست در نگاه نخست براي هماهنگي و بسيج نيروها و قدرت‌نمايي آنان مهم تلقي شود. كما اينكه در تجمع چندين ده هزار نفري آنان نيز اقدامي صورت گرفت.
اما در اين دوره،‌ هم‌‌زمان با نزديك شدن به انتخابات شوراها چندين رويداد مهم ديگر نيز رخ داد كه به التهابات سياسي كشور افزود. قتل‌هاي زنجيره‌اي، تأسيس حزب مشاركت و راه‌اندازي روزنامه‌هاي صبح امروز و خرداد سرعت تحولات سياسي را آن‌گونه كه مورد دلخواه اين تئوري‌ها بود شتاب بخشيد. قتل‌هاي زنجيره‌اي، جداي از آنكه عوامل آن چه كساني بودند و با چه اهدافي آن را انجام دادند، حلقه مفقوده و گمشده راهبردهاي دوگانه بود كه مي‌توانست زمينه مناسب را براي تهييج افكار عمومي فراهم سازد و با جهت‌دهي و تفسير آن در به صحنه نگه‌داشتن برخي گروه‌ها در دفاع از دوم خرداد بيانجامد. هنوز پيش از آنكه متهمي مشخص شود، دادگاهي تشكيل شود و مجرمي شناخته شود چنين القا مي‌شد كه مخالفان دوم خرداد در «تاريكخانه اشباح» براي نابودي آن تصميم به اين كار گرفته‌اند.
آنها با مقابل قرار دادن جبهه دوم خرداد با كليت نظام جمهوري اسلامي در مقالات متعد اين‌گونه القا مي‌كردند كه مقامات عالي نظام براي سرنگوني دولت دوم خرداد به رفتاري شبه كودتايي و غيردمكراتيك دست‌زده‌اند. مقالات اكبر گنجي در روزنامه «صبح امروز» كه بعدها تحت عنوان «تاريكخانه اشباح» به‌صورت كتاب چاپ شد بسياري از مقام‌هاي امنيتي و عالي نظام جمهوري اسلامي را تحت عناويني همچون «عاليجناب سرخ‌پوش»، «عاليجنابان خاكستري» و «شاه كليد» در مظان توطئه‌چيني عليه دوم خرداد قرار داد. در واقع ساختن اين فضاي مشابه رمان‌هاي پليسي آگاتاكريستي كه عواطف، كنجكاوي و حساسيت عمومي را مانند يك فيلم سينمايي بسيار جذاب برمي‌انگيخت همان چيزي بود كه ارائه‌كنندگان تئوري‌هاي فتح سنگر به سنگر و فشار از پايين و چانه‌زني در بالا به آن احتياج داشتند.
اين مفاهيمي كه اكبر گنجي در روزنامه‌هاي داخلي به‌كار مي‌برد در آن سوي مرزها از جانب علي‌رضا نوري‌زاده در كيهان لندن رمزگشايي مي‌شد و او به‌صراحت مشخص مي‌كرد كه مراد از مفاهيمي همچون عاليجناب سرخ‌پوش، شاه كليد يا عاليجنابان خاكستري چه كساني هستند. البته اين مفاهيم مبهم كاركرد ديگري هم داشت. به اين معنا كه با ابهام‌آلودگي فراوان اين واژه‌ها مي‌شد نوك پيكان اتهام را به‌سوي بسياري از مقام‌هاي عالي كشور نشانه رفت و همه را به كودتا عليه دوم خرداد متهم كرد.
در صحنه نگاه داشتن مردم و بسيج عمومي آنچنان كه افرادي همچون حجاريان معتقد بودند به اين فيلم‌نامه و داستان مهيج نياز داشت تا گروه‌هاي اجتماعي را به‌ طرفداري از آنان به تقابل با رقيب و حتي كليت نظام بكشاند. «فشار از پايين» و متقاعدساختن مردم براي دفاع از دوم خرداد بهانه مي‌خواست و هيچ بهانه‌اي مانند داستان پركشش قتل‌هاي زنجيره‌اي از اين قابليت برخوردار نبود. در واقع آن چيزي كه موجب مي‌شد جريان دوم خرداد با شدت و همه‌جانبه مسئله افسانه‌وار قتل‌هاي زنجيره‌اي را پيگيري كند و به اين ترتيب روح بدبيني،‌بي‌اعتمادي و خشونت را به جامعه تزريق كند، پيگيري‌ همان راهبردهاي دوگانه بود. اگر نگاهي به حوادث و آشوب‌هاي تير 1378 بياندازيم به‌راحتي پي مي‌بريم كه اين حادثه نيز در موضوع قتل‌هاي زنجيره‌اي ريشه داشت. چاپ كردن يك نامه از سعيد امامي از جانب روزنامه «سلام» و بستن آن روزنامه از جانب دادگاه از سوي ديگر و پيرو آن اتفاقات كوي دانشگاه همگي خلاصه‌اي از مقدمات آشوب‌هاي تير 1378 بود. اين آشوب‌ها كه از جانب برخي مسئولان دوم خرداد مورد استقبال قرار مي‌‌گرفت، فرصتي براي امتياز گرفتن از رقيب و كامل كردن حلقه «فشار از پايين» تلقي مي‌شد.
در واقع مسئله تير 1378 مهم‌ترين پديده خشونت‌آميز هشت سال حاكميت جريان دوم خرداد محسوب مي‌شود؛ اگرنه در دو سال پيش از آن هم حوادث متعددي در مناطق مختلف كشور و به‌ويژه تهران و به‌طور اخص از سوي گروه‌هاي دانشجويي رخ داده بود.

شكست راهبردهاي دوگانه و ظهور روي ديگر خشونت سياسي

به هر طريق، تحولات پس از دوم خرداد در دو سال نخست و به دست نيامدن اهداف سياسي تعيين شده جريان افراطي جبهه دوم خرداد نشان از آن داشت كه «تئوري فشار از پايين و چانه‌زني در بالا» شكست‌خورده و «فتح سنگر به سنگر» به سرانجام نرسيده است. با ظاهر شدن اين واقعيت به‌تدريج اختلافات در ميان جبهه دوم خرداد بالا گرفت و جريان افراطي اين جبهه تاكتيك‌ها و تئوري‌هاي متفاوتي را مطرح كرد كه مهم‌ترين آنها در ماه‌هاي نخست شعار «عبور از خاتمي» بود. تلقي گروه ياد شده آن بود كه خاتمي از توان چانه‌زني كافي برخودار نيست و شخصيت دلخواه آنان براي رفتارهاي تند را ندارد. اين تئوري كه صورت عملياتي شده آن در محافل سياسي با عنوان «گورباچفيزاسيون» مشهور بود، در پي آن بود كه براي هرچه راديكاليزه‌تر كردن فضاي سياي كشور رهبري جريان اصلاحات را به دست فردي تندرو بسپارد تا همان‌گونه كه يلتسين توانست گورباچف را كنار زند، او نيز به‌جاي خاتمي بر مسند قدرت بنشيند و سياست‌هايي كه بوي براندازي مي‌دهد را جاري سازد.(8)
اين راهبرد كه در همان ماه‌هاي نخست از سوي برخي مسئولان آمريكايي مطرح شده بود، پس از شكست سياست‌هاي راديكال آن جبهه شدت بيشتري پيدا كرد. با افزايش زمزمه‌هاي اين سياست رهبر انقلاب در سخنراني معروف خود در تاريخ 19 تير 1379 در ميان مسئولان و كارگزاران نظام به‌طور مبسوط به تبيين و نقد اين سياست پرداخت و به‌نوعي پيش از آنكه اين تئوري حالت جدي‌تر به خود بگيرد نسبت به آن هشدار داد.(9)
نكته قابل تأمل اين است كه مقابله با ماهيت و هويت ديني نظام جمهوري اسلامي و تلاش براي براندازي اين ماهيت از سوي جريان راديكال دوم خرداد كه به صراحت تئوري «حاكميت دوگانه» را مطرح مي‌كردند، خواسته‌اي نبود كه در تحولات پس از حوادث تير به‌وجود آمده باشد. بلكه اين خواسته پيش از آن هم وجود داشت و در خود حادثه تير نيز به‌روشني مشهود بود. اكبر گنجي اگرچه از راديكال‌ترين اين افراد بود، اما در صراحت لهجه نيز بي‌همتا بود. او در مقالاتي كه اندكي پس از حوادث تير 1378 منتشر مي‌كند به اين اهداف و خواست‌ها تصريح مي‌ورزد. او جبهه دوم خرداد رامتشكل از يك طيف وسيع مي‌داند «كه در يك سر آن نيروهاي معتقد به فرايند «تغيير شكل» و در سر ديگر طيف نيروهاي معتقد به فرايند «جابه‌جايي قرار دارند». او فرايند تغيير شكل را اين‌‌چنين معنا مي‌كند كه، ابتدا گروهي از رهبران اصلاح‌طلب در گام اول فضا را ليبراليزه مي‌كنند و سپس با اشغال مناصب كليدي و ائتلاف گسترده حتي با مخالفان خارج از نظام روند جاري را تغيير مي‌دهند. (كنفرانس برلين مي‌تواند نمونه‌اي از تلاش‌ها براي اين ائتلاف‌ها باشد). گنجي كه تلاش مي‌كند از واژه «براندازي» بگريزد تا از مقاله خود حساسيت‌زدايي كند، تفاوت مهم فرايند تغيير شكل با براندازي و فروپاشي را در اين مي‌داند كه «در حالي‌كه در فرايند فروپاشي مقامات رژيم پيشين تقريباً همواره مجازات مي‌شوند، در فرايند تغيير شكل تقريباً هرگز مجازات نمي‌شوند. البته او به اين پرسش نيز پاسخ نمي‌دهد كه در فرايند راديكالي تغيير شكل رژيم، كه خود نيز از آن حمايت مي‌كرد، چه تضميني براي اين لطف(!) وجود دارد كه نيروهاي جديد به قدرت رسيده با نيروهاي سياسي پيشين رفتار خشونت‌آميز نداشته باشند؟(10)
البته گنجي رفتار پيروان فرايند «جابه‌جايي» را مسالمت‌آميز‌تر معرفي مي‌كند، اما علت اتخاذ اين روش را در آن مي‌داند كه «مخالفان (چون) در‌مي‌يابند كه توانايي براندازي رژيم را ندارند و حكومت (هم) مي‌فهمد كه مخالفان قوي‌تر از آنند كه بتوان ناديده‌شان گرفت. لذا چاره‌اي جز گفت‌وگو باقي نمي‌ماند».(11)

يازده سپتامبر و اصلاح تئوري «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا»

با وقوع يازده سپتامبر و حمله آمريكا به افغانستان اندكي پس از آن، مدل ديگري در ميان برخي جريان‌هاي افراطي جبهه دوم خرداد مطرح شد كه به‌گونه‌اي اصلاح نظريه «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا» بود. پس از حمله آمريكا به افغانستان و كمك نيروهاي ناتو به نيروهاي اتحاد شمال افغانستان براي مقابله با طالبان اين ذهنيت در ميان برخي گروه‌هاي دوم خردادي به‌وجود آمد كه نظريه «فشار از بيرون و فروپاشي از درون» در زمان كنوني مي‌تواند نسبت به نظريه‌هاي ديگر راهبرد مناسب‌تري باشد. مطابق اين نظريه امكان آن وجود داشت كه جريان مذكور با سردادن شعار «حاكميت دوگانه» و «خروج از حاكميت» خود را به‌عنوان نيروي آلترناتيو و جايگزين حاكميت حاضر مطرح كند تا با فشار و تهديدهاي ايالات متحده و هم‌پيمانان آن، جريان حاكميت را به تسليم و دادن امتيازهايي كه در سال‌هاي گذشته به‌دست نياورده بودند، وا دارند.
در اين باره گرچه برخي افراد مانند تاج‌زاده تلاش كردند ساحت راديكاليست‌هاي دوم خرداد را از اين نظريه‌ها پاك بدانند،(12) اما اعترافات عباس عبدي در دادگاه موضوعي را كه نياز به اعتراف نداشت، روشن ساخت.(13)

نتيجه‌گيري

جبهه دوم خرداد كه در سال 1376 دولت را تصاحب كرد به اعتراف بسياري از فعالان آن گمان نمي‌كرد برنده انتخابات شود و به قدرت دست يابد. از‌اين‌رو آنها به صراحت اعلام كردند كه برنامه چنداني براي كشور‌داري تهيه نكرده‌اند.(14) اين پديده گذشته از آنكه برخي تبعات مانند «شركت سهامي» شدن دولت را در پي داشت و موجب شد كه بخش‌هاي مختلف سياسي و فرهنگي و اقتصادي ميان احزاب مختلف دوم خرداد تقسيم شود و براي نمونه اقتصاد همچنان در دست كارگزاران سازندگي باقي بماند، يك نتيجه مهم ديگر نيز داشت. يكي از آن نتايج ميل فراوان به تئوري‌پردازي در ميان دولتمردان و اصولاً فعالان اين جبهه بود. سال‌هاي دوم خرداد سال‌هاي افول و غروب نظريه‌هاي فراواني است كه همگي با عجله مطرح مي‌شوند و به سرعت نيز جاي خود را به نظريه‌هاي ديگر مي‌دهند.
اما در ميان تمام نظريه‌هايي كه از جانب تئوريسين‌هاي اين جبهه مطرح شد دو تئوري مهم بود كه به‌تدريج نقش راهبردي در سياست‌هاي اين جبهه پيدا كرد. نظريه «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا» در كنار نظريه «فتح سنگر به سنگر» را بايد بنيادي‌ترين نظريه‌هايي دانست كه اين جبهه براساس آنها سياست‌هاي خود را در قبال رقيب و حتي كليت نظام تنظيم مي‌كرد. در‌واقع نظريه‌هايي ديگر تحت لواي اين نظريه‌ها مطرح شدند و تاكتيك‌هايي بودند براي دستيابي به اين راهبردها. اما واقعيت آن است ريشه بسياري از خشونت‌هاي هشت دوران اصلاحات ريشه در اين دو نظريه و مسائل پيرامون آن داشت. فعالان و دولتمردان اين جبهه به‌جاي پرداختن به‌ كار‌ويژه كشورداري تصاحب دولت را فرصتي براي گرفتن امتيازهاي سياسي از رقيب تلقي مي‌كردند. لذا رسوخ اين انديشه در ميان ايشان هم موجب شد كه دولت از كاركد مناسب خود به دور افتاد و از سوي ديگر با اتخاذ روش‌اي ژورناليستي و پوپوليستي خشونت را در ميان فعالان سياسي و اجتماعي گسترش دهد.
با وجود اين، گرچه در اين سال‌ها براساس پيگيري سياست‌هاي ياد شده كشور گاهي تا مرز بحران پيش رفت، اما سعيد حجاريان باني اصلي اين نظريه دو سال پس از اتمام دوران اصلاحات نيز اعلام كرد كه نظريه «فشار از پايين و چانه‌زني در بالا» هيچ‌گاه به‌طور كامل و آن‌گونه كه مورد نظر او بوده است محقق نشده و او براي «اقناع» ديگران بيشتر بايد بر روي اين موضوع كار كند.

پي‌نوشت‌ها

1. اطلاعات، 19 مهر 1373، ش 20315، ص 2 و اطلاعات، 26 مهر 1373، ش 20321، ص 2.
2. انتخاب هفتم، روز‌شمار هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران، به كوشش ابراهيم انصاري، تهران، همشهري، 1376، صص 213، 218، 325، 184، 186، 173، 167، 161 و 144.
3. غلامرضا كاشي، محمد‌جواد. نظم و روند تحول گفتار دمكراسي در ايران، تهران، گام نو، 1384، ص 296.
4. سليمي، حسين. كالبد‌شكافي ذهنيت اصلاح‌گرايان، تهران، گام نو، 1384، ص 44.
5. دارابي، علي. جبهه دوم خرداد و خط توليد استراتژي، هفته‌نامه سياست، ش 125- 127، 1379.
6. عصر ما، ش 71، 17/3/1376.
7. حجاريان، سعيد. انتخابات شوراها، بزرگ‌ترين جبهه مرد‌م‌سالاري است، ايران، 19 آذر 1377، ش 1115، ص 3.
8. حجاريان، سعيد. دوتاكتيك، عصر ما، ش 143، 1/10/1378.
9. سخنراني در ميان مسئولان و كارگزاران نظام جمهوري اسلامي ايران، 19 تير 1379.
10. گنجي، اكبر. نگاهي به حادثه حمله به كوي دانشگاه و پيامدهاي آن ....، صبح امروز، 9/5/1378.
11. همان.
12. تاج‌زاده، مصطفي. فشار از بيرون، فروپاشي از درون، آفتاب يزد، 22/5/1381.
13. درباره اعترافات عبدي بنگريد به: كيهان، 4/10/1381.
14. گفت‌وگوي انتخاباتي سعيد حجاريان، دفاع از ايده فشار از پايين و چانه‌زني در بالا، اعتماد، 11/10/1386.

/الف




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط