آغاز ادب پارسی دری

زبان و لهجه‌ی رایج آن روزگار ایران که هنوز هم ما با آن صحبت می‌کنیم، لهجه‌ی «دری» بود که به آن «فارسی دری» نیز می‌گویند. منظور از کلمه‌ی «دری» آن است که این زبان مربوط به «دربار» و «درگاه»
شنبه، 25 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آغاز ادب پارسی دری
 آغاز ادب پارسی دری

نویسنده: حسین شیخ رضایی
زبان و لهجه‌ی رایج آن روزگار ایران که هنوز هم ما با آن صحبت می‌کنیم، لهجه‌ی «دری» بود که به آن «فارسی دری» نیز می‌گویند. منظور از کلمه‌ی «دری» آن است که این زبان مربوط به «دربار» و «درگاه» پادشاهان پیشین ایران بوده است. فارسی دری در حقیقت ادامه و تکامل یافته‌ی زبان «فارسی میانه» است که در روزگار ساسانیان رواج داشت. البتّه در زبان فارسی دری، کلمات و لغات بسیاری از زبان‌های دیگر و مخصوصاً از عربی وارد شده، اما شکل دستوری این زبان تغییر زیادی نکرده و همان اصول فارسی میانه را حفظ کرده است.
نکته‌ی جالب درباره‌ی فارسی دری آن است که مردم ایران با آن که دین اسلام را پذیرفته بودند،‌ همچنان به میراث فرهنگی گذشته خود نیز علاقه داشتند و به تغییر زبان تن ندادند؛ در صورتی که مردم بسیاری از کشورهای دیگر، به دلیل آن که اعراب اسلام را به آنان عرضه کرده بودند، ‌زبان اصلی خود را تغییر دادند و به زبان عربی تکلّم کردند. در مورد خط و زبان نوشتاری، وضعیّت ایرانیان کمی متفاوت است. پس از فتح ایران،‌ بسیاری از امیران عرب، از ایرانیان در کارهای حکومتی استفاده می‌کردند. ایرانیان به علّت سابقه‌ی تاریخی خود در بعضی از امور حکومتی،‌ مانند نگه داشتن حساب مالیات‌ها و دفترهای مالی و ... مهارت داشتند. همین امر سبب شد که بسیاری از کارهای دولتی در دست آنان باشد. به همین دلیل در سال‌های اوّلیه،‌ همچنان خطّ نوشتاری و نامه‌های دولتی،‌ همان خطّ گذشته،‌ یعنی «پهلوی» بود. امّا با گذشت زمان و نفوذ بیشتر اعراب، کم‌کم این خط رها شد و ایرانیان خطّ عربی را برگزیدند و حروف فارسی دری را با این خط نوشتند. البتّه اشاره به این نکته لازم است که خطّ عربی بسیار ساده‌تر از خطّ پهلوی است و به همین دلیل این خط بسیار زود ایرانیان را جذب کرد. صفّاریان برای تأکید بیشتر بر جنبه‌های ایرانی خود،‌ به جای عربی،‌ فارسی را زبان رسمی دربارشان خواندند و با این کار نقش مهمّی در گسترش شعر و ادب فارسی در قرن‌های بعد ایفا کردند. اگر چه مردم کوچه و بازار همچنان به زبان فارسی سخن می‌گفتند،‌ امّا زبان علمی و فرهنگی کلّ امپراتوری اسلامی و از جمله ایران، زبان عربی بود. زبان عربی از چند جهت ویژه بود. یکی آن که زبان قرآن و پیامبر بود و هر مسلمانی که می‌خواست از تعالیم اسلام و قرآن استفاده کند،‌ می‌بایست آن را فرا می‌گرفت. دوم آن که بیشتر امیران و صاحبان قدرت، از اعراب بودند و هر کس که می‌خواست در امور سیاسی و اجتماعی وارد شود، ‌بایستی عربی را فرا می‌گرفت و با نوشتن آن آشنا می‌شد. و سرانجام آن که تمام علوم رایج در آن زمان به عربی نگاشته می‌شد. مترجمان بزگی که با پشتکار تمام مشغول ترجمه‌ی آثار بیگانه بودند،‌‌آن‌ها را به زبان عربی ترجمه می‌کردند و حتّی بسیاری از آثار مربوط به ایران باستان نیز به عربی ترجمه شده بود. تمام این عوامل سبب شد تا هر کسی که در جست‌و‌جوی علم و دانش بود، به زبان عربی روی آورد؛ کتاب‌های علمی را به زبان عربی بخواند و خود نیز کتاب‌هایش را به زبان عربی بنویسد. به همین دلیل،‌ بیشتر دانشمندان ایرانی،‌ مانند ابن‌سینا،‌ بیرونی، محمّد بن زکریای رازی و ... آثار خود را به زبان عربی نگاشته‌اند.
امّا نکته‌ی بسیار جالب آن است که ایرانیان ‌بیشترین سهم را در توسعه‌ی زبان عربی،‌ نوشتن قواعد آن و همچنین نگارش کتاب‌هایی پربار به زبان عربی داشتند و به این ترتیب، زبان عربی قسمت زیادی از گستردگی و توانایی خود را مدیون ایرانیان است.
اکنون با این مقدّمات به سراغ ادبیّات فارسی در دوره‌ی مورد بحث می‌رویم. منظور از ادبیّات فارسی، ‌آن دسته از آثار مکتوبی است که به زبان فارسی نوشته شده‌اند و ارزش ادبی دارند. این آثار به دو دسته‌ی شعر و نثر تقسیم می‌شود. ادبیّات فارسی در ایران با شعر آغاز می‌شود و نخستین نمونه‌های نثر فارسی پس از شعر به وجود آمده است. کهن‌ترین شعر فارسی مربوط به میانه‌ی قرن سوم،‌ یعنی حدود سال 250 هـ .ق است. درباره‌ی این که نخستین شاعر فارسی‌گو چه کسی بود، ‌اختلاف نظرهایی وجود دارد. بعضی از محقّقان شاعری به نام حنظله‌ی بادغیسی را نخستین شاعر می‌دانند و بعضی دیگر نخستین شاعر را مربوط به دربار صفّاریان و از شاعران یعقوب لیث صفّاری، مؤسّس این دودمان می‌دانند.
گر چه ممکن است نخستین شاعر دقیقاً از دربار صفّاریان برنخاسته باشد، امّا نباید از سهم عمده‌ی صفاریان در گسترش شعر فارسی غافل شد. در فصل‌های گذشته گفتیم که دولت صفّاریان و به ویژه مؤسّس آن،‌ یعقوب دارای گرایش‌های ملی و ایرانی بودند و می‌کوشیدند در مقابله با خلفای عبّاسی،‌ بر ایرانی بودن خود تأکید کنند. گویند که یعقوب خود زبان عربی نمی‌دانست. پس از آن که او در یکی از نبردها موفّق به شکست حریف شد،‌ عدّه‌ای از شاعران دربار به رسم زمانه، ‌شعرهایی عربی در وصف دلاوری‌های او سرودند. یعقوب که از این اشعار چیزی نفهمیده بود،‌گفت:‌ «چیزی که من درنیابم، چرا باید گفت؟» و به این ترتیب،‌ شاعران را به سرودن اشعار فارسی ترغیب و تشویق کرد.
صفّاریان برای تأکید بیشتر بر جنبه‌های ایرانی خود،‌ به جای عربی،‌ فارسی را زبان رسمی دربارشان خواندند و با این کار نقش مهمّی در گسترش شعر و ادب فارسی در قرن‌های بعد ایفا کردند. پس از صفّاریان، ‌سامانیان هم که از دولت‌های مستقّل ایرانی به شمار می‌آیند، توجّه بسیار به زبان فارسی داشتند. آنان نیز با رسمی کردن زبان فارسی، بسیاری از شاعران معروف،‌ همچون رودکی را در دربار خود گرد آوردند و با حمایت از آنان به گسترش ادبیّات فارسی کمک کردند. شاهان سامانی و وزیران آنان که بعضی شاعر و دانشمند هم بودند، علاقه‌ی زیادی به زبان فارسی نشان می‌دادند و همواره رفتاری محترمانه با شاعران داشتند. همین باعث شد تا ادبیات فارسی که از دوره‌ی صفّاریان ایجاد شده بود،‌ با سرعتی بیشتر رشد کند و شاعران برجسته‌ای پا به صحنه بگذارند. از دیگر کارهای مهمّ سامانیان، دستور آنان برای ترجمه‌ی بسیاری از کتاب‌های عربی به زبان فارسی بود. به این کتاب‌ها که در حقیقت نخستین نمونه‌های نثر مکتوب فارسی‌اند، در ادامه اشاره خواهیم کرد. از آن جا که شعر فارسی ابتدا در دربار دودمان‌های ایرانی یافت،‌ طبیعی است که بیشتر اشعار اوّلیه در تمجید و بزرگداشت امیران و پادشاهان باشد. شاعران تا پیش از آن به سرودن قصیده‌های عربی در ستایش پادشاهان می‌پرداختند. امّا کم‌کم با حمایت پادشاهان و به ویژه امیران سامانی، سرودن قصیده‌های فارسی آغاز شد. این اشعار فارسی، هم در وزن و هم درموضوع بسیار شبیه اشعار عربی بود.
یکی از بزرگ‌ترین شاعرانی که دردربار سامانیان می‌زیست و به سرودن این نوع اشعار می‌پرداخت، رودکی (در گذشته به سال 329 هـ .ق) بود. رودکی در اواسط قرن سوم هجری به دنیا آمد. از چگونگی تحصیل او اطّلاع چندانی در دست نیست؛ جز آن که می‌دانیم صدای خوشی داشته و احتمالاً ساز نیز می‌نواخته است. گویا رودکی در آخر عمر بینایی خود را از دست داد؛ هر چند که بعضی از مورّخان معتقدند او از کودکی نابینا بود. رودکی به علّت نفوذ فراوان در دربار سامانیان و سرودن اشعاری برای امیران،‌ بسیار مورد توجّه و حمایت آنان بود. گویند که او چهارصد شتر مال داشت که همگی از بخشایش‌های امیران سامانی بود. درست است که شعر فارسی تا پیش از رودکی به موفّقیت‌هایی دست یافته بود، ‌امّا بدون شک او به شعر فارسی مقامی داد که تا آن زمان نداشت. تعداد اشعار رودکی به درستی معلوم نیست؛ زیرا امروزه بسیاری از آن‌ها از بین رفته است. امّا نکته‌ی مسلّم آن است که او شعرهای فراوانی گفته و حتّی برخی تا یک میلیون و سیصد هزار بیت شعر به او منسوب کرده‌اند.
یکی از کارهای مهمّ رودکی که به دستور حمایت امیران سامانی به انجام رسید، سرودن داستان‌های کلیله و دمنه به شعر فارسی است. کلیه و دمنه که در اصل کتابی هندی است، پیش از اسلام به ایران آمد و پس از اسلام به عربی ترجمه شد. این کتاب، در ضمن نقل داستان‌هایی از زندگی حیوانات، ‌بسیاری از مفاهیم اخلاقی را به خواننده منتقل می‌کند. امروزه از این منظومه‌ی رودکی، ‌جز چند بیت، چیزی بر جا نمانده است. بیت‌های زیر، ‌نمونه‌ای از شعرهای رودکی است:
شادی زی با سیاه چشمان،‌ شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمد تنگدل نباید بود وز گذشته نکرد باید یاد
نیکبخت آن کسی که داد و بخورد شوربخت آن که نه خورد و نه داد
باد و ابر است این جهان، افسوس باده پیش آر، ‌هر چه بادا باد!!
گفتیم که تعداد زیادی از اشعار اوّلیه‌ی فارسی به ستایش امیران و پادشاهان اختصاص داشت اما این وضع چندان دوام نیاورد و به زودی نوع جدیدی از اشعار سروده شد که هیچ سابقه‌ای در شعرهای پیشین نداشت.

بیشتر بخوانید: ویژگی های ادبیات فارسی دری


در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم،‌شاعران به سرودن شعرهای حماسی و داستان‌های ملّی ایران روی آوردند. این شاعران با نگارش کتاب‌هایی به نام شاهنامه،‌ به دلیری‌ها و جنگ‌های پادشاهان و قهرمانان ایرانی پیش از اسلام پرداختند و به این ترتیب، تاریخ باستانی ایران را همچنان زنده نگه داشتند. یکی از دلایل گسترش سرودن اشعار ملّی و حماسی در قرن چهارم،‌علاقه‌ی بسیار ایرانیان به استقلال و جدایی از خلافت بود که در تشکیل دولت‌های مستقّل ایرانی ظهور یافت. گفتیم که در این دوره دولت‌های مستقّل ایرانی با کنار گذاشتن قدرت خلیفه‌ی عبّاسی، ‌به استقلال نسبی رسیدند. این استقلال ایرانیان از حکومت اعراب، یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های شاعران در سرودن چنین اشعاری بود. آنان با یادآوری آداب و رسوم و قدرت ایرانیان پیشین، از فراموش شدن فرهنگ باستانی ایران جلوگیری کردند و به صورتی غیرمستقیم به حمایت از دولت‌های مستقل ایرانی برخاستند.
در این دوره، سه اثر حماسی بزرگ به نام شاهنامه نگاشته شد. در ابتدا شاعری به نام مسعودی مروزی به این کار مشغول شد و پس از او دقیقی این کار را به عهده گرفت. دقیقی که از شاعران بزرگ قرن چهارم بود، به احتمال زیاد دین زرتشتی داشت. او در جوانی به کار سرودن شعر و سپس به نظم درآوردن شاهنامه پرداخت. منبع کار او در سرایش شاهنامه،‌کتابی به نام شاهنامه‌ی ابومنصوری بود که در آن داستان‌های ایران باستان را به نثر فارسی نوشته بودند. البتّه دقیقی هیچ‌گاه نتوانست این کار را تمام کند؛ زیرا در جوانی به دست غلامی کشته شد. کار دقیقی پس از مرگش به دست سومین سراینده‌ی بزرگ شاهنامه، یعنی فردوسی ادامه یافت.
کار فردوسی و شاهنامه‌ی او بی‌گمان از سروده‌های دو شاعر پیشین بالاتر است. فردوسی با سرودن شاهنامه‌ی خود چنان اعتباری به زبان فارسی بخشید که آن را در همه‌ی قرن‌های بعد، از خطر نابودی و ویرانی نجات داد. ابوالقاسم فردوسی بزرگ‌ترین حماسه سرای ایران و از مشهورترین شاعران جهان، به سال 329هـ .ق. در باژ،‌ از روستاهای اطراف طوس دیده به جهان گشود. پدر او دهقان بود و دهقانان در آن زمان خانواده‌های معتبر و بزرگی بودند که معمولاً مقداری آب و زمین کشاورزی داشتند. به این ترتیب می‌توان حدس زد که فردوسی در خانواده‌ای تقریباً مرفّه و ثروتمند پا به جهان گذاشته است. به همین دلیل، او به احتمال زیاد به مکتب رفته یا معلّمانی در خانه به او درس داده‌اند. از اشعار او پیداست که روزگار جوانی را به تحصیل دانش پرداخته و علاوه بر تاریخ ایران،‌ در ادبیات عرب و علوم دینی هم سر رشته داشته است. علاوه بر این، مانند دیگر جوانان آن روزگار، ‌از فنون سواری و تیراندازی و جنگاوری هم بی‌خبر نبوده است. او در جوانی همسری برگزید که خود اهل هنر بود. در نواختن چنگ مهارت داشت و زبان پهلوی را می‌دانست. فردوسی صاحب دو فرزند، یکی پسر و دیگری دختر بود. گویا پسر او در زمان حیات پدر و به سنّ سی و هفت سالگی در گذشت.
فردوسی از روزگار جوانی علاقه‌ی فراوان به شعر داشت و گاه بعضی از داستان‌های کهن ایران را به شعر در می‌آورد. امّا پرداختن جدّی به شاهنامه،‌ ظاهراً مربوط به پس از مرگ دقیقی و زمانی است که فردوسی از شهرت و کار دقیقی آگاه شد و نسخه‌ای از کتاب ناتمام او را به دست آورد. فردوسی با دیدن آن اشعار و با توجّه به این که چندین بار پیش از آن ذوق خود را در سرودن داستان‌های کهن آزموده بود، ‌به فکر کامل کردن کار دقیقی افتاد. در ابتدا فردوسی به منبع کار دقیقی،‌ یعنی شاهنامه‌ای ابومنصوری دسترسی نداشت. از این رو، برای یافتن آن به سفرهایی دست زد و حتّی تا بخارا پیش رفت، ‌امّا نتوانست کتاب را بیابد. تا آن که یکی از دوستانش به یاریش آمد و نسخه‌ای از شاهنامه‌ای ابومنصوری را به او تقدیم کرد. فردوسی از آن پس به سرودن شاهنامه مشغول شد. در این دوره گر چه او از تشویق و حمایت افراد مختلفی برخوردار شد، اما هیچ کدام از آنان کمکی به فردوسی نکردند و او تمام این دوره‌ی سی و پنج ساله را با خرج کردن دارایی شخصی خود گذراند. آن دارایی شخصی نیز اندکی پیش از به پایان رسیدن کار شاهنامه تمام شد و فردوسی سخت در تنگدستی گرفتار آمد. به همین دلیل، به فکر افتاد تا تصمیم قدیمی خود را عملی کند و با تقدیم شاهنامه به سلطانی با قدرت و مقتدر، هم از حمایت‌های مالی او بهره‌مند شود و بارهایی از تنگدستی، کار سرودن شاهنامه را به پایان برساند، ‌هم این اثر گرانقدر را از آسیب زمانه حفظ کند. قرعه‌ی این انتخاب به نام سلطان محمود غزنوی افتاد و فردوسی تصمیم گرفت شاهنامه را به سلطان محمود تقدیم کند و در این راه، از پاداش‌های سلطان بهره‌مند شود. فردوسی یک بار دیگر در شاهنامه تجدید نظر کرد و ضمن تمام کردن آن در بعضی از بیت‌ها به ستایش سلطان محمود پرداخت و در پایان هم کتاب را به او تقدیم کرد.
فردوسی پس از ختم شاهنامه، آن را از طوس به غزنین- پایتخت سلطان محمود- برد و آن را به سلطان تقدیم کرد. امّا با کمال تأسّف، سلطان محمود توجّه شایسته‌ای را که باید به فردوسی می‌کرد، ‌نکرد. او ارزش کتاب را در نیافت و حتّی برخلاف قول قبلی خود که گفته بود در برابر هر بیت،‌ یک دینار به فردوسی می‌دهد، ‌در برابر هر بیت، ‌یک درهم به او داد و با این کار بر خشم فردوسی افزود،‌ گویند،‌که فردوسی پس از دریافت این پاداش، به حمام رفت و تمام شصت هزار درهم دریافتی خود را بین کارگران حمام تقسیم کرد و با این کار،‌ سلطان را به تمسخر گرفت.
دلایل اختلاف سلطان محمود با فردوسی، ‌فراوان بود. نخست آن که فردوسی ایرانی بود و به ایرانی بودن خود می‌بالید و هدفش زنده کردن فرهنگ کهن ایران بود؛ حال آن که محمود ترک نژاد بود و طبعاً از ستایش ایران خشنود نمی‌شد. دیگر آن که فردوسی شیعه مذهب بود و در بیت‌های زیادی به ستایش امام علی و خاندان پیامبر پرداخته بود؛ حال آن که سلطان محمود سرسازگاری با شیعیان نداشت. و سرانجام آن که فردوسی در بعضی از بیت‌های شاهنامه،‌ محمود را به تمسخر گرفته بود و از او به عنوان بنده‌ای بی‌هنر که از بردگی و غلامی به شهریاری رسیده است نام برده بود.
به هر ترتیب، فردوسی از چشم سلطان محمود افتاد و خود نیز از تقدیم شاهنامه به او پشیمان شد و حتّی برخی گفته‌اند که به نوشتن «هجو نامه‌ای» در تمسخر و کوچک انگاشتن سلطان پرداخت. بعضی گفته‌اند کار فردوسی و درگیری او با محمود چنان بالا گرفت که سلطان قصد کشتن فردوسی را کرد و او هم از ترس جانش از غزنین گریخت. سپس شاهنامه را به طبرستان و پیش یکی از امیران مازندران برد و از حمایت او برخوردار شد. پس از آن، ‌فردوسی راه خراسان در پیش گرفت و باقی عمر را در تنگدستی و افسردگی در آن جا گذراند.
نقل است که اطرافیان سلطان محمود،‌همواره درصدد بودند تا از فردوسی نزد او شفاعت کنند تا آن که سرانجام یکی از یاران سلطان در سفر هند موفق به این کار شد محمود پذیرفت هنگام بازگشت، پاداش قابل توجّهی برای فردوسی بفرستد. امّا از قضای روزگار،‌این پاداش قابل توجّهی برای فردوسی بفرستد. امّا از قضای روزگار،‌ این پاداش هنگامی به طوس رسید که فردوسی در تنگدستی دنیا را وداع گفته بود و جنازه‌ی او را از دروازه‌ی شهر بیرون می‌بردند. و به این ترتیب، او در هشتاد و دو سالگی در سال 411 هـ .ق. درگذشت. نقل است که پس از مرگ فردوسی، عدّه‌ای به این اتّهام که او از دین خارج شده است، از دفن او در قبرستان مسلمانان جلوگیری کردند. اصرار مردم بر این گروه اثری نگذاشت و سرانجام فردوسی در باغی به خاک سپرده شد.
شاهنامه را که در کل،‌ تاریخ قدیم ایران از آغاز تمدّن ایران تا تسلّط اعراب است، می‌توان به سه قسمت عمده تقسیم کرد. بخش که دوره‌ی اساطیری نام دارد، ‌به افسانه‌های بسیار کهن و اساطیر ایرانی- زرتشتی می‌پردازد. بخش دوم که دوره‌ی پهلوانی نام دارد،‌ داستان‌های پهلوانان ایرانی و ذکر دلاوری‌های آنان آمده است. مثلاً داستان رزم‌های رستم در این بخش ذکر شده است. فردوسی با توصیف رستم به عنوان قهرمان ملّی ایرانیان و فردی که در عین زورمندی، هیچ‌گاه از مسیر عدالت خارج نمی‌شود،‌ او را به نماد پهلوانان ایرانی تبدیل کرد و در دل تمام ایرانیان جای داد. سومین بخش شاهنامه، دوره‌ی تاریخی آن است که گر چه در حوادث تاریخی می‌پردازد ولی خالی از افسانه و اسطوره نیست. در این جا به نقل چند بیتی از شاهنامه که مربوط به رزم رستم با دشمن قوی‌اش اسفندیار است، می‌پردازیم:
چو شد روز، رستم بپوشید گبر،
نگهبانِ تن کرد برگبر ببر
کمندی به فتراک زین بر ببست،
بر آن باره‌ی پیل پیکر نشست
بیامد چنین تا لب هیرمند،‌
همه لب پر از باد و جانش نژند
گذشت از بر رود و بالا گرفت
همی ماند از کار گیتی شگفت
خروشید و گفت:‌ «ای یل اسفند یار! همآوردت آمد،‌ برآرای کار»
چو بشنید اسفندیار این سخن
از آن شیر پرخاشجوی کهن
بخندید و گفت:‌ «اینک آراستم
بدان گه که از خواب برخاستم»
نهاد او بن نیزه را بر زمین
ز روی زمین‌اند آمد به زین
بسان پلنگی که بر پشت گور
نشیند برانگیز و از گور شور
سپاه از شگفتی فرو ماندند
بر آن نامور آفرین خواندند
از ویژگی کار فردوسی می‌توان به امانت‌داری او در روایت داستان‌های ایران باستان و قدرت فوق‌العاده‌ی او در توصیف مناظر طبیعی، میدان‌های جنگ و جنگ‌های تن به تن اشاره کرد. زبان فردوسی ساده و روشن و دارای انسجام ویژه‌ای است و مثنوی او نمونه‌ی اعلای زبان فاخر و ادیبانه‌ی فارسی به حساب می‌آید.
از دیگر شاعران معروف این دوره می‌توان به کسایی مروزی اشاره کرد که در قرن چهارم می‌زیست. او پس از مدّتی از ستایش امیران و سرودن شعرهایی در تمجید آنان پشیمان شد و به سرودن اشعار مذهبی پرداخت. کسایی شیعه بود و نخستین شاعری است که در بزرگداشت امامان شیعه شعرهایی به فارسی سرود. یکی از معروف‌ترین این شاهنامه‌ها،‌ شاهنامه‌ی ابوالمؤیّد بلخی است که بسیار مفصّل بوده و به تاریخ ایران قدیم می‌پرداخته است. اصل این کتاب از بین رفته و فقط قطعاتی از آن در لا به لای کتاب‌های دیگر نقل شده است. منوچهری هم از دیگر شاعران بزرگ نیمه‌ی نخست قرن پنجم است. قدرت منوچهری در توصیف مناظر مختلف طبیعت، همچون کوه و جنگل و آسمان و باران، ‌بی‌نظیر است. از او اشعار بسیاری در توصیف عیش و عشرت و جوانی بر جا مانده است.
از ویژگی‌های عمومی شعر فارسی در این دوره می‌توان به چند مورد اشاره کرد. تعداد شاعران این دوره به علّت حمایت‌های دودمان‌های ایرانی بسیار زیاد بود. کمتر دوره‌ای در تاریخ ایران این تعداد شاعر داشته است. از مهم‌ترین ویژگی‌های شعر این دوره، سادگی و روانی است. اشعار این دوره ازخیالات رنگین و باریک‌اندیشی‌هایی که در قرن‌های بعد در شعر فارسی ایجاد شد،‌ به دور است و ارتباط بیشتری با زندگی و اوضاع اجتماعی مردم دارد. نکته‌ی آخر آن که شاعران این دوره به دلیل حمایت امیران، ‌اغلب زندگی مرفه و همراه با عیش و عشرتی داشتند و بیشتر اشعارشان در ستایش زندگی و توصیف زیبایی‌های آن است و کمتر نشانی از فقر و درماندگی در آن می‌توان یافت.
اکنون پس از شعر،‌ کمی نیز از نثر فارسی سخن بگوییم. ظهور نخستین نمونه‌های نثر، پس از شعر و در بیشتر موارد در دربار سامانیان بود. از آثار آن دوره، اندکی به دست ما رسیده امّا از روی آن‌ها می‌توان حدس زد که تعدادشان بسیار زیاد بوده است. نثر فارسی در ابتدا بیش از آن که جنبه ادبی داشته باشد، وسیله‌ای برای آموزش و تعلیم بود. در این دوره، توده‌ی وسیعی از ایرانیان احتیاج به اطلاعاتی در مورد علوم مختلف داشتند و زبان عربی را نیز نمی‌دانستند. به همین دلیل، امیران سامانی تصمیم به ترجمه‌ی کتاب‌هایی به زبان فارسی گرفتند؛ کتاب‌هایی با موضوعات گوناگون، از تفسیر قرآن و تاریخ گرفته تا نجوم و پزشکی و ریاضی. امیران سامانی با تشویق و حمایت مترجمان فارسی،‌ قدم مهمّی در توسعه‌ی زبان فارسی برداشتند.
نثر این دوره،‌ ساده و روان و به دور از هر گونه پیچیدگی است. در کتاب‌های علمی این دوره،‌ سعی بر آن بوده است که تا حدّ امکان از آوردن کلمه‌های عربی پرهیز شود و به جای آن‌ها اطلاعات فارسی به کار رود.
قدیمی‌ترین کتاب‌های نثر این دوره،‌ شاهنامه‌ها و داستان‌های ملّی است. یکی از معروف‌ترین این شاهنامه‌ها،‌ شاهنامه‌ی ابوالمؤیّد بلخی است که بسیار مفصّل بوده و به تاریخ ایران قدیم می‌پرداخته است. اصل این کتاب از بین رفته و فقط قطعاتی از آن در لا به لای کتاب‌های دیگر نقل شده است. از دیگر شاهنامه‌های این دوره که به نثر بوده، شاهنامه‌ی ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق است که به شاهنامه‌ی ابومنصوری معروف است. این همان کتابی است که ابتدا دقیقی و سپس فردوسی از آن برای سرودن شاهنامه‌ی خود استفاده کردند. ابومنصور برای گرد آوردن این کتاب، همه‌ی پیران و فرزانگان شهرهای مختلف را جمع کرد و به جمع‌آوری اطّلاعات آنان پرداخت. این شاهنامه نیز اکنون از بین رفته و تنها مقدّمه‌ی آن باقی مانده است.
از دیگر کتاب‌های این دوره می‌توان به ترجمه‌ی تاریخ طبری اشاره کرد. تاریخ طبری کتابی است عربی، ‌تألیف محمّد بن جریر طبری. این کتاب به دست ابوعلی بلعمی،‌یکی از وزیران سامانی، در سال 352 هـ .ق. به فارسی ترجمه شد. البتّه بلعمی در کار خود از منابع دیگری هم استفاده کرده و بعضی از مطالب تاریخ طبری را حذف کرده است. ترجمه‌ی او به تاریخ بلعمی هم معروف است.
علاوه بر این، ‌امیران سامانی دستور ترجمه‌ی نخستین تفسیر قرآن را نیز به فارسی صادر کردند. این بار نیز کتابی از طبری، یعنی تفسیر قرآن او،‌ زیر نظر گروهی از دانشمندان به فارسی ترجمه شد. در این جا تکه‌ای از ترجمه‌ی تفسیر طبری را که مربوط به ولادت پیامبر اسلام است، ‌ذکر می‌کنیم:
پیغامبر علیه‌السّلام به روزگار انوشروان در وجود آمد از مادر. و چون پیغامبر از مادر در وجود آمد،‌ همه‌ی بتان جهان به روی اندر افتادند و اندر همه‌ی آتشکده‌ها آتش بمرد. و این مَلک انوشروان در آن وقت خوابی بدید. و انوشروان به خواب اندر چنان دید که بادی از آسمان بیامدی و کوشک [قصر] او همه ویران کردی و از کنگره‌های کوشک، چهارده بماندی و باقی جمله ویران شدی و آتش بیامدی و آن کوشک او را بسوختی. پس دیگر روز نوشروان تافته شد. از بهر آن خواب و پیش هیچ خلق،‌ آن خواب آشکار نکرد و بنگفت.
منبع مقاله :
شیخ رضایی،‌ حسین،‌ (1390)،‌ داستان فکری ایرانی-4:‌ دوران طلایی ، تهران: نشر افق،‌ چاپ سوم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط