نویسنده: حسن هاشمی میناباد
از آنجا که ترجمه در خلأ انجام نمیشود، نمیتواند فعالیت مجزّایی باشد. ترجمه یک هدف مشخص یا در عین حال مقاصد زیادی دارد و هربار قدرتها و نیروهای خاصّی آن را شکل میدهند. ترجمه در مقام یکی از ابزارهای غنی ساختن فرهنگ و جامعه و نیز انتخاب آثاری که باید ترجمه شوند، و رهنمودها و اهداف ترجمه همگی حاصل قدرتنمایی نیروهای خاصی است. بنابراین، ترجمه شکل بازنویسی به خود میگیرد، چرا که تحت محدودیتهای خاصی و برای مقاصد خاصی انجام میشود. متن مبدأ به قصد ویژهای برای ترجمه برگزیده میشود و مترجمان و / یا دستاندرکاران ترجمه روشها و فرایندهای ترجمه را به گونهای انتخاب میکنند که در خدمت این هدف باشد. طبعاً برای رسیدن به این هدف باید در فرایند ترجمه بازنویسی صورت گیرد.
مفهوم ترجمه به عنوان بازنویسی را آندره لُفِوِر مطرح کرد. او نظریهی نظامها را گسترش داد و جایگاه بازنویسی را در آن تعیین کرد. در سال 1981 مفهوم متن منکسرشده (refracted) را معرفی کرد، یعنی متنهایی که برای مخاطبان خاصّی (مثلاً کودک و نوجوانان) پردازش شدهاند، یا بوطیقا یا ایدئولوژی خاصّی آنها را تعدیل کرده و تغییراتی در آن داده، یا بر طبق بوطیقا یا ایدئولوژی خاصّی از روی متن اصلی اقتباس شدهاند. در سال 1982 انکسار (refraction) را به این معنا به کار برد: متناسبکردن یک اثر ادبی برایِ مخاطبانی متفاوت با خوانندگان متن مبدأ با هدف تأثیر گذاشتن بر مخاطبان جدید در اینکه چگونه آن اثر را بخوانند. لفور در 1984 برای اینکه بتواند فشارهای ایدئولوژیک حاکم بر ترجمه را به نحو مطلوبی بررسی کند، مفهوم حمایتگری را تعریف و آن را به مدلش اضافه کرد. در سال 1985 اصطلاح انکسار را کنار گذاشت و به جای آن از اصطلاح بازنویسی سود بُرد و آن را چنین تعریف کرد: تولید متنی براساس متنی دیگر به قصد متناسب ساختن آن متن دیگر با ایدئولوژی خاص یا بوطیقای خاص، یا هردو. در بازنویسی، سازمانها و افراد بانفوذی که در کار و بازار ترجمه دخیلاند قدرت خود را بر مسائل ترجمه اعمال میکنند و از ترجمه و انتشار اثری حمایت مادی و معنوی میکنند؛ یا مانع کار مترجمان و ترجمهی آثار خاصی میشوند. بازنویسی همان دستکاری است که به قدرت خدمت میکند، و در جنبههای مثبتش در تحول ادبیات و جامعه مؤثّر واقع میشود. برخی از مصادیق بازنویسی عبارتاند از ترجمه، نقد ادبی، نوشتن نقد و بررسی کتاب، تلخیص آثار حجیم، اقتباس از آثار ادبی برای کودکان و جوانان، تدوین گزیدههای ادبی، تبدیل اثر به کتاب مصور یا فیلم و کارتون و ...
به نظر لفور ترجمه آشکارترین و برجستهترین نوع بازنویسی است. جرح و تعدیلهایی در متن مبدأ طبق ایدئولوژی مترجم یا سازمانها و افراد بانفوذ و بوطیقای حاکم بر فرهنگ مقصد صورت میگیرد. اما بازنویسی به ترجمه محدود نمیشود: نقد ادبی، تاریخنگاری، نوشتن نقد و بررسی کتاب و فیلم و جز آن، نقد و تصحیح متون کلاسیک، ویرایش، و فراهم آوردن گزیدههای ادبی هم نمونههایی از بازنویسیاند و کسانی که در موضع قدرتاند بر مصرف آن در بین مردم جامعهشان تأثیر میگذارند.
ادبیات نظام پیچیده و پرعضوی است که کارشناسان و متخصصان/ اهل فن/ خبرگان (منتقدان، نویسندگان نقد و بررسی کتاب، استادان، و مترجمان) بر آن کنترل دارند. اینها هم تحت محدودیتهای ناشی از عواملی قرار دارند که در بافت اجتماعی بزرگتری که ادبیات «نقش» خود را ایفا میکند فعالیت دارند. کنترلی که این عوامل - حمایتگری و ایدئولوژی در بافت اجتماعی عامتر و بزرگتر، و بوطیقا در سطح فردی یا حرفهای - اعمال میکنند آن چیزی است که در نهایت بر اَشکال گوناگون بازنویسی تأثیر میگذارد. چنین کنترلهایی در ترجمه، راهبردهای بنیادینی را که مترجم باید در پیش بگیرد تعیین میکند.
سوزان بسنت و آندره لفور در کتاب ترجمه، بازنویسی و دستکاری در آوازهی ادبی (2004 : vii) رسماً اعلام میکنند که «ترجمه همانا بازنویسی متن اصلی است»:
تمام بازنویسیها، صرفنظر از قصد و نیتشان، بازتاب ایدئولوژی و بوطیقای خاصیاند و بدین دلیل ارباب قدرت در ادبیات به روش خاصی در جامعهای خاص دستکاری میکنند و در آن جرح و تعدیل صورت میدهند. بازنویسی همان دستکاری است که به قدرت خدمت میکند، و در جنبههای مثبتش در تحول ادبیات و جامعه مؤثّر واقع میشود. بازنویسی میتواند مفاهیم جدید، گونههای ادبی و زبانی جدید و ابزارهای جدیدی را وارد ادبیات کند، و تاریخ ترجمه در واقع تاریخ نوآوری ادبی نیز هست، و تاریخ قدمتِ شکلدهندهی فرهنگی بر فرهنگی دیگر اما بازنویسی چه بسا راه نوآوری را سد کند، آن را مخدوش و معیوب سازد و فرو نشانَد، و در عصر دستکاریهای روزافزون از همه نوع آن مطالعهی فرایندهای دستکاری در ادبیات که ترجمه نمونهی بارز آن است آگاهی عظیمی به ما از دنیایی که در آن زندگی میکنیم میبخشد.
بنابراین، ترجمه موضوع زبانی و زبانشناختیِ صِرفِ سادهی شفّاف نیست، بلکه عوامل مهمی مانند قدرت، ایدئولوژی، بوطیقا و حمایتگری و جز آن را دربر میگیرد. ترجمه بارزترین نوع بازنویسی است و بهطور بالقوه مهمترین و تأثیرگذارترین آن، چرا که میتواند تصویر نویسنده و / یا اثر و مجموعهای از آثار را برجسته سازد، آن را به فرهنگ دیگری القا کند، آن نویسنده و / یا اثر و آثار را برکِشد و به مرزهای فراتر از فرهنگ مبدأ بکشانَد.
لفور توجه خود را به ویژه معطوف میکند به عواملی که مشخصاً و به گونهای نظاممند بر پذیرش و دریافت و برداشت، و رد و قبول آثار ادبی حاکماند. این عوامل عبارتاند از قدرت؛ ایدئولوژی؛ افراد و سازمانهای حمایتگر و به تعبیر گذشتگان، ممدوحان؛ بوطیقا؛ عالم مقال؛ و دستکاری در ادبیات و ترجمه. آنهایی که بر این جایگاه قدرت تکیه زدهاند همانهایی هستند که ادبیات را بازنویسی میکنند و بر شیوهی مصرف آن توسط عامهی مردم حاکماند. انگیزهی چنین بازنویسیهایی یا ایدئولوژیک است (همداستانی یا شورش علیه ایدئولوژی مسلط) یا بوطیقایی (همداستانی یا شورش علیه بوطیقای مسلط یا مرجّح). لفور نمونهی بارز و تاریخی بازنویسی را ترجمهی ادوارد فیتز جرالد از رباعیات خیام میداند. فیتز جرالد شعر فارسی را پستتر میدانست و در ترجمه به خود حق داد تا متن اصلی را بهبود بخشد. او رباعیات خیام را با انتظارات سنت ادبی غربی زمانهاش سازگار کرد و در نتیجه، ترجمهاش موفقیت تجاری دور از انتظاری به دست آورد.
فیتز جرالد تنها کسی نبوده که این حق دخل تصرف در ادبیات ما را به خود داده. منظومهی «سهراب و رستم» مَتییو آرنولد، که همگان برگردان پارهای از شاهنامهی فردوسی میدانند، تفاوتهای فاحشی با اصل آن دارد. مَتییو آرنولد، نه مترجم، جزئیات داستانش را از روی ترجمهای انگلیسی یا فرانسوی شاهنامه بازسازی نکرد، بلکه براساس شرح مختصری از این داستان در نوشتهای از سنت بوو (1804 – 1869) و تاریخ ایران سِرجان ملکم بود که روایتش را بازنویسی کرد. به غیر از این گزارشهای کوتاه، جزئیات منظومهاش را مدیون چیز دیگری است، به گفتهی خودش مدیون «نسخهی متییو آرنولد از داستان سهراب» ( به نقل از بلوم 2004 : 58). مراد لفور از عالم مقال عبارت است از مجموعهای از مفاهیم، اعتقادات و باورها، افراد (رستم، خاله سوسکه، امیرارسلان نامدار، اصغر قاتل)، آداب و رسوم، و اشیایی است که به فرهنگ خاصّی تعلق دارند و در فرهنگ مترجم مقبول و شناخته نیست. لفور در اوایل دههی80 میلادی از نظریهی نظامهای چندگانهی ایتامار اِوِن زَهَر تأثیر گرفت، امّا بعدها آن را کنار گذاشت و از نظریهی نظام عمومی پیروی کرد و حتّی بر نظریهی نظامهای چندگانه خرده گرفت. مهمترین عناصر نظریهی بازنویسی لفور عبارتاند از حمایتگری، ایدئولوژی، بوطیقا، و عالم مقال. هدف ترجمه تأثیر گذاشتن بر تحولات فرهنگ و تحولات ادبیات است و این هدف در هر یک از این سطحهای چهارگانهای که زیر سلطهی آنها عمل میکند بازتاب مییابد. ترجمه ارتباط تنگاتنگی با قدرت، مشروعیت و مرجعیت دارد و در نتیجه، آن را باید در ارتباط با قدرت، حمایتگری، ایدئولوژی و بوطیقا مطالعه کرد و در این کار به جنبههای گوناگونی که ایدئولوژی و بوطیقای حاضرِ حاکم را تقویت یا تضعیف میکند باید توجّه ویژهای داشت. همچنین لازم است ترجمه را در ارتباط با تلاشهایی که برای یکپارچه کردن عوالم مقال متفاوت صورت میگیرد بررسی کرد.
1. ایدئولوژی.
لفور ایدئولوژی را به تأسّی از فردریک جِیمسون «شبکههای مَعجَرکاری شدهای مرکّب از قالب، سنّت و اعتقادی که بر کردارمان حُکم میکند / اعمال ما را تنظیم میکند» میدانست. بنابراین، ایدئولوژی ارتباط تنگاتنگی با سیاست، قدرت، تاریخ و جز آن دارد. بعدها ایدئولوژی را چنین تعریف کرد: شبکهای مفهومی که از نظرات و نگرشهایی تشکیل میشود که در زمانی خاص و در جامعهای خاص آن را مقبول میدانند و از این رهگذر است که خوانندگان و مترجمان رویکردشان به متن را معیّن میکنند. ایدئولوژی ارتباط تنگاتنگی با سیاست، قدرت، تاریخ و جز آن دارد. ترجمه در خلأ صورت نمیپذیرد و در خدمت قدرت است. پس ایدئولوژی عبارت است از مفهوم غالبی دربارهی آنچه جامعه باید باشد یا میتوان به جامعه اجازه داد تا چنین باشد. ایدئولوژی را غالباً حامیان، یعنی افراد و نهادهایی که ترجمه را سفارش میدهند و منتشرش میکنند، اعمال میکنند و در نتیجه، ترجمه و حمایتگری را نمیتوان از هم جدا کرد. ایدئولوژی است که راهبردهایی نهایی را که قرار است مترجم در پیش بگیرد تعیین میکند. بازهم ایدئولوژی است که راهحلّهایی را که در فرایند ترجمه پیش میآید تعیین میکند.2. حمایتگری.
قدرتها (افراد و نهادها)یی به مطالعه، نگارش و نوشتن، و بازنویسی ادبیات کمک میکنند یا مانع آن میشوند. در اینجا منظور از قدرت زور و سرکوب نیست، بلکه به تعبیر فوکو نیرویی است که دانش و گفتمان را تولید میکند. حمایتگری بیشتر به ایدئولوژی ادبیات مربوط میشود تا بوطیقای آن.حامیان - و به تعبیر تاریخی - ممدوحان عبارتاند از افراد، گروهها، سازمانها، طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی، ناشران، رسانهها و روزنامهها و مجلات و شبکههای تلویزیونی بزرگ. حامیان مواظباند تا نظام ادبی از مسیری که بقیهی جامعه دارند منحرف نشوند. آنها تلاش میکنند رابطهی نظام ادبی را با دیگر نظامهایی که جامعه و فرهنگی را میسازند تنظیم کنند. حامیان این انتظار را هم از اهل ادب دارند که نظام ادبی را ایدئولوژی آنها همداستان کنند.
ترجمه شکلی است از بازنویسی. ترجمه هم مانند دیگر اشکال بازنویسی زیر قیدوبندهایی است که حمایتگران اعمال میکنند. مترجم هم مانند نویسندگان یا بازنویسهای دیگر بر شاخصها وپارامترهایی گردن مینهد که حامیان تعیین میکنند و راهبردهایی را در ترجمه به کار میگیرد که با این شاخصها سازگاری دارد یا آنها را تقویت میکند.
حمایتگری از سه مؤلّفه تشکیل میشود: ایدئولوژیک، اقتصادی، و جایگاه اجتماعی. مؤلّفهی ایدئولوژیک انتخاب و شکلگیری موضوع و قالب آن را تعیین میکند. در مؤلفهی اقتصادی، حمایتگر به این موضوع رسیدگی میکند که نویسندگان و بازنویسان بتوانند به خوبی امرار معاش کنند، برای آنها حقوق و مزایا تعیین میکند و آنها را به مشاغلی میگمارد. مؤلّفه پایگاه اجتماعی به این معناست که حمایتگر میتواند قدر اهل ادب را بداند و آنها را بر صدر بنشاند، یا مانع صدرنشینی عدهای شود.
حمایتگری یا متمایز است یا غیرمتمایز. به عبارت دیگر نظام ادبی را نوعی از حمایتگری کنترل میکند که ماهیتاً متمایز است یا غیرمتمایز. وقتی هر سه مؤلّفهی بالا، مثلاً در نظامهای تمامیتخواه، در دستان یک نفر یا یک نهاد باشد، حمایتگری را غیرمتمایز میگوییم. حمایتگر منابع مالی را در اختیار دارد، هرکس را که دلش بخواهد قدر میبیند و بر صدر مینشانَد یا داشتههایش را سلب میکند. انتظارات خواننده به گستره و تعبیر «درست» آثاری که معمولاً از رهگذر انواع گوناگون بازنویسی تقویت میشوند محدود است. هدف حمایتگر عبارت است از حفظ ثبات و شالودهی اخلاقی جامعه.
حمایتگری زمانی متمایز است که موفقیت اقتصادی نسبتاً مستقل از عوامل اقتصادی باشد و الزاماً پرستیژ و پایگاه اجتماعی را با خود همراه نداشته باشد. در نتیجه مخاطب کتابخوان تنوع بیشتری مییابد. در اینجا مسائل اقتصادی از هرگونه ملاحظات ایدئولوژیک فاصله دارد و ملاحظات ایدئولوژیک و اقتصادی لازم و ملزوم هم نیستند.
3. بوطیقا
به نظر لفور آن چیزی است که ادبیات باید باشد یا اجازه داشته باشد که چنین باشد. بوطیقا یکی از قیدوبندهایی است که روی ترجمهی متون ادبی اعمال نفوذ میکند و عموماً دارای دو مؤلّفه است:1. ابزارگان ادبی، یعنی گنجینهای از صناعات و تمهیدات ادبی، گونههای ادبی و زبانی، درونمایهها، شخصیتها و موقعیتهای کهن الگو، و نمادها.
2. تلقی خاصّی از نقشی که ادبیات در زمان و جامعهای خاص دارد یا باید داشته باشد. بوطیقا، همدوش با ایدئولوژی، حد و مرزهایی را برای فرایند ترجمه در همهی سطوح متنی و فرامتنی تعیین میکند. مؤلفهی دوم در انتخاب موضوعات و درونمایههایی که باید با نظام اجتماعی همراستا باشد تأثیر میگذارد. اگر اثری بخواهد مطرح شود باید در چارچوب این موازین باشد. بعد از اینکه بوطیقایی شکل گرفت و نظم و نسق پیدا کرد، بوطیقا در مرحلهی تکوین و شکلگیری خود، هم بازتاب ابزارگان ادبی است و هم بازتاب دیدگاه نقشگرایانهی اهل ادب مسلط بر نظام ادبی.
بوطیقایی که چالش میطلبد و به چالش کشیده میشود و عمدتاً از راه بازنویسی جایگاهش را تثبیت کرده، این مسئله را هم معین میسازد که چه اثر ادبیای اصیل باشد و چه بازنویسیای در نظام ادبیاش مقبول و پذیرفته شود. به عبارت دیگر چنین بوطیقایی محک مورد استفادهی استادان، منتقدان و دیگر صاحبنظران و دستاندرکارانی خواهد بود که مشخص میکنند چه چیزی باید در درون نظام ادبی جای گیرد وچه چیزی طرد شود. گذشته از این، بوطیقاهای مختلفی که بر مراحل گوناگون تحول نظام ادبی مسلطاند هم دربارهی نوشتهها و هم بازنوشتهها به گونهای متفاوت قضاوت میکنند.
مؤلّفهی نقشگرایانهی بوطیقا طبعاً ارتباط تنگاتنگی دارد با تأثیرات و نفوذهای ایدئولوژیکِ خارج از حیطهی بوطیقا به معنای واقعی کلمه، و نیروهای ایدئولوژیک در نظام ادبی هستند که بوطیقا را پدید میآورند. وقتی دورهی سازندگی نظام ادبی تمام میشود، دیگر مؤلّفهی ابزارگان نظام ادبی مستقیماً زیر کنترل محیط قرار نمیگیرد. مؤلّفهی نقشگرای بوطیقا امکان نوآوری در کلیت نظام ادبی را فراهم میکند، اما مؤلّفهی ابزارگانی بوطیقا معمولاً محافظهکارتر است. تأثیر محافظهکارانهی مؤلّفهی ابزارگانی را این امر اثبات میکند که وقتی یک گونهی ادبی پویایی نداشته باشد ظاهراً میتواند به حیات سایهوارش به عنوان یک «امکان نظری» ادامه دهد و دیر یا زود سر برآوَرد و خود را احیا کند.
هیچ بوطیقایی مطلق نیست و هر بوطیقایی همواره در تغییر است. در نظام ادبی، وضع و حالت و کیفیت بوطیقایی که امروزه مسلّط است کاملاً متفاوت است با آن چیزی که در آغاز خود بوده. احیاناً مؤلفهی نقشگرای آن و شاید مؤلّفهی ابزارگانی آن تغییر یافته. به هر حال، هر بوطیقایی معمولاً میخواهد خود را مطلق جلوه دهد. پرواضح است که هر بوطیقای مسلّطی نبض نظام ادبی را کنترل میکند.
4. عالم مقال یا قلمرو گفتمان.
مراد لفور از عالم مقال عبارت است از مجموعهای از مفاهیم، اعتقادات و باورها، افراد (رستم، خاله سوسکه، امیرارسلان نامدار، اصغر قاتل)، آداب و رسوم، و اشیایی است که به فرهنگ خاصّی تعلق دارند و در فرهنگ مترجم مقبول و شناخته نیست. ترجمهی واژه به واژهی مصداقهای عالم مقال معمولاً امکانپذیر نیست. در چنین موقعیتهایی، ترجمه مستلزم شبکهی پیچیدهای از تصمیماتی است که مترجم باید در سطح ایدئولوژی، بوطیقا و عالم مقال بگیرد. مترجم در بیشتر موارد ناگزیر است توازنی برقرار کند بین عالم مقال خوشایند نویسندهی متن مبدأ و عالم مقالی که برای خودش و مخاطبش آشنا و مقبول است. مترجمان معمولاً از این کار سر باز نمیزنند، بلکه به این نتیجه میرسند که در سطح مضمون و سبک دست به بازنویسی بزنند.در حین بازنویسی، نگرشهای مترجم در قبال عالم مقال از عوامل زیر تأثیر قاطعی میگیرد:
- جایگاه متن اصلی
- خودانگارهی آن فرهنگی که ترجمه در آن صورت میپذیرد.
- نوع متنی که در این جامعه پذیرفتنی است
- مخاطب موردنظر
- انگارهی فرهنگیای که مخاطب به آنها عادت کرده یا پذیرای آن است.
طبعاً متن مبدأ و هوادارانش میخواهند به هر دری بزنند تا جایگاهی از حاشیه گرفته تا مرکز را در زبان مقصد، و پیش از آن در زبان مبدأ، به خودشان اختصاص دهند. متنی که در فرهنگ خودش در مرکز قرار داد چه بسا بتواند بر همان جایگاه در فرهنگ مقصد تکیه بزند. خودانگارهی فرهنگ مقصد پیوسته در تغییر است. و فرهنگی با خودانگارهی پایین، از ترجمه از فرهنگ یا فرهنگهایی که برتر و فرادستتر از خود میداند استقبال میکند.
قیدوبندهای چهارگانهی ایدئولوژی، حمایتگری، بوطیقا، و عالم مقال عواملی هستند که بر ادبیات و ترجمه تأثیر میگذارند و آنها را مقید میکنند، اما مطلق نیستند. مترجمان در دنیای ماشینیای زندگی نمیکنند که ارادهای از خود نداشته باشند. آنها میتوانند تصمیم بگیرند با این نظام ادبی همگام شوند یا مثلاً با اقامت در حول و حوشی که این قیدوبندها معین کردهاند عَلَم مخالفت برافرازند، یا با زیر پا گذاشتن این محدودیتها فراتر بروند و نظام ادبی را به چالش بکشند.
کار بدیعی بازنویسی متون انگلیسی بوده و متن جدیدی را براساس متون دیگری تولید کرده. این بازنویسی به قصد متناسبسازی متون انگلیسی با ایدئولوژی و بوطیقای خاص منوچهر بدیعی صورت گرفته. بازنویسی بدیعی در تحول ادبیات ما مؤثر خواهد بود. او با این کارش مفهوم تازه، گونهی زبانی تازه («عصارهی داستانی») و تمهید ترجمهای تازهای را وارد زبان فارسی کرده.
بدیعی متن اصلی را از جایگاه برترش پایین کشیده و به متن مقصد ارجحیت و اولویت بخشیده. خود انگارهی فرهنگ مقصد (ایران) پایین است. در نتیجه عدهای به کار بدیعی خرده گرفتهاند. خود انگارهی شخصی بدیعی بالاست که به او اجازهی بازنویسی داده. چنین متنی در جامعهی مقصد (ایران) سابقه نداشته و کار بدیعی در انگارهی فرهنگی و ترجمهای ما نمونهی قبلی ندارد، بهطوری که عدهای آن را «من درآوردی» خواندهاند. نتیجتاً نزد برخی از مخاطبانش پذیرفته نیست. منابع انگلیسی بدیعی در فرهنگ خودشان در جایگاه مرکزی قرار داشتند، اما در ایران به حاشیه رانده شدهاند. بدیعی بوطیقای حاکم را به چالش کشیده و روش جدیدی را در فارسی مطرح کرده و ابزارگان جدیدی را به خدمت گرفته.
منبع مقاله :
هاشمی میناباد، حسن؛ (1396)، گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.