نویسنده: حسن هاشمی میناباد
تقابلی عمیق بین نظریه و عمل ترجمه به ویژه در ایران مشاهده میشود اِما واگنِر - ترجمهورز و اهل عملی که گفتگوی تقابلیاش با یک نظریهپرداز، اَندرو چِستِرمَن، به تألیف کتابی انجامیده - میگوید:«شکاف عمیق بین نظریه و عمل در کمتر حرفهای مانند ترجمه به چشم میخورَد» (2004 : 1). سوزان بَسنِت تقابل نظریه و عمل را «دوراهیِ دیرینه» میداند (2011: 16)، همو میگوید: «تقابل بین نظریه و عمل در تمام رشتهها به چشم میخورَد، و آنجا که موضوعی بُعدی عملی دارد - مانند تئاتر، هنرهای زیبا، موسیقی یا نویسندگی - این تعارض آشکارتر هم میشود. چه بسیار اهل عمل که صراحتاً به من گفتهاند که بینیاز به نظریهاند؛ تنها چیزی که لازم دارند این است که دست به کار بزنند و به خلاقیت بپردازند» (2011 : 18). هر قدر هم سر این موضوع اصرار کنی، موضع ضدنظریهشان قویتر میشود و از واقعیات دورتر میشوند و روی اصالت تجربه پافشاری میکنند. مایلدرِدل. لارسون، مترجم و نظریهپرداز، هم از تمایز دیرینهی بین هنر و علم بودن ترجمه یاد میکند و آن را طبیعی میداند. به اعتقاد او ترجمه هم هنر است و هم علم. این خصلت ترجمه باعث پدیدآمدن تنشی بین دستاندرکاران آن میشود. زبانشناسی (یعنی دانش زبان به منزلهی بخشی از فرهنگ) و هنر (یعنی کاربرد ذوق و مهارت در ترجمه بر طبق ملاکهای زیباییشناختی) وابستگی متقابلی با هم دارند، درست مانند نظریه و عمل (2007 : 3). مترجمان و نظریهپردازان متعلق به دو دنیای متفاوتاند: یکی راهش از اَشرِق است و به اشرق میرود و دیگری راهش از مشرق است و راهی مشرق میشود و این دو با این وصف هرگز به هم نمیرسند. تقابل بین دانش و عمل عمدتاً به دو صورت متجلّی میشود: (1) شکاف بین پژوهش و سیاستگذاری که نمونهاش را میتوان در سرفصلهای غیراصولی دورهی کارشناسی ترجمه یافت؛ و (2) شکاف بین پژوهش و اجرا، که مصداقش را میتوان در ناکامی دانشگاهها در پرورش مترجمان بزرگ، و بیاطلاعی و بیاعتنایی مترجمان به اصول نظری مشاهده کرد.
مترجمان و نظریهپردازان متعلق به دو دنیای متفاوتاند: یکی راهش از اَشرِق است و به اشرق میرود و دیگری راهش از مشرق است و راهی مشرق میشود و این دو با این وصف هرگز به هم نمیرسند. نظریه عموماً برای نظریهپردازان ارزش دارد، اما غالباً برای مترجمان که آستین خود را بالا میزنند و به کار عملی میپردازند قابل فهم نیست. مترجمان انتظار دارند و انتظارشان بیجا هم نیست که نظریهپردازان نتایج عملی و راهکارهای امکانپذیری برایشان فراهم سازند. این مطالب نباید پر از رمزوراز باشد و سرشار از ابهام و پیچیدگی. مترجمان غالباً در چنبر اطلاعات عجیب و غریب و گنگ نظریهپردازان گرفتار میمانند و نمیتوانند راهحل مشکلاتشان و چارهی ناچارهایشان را از میان هزارتوی این اصطلاحات پیدا کنند. گارسیالاند (به نقل از وینِی 2008 : 163) ترجمهی مطلوب را چنین تعریف میکند:
اما چه کسی از این معما میتواند سر در بیاورد؟ قدر مسلم این است که فرمول بالا را نمیتوان در حین ترجمه اعمال کرد. در واقع سطح انتزاع و دشواریِ مفاهیم و اصطلاحات گاهی بسیار زیاد است. نظریههای ترجمهای هستند که نمونههای ملموسِ عینیِ انگشتشمار و مطالب سخت زیادی دارند که مترجمان را گیج و سرخورده از خواندن میکنند.
چه مقدار از دستاوردهای پژوهشهای نظری - که برخی از آنها بسیار جذاباند، بعضی در بهترین حالت کسالتبار و آنقدر گنگاند که نمیتوان از آنها سردرآورد - بر مترجمان تأثیر میگذارد؟ آیا آنهایی که آستینها را بالا میزنند و به ترجمه میپردازند از کار نظریهپردازان سودی میبرند؟ یا اساساً به آن توجه دارند؟ این سؤال را اگر معکوس کنیم، به همان اندازه مهم است. نظریهپردازان ترجمه چه مقدار به تجربیات مترجمان توجه دارند، و نظریاتشان در حین شکلگیری چهگونه از آنچه در عمل روی میدهد بهره میبَرد؟ (بِسنِت 2011 : 18).
برخی از مترجمان ادعا میکنند که نه زمان و نه نیروی لازم برای مطالعهی انبوه مطالب نظری را دارند، آن هم در حالتی که به اعتبار کاربردی آنها شک دارند. پرواضح است که هر مترجمی نمیتواند وقت و انرژی و حوصلهاش را صرف خواندن دهها کتاب و مقالهی نظری ترجمه کند، اما با خواندن حتی یک کتاب مقدماتی جدید و درست و حسابی مثلاً نظریههای ترجمه در عصر حاضر، اِدوین گِنتزلِر، ترجمه علی صلحجو؛ درآمدی بر ترجمهپژوهی، جِرِمی مانِدی؛ به عبارت دیگر، مونا بیکر؛ سِیری در نظریههای ترجمه، آنتونی پیم؛ و ترجمهپژوهی، سوزان بَسنِت میتوان به بینش جدید ژرفی دست یافت و با روشها، تکنیکها، راهبردها، سبکها، ترفندها و نکتههای ذیقیمتی آشنا شد.
مشکلی را که نباید نادیده گرفت این است که بسیاری از منابع جدید و قدیم ترجمهپژوهی به فارسی برگردانده نشده و بیشترِ آنچه به فارسی راه یافته ترجمههای مطلوب و وافی به مقصودی ندارند. و این کوتاهی، هم از جانب نظریهبازان است و هم از جانب نظریه گریزان و هم از جانب جناح میانه. تعداد کتابهای درخوری که تألیفی باشند و یک سرشان فارسی باشد به شمار انگشتان یک دست هم نمیرسد.
به ندرت پیش میآید که نظریهپرداز خودش هم مترجم باشد. اهل نظریه از دور دستی بر آتش دارد، از کار عملی بیخبر است؛ سخنانش سست بنیاد است؛ و از آنجا که خود به ترجمه دست نزده یا تجربهای کافی در آن ندارد، نسخهاش عملی نیست و به کار مترجمان نمیآید. مترجمان میگویند نظریه مزاحم آنهاست و در کارشان اخلال ایجاد میکند و سرعتشان را پایین میآوَرَد. قواعد و قوانین ترجمه برایشان دست و پاگیر است و رعایت آنها باعث بیروح و تصنعی شدن نثرشان میشود. نگریستن از دریچهی نظریه تمرکزشان را از بین میبَرد.
آیا نظریه میتواند کمکی به مترجم بکند (2004) کتابی است دربارهی تقابل و وجوه مشترک نظریه و عمل ترجمه از یک صاحبنظر و نظریهپرداز ترجمه (اَندرو چِستِرمن) و یک مترجم و مدیر بخش ترجمه در کمیسیون اروپا در لوکزامبورگ (اِماواگنِر) به صورت پرسش و پاسخ از طریق ایمیل. این کتاب حاصل انتقاد اِما واگنر بر یکی از کتابهای نظری چسترمن است. واگنر معتقد است کتاب چسترمن اثر خوبی است، اما کتابی نیست که مترجمان را قانع سازد که فایدهای برایشان دارد. در این کتاب مسائل گوناگونِ نظریه و عمل از دید دو قطب مخالف بررسی شده، گرچه چسترمن خود مترجم هم هست. در اینجا تنها بخش آغازین کتاب را که سخن اِما واگنر است میآوریم:
«نظریهی ترجمه؟ ولمان کن، بابا...» این، واکنشی است که باید از بسیاری از مترجمان حرفهای انتظار داشت پیامهایی از برج عاج که معمولاً به واژهسرا نمیرسد» (Wordface جایی است که ما مترجمان در آن کار میکنیم - در قیاس با coalface - سرِ رگهی معدن - که معدنچیان در آن کار میکنند). بیشتر ماها در دوران دانشجویی تماسی گذرا با نظریه داشتیم، که تنها آنچه را برای امتحان دادن لازم داشتیم یاد میگرفتیم... و بعد فراموشش میکردیم، چون باید به این واقعیت میچسبیدیم که یاد بگیریم چهطور کارمان را انجام دهیم. کمتر حرفهای پیدا میشود که مانند ترجمه شکاف عظیمی بین نظریه و عمل در آن باشد. حدود یک دههی پیش لارِس بِرگلوند (1990 : 148)، مترجم متون فنی در آلمان، مقالهی کوبندهای دربارهی بیربط و بیفایده بودن ترجمهپژوهی نوشت: «ترجمهپژوهی از نوعی که در دانشگاههای آلمان غربی در پیش گرفتهشده، با رویکرد فعلیاش، دستاوردهای قابل اعتنای اندکی برای اجتماع خارج از خودِ اندیشمندان ترجمه ارائه کرده... ما به جهتگیری بیشتری به سمت نیازها و سلائق مترجمان حرفهای و مشتریانشان نیاز داریم.»
آیا از آن زمان تاکنون چیزی عوض شده؟ آیا نظریهپردازان ترجمه چیز به درد بخوری برای مترجمان اهل عمل و مشتریانشان تولید کردهاند؟ اخیراً گراهام گراس (1998 : 27)، مترجم بریتانیایی، نقد دانشنامهی ترجمهپژوهی راتلِج [به سرپرستی مونا بیکر] را نوشت و چنین نتیجه گرفت: «گنجینهای درخشان از اطلاعات ارزشمند، اما تردیدم دربارهی اهداف این کتاب هنوز پابرجاست. آیا این کتاب به کسی کمک میکند تا مترجم خوبی بشود؟ شک دارم... آیا احساس اعتماد به نفس و ارزشمندی را به حرفهی ترجمه میبخشد؟ به سختی... این کتاب از دید زندگی حرفهایام جالب اما بیربط است.» حالا بفرمایید بگویید، اشتباه ما در چیست؟ حرف حساب نظریهی ترجمه چیست؟ آیا میتواند به ما کمک کند تا مترجم خوبی باشیم و میتواند به ما اعتماد به نفس حرفهای ببخشد؟
منبع مقاله :
هاشمی میناباد، حسن؛ (1396)، گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.