پايان تاريخ و پيروزي ليبرال دموکراسي (بررسي انديشه هاي فرانسيس فوکوياما)

فرانسيس فوکومايا از مشهورترين صاحب نظران ليبرال دموکراسي است که آراء او زمينه مباحث فراواني در حوزه انديشه سياسي و نيز روابط بين الملل شده است. تخصص اصلي فوکوياما انديشه سياسي است و تفکر او نيز بر مبناي يک نگرش فلسفي خاص بنا شده است. اما در کوران جنجال مجادلات سياسي بيشترنتايج بحث او مورد توجه قرار گرفته تا مقدمات و مباني نظريه اش. فوکوياما نظريه پرداز « پايان تاريخ» و جهان شمولي ليبرال دموکراسي است و کساني که ايدئولوژي ضد ليبرال
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پايان تاريخ و پيروزي ليبرال دموکراسي (بررسي انديشه هاي فرانسيس فوکوياما)
پايان تاريخ و پيروزي ليبرال دموکراسي (بررسي انديشه هاي فرانسيس فوکوياما)
پايان تاريخ و پيروزي ليبرال دموکراسي (بررسي انديشه هاي فرانسيس فوکوياما)

نويسنده: دکتر حسين سليمي

فرانسيس فوکومايا از مشهورترين صاحب نظران ليبرال دموکراسي است که آراء او زمينه مباحث فراواني در حوزه انديشه سياسي و نيز روابط بين الملل شده است. تخصص اصلي فوکوياما انديشه سياسي است و تفکر او نيز بر مبناي يک نگرش فلسفي خاص بنا شده است. اما در کوران جنجال مجادلات سياسي بيشترنتايج بحث او مورد توجه قرار گرفته تا مقدمات و مباني نظريه اش. فوکوياما نظريه پرداز « پايان تاريخ» و جهان شمولي ليبرال دموکراسي است و کساني که ايدئولوژي ضد ليبرال دارند يا هوادار نظريه تنازعي و ادامه تنازع در تاريخ اند، چالشهاي فراواني با او کرده اند. اين چالشها گاهي عرصه را فهم دقيق تر و موشکافانه نظريه وي تنگ کرده و در هيأت مانعي بزرگ پيش روي آن ظاهر شده است. فوکوياما نظريه خود را ابتدا در مقاله اي با عنوان «پايان تاريخ» براي مجله منافع ملي در تابستان سال 1989 يعني سال سقوط مارکسيسم - لنينيسم از اريکه قدرت بيان کرد و سه سال بعد در کتابي با عنوان پايان تاريخ و آخرين انسان به بيان تفصيلي نظريه خود پرداخت. فوکوياما در اولين سطرهاي مقدمه کتابش مي نويسد:
من استدلال مي کنم که اجماع قابل ملاحظه اي درباره مشروعيت و مقبوليت ليبرال دموکراسي به عنوان نظام حکومتي که در چند سال گذشته در سراسر جهان به وجود آمده، پديدار گشته و بر ايدئولوژيهاي رقيب مانند سلطنت موروثي، فاشيسم واخيرا کمونيسم چيره شده است . به علاوه من استدلال مي کنم که ليبرال دموکراسي مي تواند نقطه پايان تکامل ايدئولوژيک بشر را بنياد گذارده و شکل نهايي حکومت انسان باشد وچنين به معني پايان تاريخ است. (Fukuyama,1992,p.1).
بنابراين فوکوياما خود نيز قبل از ارائه استدلال و مباني اصلي تفکرش، نتيجه و عقيده اصلي خود را بيان مي کند. اما بايد دانست که اين چند جمله تمام انديشه فوکوياما نيست و نظريه او مباني روش شناختي و فلسفي پيچيده اي دارد که بدون شناخت اين مباني، درک نتايج و مفاهيم مورد نظر وي ممکن نيست.
فوکوياما براي رسيدن به مفهوم و و تبيين نظريه خويش از دو پايه نظري مشخص استفاده مي کند . او با بيان تأثير مشابه و همانندسازي ناشي از علوم طبيعي جديد از يک سو و فلسفه تاريخ نوهگلي مي کوشد تا شيوه جديدي را در بيان انديشه ليبرال دموکرات خويش اتخاذ کند ؛ زيرا تا قبل از او کمتر تلاش شده بود تا از رويکرد هگلي کا مارکسيستها و اقتدارگرايان عقل گرا ، هر دو وارث آن شناخته مي شدند ، براي تبيين ليبرال دموکراسي استفاده شود .

مباني معرفت شناختي و نگرش هگلي

فوکوياما در گام نخست اين موضوع را طرح مي کند که علوم تجربي جديد موجب شده است تا جوامع مختلف بشري که اين علوم را به عنوان دانشهاي پايه پذيرفته اند ، تأثيرات مشابهي را پذيرفته و نه تنها در حوزه اقتصاد و فناوري ، بلکه در عرصه سياست و فرهنگ هم از علوم جديد متأثر شوند . به عبارت ديگر پيدايش گرايشهاي مشابه در سرزمينهاي مختلف جهان تا حدودي تحت تأثير علوم تجربي جديد است . فوکوياما در اين زمينه مي نويسد :
شکوفايي و رونق علوم طبيعي مدرن ، در تمامي جوامعي که آن را تجربه کرده اند ، آثار مشابهي داشته است ، به دو دليل : نخست اينکه ، فناوري ، امتيازات و برتريهاي نظامي تعيين کننده اي به کشور صاحب آن مي دهد و امکان تداوم جنگ در نظام بين المللي دولتها را فراهم کرده و هر دولتي که به استقلال خود اهميت مي دهد نمي تواند از مدرنيزاسيون دفاعي صرف نظر کند . دوم اينکه ، علوم طبيعي مدرن ، افق مشابهي را براي توليد اقتصادي پديد مي آورد . فناوري امکان انباشت نامحدود ثروت و در نتيجه رضايت ، خوشبختي و مجموعه اي از آرزوهاي تمام نشدني انساني را فراهم مي آورد . اين فرايند ، متجانس و همانند شدن هرچه بيشتر تمامي جوامع انساني را صرف نظر از ريشه هاي تاريخي و ميراث فرهنگي آنها تضمين مي کند ( Fukuyama, 1992, p. 12) .
به نظر وي تحت تأثير علوم طبيعي مدرن و مهم ترين محصول آن يعني فناوري ، کشورها ناگزير از مدرنيزاسيون اقتصادي و اجتماعي اند . آنها بايد در قالب دولتي متمرکز و در شکل يک ملت متحد شوند ، شکل سنتي قبيله گرايي جاي خود را به شهري شدن بدهد ، خانواده ي با مباني جديد اقتصادي و کارامدي جايگزين خانواده سنتي - قبيله اي و کشاورزي شود و امکان تحصيل و دستيابي به آگاهيهاي عمومي آن هم با استانداردهاي جهاني براي شهروندان يک کشور فراهم شود (Fukuyama, 1992, p.6).
اين تحولات به طور طبيعي و مشابه در بيشتر جوامعي که علوم طبيعي جديد را به کار مي گيرند و فناوري و نهادها و انديشه هاي مدرن در آنها وارد مي شود اتفاق مي افتد . به عبارت ديگر از نظر فوکوياما علم جديد و مدرنيسم نتايج گريزناپذيري در مجموعه جوامع بشري داشته و به نوعي همساني در نوع زندگي اجتماعي در اکثر اين جوامع انجاميده است . اما اين زمينه ساز پايان تاريخ است و نه خود آن . پايان تاريخ به معني همسان شدن جوامع نيست ؛ بلکه پايان تاريخ نتيجه پايان زمينه اصلي مناقشه و تعارض در تاريخ يعني ، تضاد ايدئولوژيک است . حال چگونه اين تضاد ايدئولوژيک به پايان رسيده است ؟ فوکوياما براي پاسخ به اين سؤال از انديشه نوهگلي هايي چون الکساندر کوژف 1 بهره مي گيرد .
نگرش هگلي به تاريخ مباني اي دارد که مي توان تفاسير مختلفي از آن کرد . هگل تاريخ را داراي يک جهت تکامل مي دانست . تاريخ براساس معارضه و تضاد ميان نيروهاي دروني آن در يک جهت معين رو به تکامل دارد و اين تکامل جرياني بي پايان نيست و سرانجامي دارد . منطق علوم طبيعي مدرن و تأثيرات همسان کننده فناوري نشان داد که حرکت تکاملي و رو به جلو تاريخ امکان پذير است . اما مبناي اصلي تضاد و تکامل تاريخ چيست ؟ آيا آن گونه که مارکس مي پنداشت مبناي اين تضاد ، مادي است و خود را در عرصه اقتصاد و نيروي کار نشان مي دهد ؟ فوکوياما معتقد است برداشت و تفسير اقتصادي و مادي از ماهيت انسان و تضاد و تکامل تاريخ براساس آن ، ناقص و نامناسب است (Fukuyama, 1992, p. 8) .
تفسير او بر يک پايه انسان شناختي هگلي قرار گرفته است که با انسان شناسي مارکسيستي کاملا متباين و حتي متناقض است . به نظر او انسان يک « حيوان اقتصادي » نيست ؛ بلکه انديشه و شناخت ، جوهر اصلي وجود انسان است . برداشت غيرماترياليستي هگلي از تاريخ مبتني است بر تعريف انسان به عنوان موجودي که به دنبال شناخت و آزادي ( به معناي خاص هگلي آن ) است . انسانيت انسان تنها در مالکيت محصول کار خود خلاصه نمي شود ، بلکه با جستجوي معاني و شناختن و شناخته شدن است که معني مي گيرد و اين تفاوت اصلي انسان و حيوان است . به همين دليل نيز جوهر اصلي تاريخ « مبارزه و تلاش براي شناختن و فهم »(2 )است .
براساس برداشت هگل از انسان ، فوکوياما معتقد است که آدمي نيز مانند حيوانات نيازهاي طبيعي دارد و به دنبال آن است که آنها را به دست آورد . بنابراين او در پي غذا ، نوشيدني ، پناهگاه و هرچيز ديگري است که جسم او را تأمين مي کند و نگاه مي دارد . اما انسان به طور بنيادي با ديگر حيوانات متفاوت است . اين تفاوت او در گرايش و تمايلش به ديگران تجلي مي يابد ، بدين گونه که
او مي خواهد شناخته شود و به خصوص به تنوان يک انسان شناخته شود و شأن ، منزلت ، ارزش و اعتبار خاص خود را داشته باشد . اين اعتبار نخستين علت خواست انسان براي به خطر انداختن زندگي خود ، مبارزه براي شخصيت اجتماعي ، حيثيت و شهرت ناب است (Fukuyama, 1992, p.10 ).
شناختن و شناخته شدن و دستيابي به حيثيت انساني ، جوهر اصلي وجودي انسان است . هگل با بيان اين خصوصيت ذاتي ، بسياري از حوادث تاريخي را توضيح مي دهد . در بسياري از اين حوادث مي بينيم که چگونه ترس از مرگ که جزء غرايز انسان و همه حيوانات است رخت بر مي بندد و انسانها در شرايطي که نه غذايي ، نه پناهگاهي و نه امنيتي هست ، هستي خود را براي شناختن و شناخته شدن ، دستيابي به ارزش ، اعتبار و آزادي داوطلبانه از دست مي دهند . در سرآغاز تاريخ بشري زماني که بردگان به دنبال آزادي خويش و شناخته شدن به عنوان انسان هستند ، اين گرايش و تمايل ذاتي بشر به آزادي و ارزش و اعتبار براي اولين بار تجلي مي يابد . تا زماني که انسانها در بند بوده و بدون تمايل و اراده خويش در قيد و بند تحت انقياد ديگران اند ، انسانيت آنها امکان ظهور نمي يابد . تمايل انسانها براي شناختن و شناخته شدن و دستيابي به آزادي « تضاد » ي را در جوهر تاريخ به وجود آورده است . در اين تضاد نيروها و انديشه هايي که به دنبال انقياد انسان اند در يک سو و نگرشها و تفکراتي که آزادي انسان را به ارمغان مي آورند در سوي ديگر قرار دارند (Fukuyama, 1992, pp.11-12) .
تضاد ذاتي موجود در تاريخ ، تضاد ميان اربابي و بندگي و ميان انديشه هايي است که يکي ارباب بودن و بردگي را توجيه مي کند و ديگري در پي آزادي و شناخت انساني است . فوکوياما براساس نوهگلي معتقد است که اين تضاد در انقلابهاي آزادي بخش فرانسه و امريکا پديدار گشت .
اين انقلابهاي دموکراتيک تفاوت ميان ارباب و برده را از ميان برده و برده ها را به اربابان خويش مبدل ساخته و اين کار را از طريق تأسيس حاکميت مردمي و حکومت قانون به انجام رسانده است (Fukuyama, 1992, p.12) .
البته از نظر فوکومايا ، انقلابهاي آزادي بخش دموکراتيک لزوما نتيجه صنعتي شدن و رشد فناوري نيست . مثالهاي تاريخي گويايي در اين زمينه وجود دارد . مثلا انقلاب امريکا که در سال 1776 قبل از صنعتي شدن اين کشور اتفاق افتاد و نيز وقوع انقلاب صنعي در اروپاي غربي . در اين مثال نه تنها صنعتي شدن و رشد فناوري زمينه و مقدمه بروز انقلاب دموکراتيک نشده ، بلکه به لحاظ تقدم و تأخر تاريخي ، اين امر به عکس اتفاق افتاد . به نظر فوکوياما اصولا نمي توان يک رابطه علي ميان سرمايه داري ، صنعتي شدن و ليبرال دموکراسي يافت . زيرا در مثالهاي مشهور تاريخي مي توان ديد که چگونه رژيمهاي اقتدارگرا سبب گسترش و رشد فناوري و سرمايه داري شدند . در ژاپن دوران ميجي ، آلمان دوران بيسمارک و سنگاپور و تايلند اواخر قرن بيستم اين نکته مشهود است . به علاوه مي توان مثالهاي زيادي ارائه کرد که دولتهاي اقتدارگرا به نرخهاي رشد اقتصادي دست يافته اند که حکومتهاي دموکراتيک امکان رسيدن به آن را نداشتند (Fukuyama, 1992, p.5-6) . بنابراين مي توان گفت که مبارزه براي آزادي و شناخت ، صرفا وابسته به اقتصاد و رشد اقتصادي و صنعتي نيست و رابطه علي ميان اين دو پديده وجود ندارد .
به بيان فوکوياما آن چنان که الکساندر کوژف به درستي تشخيص داده بود ، هگل تاريخ را نبرد انديشه ها و آگاهي انساني مي داند . الکساندر کوژف خود يک مارکسيست است ، اما به نظر فوکوياما نگرش او با مارکسيستهاي مادر گراي کلاسيک متفاوت است و او نيز قرائت هگلي درباره پايان تاريخ را روايت مي کند . مسئله پايان تاريخ نخستين بار نيست که در عرصه تفکر بشري مطرح مي شود . مارکس نيز نقطه پاياني براي تاريخ قائل و معتقد بود که سرانجام تاريخ با پايان نبرد طبقاتي بين آخرين طبقات تاريخ ساز يعني بورژوازي و پرولتاريا پايان مي پذيرد . اما هگل که نخستين فيلسوفي است که به بيان فوکوياما به زبان علوم جديد سخن گفته نيز معتقد به پايان تاريخ است . همچنان که الکساندر کوژف با استناد به « پديدارشناسي ذهن » (3) هگل نقل مي کند ، اين فيلسوف بزرگ نيز معتقد بود تاريخ در سال 1806 به پايان رسيده است . نه بدين معني که ديگر هيچ حادثه بزرگي اتفاق نمي افتد ، بلکه منظور او پايان نبرد انديشه ها و ايده هاست . در سال 1806 نبرد معروفي به نام « ينا » ميان نيروهاي ناپلئون بناپارت و ارتش پروس اتفاق مي افتد که فرانسويها پروسيها را شکست سختي مي دهند . هگل اين پيروزي فرانسه را نماد پيروزي ايده ها و انديشه هاي برخاسته از انقلاب فرانسه بر نگرشهاي سنتي غير عقلايي حاکم بر سرزمينهاي آلماني مي داند . به طوري که پس از سال 1806 حکومت کارهاي مهمي در مورد حذف برده داري و تجارت برده ، گسترش خدمات به زنان ، کارگران ، سياهان و ساير اقليتهاي نژادي و پذيرش اصول ليبرال - دموکراتيک انجام مي دهد . بنابراين با پيروزي ايده انقلاب فرانسه ، تاريخ نيز پايان مي يابد (Fukuyama, 1989, p.2) . آنچه طي يک قرن و نيم پس از آن نيز اتفاق افتاد به نوعي بسط تجربه و اصول منبعث از انقلاب فرانسه بود . شايد به دليل همين نگرش نيز الکساندر کوژف ، هگل را آخرين فيلسوف و کار فلسفه را پس از او تمام شده مي دانست و به همين دليل نيز در سالهاي پايان عمر ، تدريس فلسفه را رها کرد و به کار اداري پرداخت .
فوکوياما معتقد است که براي هگل ، تضادي که تاريخ را مي سازد و به پيش مي برد در حوزه آگاهي انساني است . البته گاهي اين انديشه و اين آگاهي در قالب اصطلاح « ايدئولوژي » درک مي شود . ايدئولوژي ممکن است شامل مذهب ، فرهنگ و مجموعه اي از ارزشهاي اخلاقي که در هر جامعه اي وجود دارد بشود . ولي بنياد اصلي ايدئولوژي ، آگاهي و انديشه انساني است . نگرش هگل درباره رابطه بين « ايده » و « واقعيت » بسيار پيچيده است . اما در اين نکته مي توان تصريح کرد که اين بستر مادي تاريخ ، زمينه ساز و شکل دهنده به ذهنيت بشر نيست ؛ بلکه هر اقدام پديده اي در عرصه تاريخ است (Fukuyama, 1992, p. 3) .
اين نگرش کاملا با برداشت ماترياليستي از تاريخ متضاد است . برداشتي که در سنت فکري چپ بيشتر متأثر از مارکسيسم بود ، اما در عالم انديشه به مارکسيستها محدود نمي شود و در سنت فکري راست نيز مکاتبي مثل مکتب وال استريت وجود دارند که با نگرشي ماترياليستي ، تأکيد اصلي خويش را بر گرايش مادي و منفعت جوي انساني گذاشته اند (Fukuyama, 1992, p.5) .اما حقيقت جز اين است و ايده ، انديشه و آگاهي انساني است که نقش اصلي را در تحول تاريخ او ايفا مي کند . البته نوعي کنش متقابل ميان حوزه اقتصادي و زندگي مادي انسان و انديشه و آگاهي او وجود دارد . به گونه اي که در عرصه اقتصاد مي توانيم مشاهده کنيم ايده « بازار آزاد » ، که به تدريج جهان شمول مي شود ، در جوامع گوناگون بشري پذيرفته شده و از دهه 1980 به بعد به تدريج حتي نگرش اداره جامعه از طريق برنامه ريزي متمرکز نيز فراموش شده و به کنار گذاشته مي شود (Fukuyama, 1989, p. 6) . فوکوياما با استناد به ماکس وبر و مخالفت و تعارض انديشه او با مارکسيسم تأکيد مي کند که زيرساخت تحولات اجتماعي و حتي اقتصادي ، روابط توليدي نيست بلکه فرهنگ ، مذهب و انديشه انساني است.

پي نوشت :

1. Alexander Kojeve
2. struggle for recognition
3.Phenomenology of Mind

منبع:کتاب نظريه هاي گوناگون درباره ي جهاني شدن




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط