شبهه ي اکراه در دين

يکي از تهمت هاي ناروا که از سوي بعضي مخالفان اسلام به اسلام زده شده اين است که اسلام دين شمشير و زور است و با اعمال قدرت بر مردم تحميل شده . اگر چه فساد اين ادعا از بحث گذشته راجع به روش دعوت اسلام تا حدودي روشن گشت ، ولي براي توضيح بيشتر شواهد و قراين ديگر را مورد بررسي قرار مي دهيم . آيا دين اکراه بردار است ؟ حقيقت دين و ايمان قابل اکراه و اجبار نيست ؛ زيرا دين مربوط به قلب انسان است و هرگز نمي شود آن را با زور برکسي تحميل کرد . اعمال
سه‌شنبه، 12 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبهه ي اکراه در دين
شبهه ي اکراه در دين
شبهه ي اکراه در دين


يکي از تهمت هاي ناروا که از سوي بعضي مخالفان اسلام به اسلام زده شده اين است که اسلام دين شمشير و زور است و با اعمال قدرت بر مردم تحميل شده . اگر چه فساد اين ادعا از بحث گذشته راجع به روش دعوت اسلام تا حدودي روشن گشت ، ولي براي توضيح بيشتر شواهد و قراين ديگر را مورد بررسي قرار مي دهيم .
آيا دين اکراه بردار است ؟ حقيقت دين و ايمان قابل اکراه و اجبار نيست ؛ زيرا دين مربوط به قلب انسان است و هرگز نمي شود آن را با زور برکسي تحميل کرد . اعمال ظاهري و کارهاي جسماني و مادي قابليت اجبار و اکراه دارد و مي شود با زور کسي را به راهي که نمي خواهد برود ، برد و يا او را وادار به کاري کرد که مخالف ميل و اراده ي اوست و يا با تهديد ، اقرار زباني از او گرفت ؛ چنان که مشهور است وقتي گاليله را توبه مي دادند و حرکت زمين را با زبان انکار مي کرد بي اختيار روي زمين مي نوشت با توبه گاليله زمين از حرکت نمي ايستد(1) .
اعتقاد قلبي معلول علل و عواملي است که قاعدتاً بايد از سنخ خودش باشد ، نظير درک و فهم ؛ و محال است که از زور و فشار ، علم و اعتقاد حاصل شود . تمام اعمال قلبي اين چنين است . مگر مي شود با زور کسي را دوست يا دشمن کسي کرد و يا با زور رضايت را تحصيل نمود ؟ معني آيه ي مبارکه ( لا اکراه في الدين قد تبيين الرشد من الغي )(2) همين است هيچ گونه اکراه و اجبار در دين نيست ؛ زيرا رستگاري از گمراهي ممتاز و مشخص و روشن گرديده است .
تعليلي که در اين آيه آمده بيانگر آن است که شخص حکيم و مربي خردمند وقتي دست به اجبار و اکراه مي زند و يا امر به به تقليد مي کند که به هر علتي ، مسئله براي مأمور روشن نيست . اعم از اين که خود مأمور فهم درست ندارد يا مسئله بسيار پيچيده و غير قابل فهم است . مثلاً کودک را مجبور مي کنند به مدرسه رفتن يا مراعات بهداشت کردن و يا مريض را دستور مي دهند به تقليد از دستور دکتر و يا جاهل به مسائل شرعي را به تقليد از مجتهد ؛ اما در مسئله اي که بسيار روشن و سود و زيانش آشکار و مبرهن باشد اجبار و اکراه ضرورتي ندارد و اين عمل از حکيم سر نمي زند . بنابراين ، خداوند حکيم مي فرمايد : چون رستگاري از گمراهي کاملاً مشخص و روشن است نيازي به اکراه ندارد ، نظير آيه ي ديگر که مي فرمايد : ( انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا )(3) ما انسان را راهنمايي کرديم ؛ خواه شاکر و سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس .
علامه طباطبايي در تفسير ( لا اکراه في الدين ... ) فرموده :
« اگر اين جمله قضيه اخباري باشد و از حالت تکويني خبر بدهد ، نتيجه مي دهد حکمي ديني را که نفي مي کند اکراه در دين را و اگر حکم انشايي تشريعي باشد همان گونه که علتي که دنبال آن آورده که ( قد تبين الرشد من الغي ) بر اين دلالت دارد ، معنايش نهي از اکراه است »(4) . توضيح اين که جمله ي ( لا اکراه ... ) دو احتمال دارد : يکي آن که جمله ي خبري و از واقعيتي خبر داده که دين اکراه پذير نيست ؛ پس نبايد کسي را اجبار کرد . احتمال ديگر آن که جمله ي انشايي باشد ، به معني اين که در دين کسي را اجبار مکنيد . پس در هر صورت ، آيه ي مبارکه ي اکراه و اجبار را در دين نهي کرده است .
وي در ادامه ي سخن فرموده : « اين که بعضي گفته اند که اين آيه به وسيله ي آيه ي سيف نسخ شده صحيح نيست ؛ زيرا ناسخ تا علت حکم را نسخ نکند ، حکم ، به حال خود باقي است و در اين جا علت نفي اکراه روشن بودن رستگاري از گمراهي دانسته شده و علت و سبب حکم زايل شدني نيست ؛ پس حکم هم نسخ نمي گردد »(5) .
همچنين در ذيل تفسير اين آيه ، روايتي نقل شده که مرداني از قبيله اوس فرزندان رضاعي بني نضير بودند . وقتي يهوديان بني نضير به دستور پيامبر از مدينه اخراج شدند ، فرزندان رضاعي گفتند : ما هم به دين آن ها هستيم و با آنها بيرون مي رويم . بستگانشان آن ها را از اين کار بازداشتند. اين آيه نازل شد و نيز روايت ديگر آن که شخصي از انصار از طايفه سالم بن عوف دو پسر نصراني داشت و خودش مسلمان بود . به پيامبر عرض کرد که آيا آنها را مجبور کنم تا مسلمان شوند ؟ اين آيه نازل گرديد(6) .
غير از اين آيه ، آيات ديگري هم هست که صريحاً از دين نفي اجبار و اکراه مي کند و انتخاب دين را در اختيار بشر قرار مي دهد ؛ مانند : ( و قل الحق من ربکم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر )(7) . اين آيه ادامه ي آيات قبل است که به پيامبر دستوراتي داده است با اين بيان : « آن چه را از کتاب پروردگارت به تو وحي شده تلاوت کن ، هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمي سازد و هرگز پناهگاهي جز او نمي يابي و با کساني باش که پروردگار خود را صبح و عصر مي خوانند و تنها رضاي او را مي طلبند ... از کساني که قلبشان را از ياد خود غافل کرديم اطاعت مکن ... » و سپس فرموده : « و بگو اين حق است از سوي پروردگارتان. هر کس مي خواهد ايمان بياورد و هر کس مي خواهد کافر گردد . ما براي ستمگران آتشي آماده کرده ايم . که سراپرده اش آنان را از هر سو احاطه کرده است و اگر تقاضاي آب کنند ، آبي برايشان مي آوردند که همچون فلز گداخته صورت ها را بريان مي کند چه بد نوشيدني ، و چه بد محل اجتماعي است ! (8) .
چنان که ملاحظه مي شود ، قرآن ايمان آوردن را در اختيار بشر قرار داده و صريحاً فرموده کسي را اجبار مکن تا ايمان بياورد . اما آنها را از عواقب کارشان آگاه ساز که براي ستمگران در عالم ديگر کيفر سختي است . از سياق آيه معلوم است که منظور ستمگران ظالمان به نفس خويش است که از عقل و فکر خود استفاده ي بهينه نکردند و در ضلالت باقي ماندند .
در آيه ي ديگري ، خطاب به پيامبر کرده : ( و لو شاء ربک لآمن من في الارض کلهم جميعا افانت نکره الناس حتي يکونوا مؤمنين )(9) و اگر پروردگارت مي خواست ، تمام کساني که بر روي زمين هستند همگي ايمان مي آوردند ، آيا تو مي خواهي مردم را مجبور سازي که ايمان بياوردند ؟
چون پيغمبر بسيار مايل بود تا مردم ايمان بياوردند ، خداوند به او فرموده اجبار و اکراه و زور در مورد ايمان درست نيست و بر خلاف اراده ي تکويني الهي است ؛ زيرا اگر خدا مي خواست مي توانست جبراً همه را مؤمن و پاک قرار دهد ، ولي او خواسته که مردم خودشان با اختيار خويش راه را از چاه تميز دهند و با فکر آزاد بينديشند و از روي آگاهي و بصيرت و اختيار و آزادي راه سعادت را بپيمايند .
در آيه ي ديگر ، نظير همين خطاب به پيامبر کرده و فرموده : ( لعلک باخع نفسک الا يکونوا مؤمنين و ان نشأ ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين )(10) گويي مي خواهي از شدت اندوه ، جان خود را از دست دهي ؛ به خاطر آن که اين ها ايمان نمي آوردند . اگر ما اراده کنيم از آسمان بر آنها نشانه اي فرو مي فرستيم که گردن هايشان در برابر آن خاضع گردد . منظور اين است که ما با اراده ي تکويني ، مي توانيم همه را خاضع و تسليم در برابر دين و ايمان سازيم ؛ ولي نمي خواهيم اين گونه مردم تسليم گردند ، بلکه خواست و اراده ي ما اين است که انسان را در انتخاب دين آزاد بگذاريم . پس تو هم اي پيامبر ما ، اين قدر اندوه به خود راه مده .
اين که اراده ي تکويني الهي آزادي و اختيار بشر است و قوانين تشريعي هم بايد با قوانين تکويني هماهنگ باشد . در بسياري از آيات ديگر قرآن آمده و حتي در يکي از آيات ، اجبار کردن اشخاص را چون بر خلاف مشيت و اراده ي تکويني خداوند است ، کاري جاهلانه دانسته و از پيامبر خواسته که تو از جاهلان مباش « و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است ، چنان چه بتواني نقبي در زمين بزني يا نردباني به آسمان بگذاري تا آيه اي برايشان بياوري و اگر خدا خواسته باشد آن ها را بر هدايت جمع خواهد کرد؛ پس مبادا از جاهلان باشي. »(11)
خداوند انسان را مختار و آزاد آفريده و مجبور ساختن افراد بر خلاف خواست و اراده ي تشريعي و تکويني الهي است و از اين جهت ، کاري جاهلانه و نابخردانه محسوب مي شود و آزادي ، از حقوق اوليه ي بشر است . امام خميني فرموده : « استقلال و آزادي دو تا چيزي است که از حقوق اوليه ي بشر است » .(12)
همان گونه که سلب آزادي از انسان و اجبار او بر کاري و امري بر خلاف اراده ي خداوند است و کاري جاهلانه به شمار مي آيد ، کسي هم نمي تواند ادعا کند که ما به شخص ياگروه معين آزادي داده ايم ؛ چون آزادي داده ي خداست و از اين رو وقتي محمدرضا پهلوي ، شاه سابق ايران ، گفت : ما به زنان آزادي اعطا کرديم ، امام همين سخن را جرم دانست و فرمود : « مگر آزادي اعطا شدني است ؟ خود اين کلمه جرم است کلمه ي اين ها اعطا کرديم آزادي را اين جرم است آزادي مال مردم است . خدا به مردم آزادي داده ، اسلام آزادي داده ، قانون آزادي داده ، ما به مردم اعطا کرديم چه غلطي است ؟ »(13)

توحيد و آزادي

اولين و مهم ترين اصلي که سر لوحه ي دعوت همه ي انبياي الهي بود اصل توحيد است و معني اين اصل آزادي انسان است از بندگي غير خدا و خروج از بندگي ديگران و در آمدن در عبوديت پروردگار که راه مستقيم سعادت انساني است . به تعبير قرآن ، ( و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم )(14) مرا پرستش کنيد ، اين است راه راست .
امام علي (ع) درباره ي فلسفه ي بعثت پيامبر اسلام فرموده : « خداوند حضرت محمد (ص) را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بت ها رهايي بخشد و به پرستش او راهنمايي کند و از پيروي شيطان نجات داده به اطاعت خدا برساند ، با قرآني که معنايش را آشکار و اساسش را استوار فرمود تا بندگان عظمت خدا را بدانند که نمي دانستند و به پرودگار اعتراف کنند ... .»(15)
امام علي (ع) در نامه ي خود ، به فرزندش امام مجتبي (ع) سفارش کرده که بنده ي ديگري مباش ؛ خدا تو را آزاد قرار داده است(16) .
قرآن کريم يکي از اهداف عاليه ي خاتم انبياء (ص) را برداشتن قيد و بند و غل و زنجير از گردن بشريت برشمرده است : ( و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم )(17) و پيداست که قيد و غلي که در اين آيه ياد شده مطلق و شامل انواع قيد و بندهايي است که مانع آزادي و به ويژه آزادي تفکر و انديشه و انتخاب و اختيار انسان مي گردد .
آيين توحيدي به انسان کرامت و آزادي داده و از او خواسته است که بندگي احدي را جز خدا را نپذيرد : ( الا نعبد الا اياه و لا يتخذ بعضنا بعضا ارباباً من دون الله )(18) و ريشه ي آزادي بشر کلمه طيبه ي « لا اله الا الله » است .
امام خميني فرموده : « ريشه و اصل عقايد که مهم ترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست اصل توحيد است . اين اصل به ما مي آموزد که انسان در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم شود و از هيچ انساني نبايد اطاعت کرد ، مگر اين که اطاعت او به دستور خدا باشد . بر اين اساس ، هيچ انساني حق ندارد انسان هاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور کند . ما از اين اصل اعتقادي ، اصل آزادي بشر را مي آموزيم که هيچ فردي حق ندارد انسان يا جامعه يا ملتي را از آزادي محروم کند. »(19)

پي نوشت :

1 ـ مرتضي مطهري ، عدل الهي ، انتشارات اسلامي ، چاپ هشتم ، مشعل آزادي ، 1396 هـ . ق ، ص 351 .
2 ـ بقره / 256 .
3 ـ دهر / 3 .
4 ـ الميزان ، ج 2 ، ص 361 .
5 ـ همان ، ص 362 .
6 ـ الميزان ، ج 2 ، ص 365 .
7 ـ کهف / 29 .
8 ـ کهف / 27 ـ 29 .
9 ـ يونس / 99 .
10 ـ شعرا / 3 ، 4 .
11 ـ انعام / 35 .
12 ـ صحيفه ي نور ، ج 3 ، ص 207 .
13 ـ همان ، ج2 ، ص 67 .
14 ـ يس / 61 .
15 ـ نهج البلاغه ، خ 147 ، ص 268 .
16 ـ همان ، نامه ي 31 ، ص 532 .
17 ـ اعراف / 157 .
18 ـ آل عمران / 64 .
19 ـ صحيفه نور ، ج 4 ، ص 166 .

منبع:کتاب نگرش اسلام به ساير اديان و ملل




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.