زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي رحمت الله علیه(1)

در روزهاي پاياني صفر 1292 ق. خانة حجة الاسلام حاج سيد علي بن سيد احمد طباطبايي با تولد نوزادي كه «حسين» نام گرفت.[1] غرق در ذكر و سپاس پروردگار شد. سيد حسين اندك اندك باليد، جامع المقدمات، سيوطي، منطق و گلستان سعدي را در مكتب آموخت و سپس در مدرسة نوربخش به تكميل اندوخته‎ها و تهذيب نفس پرداخت. نحو، صرف، بديع، عروض، منطق، فقه و اصول بخشي از دستاوردهاي سالهاي مدرسة نور بخش شمرده مي‎شد.[2] سالهايي كه سيد حسين سخت كوشيد و در
دوشنبه، 4 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي رحمت الله علیه(1)
زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي رحمت الله علیه(1)
زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي رحمت الله علیه(1)





در روزهاي پاياني صفر 1292 ق. خانة حجة الاسلام حاج سيد علي بن سيد احمد طباطبايي با تولد نوزادي كه «حسين» نام گرفت.[1] غرق در ذكر و سپاس پروردگار شد. سيد حسين اندك اندك باليد، جامع المقدمات، سيوطي، منطق و گلستان سعدي را در مكتب آموخت و سپس در مدرسة نوربخش به تكميل اندوخته‎ها و تهذيب نفس پرداخت. نحو، صرف، بديع، عروض، منطق، فقه و اصول بخشي از دستاوردهاي سالهاي مدرسة نور بخش شمرده مي‎شد.[2] سالهايي كه سيد حسين سخت كوشيد و در پناه عنايتهاي ويژة الهي به پيشرفتي چشمگير دست يافت.
آن گاه عزم اصفهان سپاهان كرد و پس از جلب رضايت پدر سمت آن سرزمين دانش خيز به راه افتاد. آقا نوح الدين، پسر عموي سيد حسين، در مدرسة صدر روزگار مي‎گذراند؛ دانشجوي سخت كوش بروجرد يكسره نزد پسر عمويش شتافت و در حجرة او اقامت گزيد، رابطة پسر عموهاي بروجردي بسيار نيك بود. آقا نوح الدين در روزهاي آغازين به سيد حسين گفت: اگر مي‎خواهي در دانش اندوزي و تدريس كامروا شوي بايد در محافل علمي سخن بگويي و در درس اشكال كني و اگرنه تا پايان عمر چون من گمنام مي‎ماني.[3]

زير باران

سيد حسين نخست در درس استاد گرانقدر آقا سيد محمد باقر درچه‎اي شركت جست.
دانشور درچه‎اي، كه نور الهي در ديدگان داشت، بزودي گوهر يگانة بروجرد را باز شناخت، او را به خود نزديك كرد و از عنايات ويژة خود برخوردار ساخت. حضرت آية الله ملا محمد كاشي، مجتهد وارسته ميرزا ابوالمعالي كلباسي، دانشور گرانمايه سيد محمد تقي مدرس و حكيم برجسته ميرزا جهانگير قشقايي از ديگر استادان ستارة تابناك بروجرد شمرده مي‎شدند.
استادان گرانپايه‎اي كه هر يك به گونه‎اي سيد حسين را از عنايت خويش بهره‎مند ساختند و در شكل گيري شخصيت گوهر گرانبهاي خاندان طباطبايي دخالت داشتند. سيد دانش پژوهان بروجردي در بامداد يكي از روزهاي ربيع الاول 1314 سر مست از بادة دانش و حكمتي كه استادان نامور حوزة سپاهان در كام روانش مي‎ريختند، در برابر حجره‎اش نشسته بود كه پيكي نامة پدر را به وي سپرد.
هر چند نامة پدر سيد حسين را در شادي فرو برد ولي اين سرور ديري نپاييد زيرا پدر او را به وطن فراخوانده بود. ستارة بروجرد با اين انديشه كه شايد پدر مي‎خواهد او را به نجف گسيل دارد رنج سفر و بريدن از درس را ب جان خريد و به زادگاهش برگشت ولي پدر انديشه‎اي ديگر در سر داشت. او با پاي فشاري بر خواستة خويش مقدمات ازدواج فرزند را فراهم آورد. بدين ترتيب دانشجوي جوان بروجردي در 22 سالگي ازدواج كرد،[4] دو يا سه ماه در زادگاهش ماند و سپس با خانواده سمت اصفهان رهسپار شد.[5]

نامه سرنوشت

1319 ق. براي گوهر يگانة بروجرد سال تحوّل بود. نامة پدر به دستش رسيد و او را آمادة سفر ساخت. پدر چنان نوشته بود كه مي‎خواهد وي را به نجف گسيل دارد. بنابراين پس از نه سال زندگي سراسر تلاش و پژوهش در اصفهان به زادگاهش بازگشت. اندكي در آن سامان توقف كرد و سپس همراه برادر كوچكش، سيد اسماعيل، رهسپار نجف شد.[6]
برادران بروجردي در 1320 به حريم پاك اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ گام نهادند. سيد حسين، كه 28 سال داشت و مجتهدي جوان شمرده مي‎شد، به درس حضرت آية الله العظمي محمد كاظم خراساني شتافت و خود را در برابر تابش مستقيم آفتاب دانش آن مرجع وارسته جاي داد. به زودي نظرهاي بجا و قابل تأمل دانشور تازه وارد توجه استاد بزرگ حوزة نجف را جلب كرد و ميان آنها پيوندي ناگسستني پديد آورد. به گونه‎اي كه اگر پس از درس آخوند خراساني، سخني بر زبان نمي‎آورد، استاد وي را مخاطب قرار مي‎داد و مي‎فرمود: آقا نظري نداريد؟
اندك اندك ارج سيد حسين بر شاگردان محفل آخوند نيز آشكار شد. آنها از او خواستند تا پس از خروج استاد از محفل، درس وي را با شرح و توضيح فزونتر بازگو كند. بدين ترتيب يكي از برنامه‎هاي مجتهد بروجردي تقرير درس استاد شد.[7]
آن بزرگمرد هشت سال در حريم حضرت علي ـ عليه السلام ـ اقامت گزيد. علاوه بر آخوند خراساني از بزرگاني چون حضرات آيات شيخ الشريعه اصفهاني و سيد محمد كاظم يزدي بهرة كافي برد، گروهي از دانشجويان را از درس فصول (در علم اصول) خويش كامروا ساخت، سرانجام در اواخر 1328 به اصرار پدر راه بروجرد پيش گرفت و در 1329 با استقبال پرشور مردم به زادگاهش گام نهاد.[8]
او بر آن بود كه پس از اقامتي كوتاه در وطن ديگر بار سمت نجف بال گشايد و به آستان مقدس علوي پناهنده شود. ولي بيماري و مرگ پدر سفرش را به تأخير انداخت. در اين سوگ نامة صاحب كفاية الاصول سبب تسلاي خاطرش شد. آخوند خراساني ضمن تسليت وفات حاج سيد علي از اشتياق وافر خويش براي ديدار مجتهد بروجرد پرده برداشته بود. اين نامة مهر آميز سيد دانشوران بروجرد را بر آن داشت كه امور خانواده را سامان دهد و به نجف شتابد. چند ماه بعد همه چيز براي سفر آماده بود كه خبر رحلت استاد گرانقدرش وي را در اندوه فرو برد. آن بزرگمرد پيوسته مي‎گفت: مرگ دو پدر در مدت كوتاه كمتر از 6 ماه بسيار بر من سنگين و ناگوار بود.[9]
خبر مرگ استاد اشتياق سفر را در وجودش ميراند. زندگي در نجف بي‎حضور استاد خراساني برايش دشوار بود. پس انديشة هجرت از سر برون كرد و در بروجرد بساط تدريس و ارشاد مردم گسترد . اندك اندك مؤمنان شهر ارج ستارة خاندان طباطبايي را دانستند و زمام امور معنوي خود را به وي سپردند. ارادت حضرت آية الله حاج شيخ محمد رضا دزفولي به سيد مجتهدان بروجرد بر شهرت و اعتبارش افزود. پس از رحلت فقيه دزفولي انبوه مقلدانش به آن مجتهد وارسته رجوع كردند و مرجعيت آن بزرگمرد در منطقه گسترش يافت.[10]

در بند دژخيم -

همزمان با اوج گيري اعتراضهاي مؤمنان عليه رضاخان و هجرت اعتراض آميز روحانيان كشور به قم، سرور فقيهان بروجرد به مرز ايران گام نهاد. مزدوران دربار، كه از پيوستن او به مهاجران و رساندن پيام مراجع نجف به معترضان مي‎هراسيدند در مرز قصر شيرين وي را دستگير كردند و به پايتخت بردند.
در تهران رضا خان به ديدارش شتافت. او كه در پي يافتن فردي براي رويارويي با شيخ عبدالكريم حائري بود با سيد مهرباني كرده، گفت: چيزي از من بخواه.
فقيه بروجردي اظهار بي‎نيازي كرد ولي در برابر پافشاري شاه ناگزير لب گشاده، فرمود: وقتي در اركان حرب بودم مقدار جيرة غذايي سربازان را ناكافي ديدم، اگر مي‎خواهيد كاري كنيد فرمان دهيد جيرة آنها فزون يابد.
آن گاه در پاسخ رضاخان، كه مسألة ناديده گرفتن جايگاه آية الله العظمي حائري و پيروي دولتيان از مجتهد بروجردي را مطرح كرد، فرمود: خير، شما با ايشان تماس بگيريد، من هم اگر كاري داشتم از طريق آن جناب با شما در ميان مي‎نهم.
آن گاه وي را به همراهي با روحانيت و عمل به دستورات الهي فراخوانده، چون مي‎دانست اجازه سفر به قم و بروجرد به او نمي‎دهند، فرمود بر آنم به مشهد سفر كنم.
اندكي پس از خروج رضاخان، تيمورتاش پنجاه هزار تومان نزد آن مرجع وارسته آورد. فقيه بروجردي از پذيرش هدية دربار خودداري كرد[11] و بامداد روز بعد راه خراسان پيش گرفت.

در تابش آفتاب توس

مدتي پس از اقامت در قم ستارة تابناك مرجعيت رهسپار توس شد تا در پناه خورشيد ولايت جام وجودش را از امدادهاي سبز پيشواي هشتم شيعه آكنده سازد. در اين سفر دانشور وارسته حضرت آية الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي جايگاه نماز خويش در مسجد گوهر شاد را به وي سپرد و از آن بزرگمرد خواست، ماه مبارك رمضان در آن مكان نوراني اقامة جماعت كند.[12]
استاد بزرگ حوزه پس از ماه مبارك رمضان به قم شتافت و ديگر بار به وظايف سنگين خويش روي آورد.

مرجع مؤيد

با رحلت مرجع بزرگوار حضرت آية الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني مرجعيت گوهر يگانة بروجرد فراگير شد و مؤمنان از هر سو به آن فقيه وارسته مراجعه كردند.
ناگفته پيداست كه عنايات و تأييدات الهي در رويكرد عمومي به آن فقيه وارسته نقشي سبز داشت. خاطره‎ها و سخنان بر جاي مانده از دانشوران آن روزگار نشان مي‎دهد كه آفتاب رخشان سلسلة طباطبايي زير باران پيوستة امدادها و عنايتهاي فرامادي قرار داشت. براي مثال حضرت آية الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي، كه خود از بزرگان روحانيت شيعه به شمار مي‎آمد، پس از وانهادن محراب خويش به مرجع بروجردي به نجف شتافت.
مرجع شيعيان جهان، حضرت آية الله العظمي سيد ابو الحسن اصفهاني، كه از بيماري رنج مي‎برد، جناب نهاوندي را مأمور اقامة جماعت كرد. شيخ نهاوندي دنبالة اين ماجرا را چنين بيان كرده است:
شب اولي كه به جاي ايشان براي خواندن نماز جماعت رفتم، وقتي بر سجاده قرار گرفتم، آوايي شنيدم كه گفت «عظمت ولدي عظمتك» ـ فرزندم را بزرگ داشتي من نيز تو را بزرگ داشتم ـ برگشتم، به همه سو نگاه كردم، مردم در صفهاي جماعت نشسته بودند، كسي جز من پيام غيبي را در نيافته بود.[13]

پي نوشت ها:

[1] . خاطرات زندگاني آية الله بروجردي، محمد حسين علوي، ص 21.
[2] . همان.
[3] . همان كتاب، ص 23ـ26.
[4] . زندگينامه آية الله بروجردي، علي دواني، ص 53ـ52.
[5] . خاطرات زندگاني آية الله بروجردي، ص 27.
[6] . همان، ص 29.
[7] . همان، ص 31 و 32.
[8] . همان، ص 32ـ35.
[9] . همان، ص 32ـ35.
[10] . همان، ص 36ـ37.
[11] . مجلة حوزه، سال هشتم، ش 1 و 2، ص 336 و 344 و 337 و 277.
[12] . خاطرات زندگاني آية الله بروجردي، ص 61ـ63.
[13] . همان، ص 65ـ71.

منبع: www.andisheqom.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما