کتابشناسی:
میگل د سروانتس. استاد شیشهای. ترجمهی عبدالله کوثری. تهران: انتشارات تجربه، 1378.***
سؤالی که معمولاً از استادان ترجمه میپرسند این است که بهترین یا بزرگترین مترجم ایران کیست؟ (که سؤال درستی هم نیست باید پرسید: چه کسانی بهترین یا بزرگترین مترجمان زمان هستند؟) از جمله نامهایی که استادان ترجمه میآورند نام عبدالله کوثری است. ما هم به اعتبار سخنان آنها این نکته را باور کردیم؛ اما تنها زمانی به عظمت کار او به درستی پی بردیم که استاد شیشهای نوشتهی میگل د سروانتس نویسندهی اسپانیایی خالق دون کیشوت را به ترجمهی عبدالله کوثری خواندیم.
گزیدهای از آثار مهم سروانتس به ترجمهی انگلیسی ساموئل پانتام را پیدا کردیم و این ترجمه را با آن مقایسه کردیم. با نگاهی به شناسنامهی کتاب استاد شیشهای دریافتیم که مترجمان انگلیسی متفاوتاند. با وجود این، با مقابلهی ترجمهی انگلیسی پاتنام با ترجمهی فارسی عبدالله کوثری به قدرت شگرف مترجم فارسی در زبان کلاسیک و ادبی و به ترجمهشناسیاش پی بردیم. مطالبی که در پی میآید یا چند پیشنهاد ساده است یا توضیحاتی که برای هر چه بهتر شدن ترجمه براساس تعلیقات پاتنام و با استناد به منابع دیگر مطرح شده است. نام قهرمان داستان «توماس روداخا» است وقتی که او شفای عقل خود را باز مییابد «از آن پس به جای روداخا خود را استاد روئِدا» مینامد (ص 39) این تغییر نام برای خوانندهی فارسی هیچ معنایی ندارد تا این که به او گفته شود روداخا یعنی «چرخ کوچک» و «روئدا» یعنی چرخ و زمانی که قهرمان ما فرد بزرگی میشود نشانهی تصغیر را از اسم خود میزداید. مترجم متن مبنا آقای کوثری عنوان داستان را The Glass Graduate ترجمه کرده و ساموئل پاتنام به Man Of Glass . عنوان اصلی آن Ell Licenciado Vidriera است. با توجه به این شعر مولوی «تاجر ترسنده طبعِ شیشهجان/ در سفر نی سود بیند نی زبان» معادل «شیشهجان» را پیشنهاد میکنیم. به گفتهی دهخدا «شیشهجان کسی است که بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند.». با استناد به انتخاب آقای کوثری شاید عنوان «استاد شیشهجان» بهتر باشد.
در اهمیت شرح و توضیح متون کهن تردیدی نیست. حال اگر این متن کهن خارجی هم باشد نیز نیاز به حاشیه و توضیح بیشتر هم میشود. ساموئل پاتنام برای این داستان تمثیلیِ کوتاه 55 توضیح آورده و بسیاری از مشکلات آن را حل کرده است. این تعداد شرح برای خوانندهی انگلیسی زبان است که مشترکات فرهنگی و زبانی زیادی با اسپانیاییها و ایتالیاییها دارد. مترجم فارسی تنها به 16 مورد اکتفا کرده که با توجه به مطالبی که در پی میآید کافی نیست. شاید این توضیحات در نسخهی مبنای آقای کوثری بوده، اما با دانش و بینشی که در ایشان سراغ داریم انتظار تعلیقات بیشتری داریم. ظاهراً ایشان علاقهی چندانی به دادن پانویس یا پینویس ندارند و سلیقهشان این است. با موارد مبهمی که از متن نقل کرده و با استناد به شروح پاتنام و دیگر منابع، رفع ابهام کردهایم به خوبی نیاز به تعلیقاتِ بیشتر اثبات میشود.
نام قهرمان داستان «توماس روداخا» است وقتی که او شفای عقل خود را باز مییابد «از آن پس به جای روداخا خود را استاد روئِدا» مینامد (ص 39) این تغییر نام برای خوانندهی فارسی هیچ معنایی ندارد تا این که به او گفته شود روداخا یعنی «چرخ کوچک» و «روئدا» یعنی چرخ و زمانی که قهرمان ما فرد بزرگی میشود نشانهی تصغیر را از اسم خود میزداید.
توضیحاتی که از این به بعد آمده به ترتیب مطالب کتاب و صفحات آن است.
(ص 11) گارثیلاسو [دولا وِگا] (1536 – 1503) شاعر معروف اسپانیایی است که الگو و سرمشق سروانتس بوده.
(ص 12) «در آنجا انواع شرابهای ایتالیایی از ارزان تا گران و از کممایه تا مردافکن چشیدند.» در متن ما (p. 767) نام انواع شراب آمده که به نظر میرسد مترجم فارسی در اینجا به صنعت حسن تعبیر پناه برده است.
(ص 13) «... تپهها [ی] محدودهی شهر... کایلیوس، کویرینالیس و واتیکان و چهار تپهی دیگر که نامهایشان شاهدی است بر عظمت و شکوه رم.» مترجم فارسی در پانویس همان صفحه نامهای دیگر تپهها را آورده است. بر خواننده فارسی معلوم نیست که چرا صِرفِ این نامها «شاهدی است بر عظمت و شکوه رم». متن ما هم در این مورد کمکی نمیکند. احتمالاً یا این اسمها معانی باشکوهی دارند یا عظمتشان در تاریخ رم نهفته است.
(ص 16) «از آن داروهایی که مردم معجون عشق میخوانندش و در نوعی بِهِ تولدویی تعبیه شده بود به توماس داد با این امید که این دارو مِهر او را در دل توماس مینشانَد.» باز مطالبِ اصلی برای خوانندهی ایرانی مفهوم نیست. میوهی بِه نزد یونانیان و رومیان میوهی مقدسِ ونوس، الههی عشق، بود که دلدادگان به همدیگر هدیه میدادند. بِه همان نقشی را در فرهنگ اروپایی دارد که سیب در میان عشاق ایرانی.
(ص 19) «مگر من کوه تستاچیوی رم هستم که این همه گلدان و آجر برایم پرت میکنید.» این کوه، نزدیک دروازهی پولس قدیس، محل انباشت ظروف و اشیای شکسته بود.
(ص 20) «پسرم به یاد داشته باش که تنبیه پدر مایهی سرفرازی فرزند است.» ترجمهی انگلیسی متن ما چنین است:
Remember my child that the lashes that give fathers their sons are honor. (767)
مَثَل نظیر این مفهوم در فارسی فراوان است که با اندک دستکاری در آنها میتوان معادل مناسبتری برای گفتهی سروانتس پیدا کرد از قبیل چوب شوهر گُل است، هر زنی نخورد خُل است؛ چون معلم از بهشت آمده؛ سیلی معلم نبود از آزار. معادل پیشنهادی ما این است: چوبِ پدر گُل است».
(ص 20) «روزی [توماس شیشهجان] بر درِ کلیسایی ایستاده بود که دید مردی از آن روستاییان که پیوسته لاف از ایمان خود میزنند به کلیسا میرود و پشت سرش مردی دیگر را دید که از شهرت اولی بینصیب بود. استاد خطاب به روستایی فریاد زد: «آهای دومینگو، صبر کن تا سَبت قدیمی بگذرد.» مترجم فارسی توضیح داده: «Sabt در لغت به معنی (استراحت)؛ روز تعطیل یهودیان (شنبه) و مسیحیان (یکشنبه)؛ اینجا بیشک منظور مورد مسیحی است؛ گاه نیز به معنی نیمه شبی است که شیطان با ساحرگان ملاقات دارد.» ترجمهی ساموئل پاتنام چنین است: Wait, Domingo, until Sabado has Passed. توضیح روشنگرش این است که: «دومینگو یعنی یکشنبه [روز تعطیل مسیحیان] و Sabado یعنی شنبه [روز تعطیل یهودیان] اشارهی ضمنی به این است که مرد دوم یهودی بوده است.»
(ص 20) انگار مترجم فارسی یا علاقهای به حسن تعبیر دارد یا از بیان مستقیم برخی کلمات ابا دارد. Whore (فاحشه) در متن ما، در فارسی به دلاله ترجمه شده و به نظر نمیرسد مترجم متنِ آقای کوثری هم چیزی متفاوت با آن نوشته باشد.
(ص 22) «زیرا این هنر [شعر] همهی علوم و هنرهای دیگر را در بر میگیرد. شعر از همهی آن علوم سود میجوید و آنها نیز این هنر را زیوری هستند و از این آمیزه اثری پدید میآید که منافع بسیار دارد و مایهی شگفتی جهانیان است.» این گفته شباهت زیادی با بخشی از مقالهی دوم نظامی عروضی در چهارمقاله در باب شعر دارد: «زیرا چنان که شعر در هر علمی به کار همی شود هر علمی در شعر به کار همی شود» (نظامی عروضی سمرقندی 1369: 47).
در این کتاب شعری از اووید شاعر باستانی آمده که آقای کوثری ترجمهی زیبایی از آن به دست داده است. متأسفانه مترجم فارسی دو سطر شعر دیگر از اووید را چندان خوب ترجمه نکرده و در برگردان آنها هنرنمایی نکرده است.
There is a god in us; he stirs and we grow warm (p.852)
(ص 23) «خدایی در درون ماست. آنگاه که ما را بر میانگیزد، آتشی در جان ما سر میکشد.»
And yet we speak of poets as divine, the beloved of the goods. (p . 852)
(ص 23) «ما شاعران پیامبران خوانده میشویم و محبوب خدایانایم».
مترجم فارسی با تواناییهایی که دارد میتوانست در این مورد به آرایش سخن بپردازد و قطعهی زیبایی خلق کند. حال این دو قطعه را با این بخش بسنجید و ببینید که کوثری چه شعر زیبایی سروده است:
Poets were once upon a time the concerns of the kings and leaders, and choruses of old won for them large prizes; holy was the respect shown to bards and venerable their name, and great wealth frequently was heaped upon them. (p . 852)
(ص 22) شاعری روزی چراغ محفل شاهان بدند *** همسرایان در خور پاداش بیپایان بدند
شاعران را قدر و حرمت هر کجا بسیار بود *** بختشان خوش خانه شان پر کیسهشان سرشار بود
(ص 24) «نقاش خوب از طبیعت تقلید میکند اما نقاش بد طبیعت را قی میکند.» در اینجا سروانتس با imitar (تقلید کردن) و vomitar (قی کردن) بازی زبانی کرده و جناس پدید آورده است که در ترجمه قابل انتقال نیست. مترجم فارسی این نقصان را در جایی دیگر (ص 21) دانسته یا ندانسته جبران کرده است آنجا که مینویسد: «نبض من با مغز من هم خوانی ندارد.» این روش را در ترجمه پژوهی اصل جبران میگویند که در آن مترجم برای جبران نقصان یا کمبودهایی که در کلیت اثر رخ داده، در جایی دیگر بدون این که نویسنده به صنعتی بدیعی پرداخته باشد سخنآرایی میکند و ضعفها را در کلیت اثر برطرف میسازد.
(ص 26) در پانویس برای «آپوکریف» چنین آمده: apocrypha ملحقات کتاب مقدس است و آثار ناموثق و مشکوک.» معادل نزدیکتر آن در اینجا اَسفار مجعوله است. این اسفارِ کتاب عهد عتیق را یهودیان نپذیرفته و پروتستانها آنان را در کتاب مقدس خود نگنجاندهاند؛ اما کلیسای کاتولیک رم آنها را پذیرفته است. این اسفار در حدود سال 300 پیش از میلاد و 100 پس از میلاد نوشته شده و از این نظر مهماند که بازتاب اعتقادات دورهای هستند که مسیحیت هنوز کاملاً از یهودیت جدا نشده بود. این که آقای کوثری عمدی در استفاده از این واژهی فرنگی داشته یا از آن اتفاقاً استفاده کردهاند، بر ما معلوم نیست. (پیروز سیّار این اسفار را تحت عنوان: کتابهایی از عهد عتیق: کتابهای قانونی ثانی (نشر نی، 1390) ترجمه کرده است).
(ص 31) «گروهی از مردم جنووا جمع بودند... یکی از آنها صدایش زد و گفت: جناب شیشهای، بیا اینجا برامان قصهای تعریف کن.
و او پاسخ داد: «نه، نمیآیم. میترسم شما در عوض قصه، حوالهای برای جنووا به من بدهید».
مطلب روشن نیست. با مراجعه به توضیحات ساموئل پاتنام در مییابیم که: 1. cuento هم به معنی «قصه» است و هم به معنی «یک میلیون» که این بازی زبانی نه به فارسی ترجمهپذیر است و نه به انگلیسی و 2. مردم جنووا به گول زدن و سرکیسه کردن اسپانیاییها معروف بودهاند. در متن ما بخش دوم چنین ترجمه شده است:
“No” Was the answer, “I don’t care to do so [to tell a story]; I’m afraid you will take my million back to Genoa with you.” (p. 787)
جوابش این بود: «نه، برایتان قصه نمیگویم؛ چون میترسم ثروتم را بالا بکشید و با خود به جنووا ببرید.»
(ص 36) «آن مرد گفت:... کدام جایی بهتر است، والیاذولیذ یا مادرید؟
و او پاسخ داد: مادرید بالاترین و پایینتریناش و والیاذولیذ بخشهای میانیاش؟
پرسنده گفت: من که چیزی نفهمیدم.
و او پاسخ داد: «در مادرید سروته در والیاذولیذ وسط.»
موضوع برای ما هم همچنان مبهم است. ساموئل پاتنام میگوید والیاذولید به خاطر گِل خیابانها و هوای مهآلودش معروف بوده نمیدانیم مترجم انگلیسیِ مأخذ آقای کوثری بخش آخر را چگونه انتقال داده؛ پاتنام چنین نوشته است:
In Madrid, the sky earth; in Valladolid the Mezzanines. (p. 792)
مادرید هوا و زمینش؛ والیاذولیذ بینابینش.
شایان ذکر است که والیاذولیذ (Valladolid)، شهری در شمال مرکزی اسپانیا، در منابع اسلامی به «ولید» یا «وادیالولید» معروف است.
(ص 7 – 36) «استاد شیشهای شنید که مردی به دیگری میگفت چندان که پایشان به والیاذولیذ رسیده همسرش بیمار شده چون آب و هوای آنجا با مزاجش سازگار نبوده. استاد در جواب آن مرد گفت: اگر زنت اهل حسادت است، همان بهتر که همانجا کارش ساخته میشد.»
Tierra هم به معنی منطقه و ناحیه و دیار است و هم به معنی خاک = earth. سروانتس در اینجا به بازی زبانی دست زده است. ترجمهی پاتنام را عیناً نقل میکنیم:
… As the region [tierra] did not agree with her, Glass case spoke up and said “It would have been for her if she had eaten earth [tierra] in case she is of a jealous disposition.” (p. 794)
یکی از معانی خاک در فرهنگ فارسی امروز (1373) «کشور و سرزمین» است. بنابراین، میتوان با این واژه و «در خاک رفتن» به مفهوم مردن بازی زبانی کرد:... همسرش بیمار شده، چون خاک آنجا با مزاجش سازگار نبوده. استاد در جواب آن مرد گفت: اگر زنت اهل حسادت است، همان بهتر که در خاک شود.
(ص 37) «روزی کشیشی فربه از جایی میگذشت. یکی از افراد حاضر گفت: این پدر طفلک آن قدر ضعیف است که نمیتواند راه برود.
استاد شیشهای به پرخاش گفت: یادتان باشد که روحالقدس فرموده:
Nolite tangere chiston meso.
مترجم فارسی در پانویس آورده: «مسح کردهی مرا لمس مکنید. (مزامیر داوود)»؛ اما هنوز موضوع روشن نیست. این نکته، به اشارهی پاتنام، در کتاب اول تواریخ ایام (22: 16) است که در دنبالهی آن آمده است: «بر انبیای من دست ستم دراز نکنید.» که این اطلاع، از موضوع ابهامزدایی میکند.
باری، نکاتی که در اینجا اشاره شد به قصد روشنتر کردن متن برای خوانندهی ایرانی بود. عبدالله کوثری با ترجمههایش بر گردن زبان فارسی و فارسی زبانان حق بزرگی دارد و ما مدیون ذوق زبانی و حسن سلیقهاش هستیم. پایمردیاش مستدام باد.
هاشمی میناباد، حسن؛ (1396)، گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.