اصول مديريت فرهنگي -قسمت دوم-
مقدمه:
اصل 4: انعطاف و پويايي در عين پاي فشاري بر اصول
بديهي است عکس اين روند (انعطاف در مقابل ثابتات فرهنگي و جمود بر بخش متغير فرهنگ) يا اتخاذ هر روند افراطي يا تفريطي ديگر (جمودورزي محض بر ثابتات و متغيرات، يا اساساً رويکردي انعطاف پذير در همه موارد) نتيجه اي جز نابودي و اضمحلال فرهنگ، در پي نخواهد داشت. از اين منظر شناخت دقيق ثابتات و متغيرات فرهنگي براي مديران فرهنگي، بسيار ضروري است. به همين جهت است که در متون اسلامي، نسبت به آداب و اخلاق دو رويکرد متفاوت را مي توان ملاحظه کرد. منظور از اخلاق قواعد بايدها و نبايدهايي است که از منبع عقل يا وحي سرچشمه مي گيرد و تضمين کننده سعادت انسان ها در دنيا و آخرت است و به هيچ وجه نبايد ترک شود؛ در حالي که منظور از آداب، قواعد و سنت هايي است که به حکم ضرورت هاي اجتماعي در يک جامعه پذيرفته مي شود. مثلاً رعايت عفت و حيا يک قاعده ي اخلاقي است، همچنان که داشتن نظافت و تميزي نيز يک قاعده اخلاقي است، اما نوع لباس يا مو يا حتي شيوه هاي جزئي انتظام به امور، بر حسب ضرورت ها و نيازهاي زماني و مکاني هر جامعه متفاوت است. به همين جهت گرچه بايد همواره بر نظافت ظاهر تأکيد داشت، اما اين که آيا موي سر بلند باشد يا کوتاه يا اين که لباس پشمينه، بلند يا کوتاه باشد، امري است متغير همچنان که نمي توان از انسان عادي انتظار داشت که در فصل زمستان، همان لباس تابستاني خود را بپوشد و اگر چنين کرد مورد سؤال قرار مي گيرد، در برخي از امور فرهنگي متغير نيز بايد مطابق رويه و مذاق اجتماعي حرکت کرد. امام علي عليه السلام به فرزند خويش مي فرمايد: «بني اذا کنت في قوم فعاشر بآدابها؛ فرزندم! هرگاه در ميان قومي بودي آداب آنها را پاس دار». و در جاي ديگر به عنوان يک قاعده در تربيت و فرهنگي کردن فرزندان مي فرمايند: «لا تقسروا اولادکم علي آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانکم (1)؛ فرزندان خود را به رعايت آداب خويشتن وادار نکنيد؛ زيرا آنها براي زماني غير از زمان شما آفريده شده اند».
تعبير «لا تقسروا» در کلام امام علي عليه السلام، بيانگر آن دسته از فعاليت ها است که فرهنگ را به حالت جمود و رسوب مي کشانند و نتيجه ي آن، فرهنگ گريزي خواهد بود؛ به ويژه آن که عملکرد مديريت فرهنگي به سبب اين گونه حرکت هاي قسري زير سؤال مي رود و حتي در آن بخش از فعاليت هاي صائب خويش نيز، موفقيت را آن چنان که بايد و شايد، در نمي يابد. در نقطه مقابل، توجه دادن مخاطبان به انعطاف هاي عقلايي اسلام و برخوردي پويا و انعطاف پذير، از جمله عوامل جذب افراد به فرهنگ اسلامي و موفقيت مديريت فرهنگي است.
برنارد شاو (1856-1950) نويسنده معروف انگليسي با نظر به پويايي و انعطاف پذيري اسلام مي گويد:
من هميشه نسبت به دين محمد به واسطه خاصيت زنده بودن عجيبش، نهايت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام تنها مذهبي است که استعداد توافق و تسلط بر حالت هاي گوناگون و صور متغير زندگي و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنين پيش بيني مي کنم -و از همين اکنون نشانه هاي آن پديدار شده است- که ايمان به محمد مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود (2).
با توجه به آنچه گفته شد، روشن مي شود که مديريت فرهنگي از منظر اسلامي نه مديريتي کاملاً سيال، تابع و پيرو است که هر آنچه را که مردم در يک زمان بپسندند، تجويز کند و نه آن گونه است که هيچ رويکردي به تنوعات و خواست ها و اميال انساني نداشته و به اصطلاح جامد و ثابت باشد (3).
اصل 5: مشارکت دادن آحاد
وقتي به انبوه فعاليت هاي فرهنگي نظر مي کنيم، لزوم توجه به مشارکت اجتماعي، بيشتر پديدار مي شود. البته مشارکت اجتماعي در قالب هاي گوناگوني امکان پذير است؛ گاه اين مشارکت در قالب کار گروه هاي سازمان يافته ي رسمي و غير رسمي انجام مي گيرد و گاه، در قالب حرکت جمعي و گاهي به شکل امکان دخالت هر يک از آحاد اجتماع بدون هرگونه سازماندهي گروهي يا جمعي آنها امکان پذير است. البته آنچه بيشتر مطلوب است، مشارکت هاي گروهي و جمعي خود جوش و تنها با حمايت هاي دولتي است. قدرت و توان اين گونه مشارکت ها هرگز قابل مقايسه با گونه هاي ديگر نيست. بدين لحاظ نقش مديريت فرهنگي، بيشتر در قالب فعاليت هايي بروز مي کند که انگيختگي و حمايت لازم را براي تشکيل جمعيت هاي سازماني مستقل فراهم مي آورد.
در اينجا مناسب است از«اصل امر به معروف و نهي از منکر» به عنوان يکي از اصول مسلم اسلامي که در مديريت هاي فرهنگي بايد شديداً مطمح نظر قرار گيرد، ياد کنيم. اين اصل همگان را به دخالت مؤثر در ترويج و تثبيت نيکي ها و پيرايش و زدودن زشتي ها از پيکر جامعه، ملزم مي کند و مفاد آن مشارکت اجتماعي مؤثر آحاد اجتماع در فعاليت هاي فرهنگي است که با اين دو هدف، همخواني دارد. استاد شهيد مرتضي مطهري رحمه الله در برداشتي بسيار زيبا چنين عنوان مي کند که اين وظيفه، جز در قالب گروهي به اهداف خود نمي رسد و درست است که هر کس مي تواند، بايد که امر به معروف و نهي از منکر نمايد، اما هنگامي اين فريضه شکل واقعي به خود مي گيرد که به صورت گروهي -و نه فردي- انجام پذيرد.
بديهي است که لازمه پذيرش اصل مشارکت اجتماعي، آن است که وظايف زير را براي مديران فرهنگي به رسميت بشناسيم:
- لحاظ جايگاه، نقش و ميزان امکان مشارکت گروهي در برنامه ريزي و فعاليت هاي فر هنگي؛
- تبليغ و زمينه سازي فرهنگي- رواني لازم براي تحريک و ترغيب آحاد اجتماع به اين گونه فعاليت ها؛
- برداشتن موانع و محدوديت هاي مشارکت اجتماعي؛
- هدايت و کنترل صحيح مشارکت هاي گروهي سازمان يافته و غير سازمان يافته؛
- تعيين نوع فعاليت هايي که مي تواند در قالب مشارکت اجتماعي صورت گيرد؛
- تشويق و پاداش مشارکت جويان در فعاليت ها؛
- و ... .
اصل 6: تقويت فرهنگ ملي و توجه به آن
اصل 7: عقلانيت محوري
پذيرش عقلانيت مداري در مديريت فرهنگي نيز نه صرفاً يک شعار، بلکه تن دادن به تمام لوازم آن است. برخي از لوازم عقلانيت مداري بدين قرارند:
- کنار گذاشتن تعصبات قومي، قبيله اي و فرقه اي و داشتن روحيه نقد پذيري؛
- در پيش گرفتن رويکردي انديشمندانه و عاقلانه در مواجهه با پديده ها و جريانات فرهنگي داخلي و خارجي؛ از اين منظر نه همه ي آنچه امروز در جوامع اسلامي ديده مي شود قابل دفاع است و نه همه ي آنچه در فرهنگ غربي مطرح است، قابل رد و نقد؛
- در پيش گرفتن روش ها و شيوه هاي مدبرانه و حکيمانه در برنامه ريزي، اجرا و ارزشيابي فرهنگي و... .
اصل 8: جذابيت بخشي
افزون بر اين، در نحوه و شکل ارائه آموزه ها و معارف ديني نيز بايد جذابيت بخشي را مدنظر قرار داد؛ في المثل ارائه قرآن به قالب هاي شکلي و صوري بسيار زيبا، قرائت قرآن و اذان توسط قاريان و مؤذناني که صورت دلنشين دارند، تبليغ معارف و احکام دين، توسط عالماني که علاوه بر داشتن سيما و صداي خوش، عمل به آموزه هاي اسلامي را همواره مدنظر قرار مي دهند و... از جمله راهکارهاي اين مهم مي باشد. بديهي است عدم رعايت اين گونه جذابيت ها، فرهنگ پذيري آموزه هاي اسلامي را با مشکل مواجه مي کند. سعدي در ضمن داستاني اين نکته را به زيبايي هر چه تمام به تصوير کشيده است. داستان از اين قرار است که در شهري، مؤذن بد صدايي بود که با صدايي زشت و دلخراش اذان مي گفت. روزي يک يهودي براي او هديه مي آورد و به او مي گويد که آيا اينهديه ناقابل مرا قبول مي کني؟ مؤذن پرسيد براي چه؟ يهودي پاسخ داد که تو خدمت بزرگي به من کرده اي! مؤذن گفت: من چه خدمتي به تو کرده ام؟ يهودي گفت: من دختري دارم که مدتي بود که به اسلام گرايش پيدا کرده بود، اما از وقتي تو اذان گفتي، ديگر از اسلام بيزار شده است. اين هديه را براي تو آوردم؛ زيرا نگذاشتي دخترم مسلمان شود!
رعايت جذابيت بخشي در ارايه ي آموزه هاي فرهنگي و ديني در مديريت هاي فرهنگي، علاوه بر موارد ياد شده به تسهيل و آسان جلوه دادن و آسان گيري در آموزه هاي ديني نيز مربوط مي شود. مراد از تسهيل، سهل انگاري نيست، بلکه آسان گيري در عمل به آموزه هاي ديني است. متأسفانه گاه دينداري و فرهنگ ديني را آنچنان سخت و دشوار مي نمايانند که هيچ گونه جذابيتي براي مخاطبان در بر ندارد. مثلاً اصرار و پافشاري بر عمل به مستحبات، مي تواند جذابيت لازم را از آموزه هاي ديني بگيرد. در اين زمينه نيز در متون اسلامي توصيه هاي فراواني شده است.
اصل 9: تأکيد بر جذب و پرهيز از دفع
اين موضوع در حوزه ي داخلي کشور ما از چند جهت، حساسيت بيشتري دارد:
يکي بحث اتحاد شيعه و سني است که پس از انقلاب شديداً بر آن تأکيد مي شود و امري بسيار حياتي و ضروري است. از اين نظر، مديريت هاي فرهنگي بايد با هر گونه فعاليتي که باعث رويارويي و دفع افراد از فرهنگ اسلامي مي شود، پرهيز کنند.
نکته ي مهم تر، در حوزه ي فعاليت هاي فرهنگي و تبليغي غالب کشور است که بايد بنابر جذب افراد باشد، حتي اگر در کمترين درجه ي دينداري- از نظر ما- باشند. در روايات اسلامي به شدت بر اين نکته تأکيد شده است که مبادا هم ديگر را به بي ديني متهم کنيد و باعث گريزان شدن ديگران از خود شويد. در روايات، ايمان به نردباني تشبيه شده است که هر کس فراخور استعداد و تربيت خويش بر روي پله اي از آن ايستاده است و کساني که در پله ها و مدارج بالاتري قرار دارند، نبايد به کساني که در پله ها و مدارج پايين تري هستند، نسبت بي ديني دهند که باعث رنجش خاطر و دفع آنها از دايره ي دينداران گردد. (5)
حتي از منظري عميق تر و با مطالعه ي روايات اسلامي، مي توان دريافت که اصل جذب به عنوان يک اصل مهم فرهنگي در مواجهه با کساني که انديشه هاي التقاطي نيز دارند، مطرح است، و اين امر آن قدر کارساز است که اگر مخاطبيني از اين دست را به حوزه دينداران واقعي نکشاند، دست کم به پاکي و صداقت و شايستگي هاي مسلمانان و والايي اسلام اعتراف خواهند کرد. بيان يکي دو نمونه از سيره ي پيشوايان در اين زمينه، مفيد مي نمايد.
- مردي به نام اسحاق کندي که در زمان خودش فيلسوف عراق بود، به نوشتن کتاب دست زد که حاوي تناقض هاي قرآن باشد. بر اين کار همت گمارد و براي انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول نوشتن گرديد. روزي يکي از شاگردان او بر حضرت امام حسن عسکري عليه السلام وارد شد. حضرت به وي فرمود: «آيا در بين شما يک مرد رشيد نيست که اين استاد را از کاري که درباره ي قرآن شروع کرده است، باز دارد؟» شاگرد عرض کرد: ما از شاگردان او هستيم؛ چه طور ممکن است به او اعتراض نماييم؟!
امام عليه السلام فرمود: «آيا حاضري آنچه را که به تو مي آموزم، در محضر استادت بازگويي؟» عرض کرد: بلي. فرمود: «نزد او برو، با او به لطف و گرمي سخن گو و در کاري که مي خواهد انجام دهد، ياري اش کن و چون با او مأنوس گشتي، بگو براي من سؤالي پيش آمده است، اجازه مي خواهم بگويم و از مثل شما، توقع اين اجازه هست. سپس بگو: اگر تکلم کننده اين قرآن نزد شما بيايد، آيا احتمال دارد مراد گوينده قرآن از گفته هاي خودش، غير آن باشد که شما گمان برده ايد و آن را برداشت نموده ايد؟ او در پاسخ خواهد گفت: اين احتمالي ممکن است؛ زيرا او مردي است که آنچه را که مي شنود، مي فهمد. وقتي به سخن تو ملتزم گرديد، به او بگو شما از کجا مقصود متکلم قرآن را درک نموده اي؟ شايد منظور او غير از آن چيزي باشد که شما گمان برده ايد».
آن مرد نزد فيلسوف کندي رفت و طبق دستور امام پس از تلطف و مهر، مطلب را با وي در ميان گذاشت. آن قدر اين کلام در او مؤثر افتاد که به او گفت دوباره بگو: دوباره گفت: فيلسوف پس از انديشه و تفکر ابراز داشت: اين که گفتي به اعتبار لغت محتمل است و از جهت دقت نظر جايز. (6)
اين روايت گرچه در مقام نحوه ي امر به معروف و نهي از منکر است، اما آنچه مدنظر ما است، اين است که امر به معروف و نهي از منکر بايد به گونه اي انجام شود که به جذب اشخاص به فرهنگ اسلامي منجر شود، نه اين که آنها را بر معاصي و خروج از دينداري مصرّ گرداند.
- نمونه ديگر، قضيه ي ابن ابي الأوجاء است. او که از جمله منکرين خداوند بود، بارها با امام صادق عليه السلام درباره ي مسائل ديني به بحث نشسته بود و لجاجت عجيبي به خرج مي داد. با اين که بارها در بحث محکوم شده بود، ولي همچنان بر عقيده خود اصرار مي ورزيد. روزي يکي از ياران امام صادق عليه السلام به نام «مفضل» او را نزد قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ديد که نشسته بود و براي ارادتمندانش کيفيت پيدايش موجودات را شرح مي داد و مي گفت: موجودات خود به خود و بدون آفريدگار و مدبر، پديد آمده اند و جهان هستي هميشه بوده و بر همين منوال خواهد بود.
«مفضل» از اين همه گستاخي به خشم آمد و با کمال تندي و عصبانيت گفت: اي دشمن خدا، کافر شدي و آفريدگاري را که تو را در بهترين و کامل ترين صورت آفريد، انکار کردي. اگر در نظام آفرينش خود دقت کني، دلايل کافي و روشني بر وجود خدا مي يابي.
ابن ابي الأوجا که اين گونه بحث و گفت و گو برايش تازگي داشت، رو به «مفضل» کرد و گفت: چرا عصباني مي شوي؟ اگر اهل بحث و مناظره هستي، با تو بحث مي کنم و اگر توانستي ادعاي خود را به کرسي بنشاني، از تو پيروي مي کنم و اگر اهل بحث نيستي، نبايد سخن بگويي! سپس افزود: اگر از اطرافيان جعفر بن محمد هستي، او هرگز اين گونه با ما حرف نمي زند و مانند تو بحث نمي کند. او بيش از تو حرف هاي ما را شنيده، ولي هيچ وقت در صحبت با ما بد زباني نکرده و غير از پاسخ حرف هاي ما، سخن اهانت آميزي نگفته است. او با کمال بردباري و متانت به سخن ما گوش مي دهد و از ما مي خواهد هر چه دليل بر عقيده خود داريم، ارائه دهيم و بعد از آن که حرف هاي ما تمام شد و گمان کرديم او را محکوم کرده ايم، شروع به صحبت مي کند و با چند جمله کوتاه همه حرف هاي ما را خنثي مي کند و با استدلال هاي متين خود، راه هر گونه بهانه جويي را مي بندد؛ به طوري که نمي توانيم پاسخ هاي او را رد کنيم. اگر تو هم از ياران او هستي،آن گونه با ما حرف بزن! (7)
يکي از نويسندگان در اين زمينه مي نويسد: «در حالي که پيامبر اسلام در نماز خود، حتي براي کفار قريش، به ويژه رهبران آنها دعا مي کند که به اسلام بگروند و مايه تقويت اين دين شوند، ما امروزه عکس اين را عمل مي کنيم؛ زيرا غالباً عناصري فعال، پويا و آگاه را مي بينيم که گروه هاي اسلامي را ترک مي کنند؛ زيرا اين گروه ها گنجايش پذيرش آنها و فعاليت همپاي اين افراد را ندارند و نمي توانند با آنها کنار بيايند. آنان شبيه ميوه هاي رسيده اي هستند که از درخت فرو مي افتند؛ زيرا همان درختي که زماني بستر رشد آنها بوده اند، ديگر تاب و توان نگهداري آنها را ندارند». (8)
پي نوشت :
1. شرح نهج البلاغه، ج 20، ص267.
2. مطهري، شهيد مرتضي؛ نظام حقوق زن در اسلام، صدرا، 1369، ص106.
3. ر.ک: محمد تقي جعفري، فرهنگ پيشرو، ص90-95.
4. مديريت و رهبري در تشکل هاي اسلامي، ص53.
5. ر.ک: کليني، اصول کافي، ج2، ص44، روايت 2.
6. بحارالانوار، ج50، ص311، ترجمه به نقل از فلسفي، محمد تقي، سخن و سخنوري، انتشارات الحديث، 1367، ص194-197.
7. بحارالانوار، ج3، ص57.
8. الطالب، هشام، مديريت و رهبري در تشکل هاي اسلامي، ص52.
/س