سه داستان انگیزه‌بخش

نقاش زبردست

پروفسور فلسفه با بسته‌ی سنگینی وارد کلاس شد و بسته را روبروی دانشجویان روی میز گذاشت.
سه‌شنبه، 22 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نقاش زبردست
نقاش زبردست

نویسنده: سعید حیدری
 

کلاس فلسفه

پروفسور فلسفه با بسته‌ی سنگینی وارد کلاس شد و بسته را روبروی دانشجویان روی میز گذاشت.
او بدون اینکه حرفی بزند، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از دانشجویان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟ همه دانشجویان جواب دادند: بله. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها را داخل شیشه ریخت و شیشه را به آرامی تکان داد. سنگریزه‌ها در بین مناطق باز بین توپ‌های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره پروفسور از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
اگر شما همه زمان و انرژی‌اتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنید، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت دارد، باقی نمی‌ماند. پس از آن پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت و خوب البته، ماسه‌ها همه جاهای خالی رو پر کردند.
پروفسور یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: بله.
این بار پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد و گفت: در حقیقت دارم جاهای خالی‌بین ماسه‌ها رو پر می‌کنم! همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می‌نشست، پروفسور گفت: این شیشه، نمایی از زندگی شماست. توپ‌های گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند، خدا، خانواده‌تان، فرزندانتان سلامتی‌اتان، دوستانتان و علایقتان.
چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پا برجا خواهدبود.
اما سنگریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه‌اتان و ماشینتان. ماسه‌ها هم مسایل خیلی ساده‌ی زندگی هستند.
پروفسور ادامه داد: اگر اول ماسه‌ها را در ظرف قرار بدهید، دیگر جایی برای سنگریزه‌ها و توپهای گلف باقی نمی‌ماند، درست عین زندگی‌اتان.
اگر شما همه زمان و انرژی‌اتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنید، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت دارد، باقی نمی‌ماند.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت دارد، توجه زیادی کنید، با فرزندانتان بازی کنید، زمانی را برای چکاپ پزشکی بگذارید، با دوستان و اطرفیانتان بیرون بروید و با آنها خوش بگذرانید.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابی‌ها هست. اول مواظب توپهای گلف باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند. موارد دارای اهمیت را مشخص کنید، بقیه چیزها همون ماسه‌ها هستند.
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت: خوشحالم که پرسیدی.
این فقط برای این بود که به شما نشان دهم که مهم نیست زندگی‌اتان چقدر شلوغ و پر مشغله‌ست. همیشه در زندگی شلوغ هم جایی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست!

دعای نیازمندان

مردی چوپان از دهکده‌ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند، تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفند‌های گله‌ام را برای مدرسه آورده‌ام تا برایم دعا کنید که برکت گله‌ام بیشتر شود.
شیوانا بلافاصله پرسید: «آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟
مرد چوپان با ناراحتی گفت: «اتفاقا چراً به دلیل خشکسالی مردم دچار مشکل شده‌اند و خانواده‌های فقیر زیادی از جمله فامیل‌های نزدیک خودم، امسال در دهکده نیازمند کمک و برکت هستند!

بیشتر بخوانید: شرایط دعا کننده (داعی)


وقتی شیوانا سخن چوپان را شنید، با ناراحتی گفت: «و تو با این وجود، این گوسفند‌ها را به زحمت از آن راه دور اینجا آورده‌ای که دعا و برکت جذب کنی؟ زود برگرد و گوسفندها را به مردم دهکده خودت برسان! برای اینکه تنها نباشی، تعدادی از شاگردان با مقداری کمی آذوقه همراهت می‌آیند.
مرد چوپان با ناراحتی گفت: «اما من می‌خواستم شما برایمان دعا کنید تا برکت و فراوانی دوباره به سراغمان بیاید».
شیوانا تبسمی کرد و گفت: «اگر این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی، مطمئن باش دعای خیری که آنها در حق تو می‌کنند، از دعای شیوانا و اهل مدرسه او صدها برابر مؤثرتر و کارسازتر است.

نقاش زبردست

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمروی خود دستور داد تا یک تصویر زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
منبع مقاله :
حیدری، سعید، (1396)، داستان‌های کوتاه، یک مشت شکلات، قم: یاران قلم، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط