مترجمان:
فرزان سجودی
فرهاد ساسانی
استعاره، به مثابه یک کنش تخیلی که دو هستی را در ضمیر آگاه شاعر با هم یگانه میکند و آن دسته از صفات آنها را که به موقعیت شعری و به بافت صورِ خیالی مرتبط است در هم میآمیزد، در اصل یعنی سخن گفتن دربارهی یک هستی برحسب هستیای دیگر. در سطح زبان، این یعنی استفاده از واژهای که به «ب» ارجاع میدهد برای ارجاع به «الف». جرجانی این فرآیند را نقل یا استعاره (قرض گرفتن) نامیده است و چون این فرآیند از زاویهی دید «الف» نیز بیان میشود، او آن را اعاده (قرض دادن) (1) نیز نامیده است. این فرآیند، هر چند ممکن است ساده به نظر برسد، یکی از پیچیدهترین جنبههای استعاره است، پیچیدگی تحلیل جرجانی و مباحثی که او در نقد دیدگاه سنتی مطرح میکند، گواه پیچیدگی این فرآیند است. اگر عدم پذیرش تعبیر سنتی توسط جرجانی را در ارتباط با نقد عربی مورد توجه قرار دهیم، شاید بتوانیم به ارزیابی معتبری از این دو دیدگاه متقابل دست یابیم. تلاش ما، چنانچه با موفقیت همراه باشد، دستاوردهای گستردهای در حوزههای مطالعاتی مرتبط با استعاره خواهد داشت. بیتردید چنین امکانی باعث میشود که مطالعهی فرآیند نقل در استعاره اهمیت ویژهای بیابد.
هر نظریهای در باب استعاره، پیش از آن که بتواند ادعای کامل بودن، بکند، باید به دو سؤال پاسخ بگوید. نخست، نظریهی استعاره باید ماهیت عناصری را که انتقال داده میشوند بیان کند؛ دوم نظریهی استعاره باید در حد رضایتبخشی به نکات زیر بپردازد: چه روابطی در نقل ممکن هستند، آیا هر نوع نقل استعاره است؛ و چه نوع روابطی به خلق استعاره میانجامد. پاسخ به این سؤالات به خودی خود باعث کامل شدن یک نظریه در باب استعاره نمیشود، اما در عین حال، چنین نظریهای چنانچه پاسخی در خور به این سؤالات نداشته باشد، چندان توجهی را برنخواهد انگیخت. همانطور که در ادامهی مطلب نشان داده خواهد شد، براساس این پاسخهاست که علت وجودی استعاره را بهتر میتوان تعریف کرد. بسیاری از دیدگاههای مدرن در باب استعاره به دلیل آن که نتوانستهاند مبانی مشخصی برای فرضیاتشان در مورد ماهیت نقل در استعاره ارائه کنند، به نظر آشفته و فاقد استحکام میرسند.
نخستین سؤال فوق را به تفصیل به بحث خواهیم گذاشت و برخی مسائل ناشی از آن زمینهساز ارائه پاسخی روشنتر به سؤال دوم میشود. برداشت جرجانی از عنصری که در فرآیند آفرینش استعاره انتقال داده میشود، یا قرض گرفته میشود، چیست؟
یکی از جنبههای در خورِ توجه بحث جرجانی در باب این سؤال این است که با وجود پاسخ روشن و صریحی که به این سؤال میدهد و اصرار او به این که این پاسخ تنها پاسخ صحیح و معتبر است، پاسخش را تا نیمهی دوم هر دو کتاب دلائلالاعجاز و اسرارالبلاغه، به لحاظ نظری به طور کامل بیان نمیکند. در نیمهی اول هر یک از این دو کتاب، هرگاه به ماهیت استعاره میپردازد، تعریف سنتی آن را بیهیچ نقدی ارائه میکند. بنابراین نخست در فصلهای آغازین اسرارالبلاغه است که به استعاره اشاره میکند، او آن را تحت عنوان نقلِ یک نام تعریف میکند. (2) در همان صفحه، و در سه صفحه بعد از آن، جرجانی پیوسته از عبارتهایی چون «این نام (3) را برای... به عاریت گرفته است»، «نام را به عاریت گرفت و آن را از اصلش انتقال داد و از جایگاهش دور کرد» (4) استفاده کرده است. حدود ده صفحه بعد، او همین دیدگاه را در مطالعهی یک مثال بخصوص تکرار میکند: «این واژه از مرجع اصلیاش (مسمیالاصلی) انتقال داده شده است و به واسطهی قرضدهی و برای تشدید شباهت، به مثابهی یک نام به چیز دومی نسبت داده شده است» (5) در ادامه او در توصیف نقل در حکم آنچه به نام مربوط است از این هم فراتر میرود و مینویسد: «از اصل و معنایش جدا شده است». (6) این عبارت ممکن است به این معنی برداشت شود که آن نام [واژه] دیگر به معنای خودش ارجاع نمیدهد، و این دیدگاه تفاوتی با رویکرد سنتی نسبت به استعاره ندارد.
جنبهی جالب توجه نکتهای که اینجا مطرح شد آن است که این دقیقاً همان دیدگاه دربارهی نقل است که جرجانی در نیمهی دوم کتاب دلائلالاعجاز و بخش نهایی کتاب اسرارالبلاغه، پیوسته و به گونهای متقاعد کننده به آن حمله کرده است و آن را نقد کرده است. هر چند بیش از حد نباید بر این واقعیت تأکید کرد زیرا مشخص نیست که در دیدگاه خودِ جرجانی تعارض وجود دارد، یا آن که او در اواخر کتابش به تدریج دیدگاهش را عوض کرده است. مطالعهی دقیق بافتهایی که او در آنها عبارت «نقل یک نام» را به کار برده است باعث میشود که هر دو نظر فوق را منتفی بدانیم. (7) این بافتها نشان میدهد که این سؤال که آیا نقل، نقل نام است یا چیز دیگر، ارتباط مستقیمی با نکات مورد نظر جرجانی [در آن بافت بخصوص] ندارد. به محض آن که این مسئله اهمیتی در خور پیدا میکند - برای مثال، در مطالعهی ماهیت استعاره، یا رابطهی آن با دیگر شکلهای صورِ خیال - او دیدگاه جدید خود دربارهی نقل را مطرح میکند و مؤکداً دیدگاه سنتی را رد میکند. (8)
برداشت جرجانی از استعاره، مبتنی بر امتزاج بین دو هستی است، طوری که مخاطب برای مثال در جملهی «من یک شیر دیدم» تصور میکند که گوینده یک شیر واقعی را در نظر دارد. بافت تنها عاملی است که باعث میشود مخاطب دریابد که در واقع مقصود یک شیر واقعی نیست و مقصود این است که او یک انسان را دیده است. بنابراین استعاره، به اعتقاد جرجانی، «در تخیل [این تأثیر را] برمیانگیزد که مرجع به طور همزمان هم انسان و هم شیر است. هم از جهت تصویر و هم از جهت خصوصیات» (9) جرجانی معتقد است که این جنبه از استعاره به طور ضمنی به این معناست که تصور آن که نقل نامی که هیچ مرجع (یا معنایی) ندارد به شکلگیری استعاره میانجامد، غیرقابل درک است؛ چون در این صورت هیچ تشابه یا تعاملی بین دو غایت استعاره وجود ندارد. هر چند به نظر ممکن است ساده برسد، اما همین نتیجهگیری به کل نظریهی جرجانی دربارهی استعاره شکل میدهد، زیرا، چون اعتبار بحث او چنین آشکار است، استعاره در واقع در حکمِ بیان رابطهی بین کیفیات یا خصیصههای دو چیز خلق میشود. در نتیجه، برخی از اوصاف ویژه در معنای نامِ دوم است که به عاریت گرفته میشود. به عبارت دیگر، استعاره عبارت است از به عاریت گرفتن معنایی از یک هستی و برقراری نوعی رابطه تشابه با معنی یا هستیای دیگر. بدیهی است که این دیدگاه نمیپذیرد که استعاره نقل یک نام باشد (10) یا آن که استعاره آنطور که ارسطو گفته است «به کار بردن واژهی که متعلق به چیزی است، برای چیز دیگری باشد» (11) و یا آن طور که در سنت نقد عربی پیش از جرجانی گفته شده است «نقل نامی از معنای آن».
جرجانی پس از بیان کلی مسئله به بررسی تفصیلی مفهومی جدید میپردازد. کل تحلیل او بیتردید به لحاظ انتقادی برجسته است و بنابراین شایسته است که به تفصیل به آن بپردازیم. (12) ابتدا او به شرح روش رایج توصیف نقل میپردازد و میگوید که سطح موردنظر نیست و پیامدهای ژرفتر موردنظر است. او مینویسد:
حتی وقتی از «عاریت گرفتن برای توصیف یک واژه [نام] استفاده کنیم و بگوییم «نام عاریتی» (اسم استعاره)، یا «این واژه در این بافت به عاریت گرفته شده است، و در بافت دیگری در معنای حقیقیاش به کار میرود»، در واقع به معنا ارجاع میدهیم، زیرا با عاریت گرفتن آن نام [واژه] میخواهیم خصیصهی غالبش را به مستعارله نسبت دهیم. (13)
جرجانی به طریقی متقاعد کننده استدلال میکند که چگونگی ارجاع به استعاره خود شاهدی است بر [صحت] این تفسیر:
اثبات این مدعا این واقعیت است که میگوییم، او [گوینده] او را [مشبه، یعنی آن مرد را] شیر دانسته است». حال اگر به عاریت گرفتن یک نام برای چیزی، مستلزم به عاریت گرفتن معنای آن نباشد، این گفته بیمعنی خواهد بود، زیرا [عبارت] «دانسته است» (جعَل) را نمیتوان به کار برد مگر آن که مقصود آن باشد که کیفیتی [یا صفتی] را به چیزی نسبت بدهیم. لذا وقتی میگوییم «او را شاهزادهای دانسته است» و «او را دزدی دانسته است». مقصد ما آن است که گوینده کیفیت دزد بودن را به آن مرد نسبت داده است. محال است بتوان گفت که «او [گوینده] کسی را زید دانسته است»، به معنی آن که «او را زید نامیده است»، به همان طریق که نمیتوان به کسی گفت، «پسرت را زید بدان» یعنی «او را زید بنام». (14)
بنابراین فقط وقتی میتوان گفت، «او را شیری دانسته است» که گوینده صفت شیر بودن را به کسی نسبت داده باشد.» (15)
همین استدلال در دلائلالاعجاز نیز بسط داده شده است. جرجانی به نقد دیدگاه القاضی الجرجانی دربارهی استعاره میپردازد و میکوشد نادرستی تعریف او را نشان دهد. نقل کل مطلب در اینجا حائز اهمیت است:
بدان که کاربرد واژهی نقل در مورد استعاره در میان مردم بسیار رایج است. برای مثال میگوینده استعاره عبارت است از به کار بردن عبارتی (واژه یا عبارتی) به واسطهی نقل، دربارهی چیزی به جز آنچه در اصل، در قرارداد زبان مورد نظر است. قاضی ابوالحسن گفته است: «استعاره زمانی واقع میشود که اسمِ قرض گرفته شده در حکم جایگزینِ مکفی اسم اصلی به کار رود، و عبارت انتقال داده شود و به جای آن که دیگری گذاشته شود.» مفاهیم پیچیده و مبهم را دشوار میتوان برای مردمان عادی شرح داد و به همین دلیل ممکن است شیوهی شرح آن به گونهای بشود که برداشتی غلط را در پی داشته باشد. در مورد این که میگویند استعاره نقل عبارتی است از معنای اصلیاش نیز همین اتفاق افتاده است؛ پس این گفته را نمیتوان پذیرفت و به کار بست. زیرا درست است که شما فقط پس از آن که مردی را به گونهی «شیر» متعلق دانستهاید نام شیر را در مورد او به کار میبرید - با توجه به اوصافی که قبلاً بحث کردم - اما نمیتوانید نام [شیر را] از معنای حقیقیاش انتقال داده باشید. علت آن است که فقط چنانچه معنای اصلی اسم را از ذهن خود بیرون رانده باشید و هیچ ملاحظهای از آن نداشته باشید، میتوانید انتقال دهنده باشید. این که انتقال دهندهی اسم از معنایش باشیم و در همان حال بخواهیم آن معنا را ارائه کنیم [یا به عبارت بگیریم] تعارض دارد و ناممکن است. (16)
در منطقی بودن جملهی آخر تردیدی نیست و همانطور که جرجانی میگوید، دیدگاه سنتی مبنی بر آن که استعاره انتقال نام [اسم] است از معنای اولیهی آن، تعریفی است که دقتی در آن دیده نمیشود. او در ادامه یکی از متقاعدکنندهترین استدلالهایش را در این زمینه مطرح میکند:
اگر استعاره یعنی مدعی شدن معنای یک اسم [برای اسمی دیگر]، پس اسم از آنچه برای نامیدنش مقرر شده بوده است [مرجع خود] انتقال پیدا نمیکند. اسم معنای خود را حفظ میکند. (17)
او همچنین مینویسد که تحلیل دقیق نشان میدهد که در جملهی «من یک شیر دیدم»، نام «شیر» در معنایی به جز معنای خودش به کار نرفته است: یعنی فقط برای افادهی معنای «شجاع» به کار نرفته است. برعکس، مرد از جهت شجاعتش، «شیر دانسته شده است». اگر گویندهای خردمند اصولاً پیش بیاید که بگوید «او شیر است» و از این گفته مقصودش به طور ضمنی آن نباشد که مرد را با شیر مشابه کند، یعنی اگر هیچ معنایی جز گفتن آن که «او شجاع است» در نظر نداشته باشد، آنگاه میتوان گفت که اسم از جایگاه خود انتقال داده شده است. جرجانی میگوید که بیتردید چنین چیزی ناممکن و نادرست است. (18) این واقعیت بنیادی دربارهی استعاره است که این فرض را توجیه میکند که [استعاره] بیشتر بیانی است (ابلاغ) تا کاربرد حقیقی. (19) اگر استعاره صرفاً نقل از یک نام به نام دیگر بود، جملهی «من یک شیر دیدم» چه مزیتی نسبت به جملهی «مردی دیدم چونان شیر» میداشت. (20) استدلالهایی که در اینجا مطرح شده است در بسیاری از بخشهای دیگر دلائلالاعجاز تکرار شدهاند. جرجانی میگوید، لازم است که این مباحث تکرار شوند، زیرا:
مردم به سختی آن را در مییابند و برایشان نامحتمل به نظر میرسد... و چون این اعتقاد که مجاز مبتنی بر انتقال واژهای از مرجع آن است برای آن که برای مرجع دیگری مورد استفاده قرار گیرد... چنان در ذهن مردم جا افتاده است که در این زمینه و به لحاظ این اعتقاد تفاوتی میان خواص و عوام نیست. (21)
هر چند به نظر میرسد دوران جرجانی و دورههای قبل از آن تنها ایامی نبودند که فرضِ کذبِ نقل (22) برافکار منتقدان و اهل بلاغت بوده است. در مطالعات غربی، این جریان قویتر و مطلقتر بوده است. از زمانی که ارسطو استعاره را انتقال یک واژه دانست، نویسندگانی که دربارهی ماهیت استعاره نوشتهاند، بیآنکه تردیدی در دیدگاه او بکنند، به تکرار آن پرداختهاند. تازه در دههی 1930 بود که تعداد اندکی از منتقدان اظهار داشتند که انتقال صرفاً انتقال نامها نیست؛ و دیدگاه آنها نیز در جریان عمومی مطالعات ادبی و دیگر مطالعاتِ مربوط به استعاره اثر اندکی گذاشت و یا اصولاً بیاثر بود. برای نشان دادن آسیبی که مفهوم نقل به معنی نقل نامها به مطالعات غربی زده است و همچنین برای نشان دادن اهمیت مسلّم و ماهیت انقلابی برداشت جدیدی که جرجانی مطرح کرده است، نقل قولی از آی. اِی. ریچاردز میتواند مفید باشد. او در سال 1936 به ضرورت طرح مفهومی جدید از استعاره برای کمک به تحول بنیادی در فلسفهی بلاغت و مطالعهی ارتباطات پی برد. ریچاردز میگوید که نظریهی سنتی که منشأ در فرضیات ارسطو دربارهی استعاره دارد (23) مانع از آن شده است که مطالعهی استعاره «جایگاه واقعی خود را در مطالعات ما بیابد، و در نظریه و عمل، در راهی که در پیش رویش بوده است پیشرفت کند». (24) او در ادامه مینویسد:
در طول تاریخ بلاغت، استعاره را نوعی تردستی با واژهها دانستهاند و فرصتی برای بهرهبرداری از چند وجهی بودن آنها... (25)
به اعتقاد ریچاردز مطالعه استعاره باید در جهات متفاوت تداوم پیدا کند. او اصرار دارد که، «نظریه سنتی استعاره را موضوعی کلامی جلوه داد، نوعی جابجایی و جایگزینی واژهها»، در حالی که، «برای پیشبرد نظریهی استعاره باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که استعاره وامگیری و آمیزش افکار و تعاملی بین بافتهاست.» (26)
تعیین این که برداشت جدید ریچاردز از انتقال تا چه حد در مطالعات اروپایی اثرگذار بوده است چندان ساده نیست. انتظار میرود که این نظریهی انقلابی که توسط منتقدی مطرح شده است که در مطالعات زبانی مدرن به طور عام در نظریه ادبی به طور خاص (27) بسیار اثرگذار بوده است، تأثیری در نظریهی استعاره نیز گذاشته باشد. هرچند واقعیت این طور نیست و در کمال تعجب اصولی که ریچاردز بیان کرده است تقریباً به طور کامل نادیده انگاشته شده است. اما ابتدا ذکر این نکته ضروری است که به نظر میرسد خودِ ریچاردز اطلاع نداشته است که نُه سال پیش نویسندهی دیگری تقریباً همین دیدگاهها را دربارهی نقل در استعاره بیان کرده بوده است. اس.جی.براون استعاره را اینگونه توصیف کرده است:
به نظر میرسد که کارکرد اصلی و اولیهی استعاره و تصویرهای نظیر، بیان ایدهای است که به هیچ طریق دیگری امکان بیان مطلوب آن وجود ندارد... شاهد بودهایم که مسئلهی بیانِ کلامیِ مفاهیم غیرمادیِ ذهنی با قرضگیری از زبانی که در اصل بیانگر کنشهای فیزیکی ساده و اشیاء مادی بود، حل شود. این قرضگیری، این انتقال معنای واژهها استعاره است. (28)
تأکید در جملهی آخر به نظر ضروری میرسد، زیرا گویی این نخستین بار است که در نقد انگلیسی دربارهی (29) این جنبه از استعاره مطلبی نوشته میشود. این گفتهی ریچاردز که قبل از کارهای او، نظریهی استعاره، استعاره را جابجایی و جانشین واژهها میدانسته است، گواهی است بر این مدعا، ولی در هر حال تحقیق بیشتر ضروری است. در ادامهی مطلب نشان خواهیم داد که حتی در آثاری که در دههی 1960 نوشته شدهاند، تغییر معنایی و طبقهبندی معنایی مبتنی بر این فرض بوده است که استعاره انتقال نامهاست. هرچند، اکنون، ذکر این واقعیت خالی از لطف نیست که برخی از جدیدترین کارهایی که در زمینهی استعاره در حوزه نقد ادبی و مطالعات زبانشناسی همگانی و توسط نویسندگانی انجام شده است که از کار ریچاردز در زمینهی استعاره اطلاع داشتهاند، هنوز مبتنی بر دیدگاهی سنتیاند. نووتنی در کتابی که در سال 1962 نوشته است و در سال 1965 تجدید چاپ شده است. مطالعهی خود در باب استعاره را با تعریفی که ارسطو داده است، آغاز میکند. «صرفاً به دلیل آن که برانتقال نام تأکید میکند...» (30) راجر براون در چاپ 1968 کتابی که در اصل در سال 1958 منتشر شده بود، استعاره را به کلی در چارچوب انتقال نام بررسی میکند. (31) پُل هنله، تعریف ارسطو از استعاره را نقطهی شروع کار خود قرار میدهد، و کل مطالعات خود را بر آنچه او تعریفی «ناکامل» از استعاره میداند، بنا مینهد. هنله، در کتابی که نخست در سال 1958 منتشر شد، و در سال 1965 تجدید چاپ شد، در تعریف استعاره میگوید: «در استعاره نشانهای که معنایی متعارف دارد به معنایی دیگر به کار میرود.» (32)
میتوان با مثالهای متعددی از دیدگاه انتقال نام ادامه داد، ولی در بحث کنونی ما ضرورتی ندارد. مهمتر آن است که همانطور که ریچاردز حدود سی سال پیش و جرجانی نهصدسال قبل چنین کرده است، بر ضرورت رویکردی تازه به ماهیت استعاره تاکید کنیم، رویکردی مبتنی بر آنکه استعاره حاصل به عاریت گرفتن معانی، مفاهیم و خصیصههاست که در تعامل با معانی، مفاهیم و خصیصههای هستیای که برایش قرض گرفته شده است قرار میگیرند. (33) شاید بتوان ادعا کرد که بنیادیترین مباحث را در حمایت از این رویکرد و زمینهی صورتبندی نظری و عملیِ اصول آن را باید در کار جرجانی یافت.
مفهوم استعاره در حکم وامگیریِ معناها و به کاربستن اوصاف یک چیز برای چیزی دیگر پیامدهای بسیار گستردهای دارد. اهمیت آن در طبقهبندی دقیق تغییرات معنایی و در درک نقشی که استعاره در بسط زبان بازی میکند انکارناپذیر است. اما پیامدهای آن در مطالعه خودِ استعاره و ماهیت و نقش آن در آفرینش ادبی در این پژوهش بیشتر مورد توجه است و مهمترین این پیامدها آن است که استعاره واحدی مضاعف است که در آن تعامل بین خصیصههای دو هستی دخیل تعیین کنندهی ماهیت صورتِ خیالی، معنای آن دو رابطهاش با بافت است. منشأ این دیدگاه این واقعیت است که دو هستیِ دخیل به طریق خاصی به هم مرتبط شدهاند. هر چند، جرجانی و ریچاردز دو منتقدی که شاید نخستین کسانی باشند که استعاره را به مثابهی واحدی مضاعف تحلیل کردهاند، تفسیرهای متفاوتی از این رابطه به دست میدهند. جرجانی اصرار دارد که این رابطه از نوع رابطهی مشابهت است، در حالی که به اعتقاد ریچاردز روابط دیگر نیز ممکن است دخیل باشد. بنابراین لازم است به بررسی استدلالهایی که جرجانی در حمایت از تفسیر خود ارائه میکند بپردازیم.
نظریهی اصلی جرجانی آن است که این واقعیت که معنایی قرض گرفته شده است خود حکایت از آن دارد که نخست فرآیندی بنیادیتر رخ داده است. مشبهبه، مثلاً شیر، در خیال با مشبه، مثلاً مرد، آمیخته شده است. تصور شده است که مرد به واقع عضوی از گونهی شیرهاست. (34) این امتزاج ناشی از وجود اوصافی در مرد و همچنین در شیر است که بین این دو مشترک است. هر چند، شیر و مرد دارای اوصاف دیگر و غیرمشترک نیز هستند. به دلیل این فرآیند است که در استعاره معنای مضاعف وجود دارد. (35)
این ویژگی در خودِ صورتِ زبانی نیز مشهود است، همان طور که جرجانی میگوید، جملهی «آهویی در برابر ما ظاهر شد» را میتوان به معنای حیوان واقعی تلقی کرد، و فقط در بافت (و یا در معنای حاصل از کار پاره گفتار زبانی) و در ارتباط با توصیفهای دیگر و کیفیتهای دیگری که به آن هستی نسبت داده شده است، و پس از تلاش و تحلیل عقلانی (36) است که مخاطب پی میبرد که آهو این جا به زنی ارجاع میدهد که برخی اوصاف مشابه با اوصاف آهو دارد. جرجانی میگوید، این روند ناشی از این واقعیت است که استعاره ابهام دارد. (37) حتی فاضلترین آدمها ممکن است نتوانند به ماهیت استعاری عبارتی پی ببرند. گفته میشود که عدیبن حاتم آیهی زیر را:
«... تا پدید آید شما را به وضوح رشتهی سفید از رشتهی سیاه». (38)
به معنای تحتاللفظیاش فهمیده بوده است، و پیامبر به او گفته است که این دو عبارت به معنای «روز و شب» است. (39)
این مثال و دیگر مثالهایی که جرجانی آورده است نشان میدهد که در این نوع استعاره (40) دو هستی وجود دارد: هستی نخست در خود عبارت وجود دارد و معرف اوصاف مستعارمنه است؛ هستی دوم را بافت، اعم از بافت بلافصل یا غیربلافصل، معرفی میکند و معرف مستعارله است (41). معرفی هر دو هستی استعاره را غنی میکند و آن را از دیگر اشکال صورِ خیال متمایز میکند (42). تعامل بین هستی در ماهیت استعاره در حکم رابطهی استناد بین یک هستی و برخی اوصافِ هستی دیگر مشهود است. بنابراین وقتی مرد با شیر یا با دریا آمیخته میشود (و یا وقتی جهل با تاریکی آمیخته میشود)، ضرورت وجود تصویر شیر به جهت قدرت و شجاعت همانقدر است که ضرورت حضور خودِ مرد. این واقعیت که عنصر قرض گرفته شده معنای واژهی شیر و اوصاف مرتبط به آن است متضمن چنین حضوری است و صورت خیالی مشروط به این حضور مضاعف است، زیرا اگر واژهی «شیر» از معنایش و اوصافی که به آن ارجاع میدهد تهی شود، نمیتوان کاربرد آن را در مورد چیز دیگری تصور کرد که گفته میشود قبل از هر چیز دارای اوصاف و خصیصههای این مصداق است. جرجانی این نکته را بدیهی تلقی میکند که این ویژگی استعاره منشأ در این واقعیت دارد که رابطهی موردنظر بین دو هستی از نوع رابطهی مشابهت است. کیفیت واحد مضاعف فقط در قرضگیری که مبتنی بر این رابطه است امکان وجود مییابد:
«این ویژگی فقط در قرضگیری که مبتنی بر مشابهت است امکان وجود مییابد. زیرا نمیتوان تصور کرد که نامی به مرجع ثانویه (فرع) اطلاع شود بیآن که بتوان آن نام را نخست به مرجع اولیه (اصل) اطلاق کرد.» (43)
جرجانی استدلال میکند که در انتقالی که مبتنی بر شباهت نباشد، ویژگیِ مورد بحث احتمالاً امکان وجود نمییابد. برای مثال در جانشینیِ «دست» به جای «نیکوکاری» هیچ کیفیت متعلق به «دست» به «نیکوکاری» نسبت داده نمیشود، و هیچ رابطهی مشابهت موردنظر نیست. (44) به علاوه رابطهی مشابهت که در نسبت دادن خصیصههای یک مرجع به دیگری موردنظر است تشدید یافته است، یعنی در ورای قدرت ارتباطی یا بیانیِ بیانِ ساده شباهت در جملاتی چون «مردی را دیدم که چون شیر بود» قرار دارد. بر این مبنا امتزاج بین مرد و شیر جوهر تعاملِ معانی یا اوصاف است و منشأ در این واقعیت دارد که استعاره انتقال نام نیست بلکه آمیزش معانی است. جرجانی شرح جالب توجهی ارائه میدهد از امکان بیانِ امتزاج بین دو مرجع الف و ب برای کشف ماهیت رابطه در تجلیهای زبانی. جرجانی مینویسد:
«... اگر انتقال، انتقالِ نام بود، و اگر معنای جملهی «شیری را دیدم» برابر معنای جملهی «مردی را دیدم شبیه شیر» بود، و نه ادعای آن که آن مرد، در واقعیت، شیر است، دیگر امکان نداشت که بگوییم «او انسان نیست، بلکه شیر است» یا «او در تخیل انسان، شیر است» درست همانطور که امکان ندارد بگوییم، «او انسان نیست، بلکه شبیه شیر است» یا «او در تخیل انسان شبیه شیر است». (45)
با توجه به این مباحث، موضع جرجانی را میتوان اینگونه بیان کرد: چون استعاره انتقال یک نام برای استفاده به معنای دیگری نیست (جرجانی اصرار دارد که نام [واژه] در معنای خودش به کار میرود) (46)، و چون استعاره انتساب معنای یک نام به چیز دیگری است، در نتیجه رابطهای بین دو هستی مبنای این فرآیند انتساب است؛ مبنا تشابه تشدید شدهی بین دو هستی است. بنابراین استعاره امتزاج بین معناهای دو هستی است برمبنای تشابه بین برخی اوصاف آنها به دلیل این ویژگیهاست که گفته میشود استعاره ارائهی واحدی مضاعف است. در انتقالهایی که مبتنی بر انتساب کیفیتهای یک مرجع به دیگری نیستند و در آنها هیچ شباهتی مورد نظر نیست، انتقال از نوع انتقال نام است (47) و حاصل کار معرف واحد مضاف نیست. چنین انتقالهایی ماهیتاً متمایز از استعارهاند.
امتزاج به مثابهی انتخاب اوصاف. در پژوهش حاضر، در مورد استعاره بر حسب امتزاج و همانندیِ دو هستی بحث شد. اما در عین حال اشاره کردیم که استعاره، به مثابهی مکاشفهی شباهت، مبتنی بر خصیصه (یا خصیصههای) غالب است که دو هستیِ امتزاج یافته در آن اشتراک دارند. به ظاهر این دو اصل ممکن است با یکدیگر ناسازگار و متعارض به نظر برسند. البته یکی از برجستهترین منتقدان مدرن که معتقد است استعاره مبتنی بر فرآیندی انتخابی است، در حکم مبنای کارش، گفته است که «سخن گفتن دربارهی همانندی و امتزاج که حاصل اثر استعاره است، تقریباً همیشه گمراه کننده و زیانبار است» (48) با این وجود جرجانی به هر دو نکته در حکم علت وجودی استعاره اشاره میکند. او استدلال میکند که وقتی کسی میگوید «من شیری دیدم» (49)، او قصد دارد شیربودگی را (اسدیه) به آن انسان منتسب کند (50)، با این وجود قبلاً جرجانی گفته است که در همان جمله مقصود عبارت است از «به اوج رساندن مشابهت» و «ایجاد این تصویر خیالی که صفتی از [اوصاف] شیر در آن مرد وجود دارد.» (51) مغایرت ظاهری در چنین گفتههایی را میتوان با ارجاع به آنچه به نظر میرسد جرجانی هنگام سخن گفتن دربارهی انتساب شیربودگی به انسان در نظر دارد، حل کرد. تردید نیست که در اینجا مفهوم شیر بودگی به کلیت هستی یک شیر دلالت نمیکند، بلکه آنطور که جرجانی میگوید «به صفتی... که در صفات شیر از همه برجستهتر بوده است و به خاطر آن شیر، شیر نامیده شده است» (52) دلالت میکند. با توجه به این بحث، انتساب اسدیه [شیربودگی] به نظر نمیرسد با انتخاب یک ویژگی غالب مغایرت داشته باشد. لذا جرجانی مینویسد:
نامِ به عاریت گرفته شده به مستعارله اطلاق میشود تا نشان دهد که مستعارله با مستعارمنه در غالبترین خصیصه که با توجه به آن نخست، این نام [برای ارجاع به مستعار منه] گذاشته شده است، اشتراک دارد.» (53)
هرچند، ویژگی غالب، الزاماً یک ویژگی منفردِ آن چیز نیست، بلکه «حوزهای از القائات و تلویحات ضمنی است که به واسطهی آن خصیصهی بخصوص برانگیخته میشوند و یا حول آن شکل میگیرند، از جمله تداعیهای ناشی از آن ویژگی غالب.» برای مثال، در مورد شیر (54)، جرجانی معتقد است که ارزش استعاره در آن است که شجاعت مرد را تشدید میکند و «در روانِ [یا تخیلِ] مخاطب، تصویر شیر را از جهت جسارت، شجاعت، قدرت، نیروی حمله و همهی دیگر اوصاف ذاتی شیر که به بیباکی او مربوط میشود، حک میکند.» (55) بدیهی است که با این توصیفهای جرجانی، استعاره برانگیزندهی «حوزهای از صفات» است، و از این طریق، امتزاج این حوزه [از صفات] با صفات موردنظر در یک انسان، که به واسطهی بافت تعریف شدهاند، حاصل میشود. اما خصوصیاتی چون شکلِ سرِ شیر، زشتی چهرهی او، اندازه و حرکات دمش، وارد حوزهی تلویحات ضمنی و تداعیهای مربوط به اوصاف مرد[ی که به شیر تشبیه شده است] نمیشود. به همین روال، جرجانی استدلال میکند که خودِ شیر گفته نمیشود که انسان است، انسانی اندیشهورز، و صفاتی به او [شیر] اطلاق نمیشود که نامِ خودش بیانگر آن نیست. بنابراین (56) امتزاجی که جرجانی در عباراتی چون:
«ما شیر بودگی را به مرد نسبت میدهیم... و این تأثیر یا باور را به وجود میآوریم که ... او یکی از [اعضای] گونهی "شیر" است که تغییر چهره داده است و [از شیر بودن] به هیئت انسان درآمده است.» (57)
بیان میکند، مبتنی بر همانندی شیر با حوزهی اوصاف تشدید شدهای است که ویژگیهای غالب در او هستند، و سپس امتزاج شیر با حوزهی مرتبط اوصاف در انسان. به این ترتیب، استعاره بیانگر اوصاف انتزاعیِ انتخاب شده و منفک شده از شیر یا از مرد نیست، بلکه معرف شیر و انسان در حکم دو هستیِ فعال است که در فعالیتشان اوصاف بخصوصی آشکار میشود که در هر دو مشترکند. در چنین فرآیندی، اوصاف نامربوط، که آنها نیز به واسطهی بافت و رابطهی بین مستعارله و مستعارمنه تعیین میشوند، معمولاً در تخیل حضور ندارند.
هر چند این اوصاف مرتبط در بافتهای مختلف متفاوت خواهند بود. اصولاً هیچ صفت منفرد ایستایی در چیزی وجود ندارد که آن چیز را مستعد ورود به رابطهای استعاری کند، اگرچه به برخی چیزها، به دلیل سنت شعری، در تخیل چنین صفتی داده شده است. جرجانی با توجه به این غنای امکانات میگوید که یک واژه ممکن است در بیش از یک بافت استعاری به کار رود و در هر بافت خصیصهها و تداعیهای متفاوتی را به ذهن بیاورد. برای مثال، ستارگان ممکن است در بافتی به کار روند که استعاره مبتنی بر اوصاف فیزیکی آنها باشد، و در بافت دیگری که خصیصههای فیزیکیشان به ذهن متبادر نمیشود، و شباهت از نوع عقلی است، مانند وقتی که کسی انصار پیامبر را با عبارت «ستارگانِ هدایت» (58) توصیف کند. به علاوه، خودِ صفاتِ غالب ممکن است به دلیل تعامل بین مستعارله و مستعارمنه و بافت، تداعیهایی داشته باشند که در هر کاربرد آن چیز حضور نداشته باشند، یعنی در هر کاربرد استعاری استعارمنه به ذهن خطور نکند. این جنبه از کارِ جرجانی بسیار حائز اهمیت است، و مثالهایی که او مطرح میکند به تفصیل مورد توجه قرار خواهند گرفت. (59)
تأکید بر مفهوم وجه شبه از دید جرجانی در برخورد با مسئله امتزاج صفات و خصیصهی غالب از اهمیت خاصی برخوردار است. اعتبار رویکرد او به این جنبه از استعاره به درک ماهیت تشابهِ ممکن بین دو هستی بستگی دارد. این که ریچاردز امتزاج را به مثابهی مبنای استعاره نمیپذیرد منشأ در این باور او دارد که بلاغت سنتی تشابه محتمل بین مستعارله و مستعارمنه را به شباهت فیزیکی محدود میکند. در کار جرجانی، همانطور که تأکید شد، تشابه محتمل بین مستعارله و مستعارمنه به شباهت فیزیکی محدود نمیشود. او نه تنها شباهت غیرفیزیکی و استعارهی مبتنی بر آن را تحلیل میکند، بلکه آن را خلاقانهترین، جذابترین و خیالپردازانهترین نوع استعاره میداند. تحلیل او از صورِ خیالی که بر واکنش روانی شاعر به هستیهای دخیل مبتنی هستند، دامنهی بیان استعاری را از ابعاد کم و بیش ریاضیِ استعارهی فیزیکی، بسیار فراتر برده و بسط میدهد. حضور یک خصیصهی غالب در نوع جدیدی از استعاره که او تحلیل میکند، در واقع حضور حالتی روانی در شاعر است. به این معنا، امتزاج هستیها در اوج شدت خود قرار دارد، زیرا هر دو هستی به طریق مشابهی روی شاعر (یا مخاطب) حساس عمل میکنند. اما در این نوع [استعاره] آن دسته از اوصاف که کمکی به همانندی تأثیر روانی نمیکنند، نسبت به مورد شباهت در خصیصههای فیزیکی، با تأکید بیشتری کنار گذاشته میشود.
روابط دخیل در انتقال
یک نظریهی استعاره باید سؤالاتی اساسی را مطرح کند: چه روابطی در انتقال ممکن هستند؛ آیا هر نوع انتقالی، استعاره است، و چه نوع روابط انتقالی، به آفرینش استعاره منجر میشود؟
در مطالعهی استعاره در حکم انتساب معنا مبتنی بر مکاشفهی رابطهی شباهت بین دو چیز، به برخی جنبههای بنیادیِ پاسخهایی که جرجانی به سئوالات فوق میدهد اشاره شد. نشان دادیم که دیدگاه اصلی او این است که استعاره یک رابطهی انتقالی متمایز است (60) که مشابه هیچ رابطهی دیگری نیست، و خود در مقولهای جدا قرار میگیرد. استعاره شاخه یا بخشی از مجاز است، به عبارت دیگر بخشی از یک پدیدهی کلیتر است که شامل شاخههای متمایز دیگری نیز میشود. (61) هر استعارهای مجاز است اما هر مجازی استعاره نیست. بدیهی است که در این اصل کلی آن تعریفهای استعاره که آن را با مجاز همانند میداند، رد شده است. این شامل تعریفهای غربی از استعاره نیز میشود که براساس انتقال شکل گرفتهاند، گویی فقط یک پدیده دخیل است، یعنی انتقال، و نه دو پدیده.
تعریفی که ارسطو از استعاره به دست میدهد که عبارت است از «دادن نامی به چیزی، که متعلق به چیز دیگر است؛ انتقال...» وجود دو پدیده (62) را در استعاره تشخیص نداده است و تعداد زیادی از تعاریف مدرن نیز گرفتار همین کاستی هستند. برخی از پیشینیانِ جرجانی نیز چنین دیدگاهی را اتخاذ کرده بودند. اما جرجانی خود به وضوح و کاملاً روشن وجود دو پدیدهی متمایز را تشخیص داده است و معیارهای او ویژگیهای استعاره هستند که تحلیل آنها ارائه شد؛ مبتنی بودن بر شباهت؛ مبتنی بودنِ آن بر انتساب معناها و آفرینش یک واحد مضاعف که مبتنی بر تعامل بین دو چیز است. همانطور که جرجانی نشان داده است، این سه عنصر از همه تفکیک ناپذیرند. فقط با چنین نگاهی به آنها میتوان به طبقهبندی کاملی از روابط ممکن در مجاز دست یافت.
جرجانی با به کاربستن معیارهای جدیدش دو نوع رابطهی در بنیاد متفاوت را در مجاز تشخیص میدهد: رابطهی مشابهت، و رابطهی مجاورت. (63) او موارد دیگری از مجاز را نیز مشخص کرده است که موضوع بحث کنونی ما نیست. (64)
در اصل کار جرجانی روی مجاز مطالعهی آن شکلهایی از صور خیال است که بر رابطهی نخست، یعنی مشابهت، مبتنی هستند. (65) بحث او دربارهی روابط دیگر مختصر است و برخلاف بحثی که درباره مشابهت میکند، بسیار عام. ذکر این نکته نیز جالب است که توجه جرجانی به مجاورت فقط تلاشی است برای آن که از طریق تقابل نشان دهد که استعاره مبتنی بر مشابهت است. شاید به همین دلیل است که به تفصیل به جنبههای متفاوت رابطهی مجاورت نمیپردازد و این مهم به دانشمندان بعدی واگذار میشود. (66) در هر حال متفاوتهایی که نقل کرده است و نظراتی که دربارهی آنها داده است به طرح طبقهبندی کلیِ روابط ممکن در مجاز کمک میکند.
هر دو رابطه - یعنی مشابهت و مجاورت - از طریق یک پدیدهی زبانی تجلی میکنند که عبارت است از استفاده از یک واژه برای ارجاع، به مرجعی به جز مرجعی که معمولاً و در روال متعارف به آن ارجاع میکند (پدیدهای که جرجانی ملاحظه نامیده است). (67) اما از این اندک اشتراک که بگذریم، مشابهت و مجاورت در بنیاد با هم متفاوتند زیرا معرف دو فعالیت ذهنی کاملاً متفاوت هستند. (68) دلیلش آن است که میزان نزدیکی رابطهی مشترک (استناد) از نظر قدرت، در این دو بسیار متفاوت است. (69) بنابراین در جملهای مانند «من شیری دیدم»، که از طریق شباهت به مردی ارجاع میدهد، «ضرورت دومی برای اولی بیتردید مشهود است». (70) جرجانی میگوید این استنادی است.
«که براساس ضرورت شناخته شده است و اگر کسی بکوشد آن را از تخیل بیرون براند، بدیهی است که دست به کوششی ناممکن زده است، زیرا مگر ممکن است فرعی را [شاخهای را] بدون اصل و مشبهی را بدون مشبهبه تصور کرد؟» (71) جرجانی میگوید که در همهی موارد استعاره اینگونه است و «استناد یک ضرورت عام [جهان شمول] است.» (72) برعکس، در موارد مبتنی بر مجاورت، رابطهی استناد هیچگاه به قدرت رابطهی استناد در مشابهت نیست در حدی که،
«اگر کسی بکوشد وجود این استناد را منکر شود، از هرجهت برای او چنین امکانی وجود دارد. استفاده از «دست» به جای «نیکوکاری» را میتوان برای نمونه ذکر کرد. اگر کسی ادعا میکرد که این [کاربرد «دست»] یک ابداع زبانی جدید است و قرارداده شده است تا این معنی [معنی «نیکوکاری»] را منتقل کند، یا ادعا میشد که این کار مربوط به لهجهی بخصوصی است، میشد نظر او را با توجه دقیق و ریزبینانه به آنچه پنهان شده است، رد کرد؛ با نشان دادن آن که اینان «دست» را برای چیزی که به نوعی با این عضو بخصوص مرتبط نباشد به کار نبردهاند، امکان رد دیدگاه مذکور به وجود میآید.» (73)
جرجانی میگوید که لازم است انواعِ روابطی را که دربارهشان بحث شد از هم متمایز کنیم زیرا اگر چنین نکنیم، نمیتوانیم وجود واحدِ مضاعف را در استعاره تشخیص دهیم و همچنین به شناخت تعامل بین دو رکن دخیل در آن، دو خصیصهای که به انتقال مبتنی بر مجاورت تعلق ندارند، نائل شویم. قبلاً بخشی از استدلال او را نقل کردیم، ولی این بحث از چنان اهمیتی برخوردار است که اکنون به نقل کل استدلال او میپردازیم. جرجانی مینویسد:
«در انتقالی که مبتنی بر مشابهت نیست، مانند کاربرد «دست» به جای «نیکوکاری»، ضرورت حضور مرجع اولیه (اصل) در ذهن وجود ندارد. دلیلش آن است که با به کار بردن نامِ دست برای نیکوکاری، هیچ یک از اوصاف دست به مثابهی یک عضو بخصوص بدن به نیکوکاری منتسب نمیشود. اگر فرض کرده باشیم که نام [واژهی] «دست» در اصل برای ارجاع به «نیکوکاری» بوده است و بعدها به این عضو بخصوص انتقال داده شده است، چنین فرضی نادرست نخواهد بود. به همین ترتیب اگر کسی ادعا کند که کاربرد «دست» برای «نیکوکاری» کاربردی تحتاللفظی است یا شکلی گویشی است و مجاز نیست، ادعای او غیرعقلانی نیست و نمیتوان ردَش کرد. از سوی دیگر، اگر کسی بکوشد همین ادعاها را در مورد نمونههای استعاره بکند و برای مثال بگوید که نام «شیر» به مرجع مشخصی که در استعاره موردنظر است اطلاق میشود بیآنکه به طور ضمنی شیری در آن گفته موردنظر باشد، یا بدون آن که نام «شیر» نخست به حیوان بخصوصی دلالت بکند، مدعی بیتردید حرف ناممکن میزند، و به دنبال چیز ناممکنی است.» (74)
بحث دیگری که جرجانی مطرح میکند فراتر میرود و بر اهمیت تمایز بین مشابهت و مجاورت در نظریهی استعاره به مثابهی امتزاج دو هستی بر مبنای انتساب خصیصهی غالب یکی به دیگری، تأکید میکند. جرجانی میگوید این انتساب فقط با رابطهی مشابهت همراه است و در مورد مجاورت وجود ندارد. لذا او مینویسد:
«... نامی که به عاریت گرفته شده است برای مستعارله به کار میرود تا نشان داده شود که مستعارله در کیفیتی یا ویژگیای که برجستهترین ویژگی [مرجع مستعار] است با مستعار نه اشتراک دارد... به این ترتیب با قرض گرفتن نام «شیر» برای اطلاق آن به [مرجعی] دیگر، شجاعت به آن دیگری منتسب میشود درست همانطور که به شیر منتسب شده است. اما در مورد انتقال نام «دست» برای اطلاق به نیکوکاری، این امر صادق نیست، زیرا این نام برای اطلاق به «نیکوکاری» به کار نرفته است تا نشان دهد که نیکوکاری کیفیت مشترکِ بخصوصی با دست دارد. برای شرح بیشتر این نکته میتوان گفت وقتی کسی میگوید «شیری را دیدم» قصد دارد شیر بودگی را به مرد نسبت دهد، در حالی که وقتی کسی میگوید «لهو عندی یدون» (75) نمیخواهد کیفیت دست بودن را به نیکوکاری نسبت بدهد. این کاملاً بدیهی است. (76)
کاربرد معیارهای تعاملی معانی، واحدِ مضاعف، و انتخاب وجه در روابط مجاز و محدود کردن این مشخصهها به رابطهی مشابهت، تا آنجا که نگارنده جستوجو کرده است، در سنت انتقادی عربی سابقه نداشته است.
پینوشتها:
1.اسرارالبلاغه، صص 303 - 300.
2.اسرارالبلاغه، ص 29.
3.واژهی «نام» کمی گمراه کننده است؛ در اصل به معنی «عبارت»، «واژه» یا «دال» به مفهوم کل آن میباشد.
4.همان، صص 31 - 29.
5.همان، ص 42.
6.همان، ص 231.
7.قابل توجه است که رویکرد انتقادی جرجانی به بسیاری از مسائل مهمی که مورد توجه اوست اینگونه است که مادامی که آن دیدگاه سنتی مشخص ارتباط مستقیمی با مبانی بحث او ندارد، او آن دیدگاه را پذیرفته شده تلقی میکند؛ تحلیل انتقادی او از چنین دیدگاهی به بافت دیگری واگذار میشود، یعنی آن جا که فکر میکند برای تثبیت یک اصل درست، نقد آن دیدگاه ضروری است. این شیوه را در برخورد او به استعارهی بیفایده (همان، صص 29 ، 373)، در مطالعهی مجاز (دلائلالاعجاز، ص 53) و در بررسی نقل به کار برده است.
8.همین واقعیت که نیمهی اول هر دو کتاب دیدگاه سنتی را معرفی میکند نشان میدهد که او نگران این موضوع نبوده است (مگر آن که هر دو کتاب را همزمان نوشته باشد).
9.اسرار البلاغه، صص 299 - 298.
10.رک نخستین شرحی که جرجانی از این مفهوم جدید میدهد در اسرارالبلاغه، صص 373 - 372 و دلائلالاعجاز، ص 281 - 280.
11.Poetics, trans. Ingram Baywater (Oxford, 1949) 21, 1457 b.
12.اسرارالبلاغه، ص 375. همچنین رک صص 373 - 372.
13.اسرارالبلاغه، ص 375. همچنین رک صص 373 - 372.
14. همانجا. به عنوان نمونهای از کاربرد مناسب جَعَل، جرجانی آیه 19 از سوره زخرف را بررسی میکند. تفسیر او و استدلالهای آن، تردید در اعتبار دیدگاهش در این مورد را دشوار میکند.
15.همان، ص 375.
16.دلائل الاعجاز، صص 334 - 333.
17.همان، ص 335.
18.همان، صص 281 - 280.
19.Literal
20.همانجا.
21.همان، ص 280.
22.این را به قیاس با عبارات «وهم نیت»، «وهم عاطفی» و «وهم نوع نوکلاسیک» که ویمسلت به کار برده است، نوشتهام. رک رک شمایل کلامی.
23.رک به سه فرضی که ارسطو مطرح کرده است و ریچاردز در کتاب فلسفهی بلاغت، ص 89 به تفصیل به آنها میپردازد.
24. همانجا.
25.همان، ص 90.
26.همان، ص 94.
27.تأثیر ریچاردز بر نقد مدرن در آثار متفاوتی مطرح شده است، از جمله:
Stanley E.Hyman, The Armed Vision (New York, 1948) pp.14 and ch. 11; and R.S.
28.منبع یاد شده، ص 76. تاکید از من است. هر چند براون در این زمینه ثبات ندارد و استعاره را غالباً نقل نام نیز میداند. برای مثال رک صص 29، 149.
29. با توجه به مطالعاتی که در دیگر زبانهای اروپایی در مورد استعاره شده است و براون آنها را نقل میکند. شاید بتوان گفت که در کل نقد اروپایی، این نخستین بار است که نقل به این معنی مورد توجه قرار میگیرد.
30.منبع یاد شده، صص 50 - 49.
31.Words and Things (New York and London, 1958), pp. 140 - 141.
32.منبع یاد شده، ص 174.
33.شاید به نظر برسد که در این پژوهش در مورد اهمیت این دیدگاه در باب استعاره اغراق شده باشد. همچنین شاید گفته شود که دیدگاه دیگری که استعاره را انتقال نام میداند به طور ضمنی به قرضگیری خصیصهها اشاره دارد، که در دیدگاه اول بر آن تأکید میشود. پاسخ ما این است که علاوه بر آن که ترجیح میدهیم هنگامی بحث دربارهی استعاره از اصطلاحات فنی دقیقتری استفاده کنیم، نام ممکن است بدون قصد قرضگیریِ معنا انتقال داده شود. در استعارهی کلامی که جرجانی مطرح کرده است و در ادامهی این مقاله به بحث دربارهی آن خواهیم پرداخت، نام بدون قصد به برقراری تشابه بین دو چیز یا اِعمال معنای یکی بر دیگری انتقال داده میشود. موارد دیگری نیز وجود دارد که انتقال نام در آنها دارای چنین ماهیتی است و در ادامهی مطلب به آنها خواهیم پرداخت.
34.اسرارالبلاغه، ص 380.
35.رک اسرارالبلاغه، صص 299 - 298.
36.همان، صص 297 - 296.
37.مق مطالعهای که ویلیام امیسون در حوزهی ابهام در استعاره انجام داده است و تا حدی ناشی از این جنبه از رابطهی دو چیزی است که با هم مقایسه میشوند.
Seven Types of Ambiguity (London, 1961), pp. 2-3, 25-26.
(لندن، 1961)، صص 3-2، 26 - 25.
38.سورهی بقره، آیه 187.
39. اسرارالبلاغه، ص 297.
40.در آن نوع استعاره که حاصل انتساب کنش حاضر در فعل به فاعلی است که به وضوح نمیتواند عامل باشد، فرآیندی که عمل میکند از جهتی متفاوت است: در این نوع استعاره، بافت غالباً در تعیین وجود استعاره نقشی ندارد. جرجانی میگوید که این خود جمله است که از طریق روابط اسناد ماهیت استعاری را نشان میدهد؛ اسرارالبلاغه، صص 223 - 222.
41.به نظر میرسد مقصود ریچاردز هم همین باشد وقتی نظریهی معنای مبتنی بر بافت را در مورد استعاره به کار میبرد و مینویسد: «وقتی استعارهای به کار میبریم و اندیشه از دو چیز متفاوت در هم داریم که تعامل فعال دارند و توسط یک واژهی منفرد یا عبارت بیان میشوند که معنایش حاصل تعامل بین آنهاست.» فلسفهی بلاغت، ص 93. همچنین مقایسه کنید با راجربراون، منبع یاد شده، صص 141 -140.
42.برای مثال رک قیاس بین استعاره و تمثیل، اسرارالبلاغه، ص 223.
43.همانجا، ص 372.
44.همانجا.
45.دلائلالاعجاز، ص 333، در واقع جملههایی از نوع «او انسان نیست بلکه شیر است» و «او در تخیل انسان، شیر است» در شعر عربی رواج دارد (احتمالاً در انگلیسی این طور نیست).
46.رک اسرارالبلاغه، ص 326: «تصور استفاده از [واژهی] «شیر» برای انسان ممکن نیست، مگر آن که این واقعیت را در نظر آوریم که این واژهای است برای نامیدنِ حیوانِ شیر» و رک دلائلالاعجاز، صص 336 - 335.
47.رک استدلالهای جرجانی در حمایت از این دیدگاه، همانجا، صص 332 - 331، و اسرارالبلاغه ص 373.
48.I.A.Richards, The Philosophy of Rgetiric p. 127.
49. والبته به انسانی ارجاع میدهد.
50.اسرارالبلاغه، ص 373.
51.همان، ص 326. همچنین رک صص 373 - 372 و 381 - 380.
52.همان، ص 373.
53.همانجا.
54.در مثال یاد شده.
55.همان، ص 31.
56.همان، ص 380.
57.همان، ص 379.
58.همان، ص 63.
59.رک تحلیلهایی که او از نمونههای زیر به دست میدهد: «تو چون شبی...» و «نیکوکاری تو خورشیدی است که طلوع میکند.»
60. در واقع ممکن است استدلال شود که استعاره، بنا به تعریفی که جرجانی از آن ارائه داده است، اصولاً انتقال نیست. به نظر میرسد اگر بخواهیم مطابق روال دقیق انتقادی خودِ جرجانی عمل کنیم بهتر است بگوییم که استعاره «قرض گرفتن معنا» یا «انتساب خصیصهی» یک هستی به هستیای دیگر است. در هر حال در این پژوهش از هر دو شکل ارجاع به استعاره استفاده خواهد شد، بخصوص با توجه به واقعیت که نقل تنها شکلی است که در مطالعات اروپایی به کار رفته است. به این ترتیب آسانتر میتوان به صورتبندیِ استعاره پرداخت.
61.اسرارالبلاغه، صص 372 - 368 و دلائلالاعجاز ص 356.
62.Poetics, ch. 21, 1457 b […]
63.جرجانی از چندین دستور برای بیان این رابطه استفاده میکند. رک به اسرارالبلاغه، صص 369 - 372 و دلائلالاعجاز صص 332 - 331.
64.رک مطالعات او دربارهی مجاز حذف و مجاز زیادت در اسرار البلاغه صص 289 - 283، که بحث پایانی دربارهی مجاز است و فصل پایانی کتاب.
65.به جز کنایه که قبلاً مشاهده کردیم.
66.برای اطلاع از این روابط، رک بدوی طبانه، علمالبیان (قاهره، 1926)، صص 116 - 120.
67.اسرارالبلاغه، ص 326.
68.دیدگاه جرجانی مشابه برخی مطالعات مدرن در مورد این دو رابطه است. برای مثال مقایسه کنید با اولمان، اصول معنیشناسی، ص 232.
69.اسرارالبلاغه، ص 326.
70.همانجا.
71.همانجا.
72.همانجا.
73.همانجا. جرجانی استدلال دیگری برای اثبات آن که «دست» به معنای «نیکوکاری» در کاربرد تحتاللفظیاش نیست. رک صص 329 - 326 و مطالعهی واحد مضاعف در استعاره در صفحات 358 - 357.
74.همان، صص 373 - 372.
75.معنای تحتاللفظیاش میشود «او دستی بر من دارد».
76.همان، ص 373.
ابوادیب، کمال؛ (1394)، صور خیال در نظریه جرجانی، ترجمهی فرزان سجودی و فرهاد ساسانی؛ تهران: نشر علم، چاپ اول.