کشف «ترس» کشف «اضطراب»
نويسنده: رکسانا خوشابي
شايد عجيب به نظر برسد. اما يکي از مشکلاتي که اکثر افراد با آن مواجه اند اين است که نمي دانند دقيقا چه درد يا ناراحتي يا مشکلي دارند! آنها اغلب، مي دانند که از نوعي ناراحتي جسمي يا رواني در رنج اند اما چندان به دنبال اين نيستند که به طور دقيق بفهمند مشکل آنها چيست.
مثلا مي دانند شکمشان گاهي درد مي کند اما نمي دانند اين درد از ناحيه ي معده است يا روده، يا قسمتي ديگر . نمي دانند اين درد ارتباطي با غذا خوردن، نحوه ي خوردن، خستگي يا خشم شان دارد يا خير و البته خيلي چيزهاي ديگر را هم در مورد آن نمي دانند و نمي خواهند بدانند! آنها حاضرند در نوعي ابهام و ترديد باقي بمانند اما مشخص کردن، به درجه وضوح رساندن و به قول معروف ته توي چيزي را درآوردن در مرام شان نيست. شايد ترجيح مي دهند صورت مساله را پاک يا عوض کنند يا گمان مي کنند ندانستن و در ابهام ماندن شفا مي آورد، شايد هم خود را مسوول کشف و دريافت مسائل خود نمي دانند و نسبت به خود احساس مسووليت نمي کنند و بر اين باورند که حتما يک پزشک يا طبيب، از بيرون بايد بيايد و تشخيص دهد آنها چه مشکلي دارند. البته بديهي است که تشخص درست و نهايي با پزشک و با متخصص هر کاري است اما منظور من از دقت در احوالات و مسائل خود، به نوعي تعامل دروني با خود و فهم و کشف نيازها، مسائل و درد و رنج دروني برمي گردد که اغلب فاقد آنيم. گويي از خود دور شده و حتي قادر به درک خود نيستيم، ديگر چه رسد به اطرافيان و ساير افرادي که پيرامونمان هستند ... به هر حال نتيجه اين است که اکثر ما خود را حتي در سطحي ترين بعد وجود خويش نمي شناسيم، يا با اطلاعات غلطي که از خود داريم تصويري کدر از خويشتن را به يدک مي کشيم.
در اينجا دو مانع موفقيت و آرامش را انتخاب کرده ام و برخلاف موارد ديگر قصد ندارم راه درمان يا اصلاح آنها را بازگو کنم (چون حتما در اين زمينه زياد خوانده و شنيده ايد) بلکه تنها مي خواهم راه تفکيک آن دو را از هم نشان دهم . چون اکثر افراد، اين دو مانع را با هم اشتباه مي گيرند يا يکي تلقي مي کنند! منظورم «اضطراب» و «ترس» است.
تفکيک اين دو از هم و در نهايت تشخيص صحيح (که نيمي از درمان است) به ما کمک مي کند خود را آن گونه که هستيم ببينيم و بشناسيم. بديهي است براي درمان و اصلاح هر يک از اين موارد مي توان از متخصصان و صاحب نظران مربوطه کمک گرفت.
لازم به ذکر است درمان اضطراب گاه با روش هاي رفتار درماني و تن آرام سازي و گاه با مصرف موقت دارو (يا درمان توام) امکان پذير است و ترس هاي بيمار گونه نيز عمدتا با روش هايي ساده به نام حساسيت زدايي منظم يا ساير روش هاي رفتاري بهبود مي يابد.
در پاسخ بايد بگوييم خير. ترس و اضطراب يکي نيستند. ترس، ما را از حرکت رو به جلو، از ريسک کردن از تغيير شرايط موجود و رسيدن به شرايط برتر و ايده آل تر و کلا از انجام کارهايي که کمي جديدند يا به آنها عادت نداريم بازمي دارد. اما اضطراب، با تشويق و نگراني کاذبي که ايجاد مي کند، حتي فعاليت هاي عادي زندگي مان را تحت تاثير قرار مي دهد. در روز ، ده ها بار ما را مي لرزاند و خلاصه، اجازه نمي دهد همين فعاليت هاي روزمره و عادي مان را با آرامش و با خيال راحت انجام بدهيم .
اضطراب، با هر زنگ درب منزل يا تلفن ما را از جا مي پراند و گويي هميشه دارد به ما پيام مي دهد که به زودي اتفاق بدي رخ خواهد داد! ترس، اغلب ناشي از احساس ناامني و واکنشي است حقيقي در برابر اتفاق و محرک آزار دهنده و يا وحشت آوري که باعث مي شود فرد به جايگاه امني بگريزد و سعي کند خود را از صحنه ي ترس آور يا موضوع وحشتناک مشخصي دور کند . مثل زماني که گرگ با يک حيوان درنده به ما حمله مي کند و ناچاريم فرار کنيم . اما اضطراب، دلهره اي مداوم و مزمن است آن هم بدون دليل مشخص و بيشتر «مهم» است تا واضح . يعني براساس «خطري مبهم» شکل مي گيرد . مثل زماني که بي هيچ دليلي حس مي کنيم اتفاق وحشتناکي ممکن است براي يکي از اطرافيان و عزيزانمان رخ بدهد.
منبع:ماهنامه تخصصي دنياي سلامت شماره 32
/س
مثلا مي دانند شکمشان گاهي درد مي کند اما نمي دانند اين درد از ناحيه ي معده است يا روده، يا قسمتي ديگر . نمي دانند اين درد ارتباطي با غذا خوردن، نحوه ي خوردن، خستگي يا خشم شان دارد يا خير و البته خيلي چيزهاي ديگر را هم در مورد آن نمي دانند و نمي خواهند بدانند! آنها حاضرند در نوعي ابهام و ترديد باقي بمانند اما مشخص کردن، به درجه وضوح رساندن و به قول معروف ته توي چيزي را درآوردن در مرام شان نيست. شايد ترجيح مي دهند صورت مساله را پاک يا عوض کنند يا گمان مي کنند ندانستن و در ابهام ماندن شفا مي آورد، شايد هم خود را مسوول کشف و دريافت مسائل خود نمي دانند و نسبت به خود احساس مسووليت نمي کنند و بر اين باورند که حتما يک پزشک يا طبيب، از بيرون بايد بيايد و تشخيص دهد آنها چه مشکلي دارند. البته بديهي است که تشخص درست و نهايي با پزشک و با متخصص هر کاري است اما منظور من از دقت در احوالات و مسائل خود، به نوعي تعامل دروني با خود و فهم و کشف نيازها، مسائل و درد و رنج دروني برمي گردد که اغلب فاقد آنيم. گويي از خود دور شده و حتي قادر به درک خود نيستيم، ديگر چه رسد به اطرافيان و ساير افرادي که پيرامونمان هستند ... به هر حال نتيجه اين است که اکثر ما خود را حتي در سطحي ترين بعد وجود خويش نمي شناسيم، يا با اطلاعات غلطي که از خود داريم تصويري کدر از خويشتن را به يدک مي کشيم.
در اينجا دو مانع موفقيت و آرامش را انتخاب کرده ام و برخلاف موارد ديگر قصد ندارم راه درمان يا اصلاح آنها را بازگو کنم (چون حتما در اين زمينه زياد خوانده و شنيده ايد) بلکه تنها مي خواهم راه تفکيک آن دو را از هم نشان دهم . چون اکثر افراد، اين دو مانع را با هم اشتباه مي گيرند يا يکي تلقي مي کنند! منظورم «اضطراب» و «ترس» است.
تفکيک اين دو از هم و در نهايت تشخيص صحيح (که نيمي از درمان است) به ما کمک مي کند خود را آن گونه که هستيم ببينيم و بشناسيم. بديهي است براي درمان و اصلاح هر يک از اين موارد مي توان از متخصصان و صاحب نظران مربوطه کمک گرفت.
لازم به ذکر است درمان اضطراب گاه با روش هاي رفتار درماني و تن آرام سازي و گاه با مصرف موقت دارو (يا درمان توام) امکان پذير است و ترس هاي بيمار گونه نيز عمدتا با روش هايي ساده به نام حساسيت زدايي منظم يا ساير روش هاي رفتاري بهبود مي يابد.
ترس يا اضطراب
در پاسخ بايد بگوييم خير. ترس و اضطراب يکي نيستند. ترس، ما را از حرکت رو به جلو، از ريسک کردن از تغيير شرايط موجود و رسيدن به شرايط برتر و ايده آل تر و کلا از انجام کارهايي که کمي جديدند يا به آنها عادت نداريم بازمي دارد. اما اضطراب، با تشويق و نگراني کاذبي که ايجاد مي کند، حتي فعاليت هاي عادي زندگي مان را تحت تاثير قرار مي دهد. در روز ، ده ها بار ما را مي لرزاند و خلاصه، اجازه نمي دهد همين فعاليت هاي روزمره و عادي مان را با آرامش و با خيال راحت انجام بدهيم .
اضطراب، با هر زنگ درب منزل يا تلفن ما را از جا مي پراند و گويي هميشه دارد به ما پيام مي دهد که به زودي اتفاق بدي رخ خواهد داد! ترس، اغلب ناشي از احساس ناامني و واکنشي است حقيقي در برابر اتفاق و محرک آزار دهنده و يا وحشت آوري که باعث مي شود فرد به جايگاه امني بگريزد و سعي کند خود را از صحنه ي ترس آور يا موضوع وحشتناک مشخصي دور کند . مثل زماني که گرگ با يک حيوان درنده به ما حمله مي کند و ناچاريم فرار کنيم . اما اضطراب، دلهره اي مداوم و مزمن است آن هم بدون دليل مشخص و بيشتر «مهم» است تا واضح . يعني براساس «خطري مبهم» شکل مي گيرد . مثل زماني که بي هيچ دليلي حس مي کنيم اتفاق وحشتناکي ممکن است براي يکي از اطرافيان و عزيزانمان رخ بدهد.
آيا ترس و اضطراب شباهت دارند؟
تفاوت هاي ترس و اضطراب
منبع:ماهنامه تخصصي دنياي سلامت شماره 32
/س