لادن رهبری (2)
مقدمه
گسترش روزافرون شهرنشینی در کنار افزایش جمعیت بشری در سدهی اخیر، سبب ایجاد معضلات و چالشهای نوین شهری، چه در بُعد کالبدی و چه در بُعد اجتماعی شده است. این واقعیت که معضلات فضایی از جمله شکلگیری سکونتگاههای غیررسمی، مشکلات در حمل و نقل و تحرک شهری، گسترش کالبدی بیوقفهی شهرها، افزایش تراکم جمعیتی- فضایی و افزایش هزینههای تولید زیرساختهای ضروری شهرها برای تأمین آسایش شهروندان در ارتباط مستقیم با معضلات اجتماعی از قبیل افزایش ناامنی و انحرافات شهری، وندالیسم شهری، افزایش شکاف طبقاتی (حسینی، قدرتی و جوادیان، 1391)، کاهش مشارکت ساکنان شهری در فراگردهای اجتماعی شهر و نظیر اینها قرار دارد، نشان دهندهی اهمیت ایجاد پیوند میان بینش جامعهشناختی و برنامهریزی، طراحی و مدیریت شهری برای حل معضلات شهری است.«حق به شهر بسیار فراتر از آزادی فردی برای دسترسی به منابع شهری بوده، و برای ایجاد تغییر در خودمان است. این حق بیش از آن که فردی باشد، اشتراکی است. چرا که این تغییرات، نیازمند یک قدرت جمعی برای بازشکلدهی به فرایندهای شهری است به نظر من، آزادی ساختن و بازسازی شهر و خودمان، یکی از ارزشمندترین حقوق بشری است که بسیار مورد بیاعتنایی قرار گرفته است» مدیریت شهری از منظر فراگردی، عبارت است از ادارهی امور شهرها به منظور ارتقای مدیریت پایدار مناطق شهری در سطح محلی با در نظر داشتن و تبعیت از اهداف و سیاستهای ملی، اقتصادی و اجتماعی کشور. از منظر نهادی، مدیریت شهری عبارت از یک سازمان گسترده متشکل از عناصر و اجزای رسمی و غیررسمی مؤثر و ذیربط در ابعاد مختلف اجتماعی، اقتصادی و کالبدی حیات شهری با هدف اداره، کنترل و هدایت توسعهی همهجانبه و پایدار یک شهر است (حاجیانی، رضایی و فلاحزاده، 1391). مهمترین اهداف مدیریت شهری، ارتقای محیط شهری برای بهبود شرایط کار و زندگی جمعیت ساکن در شهر، در قالب اقشار و گروههای مختلف اجتماعی و اقتصادی، و حفاظت از حقوق شهروندان، تشویق به توسعهی اقتصادی و اجتماعی شهر و حفاظت از محیط زیست و کالبد شهری است. (تقوایی، بابانسب و موسوی، 1388: 20)
مدیریت شهری در برخی از این اهداف با جامعهشناسی شهری همراستا است. ضمن این که رویکردها و نظریههای نوین برنامهریزی و مدیریت شهری، برای چارهجویی در برابر تنگناهای جدید شهری که مانع دستیابی به این اهداف میشود، و به دلیل ناکارآمدی رویکردهای پیشین در تولید طرحهای مناسب شهری (زاهد و زهری، 1391)، استفاده از راهبردهای اجتماعی- مشارکتی، بسیج اجتماعی و برنامهریزی از پایین به بالا، و اتخاذ رویکردهای اجتماعی را در کانون توجه خود قرار دادهاند (عبداللهی، 1392). از اینرو طی دهههای اخیر، اهمیت استفاده از مفاهیم اجتماعی در نظریهپردازی و مفهومپردازی پیرامون مدیریت شهری به مثابه امری جمعی- مشارکتی، توجه بسیاری را به خود جلب کرده است؛ برای نمونه مفهوم «سرمایهی اجتماعی»، دههها است که به عنوان مشخصهای که توانایی ساماندهی جمعی، مشارکتی و داوطلبانهی سرمایههای مالی و انسانی را دارد، با مفهوم مدیریت شهری پیوند خورده است (ملکان و ملکان، 1390).
بحث نگارندگان در این نوشتار، پیرامون امکانسنجی و بررسی میزان کاربستپذیری نظری تئوری مطرح شده توسط جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی هانری لوفور، (3) پیرامون «حق به شهر»، (4) «تولید فضا» (5) و «پراکسیس شهری» (6) در پیوند با مدیریت شهری است. مفهوم حق به شهر که پس از طرح آن توسط لوفور، تبدیل به شعاری اجتماعی برای فعالان شهری شده است و به خصوص در دههی اخیر، برانگیزانندهی مباحث علمی و اجتماعی بسیاری در حوزهی نابرابریهای شهری و نحوهی مدیریت اجتماعی و فضایی در رشتههای مختلف از جمله جامعهشناسی و برنامهریزی شهری شده است، مفهوم پرمحتوایی است که در سطح گستردهای در مطالعات بینارشتهای شهری ایران ناشناخته مانده است. این مفهوم در کنار مفاهیم تولید فضا، پراکسیس شهری، مشارکت و اختصاصیابی فضا، چهارچوب مفهومی مفیدی را در جامعهشناسی شهری نوین ایجاد میکند که به اعتقاد نگارندگان، به خصوص در بررسی نابرابریهای شهری، کاربردپذیری بالایی دارد. نگارندگان در این نوشتار قصد دارند، حق به شهر، و مفاهیم مرتبط با آن در نظریهی لوفور را به عنوان بدنه و سازهی مهم و اساسی در مطالعات شهری بشناسانند، و ارتباط و کاربستپذیری نظری آن را در مدیریت و برنامهریزی شهری معرفی کنند. بدینمنظور، در ابتدا مفاهیم کلیدی مطرح شده توسط لوفور، از جمله «حق به شهر»، «تولید فضا» و «پراکسیس» به بحث گذاشته شده و در ادامه پیوند میان مدیریت شهری و این چهارچوب نظری بررسی میشود.
حق به شهر و تولید فضای عمومی
هانری لوفور، حق به شهر را به عنوان «درخواستی برای دسترسی تحولیافته به زندگی شهری» معرفی کرده است (کافمن و لوباس، (7) 1996: 158). این بدان معنا است که حق به شهر، بیش از هر چیزی یک «درخواست»، «حرکت» یا «فعالیت» جمعی است که گروهی برای بهرهمندی از نوع متفاوتی از دسترسی به منابع زندگی شهری معرفی میکنند. وی در معرفی مفهوم حق به شهر، جنبههای اجتماعی و فیزیکی شهر را در کنار هم و به عنوان عوامل مکمل مورد تأکید قرار داده است. ماهیت اشتراکی و اهمیت مشارکت جمعی برای تحقق حق به شهر، بنیانی برای درک این مفهوم است. هاروی (8) (2008) مفهوم حق به شهر لوفور را اینگونه توضیح میدهد:«حق به شهر بسیار فراتر از آزادی فردی برای دسترسی به منابع شهری بوده، و برای ایجاد تغییر در خودمان است. این حق بیش از آن که فردی باشد، اشتراکی است. چرا که این تغییرات، نیازمند یک قدرت جمعی برای بازشکلدهی به فرایندهای شهری است به نظر من، آزادی ساختن و بازسازی شهر و خودمان، یکی از ارزشمندترین حقوق بشری است که بسیار مورد بیاعتنایی قرار گرفته است» (هاروی، 2008).
لوفور، حق به شهر را یک حق انسانی میداند نه یک حق مدنی. (9) به همین دلیل، اندیشهی لوفور، مهیا کنندهی یک بازاندیشی رادیکال از اهداف، تعریفها و محتوای اجتماعات سیاسی است. لوفور برای تعریف تعلق به یک اجتماع سیاسی، از مفهوم شهروندی (10) رسمی استفاده نمیکنند، بلکه از یک مفهوم هنجاری تحت عنوان سکونت (11) بهره میبرد. استدلال او این است که شهروندی، مفهومی حقوقی است که ممکن است شامل تمام افرادی که در یک شهر حاضر هستند، نشود. در حالی که حقوق انسانی، تمام انسانها را صرفنظر از ملیت، قومیت، جایگاه اجتماعی، شغلی و نظیر اینها در برمیگیرد. این نوع نگرش به مسئلهی عضویت اجتماعی، به شدت در نوع مدیریت شهری تأثیرگذار است. برای نمونه، اگر مدیریت شهری از مفهوم شهروندی استفاده کند، ارائهدهی خدمات به کارگران مهاجر فصلی، افراد بیخانمان که به شکل رسمی عضو اجتماع- ملت نیستند، پناهندگان اجتماعی و سیاسی که رسماً عضو اجتماع میزبان محسوب نمیشوند، مسافران و اقشار آسیبپذیری که به هر دلیلی از مدارک رسمی هویتی بهرهمند نیستند و از تعریف شهروندی بیرون قرار میگیرند، جزو اولویتهای آن قرار نمیگیرد؛ این در حالی است که به اعتقاد لوفور، همین افراد صرفنظر از وضعیت شهروندیشان، تا زمانی که در فضای شهری حضور دارند، ساکنان شهر محسوب میشوند و نسبت به شهر حق دارند.
این ایده که افرادی که در شهر حضور دارند، صرفاً به دلیل انسان بودن و حضور داشتن در یک فضا نسبت به آن حق دارند، برای اولین بار توسط لوفور مطرح (1991؛ 1996) شده و در مفهومپردازی جنبشهای اجتماعی سدهی بیستم و بیست و یکم مؤثر بوده است. (12) این ایده بعدها توسط میچل (2003) در کتاب حق به شهر: عدالت اجتماعی و مبارزه برای فضای عمومی (13) بیشتر بررسی شده است. او در این کتاب که در راستای ایدهی حق به شهر لوفور و با گسترش و پروردن مفهوم فضای عمومی نوشته شده است، به این نکته اشاره میکند که مدیران و متولیان شهری، متمایل به حذف گروههایی مانند فقرای شهری و افراد بیخانمان هستند و مدیریت شهری، در شهرهای نئولیبرال چه به مثابه یک فراگرد یا سازوکار و چه به مثابه یک نهاد رسمی، اساساً نیازهای گروههای بیقدرت و اقلیت شهری را در نظر نگرفته است. میچل برای نمونه به مسئلهی حضور بیخانمانها و کارتنخوابها اشاره میکند که عموماً از سوی مسئولان شهری، طبقهی متوسط و بالای شهر به مثابه تخریبکنندگان فضای شهری قلمداد میشوند. میچل (2003)، با نمونه قرار دادن برخورد مسئولان شهری با جمعیت قابل توجه کارتنخوابهای پارکهای نیویورک، به این مسئله اشاره میکند که این گروهها از فضای شهری منع و محروم میشوند؛ بدون این که فضای جایگزینی برای آنها تعریف شده و در نظر گرفته شده باشد. درواقع، مدیریت شهری بیش از آن که به حل بحرانهایی مانند بحران بیخانمانی در شهر توجه نشان دهد، در تلاش است که نیازهای طبقات بالای جامعه را (که عموماً در فضاهایی که نشانگان فضایی طبقاتی دارند) برآورده سازد. این نوع رویکرد، عمومی بودن فضا را زیر سئوال میبرد و فضایی را تولید میکند که بیش از آن که متعلق به همهی اقشار باشد، متعلق به گروهها و اقشاری است که جمعیت محدودی از شهر را تشکیل دادهاند؛ بنابراین، تولید فضای عمومی، نیازمند یک بازاندیشی جدی در نحوهی مدیریت و تولید فضای شهری است.
ابعاد حق به شهر و پراکسیس شهری
از نظر لوفور، شهر سبب تولید خودآگاهی در ساکنانش میشود (کافمن و لوباس، 1996: 8). خودآگاهی از طریق پراکسیس، (14) تحقق مییابد. لوفور، مفهوم پراکسیس را در کتاب جامعهشناسی مارکس (15) توضیح داده است. برداشتها و خوانش او از مارکس در دههی اخیر به عنوان یکی از اصیلترین و بهترین برداشتهای موجود از نظریهی مارکسیستی، تلقی و ستایش شده است (لوفور و الدن، 2004: 19). (16) پراکسیس برای اولین بار توسط مارکس، مفهومپردازی شده است. لوفور (1969)، این مفهوم را در ادبیات مارکس دارای دو درونمایهی اصلی میداند: یکم، تغییر رویکرد مارکس از فلسفه به علوم اجتماعی، به معنای قرار دادن حس و ادراکهای حسی در اولویت که انسان را به مثابه موجودی متکی بر حواس معرفی میکند؛ و دوم، نگرش مارکس به انسان به مثابه موجودی که در جهت رفع نیازهای خود به پویاییهای اجتماعی روی میآورد. لوفور، پراکسیس را آنتیتز دنیای نظری پیرامون انسان تعریف میکند؛ اگرچه این آنتیتز که اساساً به معنای درگیری جسمی و بدنی انسان در فراگردهای اجتماعی است مفهومی روزمره است، تنها پراکسیس ناب میتواند ماهیت جمعی انقلابی داشته باشد.پراکسیس شهری نیازمند همزمانی و هممکانی کنشگران است؛ یعنی فضایی که در آن، امکان جریان روابط هر روزهی زندگی و تعاملات اجتماعی برای کنشگران ممکن شود. اگرچه مدیران و طراحان شهری نمیتوانند پراکسیس را طراحی کنند، اما میتوانند فضاهای مناسب آن را ایجاد کنند و راه را برای شکل گرفتن آن در فضاهای شهری هموار کنند. به نظر لوفور، این اتفاقی است که در شهرهای جدید نیفتاده است. در این شهرها، مردم تبدیل به دندههایی در چرخ سرمایهداری شدهاند و شهری که باید برای همهی مردم، راهی را باز کند که امکان ساختن فضاهایی برای خودشان داشته باشند، در واقع، در اختیار یک اقلیت محدود شهری قرار گرفته است که تأمین نیازهایش در نظام سرمایهداری، هدف اصلی است.
لوفور، حق به شهر را یک حق انسانی و تابع نیازهای اولیهی انسانی تعریف میکند. انسانها به اعتقاد لوفور تنها با کار کردن و به دست آوردن پول کافی برای شرکت کردن در چرخهی سرمایهداری راضی نمیشوند؛ چرا که نیازمند چیزهای دیگری مانند بازی، خلاقیت، تجربه، آموزش، ورزش و نظیر اینها هستند. شهرهای ما نیاز به کار و تفریح را تا حدی تأمین میکنند، اما نیاز به زندگی اجتماعی و جنبههای انسانشناختی زندگی تأمین نشده است. لوفور در میان فضاهای عمومی و خصوصی، تأکید خود را بر فضای عمومی و مفهوم اثر (17) قرار میدهد. اثر، تولید خلاقانه در زندگی و همینطور زمینهای برای زندگی روزمرهی ساکنان شهر است که از طریق مشارکت در فضاهای شهری، استفاده از آنها و اختصاصیابی فضاها به شهروندان ممکن میشود (لوفور، 1996). لوفور دو بعد را در حق به شهر شناسایی میکند:
1. حق اختصاص دادن به خود: (18)
اختصاصیابی شهر به شهروندان به شکل مساوی، که با حق استفادهی کامل از فضاهای شهری در زندگی روزمره، حق زندگی کردن، بازی کردن، کار کردن، استفاده کردن از فضاها و تولید احساس تعلق در شهروندان همراه است. حق استفاده از شهر (در بُعدِ عمومی)، احساس تعلق به شهر را نیز به خودی خود به ارمغان میآورد. تعلق، یک احساس است که در فعالیتهای روزمره و استفاده از مکانها، ساخته شده و رشد میکند و سبب میشود اختصاصیابی شهر کامل شود.2. حق مشارکت کردن: (19)
حق مشارکت کردن بدین معنا است که ساکنان شهر در تصمیمگیریهای مربوط به فضاهای شهری در هر سطحی از تصمیمگیری که باشد دخیل باشند (فنستر، (20) 2005)؛ چنانچه فضا، یک مکان باشد که در آن کنش اجتماعی رخ میدهد (دوسرتو، (21) 1984: 117)، تولید فضا از طریق کنش اجتماعی را نمیتوان بدون مشارکت شهروندان در آن تصور کرد.برای نمونه، خیابان به عنوان یک مکان جغرافیایی که توسط برنامهریزان شهری طراحی شده است، توسط رهگذران هدفمندی که کنش اجتماعی خود را در آن به انجام میرسانند (حرکت برای رسیدگی به فعالیتهای روزمره، قدم زدن، پرسه زدن، صحبت کردن و کنش متقابل با سایر رهگذران، و نظیر اینها) تبدیل به یک فضا میشود. تمام فعالیتهای بدنی روزمره، بخشی از فرایند محدود کردن و اختصاصیابی فضا هستند. لوفور با استفاده از مفهوم تولید به معنای مارکسیستی، از مفهوم «تولید فضا» (22) سخن میگوید. به نظر او، فضای اجتماعی نیز مانند تمام موجودیتهای اجتماعی و فیزیکی دیگر، توسط انسانها تولید میشود:
«انسانها به عنوان موجودیتهای اجتماعی، زندگی، خودآگاهی و جهان خود را تولید میکنند. هیچ چیزی، نه در تاریخ و نه در جامعه وجود ندارد که تولید نشده باشد». (لوفور، 1991: 68)
این بدان معنا است که فضا به خودی خود نمیتواند وجود داشته باشد. لوفور، مفهوم زمان و مکان را در کنار هم و در ارتباط با هم تعریف میکند، تا این فضای تولید شده را به ما بشناساند. فضا نشان دهندهی نظم همزمان و در زمان یا تاریخی واقعیت اجتماعی است. او جامعه را نیز نه تنها به عنوان مجموع موجودیتهای مادی زمانی- فضایی، و نه مجموع افکار یا کردارها میداند، بلکه هر دو عنصر کردار، اندیشه و جسمانیت فضایی و مادیت زمانی را در کنار هم قرار میدهد. تأکید او بر پراکسیس، به معنای عنصر پیوند دهندهی اندیشه و جسمانیت انسان نیز، از همین جا ناشی میشود. (لوفور، 1969)
جایگاه مدیریت شهری در نظریهی لوفور
لوفور بر این باور بود که هر جامعهای بنابر شیوهی تولید اقتصادی مسلط در آن، فضایی مخصوص به خود میآفریند. درواقع، هر جامعهای، کردار فضایی خاصی دارد که فضای آن جامعه را میسازد؛ بنابراین میتوان از تولید اجتماعی فضاها سخن به میان آورد. فضامندی (23) در واقع عینیتیافتگی وجوه اجتماعی است. در نظریهی لوفور، پندارهای تاریخی فضا برپایهی سه محور تحلیل میشود که به بیان ساده عبارتاند از: «فضای به فهم درآمده» یا «ادراک شده» (24) که حاصل تجربهی زندگی روزمرهی اجتماعی و ادراک عمومی از فضاست و به نوعی آمیزهای از عمل و چشمانداز عامهی مردم است. «فضای به حس دریافته» (25) یا «احساس شده» که با گفتمان حرفهای و نظری نقشهکشها، مدیران و برنامهریزان شهری یا دلالان ملکی در ارتباط است و در واقع گفتمانی فضایی است که با نوع شیوهی تولید و زیرساختهای اقتصادی- سیاسی در ارتباط مستقیم قرار دارد. محور سوم، محور «فضای زیسته» (26) است. این محور شامل تخیل از تصور آرمانی از فضا است که عموماً با هنرها، فنون و ادبیات، زنده و در دسترس نگاه داشته میشود (الیوت و ترنر، 1390: 412) بدون این که لزوماً مصداق بیرونی برای آن وجود داشته باشد.در واقع آنچه از فضای شهری در کل، به مثابه فضای اجتماعی برداشت میشود، حاصل روابط متقابل میان این سه محور فضایی است که در شکل زیر نشان داده شدهاند.
* کردار فضایی، (27) مشخص کنندهی بُعد مادی فعالیت و تعامل اجتماعی است. صفت فضایی به معنای تمرکز بر جنبهی همزمانی و هممکانی فعالیتها است. کردار فضایی، در مقایسه با بُعد همنشینی زبان، نمایانگر نظامی است که از مفصلبندی و اتصال عناصر و فعالیتها ساخته میشود. به زبان سادهتر، شبکههای تعامل و ارتباط روزمره که در فرایند تولید و کنش روزمره بروز میکنند، نمونهای از این کردارهای فضایی هستند. این بعد در واقع، همراستا با محور «فضای ادراک شده» است.
* بازنمایی فضایی (28) که همراستا با محور «فضای احساس شده» است، شامل تعریف، تصویرپردازی، سازماندهی و مدیریت فضایی است. در مقایسه با بُعد جانشینی زبان، یک بازنمایی فضا، میتواند با بازنمایی دیگری که به جهاتی با آن شباهت دارد، ولی از جوانب دیگر متفاوت است، جانشین شود. بازنماییهای فضا با توجه به ماهیت درونشان، در سطح گفتمان و کلام ظهور مییابند؛ بنابراین اشکال زبانیای نظیر توصیفات، تعریفها، و بالاخص نظریههای علمی مربوط به فضا را در برمیگیرند؛ به علاوه لوفور نقشهها و طرحها، اطلاعات، تصاویر، و علامتها را در زمرهی بازنماییهای فضا میداند. معماری، مدیریت و برنامهریزی شهری/ فضایی، رشتههایی هستند که به صورت تخصصی با تولید چنین بازنماییهایی سروکار دارند.
* فضاهای بازنمایی (29) سومین بُعد تولید فضا محسوب میشود که در نظر لوفور به لحاظ واژگانی، معکوس بازنماییهای فضایی قلمداد میشود. این بُعد به جنبهی نمادین فضا میپردازد. براین اساس، فضاهای بازنمایی راجع به خود فضاها نیستند، بلکه به چیز دیگری اشاره دارند: قدرتی برتر، لوگوس دولت، اصل مردانه یا زنانه و ... این بُعد از تولید فضا، راجع به فرایند دلالتی است که خود را به نماد مادی پیوند میدهد. نمادهای فضا را میتوان از طبیعت گرفت، نظیر درختان یا شاکلههای توپوگرافیک چشمگیر؛ یا میتوانند مصنوعات و ساختمانها باشند. (گونواردنا و همکاران، (30) 2008؛ واتکینس، (31) 2005).
بُعد دوم، یعنی بازنمایی فضایی با طراحی، مدیریت و برنامهریزی شهری در ارتباط است. لوفور معتقد است که ایدئولوژی بورژوازی و سرمایهداری که درونمایهی اصلی طراحی و مدیریت فضایی در عصر جدید است، در جهت همگونسازی بدنها، شخصیتها، فضاها و فرهنگها حرکت میکند. از بین بردن تفاوتها در سطح، میتواند تضادهای بنیانی ساختاری را نیز از دیدها پنهان کند. او در مقابل این ایدئولوژی قرار میگیرد و پیشنهاد میدهد که فضاها، بدنها، شخصیتها و فرهنگها بر تمایزات خود از هم تأکید کنند. به نظر او، یک تضاد بنیادی بین جهانی شدن (توانایی کنترل فضا در وسعت بالا و همگونسازی فضاها) و مالکیت جزئی فضا (32) وجود دارد. گسترش جنبههای مختلف تولید سرمایهدارانه، فضاها را به هم شبیه میکند و سبب میشود که فضا در سطح خرد تبدیل به صحنهی مجادله و رقابت شود. لوفور برای نمونه، از فضاهای سرگرمی مانند سواحل یاد میکند و معتقد است که این فضا، «فضای تضادآمیز» است؛ زیرا در آن بدن هم به مثابه شناسا عمل میکند و هم شناسهای است که در نظام سرمایهداری تعریف شده است. در مورد فضاهایی مانند سواحل، لوفور معتقد است که فضاهای مصرف سرگرمی تبدیل به مصرف فضاهای سرگرمی شده است. فضا به جای مکان و زمینهی شکلگیری پراکسیس، یعنی کنش آگاهانه و هدفمند انسانی و در خدمت پاسخگویی به نیازهای انسانها، خود به یک عنصر مصرفی در زندگی تبدیل شده است.
بیشتر بخوانید: بازآفرینی شهری چیست؟
او معتقد است چیزی که دربارهی فضا در دوران کنونی اهمیت دارد، این است که نوعی ادراک سرمایهدارانه- پدرسالارانه از نقشها و روابط قدرت در فضا وجود دارد (اتکن، (33) 2001؛ 100) که به خصوص در بازنمایی فضایی به رسمیت شناخته شده و تقویت میشود. این ادراک پدرسالارانه، اگرچه در درون روابط روزمره نیز جریان دارد و بخشی از فرهنگ به معنای کلان آن است، ولی به دلیل وجود سازوکارهای توزیع قدرت، اعمال آن در سطح فضا توسط برنامهریزان، مدیران و طراحان شهری صورت میگیرد.
تولید فضا، پراکسیس و مدیریت شهری
در تحلیل جامعهشناختی فضاهای شهری، از میان انواع سهگانهی فضاهای تعریف شدهی لوفوری، فضای احساس شده و فضای ادراک شده میتوانند مورد بررسی قرار گیرند؛ علت بررسی ناپذیر بودن وجه سوم که فضای زیسته است، در تأکید لوفور در ارتباط میان فضای زیسته و مفهوم انسان کامل (34) نهفته است. لوفور مفهوم انسان کامل خود را با پیوند زدن آرای مارکس و نیچه شکل میدهد. انسان کامل که توسط لوفور طرح شده است، در واقع برداشتی مارکسیستی از «ابرانسان» (35) نیچه است (شیلدز، (36) 1999: 71). لوفور در این بحث تلاش میکند به پیروی از برداشت مارکس از انسان، تمام ابعاد انسانی را در نظر گیرد؛ یعنی هم بخشی که در اجتماع ساخته و پرداخته میشود و هم انسان به مثابه بدن جسمانی و فیزیکی. به هرحال، این مفهوم جنبهی ایدئالیستی دارد؛ طوری که ظهور انسان کامل در راستای تحقق اهداف مارکسیسم، و رها شدن انسانها از انواع از خودبیگانگی است که در سنت مارکسیستی جامعهشناسی، حاصل نظام سرمایهداری است. مسئله این است که انسان کامل، به مثابه کسی است که به غیر از قدرت فهم و درک، توانایی زندگی کردن و تحقق بخشیدن به اثر (پراکسیس خلاقانه در زندگی روزمره) را نیز دارد، تنها کسی است که میتواند جنبهی سوم فضای انسانی را که همان «فضای زیسته» است، تجربه کند (الیوت و ترنر، 1390: 412-411).در مقابل مفهوم فضای زیسته و انسان کامل که دو جنبهی دست نیافتنی و ایدئال از موجودیت انسان و فضای اجتماعی هستند، فضای ادراک شده و فضای احساس شده دو جنبهی واقعی و عینی از واقعیت انسانی را از دو دیدگاه مختلف ابراز میکنند. فضای احساس شده در ارتباط با برداشتهای مدیران، طراحان و برنامهریزان شهری، و فضای ادراک شده در ارتباط با برداشتهای حسی مردم عادی است که ناشی از کنش فضایی و برخورد حواس انسانی با تولیدات طراحان و برنامهریزان شهری است.
مفهوم فضای احساس شده یا همان بُعد بازنمایی فضایی، در مدیریت شهری بازتاب مییابد. این بُعد از فضا با سه سطح تحلیل در فضای شهری در ارتباط است. لوفور سه سطح را در بررسی امر شهری شناسایی کرده است:
* سطح جهانی: (37) این سطح دربرگیرندهی خط مشیهای نهادیای است که عموماً توسط حکومتها و سیاستگذاران در سطح کلان و در چهارچوب اقتصاد سیاسی تعیین میشوند و در نظام سرمایهداری چرخهی سرمایه و افزایش سود را اولین اولویت خود قرار میدهند؛
* سطح میانه: (38) این سطح دربرگیرندهی واقعیتهای فیزیکی، ساختها و اشکال فضایی است که در شهر وجود دارد؛ این سطح تحت سلطه و حاصل منطقی و بدیهی سطح جهانی است و توسط طراحان و سازماندهان شهری کنترل و بازتولید میشود؛
* سطح خصوصی: (39) این سطح دربرگیرندهی ادراک سطح خرد هر شهروند در ارتباط با امر شهری و حاصل زندگی روزمره در فضاهای شهری است. (لوفور، 1991)
هر یک از این سه سطح، دربرگیرندهی عناصری است که در فضای احساس شده به بحث گذاشته میشود. برای نمونه، سرزندگی یکی از عناصر فضایی در سطح خرد است. وارنا (40) (2011) اصطلاح سرزندگی را از کار لوفور استخراج کرده و در تحلیل فضاهای عمومی شهری به شکل عملیاتی مورد استفاده قرار داده است. جایگاه سرزندگی در فضا را لوفور به این شکل توضیح میدهد:
«[فضاهای اجتماعی] هم متضاد و هم متکامل هستند؛ تأمین کننده همزمان نیاز امنیت و آزادی، قطعیت و ماجراجویی، سازماندهی کار و تفریح، پدیدههای پیشبینیپذیر و پیشبینی ناپذیر، شباهتها و تفاوتها، انزواها و تضادها، تبادلها و سرمایهگذاریها، استقلال و ارتباطات در چشمانداز طولانی مدت باشند». (لوفور، 1996: 147)
فضای اجتماعی، جهان مشترک نهادین و مادی است. فضای میان افراد که تسهیل کنندهی حضور همزمان و تنظیم کنندهی روابط اجتماعی است. با حضور داشتن در یک فضا همراه با دیگران است که داشتن تجربههای مشترک ممکن میشود و پیوندی با نسلهای قبلی (و بعدی) حاصل میشود که ناشی از تجربهی یک واقعیت فیزیکی مشترک است (مدنیپور، (41) 2003: 235). براساس این دیدگاه، مؤلفههای اصلی سرزندگی در این دیدگاه، احساس امنیت، امکان تفریح در فضاهای تفریحی و امکان برقراری تعاملات آسان شهری از طریق خدمات ارتباطاتی و حمل و نقل شهری است. در اینجا، اهمیت مدیریت شهری در تأمین امکان عناصر تأثیرگذار بر شکلگیری فضای احساس شده، مشخص میشود. زیرا مدیریت شهری وظایفی همچون برنامهریزی، خدمات رسانی و مدیریت فرهنگ محلی را برعهده دارد (لطفی و همکاران، 1381: 105).
یکی از مسائل دیگری که در سطح خصوصی، حق شهروندان به شهر را به مخاطره میکشاند، ادراک شهروندان از وجود ناامنی در شهر است. ناامنی و بروز جرائم در شهر با کاهش کیفیت زندگی شهروندان در فضاهای شهری، حق شهروندان به زندگی آرام و بدون دغدغه در شهر را زایل میکند. فضاهای عمومی مانند میادین، بازارها، پیادهروها و خیابانها، برخی از جذابترین شاخصهای زندگی شهری هستند که به دلیل وجود جرایم و انحرافات، استفاده از آنها به خوبی ممکن نمیشود. این مسئله که به دلیل جرم و جنایت نمیتوان از این فضاها استفاده کرد، تأثیر منفی بر جذابیت زندگی شهری میگذارد و به تبع آن، افرادی که در شهرها زندگی میکنند، اگر برایشان مقدور باشد، به حومهها عزیمت میکنند (گوتدینر و باد، 1390: 285)؛ از این جهت، بروز جرائم و احساس ناامنی در شهر، نه تنها به افراد و گروهها صدمه میزند، بلکه به ارزش محلههای شهری و ارزش داراییهای افرادی که در محلههای جرمخیز زندگی میکنند نیز آسیب میرساند و میتواند آسیبهای اقتصادی نیز به بدنهی شهری وارد کند. در همین راستا، طوسی و ساعی (1390) به مطالعهی تأثیر انعکاس خشونتهای شهری بر احساس امنیت شهروندان شهر تهران پرداخته و نشان دادهاند که حوادث خشونتبار شهری در حافظهی جمعی شهروندان حک شده و سبب کاهش میزان احساس امنیت در شهر شده است.
توجه به این مسئله نیز در راستای اهداف مدیریت شهری قرار دارد؛ زیرا از یک سو، مؤلفههای کالبدی شهری در چهارچوب رویکردها و نظریههای مدیریت شهری، ساخته و پرداخته میشوند و تأثیر مستقیمی بر میزان ادراک شهروندان از امنیت و خطر در شهر دارند (رهبری، 1391)، و از طرف دیگر، توسعهی پایدار اقتصادی شهر و جلوگیری از آسیبپذیر شدن محلات شهری در مقابل معضلاتی از این دست، از اهداف مدیریت شهری است.
جن جکوبز، یکی از اندیشمندان شهری است که به تحلیل امنیت در فضاهای شهری پرداخته و به مبحث «در معرض دید بودن» توجه کرده است (شارعپور، 1389: 219-216). این، مسئلهای است که در شهرها مورد توجه قرار نگرفته و یا کمتر در اولویت قرار گرفته است. خیابانهای کمعرض، ساختمانهایی با طبقات بالا، تعبیه نکردن نور کافی در گذرگاههای شهری، و دور کردن برخی فضاها از دیدرس ساکنان شهر، همه مسائلی است که در طراحی و برنامهریزی شهری مورد توجه قرار نگرفته است. سلطانی، ایزدی و محمدی (1388) نیز به تأثیر ویژگیهای کالبدی بر احساس امنیت شهروندان در فضاهای شهری اشاره کردهاند. یافتههای آنان نشان میدهد که عبور از معابر کمعرض که در شهرها کم تعداد نیستند و زندگی در کنار زمینهای ساخته نشده و خالی رها شدهی شهری، سبب افزایش احساس ناامنی در شهروندان میشود.
پیدایش مسئلهای تحت عنوان احساس ناامنی در شهرها هم تحت تأثیر عوامل اجتماعی- فرهنگی و هم تحت تأثیر رویکردها و عوامل سازمانی و نهادی، و جهتگیریهای اتخاذ شده در طراحی و مدیریت شهری است. برای نمونه، رویکرد نئولیبرال در شهرسازی، که امروزه به رویکرد مسلط در اکثر کشورهای جهان تبدیل شده است، شهر را تابع بازار میداند و علاوه بر امر اقتصادی، امر شهری و فضایی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد (هکورث، (42) 2000). در چنین رویکردی به شهرسازی، شهروندان به مثابه مصرف کننده مورد توجه قرار میگیرند و شهر بیش از آن که در خدمت ساکنانش باشد، در خدمت سرمایه است. این بخش اقتصادی کنترل فضایی است؛ در حالی که کنترل و نظارت فضایی دارای دو بعد سیاسی- اجتماعی و اقتصادی است. به لحاظ سیاسی، هژمونی یا سلطهی فضایی که طیف وسیعی از ابزارها و رفتارها را در برمیگیرد، یکی از انواع هژمونی نمادین است که با ایجاد محدودیت در کنشهای اجتماعی روزمره، مداخله ایجاد میکند. هژمونی نمادین که ناشی از تأثیر غیرمستقیم سازوکارهای سیاسی است، بسته به پایگاه اجتماعی- فرهنگی افراد بر آنان اعمال میشود. هژمونی فضایی، سبب ایجاد فضای پلیسی شده میشود و احساس ناامنی و بیمیلی به استفاده از فضاهای شهری را به همراه دارد. علاوه بر نظارت سیاسی، کنترل اقتصادی- سیاسی فضاهای شهری، افراد متعلق به طبقات متفاوت شهری را به شکل یکسانی تحت تأثیر قرار نمیدهد.
عنصر مهم دیگر در سطح خصوصی که در تأمین سرزندگی و تأمین حق به شهر مؤثر است، برقراری ارتباطات شهری، چه به شکل ارتباطات غیابی و چه ناشی از تحرک در فضاهای شهری است که نشان دهندهی میزان سرزندگی در شهر است. کمیت و کیفیت ارتباطات ایجاد شده در شهر به دو عامل جغرافیایی شهری و زمان شهری بستگی دارد. شکل برقراری ارتباط برای فواصل دور (چه به لحاظ جغرافیایی و چه به لحاظ زمانی) معمولاً به شکل ارتباطات غیابی است و در فضاهای نزدیک به شکل حضوری است. عامل مؤثر دیگر، ریتم شهری است (لوفور، الدن و مور، 2004: 25). لوفور معتقد است که ریتم، ناشی از تقاطع میان زمان و مکان و مصرف انرژی است و ریتمها را تنها میتوان از طریق حواس پنجگانه و با دریافت نشانگرهایی که برای حواس جسمانی ما قابل دریافت هستند، ادراک کرد. زندگی روزمره با ایجاد نیازهای متعدد زمانمند که به ریتمهای خطی منجر میشود، خود را استقرار میبخشد. ریتم طبیعی بدن با ریتمی که حاصل زندگی روزمره است، در هم میآمیزد و گاه تحت سلطهی آن قرار میگیرد. لوفور به اهمیت ریتم و برتری آن بر قوانین زیستشناختی برای تحلیل زندگی انسان اشاره کرده است (لوفور و الدن، 2004: 194). فعالیتهای شغلی در دوران مدرن ریتمهای طبیعی را مختل کرده و شکستهاند، چرا که در هر زمانی ممکن است آغاز شوند و پایان یابند. زمانمندی خطی فنآوری و تولید صنعتی در تناقض با ریتم، چرخشی طبیعی است. ریتم شهری و ایجاد پیوندهای زمانی و مکانی در شهر به شدت از سازوکارهای مدیریت شهری متأثر است. مدیریت ارتباطات و حمل و نقل شهری یکی از شاخههای مهم مدیریت شهری است که تأمین کنندهی امکان به تحقق پیوستن فعالیتهای انسانی (عابدی و مهرمنش، 1388: 33) و پراکسیس شهری است.
از سوی دیگر، در سطح میانه، لوفور این بحث را مطرح میکند که انسانها تصمیم نمیگیرند که فضایی را اشغال کنند؛ اشغال فضا بخش ناگزیر وجود هر موجود انسانی است. از اینرو هرگونه فعالیت انسانی و به تحقق پیوستن پراکسیس شهری با پرکردن یک فضا ممکن میشود. انسان نمیتوانند بدون اختصاصیابی فضا به کنش فردی یا پراکسیس دست بزند و از اینرو، نیازمند اعمال کنترل و مالکیت فضا برای اعمال وجود است. کنترل و مالکیت در دیدگاه لوفور، مفهومی اقتصادی- سیاسی است. با توجه به ریشههای مارکسیستی نگرش لوفور، اقتصاد تعیین کنندهی سیاست شهری نیز هست. کاستلز (1980) نیز پیوند میان اقتصاد و سیاست شهری را به شکلی مشابه توضیح داده است. او توضیح داده است که تمرکز فزایندهی سرمایه در جوامع سرمایهداری پیشرفته به موازات تمرکز فزایندهی نیروی کار صورت میگیرد. در نتیجه، فرایندهای زندگی روزمره که از طریق آنها، نیروی کار بازتولید میشود (خوردن، خوابیدن، بازی کردن و نظایر آن)، دچار محدودیت فضایی میشوند. به علاوه، چنین واحدهایی فضایی زندگی روزمره از طریق الزامات بازتولید نیروی کار در درون کل نظام سرمایهداری، ساختارمند میشوند؛ به طوری که تأمین ابزارهای ضروری مصرف در درون جوامع سرمایهداری پیشرفته، فرایندی تناقضآمیز است و دولت روزبهروز مداخله بیشتری در این زمینه انجام داده و مسئولیت تأمین این ابزارها را برعهده خود گرفته است. (ساندرز، (43) 1989). وجود فضاهای مصرف جمعی، کنترل بیشتری را بر فضاهای مزبور امکانپذیر میسازد. روند سریع و روبه رشد شکلگیری فضاهای مصرف جمعی، مانند مراکز خرید، یکی از تبعات تمرکز مصرف جمعی است. اهمیت مصرف در شهر به اندازهای است که ساندرز (1989)، دو اصطلاح جامعهشناسی شهری و جامعهشناسی مصرف را به صورت مترادف به کار گرفته است (شارعپور، 1391). مصرف مناطق خوش آب و هوا توسط طبقات بالای جامعه، به دلیل وجود روندها و الگوهای جاری در ارزشگذاری قیمت زمینها و مساکن در شهر و تجمع تسهیلات فراغتی در مناطق به اصطلاح «بالاشهری»، که امکان سوددهی و تضمین بازتولید سرمایه را تأمین میکند، برخی از مصداقهای معاصر کنترل و مالکیت شهری توسط طبقات بالا است. در حالی که وجود چنین الگوهای توزیع و بازتوزیع خدمات، مسکنها و زمینهای شهری، تحت تأثیر الگوهای مدیریت شهری قرار دارد. این بعد اقتصادی- سیاسی، به توزیع نامتوازن ثروت و قدرت در اقشار مختلف جامعه اشاره میکند. دسترسی به منابع اقتصادی بالاتر و بهرهمندی از قدرت نمادین، میتواند احتمال قرار گرفتن فرد در معرض فرصتهای اجتماعی را افزایش دهد. توزیع نامتناسب سرانههای فرهنگی، تفریحی و ورزشی در شهرها نشان دهنده توزیع نابرابرانه فرصت استفاده از فضاهای تفریحی در میان مناطق مختلف شهری است که تحت تأثیر رویکردهای نئولیبرال شهری شکل گرفته است.
مشارکت شهروندی و مدیریت شهری
مشارکت فرایندی است که افراد دخیل در آن به صورتی فعالانه، آگاه، آزادانه و مسئول برای رسیدن به هدفی مشترک تلاش میکنند (زرافشانی و همکاران، 1388: 109). اهمیت مشارکت شهروندان در فراگردهای شهری به شکل گستردهای در ادبیات شهری جهانی بررسی شده است. مفهوم مشارکت در نظریهی شهری لوفور نیز اهمیت فوق العادهای دارد. در واقع این مفهوم، یکی از دو بُعد کلیدی مفهوم «حق به شهر» است. ضمن این که به نوعی، بُعد اولویتدار و بنیادیتری نسبت به اختصاصیابی نیز محسوب میشود و دسترسی به بُعد اختصاصیابی، بدون بهرهمندی از مشارکت در شهر ممکن نمیشود. (رهبری و شارعپور، 2015)ادبیات مدیریت شهری نشان داده است که تکنوکراسی و رویکردهای نئولیبرال شهری که لوفور از آنها انتقاد میکند، بیش از آن که به نفع اقشار ضعیف جامعه عمل کنند، در خدمت طبقات متوسط به بالا قرار داشتهاند مشارکت شهروندان در مدیریت شهری نیازمند وجود برخی سازوکارهای نهادی شده است. برای نمونه، وجود انجمنهای داوطلبانهی مردمی که جزئی از نیروهای اجتماعی فعال هستند و حدواسط بین حوزهی اقتصادی و سیاسی محسوب میشوند و بخش اصلی حوزه عمومی را میسازند، میتواند یکی از مؤثرترین این سازوکارها باشد. این سازمانها، ابزارهای اعمال نظر و اثرگذاری مردم بر دو حوزهی دیگر، و کانالهای اصلی اعمال نظر مردم و تمرین مشارکت جمعی و رشد توانمندیهای فکری و عینی انسانی در جوامع در حال توسعه هستند (غفاری و نیازی، 1385، به نقل از سرایی و قاسمی، 1381). برای فعال شدن انجمنها و سازمانهای مردمی و به تبع آن، دخالت دادن شهروندان در مدیریت شهری، نیاز به تمرکززدایی از مدیریت شهری احساس میشود؛ طوری که مدیریت شهری به جای تبدیل شدن به یک مسئلهی سطح کلان که در سطوح بالای حاکمیت انجام میشود، به وسیله پایینترین سطوح صلاحیتدار انجام شود. (ابراهیم زاده و فاطمی نژاد، 1393).
در نظریهی لوفور، مشارکت در مدیریت شهری باید در تمام ابعاد شهر، یعنی در بعد اقتصادی- سیاسی یا به عبارتی تصمیمگیری، بُعد اجتماعی- فرهنگی یا تولید فضا، و بُعد کالبدی- فضایی، یعنی طراحی اشکال و فضاهای شهری در نظر گرفته شود. در بعد اجتماعی- فرهنگی لوفور پراکسیس را ابزار مشارکت شهروندان و به تحقق پیوستن حق آنان به شهر میداند. اگرچه ریشههای مارکسیستی لوفور، او را هوادار حرکات رادیکال انتقادی توسط طبقات فرودست میکند، اما به نظر او، فرایند تولید فضا و پراکسیس تنها از طریق انقلابها ممکن نمیشود. در واقع انقلاب، فقط یک نمونه از پراکسیس است (شیلدس، (44) 1999: 61). تولید فضا از خلال پراکسیس روزمره و فعالیتهای شهری جمعی نیز ممکن است. تولید فضا در واقع، فعالیتی سیاسی در جهت بازپسگیری شهر برای شهروندان از نظامی است که بر پایه افرایش مصرف شهروندان و سوددهی بیشتر، شهر را از آن خود کرده است (رهبری و شارعپور، 1393b: 177). جنبشها و حرکتهای شهری، چه در سطح بزرگ و چه در سطوح کوچک، درواقع نمود بارز چیزی است که لوفور، پراکسیس مینامد؛ بنابراین حذف این حرکتها و جنبشهای شهری از فضاهای عمومی سلب کنندهی حقی است که متعلق به شهروندان است.
جلوگیری کردن از جنبشها و حرکتهای جمعی شهروندی و محدود کردن آنها در چهارچوب نظریهی لوفور، در واقع اولویت بخشیدن به «بازنمایی فضایی» در مقابل «کردار فضایی» است. این در حالی است که شهر باید در دیالکتیک میان سه عنصر بازنمایی فضایی، کردار فضایی و فضاهای بازنمایی شکل گیرد. مسلط شدن و هژمونی بازنمایی فضایی که از طریق سازوکارهای نهادینه شده مدیریت شهری رخ میدهد، روند طبیعی و انسانی کردار فضایی را مختل میکند؛ زیرا از طرفی، آنچه از منظر مدیریت شهری، یا به عبارتی در بُعد بازنمایی فضایی به عنوان فضای بهینه تعریف میشود، لزوماً همراستا با کردار فضایی قرار ندارد. از طرف دیگر، این مسئله ناشی از سلطهی تکنوکراسی در مدیریت شهری و به اعتقاد لوفور، اولویت گردش سرمایه در شهر است که خود را به عنوان عامل اصلی در طراحی و مدیریت شهری به فضا تحمیل میکند و نتیجه، آن کاهش احساس تعلق شهروندان به فضاست. (رهبری و شارعپور، 1393؛ رهبری، 1391).
ادبیات مدیریت شهری نشان داده است که تکنوکراسی و رویکردهای نئولیبرال شهری که لوفور از آنها انتقاد میکند، بیش از آن که به نفع اقشار ضعیف جامعه عمل کنند، در خدمت طبقات متوسط به بالا قرار داشتهاند (هریسون، (45) 2006). همین نوع نگرش در سطح کلان و میانه نیز بر ساز و کارهای تصمیمگیری و سازماندهی شهری تأثیر میگذارد و به عنوان مانعی در برابر مشارکت مردمی در مدیریت شهری عمل میکند؛ مانعی که خود ابعاد سیاسی، اجتماعی- فرهنگی و اقتصادی دارد (ابراهیمزاده و فاطمینژاد، 1393). (46) مقولهی برنامهریزی و مدیریت شهری، اساساً از ایدئولوژی سیاسی مسلط بر جامعه سرچشمه میگیرد. برنامهریزان، طراحان و مدیران شهری، همواره تحت تأثیر سازمانهای دولتی و گروههای فشار قرار دارند و از اینرو، چشمانداز جغرافیا و فضای شهری، همواره نمادی از ایدئولوژی سیاسی مسلط بر جامعه است (چیانه و رضاطبع، 1391: 92). این مسئله از این جهت اهمیت دارد که میزان مشارکت شهروندان در مدیریت شهری به نوعی نمایانندهی درجه و نوع مشارکت آنان در سایر بخشهای اجتماعی- سیاسی جامعه نیز هست.
جمعبندی: مدیریت شهری و حق به شهر
اگرچه حقوق شهروندی و دسترسی برابرانه و توزیعیافته به حقوق انسانی و مدنی، دغدغهی بسیاری از اندیشمندان اجتماعی معاصر است، اما همانطور که هاوری (1391) در مقالهی «حق به شهر» اشاره کرده است. بسیاری از مفاهیم و نظریات مورد بحث در علوم اجتماعی در دوران کنونی، منطقهای مسلط لیبرال و نئولیبرال بازار یا شیوههای غالب مشروعیت و کنش دولت را به گونهای بنیادین به چالش نمیطلبند. در واقع نظریههای علمی نیز از نظامهای مسلط اجتماعی کاملاً مجزا نیستند و تحت تأثیر آنها شکل میگیرند. نظریهی لوفور از این انتقاد مبری است. زیرا لوفور با به پرسش کشیدن نظم حاکم، نه تنها از نظام تولید و شیوهی مصرف و بازتوزیع سرمایه انتقاد میکند، بلکه کنشگران اجتماعی و رفتارهای روزمره را نیز به بوتهی انتقاد میگذارد.هرگونه نظریهپردازی پیرامون شهر و فضای شهری، و نقش و کارامدی مدیریت شهری در آن از شناسایی مسئله آغاز میشود. هنگامی که شهر دارای مشکلات و نارساییهایی در چرخه امور خود است، برای نمونه، از مشکلات بهداشت و آلودگی شهری رنج میبرد، و دچار بحرانهایی مانند مسکن، نقص در ظرفیت کافی تأسیسات عمومی، بیکاری، زاغهنشینی، رشد بیرویه خودروهای شخصی شهری و ناکارآمدی نظامهای ارتباطاتی، بیهویتی در شکل و ساخت ساختمانها و کالبد شهری و نظیر اینها است، میتوان به این نتیجه رسید که مدیریت آن نارسا و ناکارآمد است. (شیعه، 1382: 39).
پس از شناسایی درست مسئله، تغییر چنین شرایطی در سادهترین شکل ممکن میتواند با ایجاد سازوکارهایی سازمانی رخ دهد؛ برای نمونه مدیریت شهروندی میتواند با آموزش حقوق شهروندی و تشویق شهروندان و مدیران شهری، اصلاح نظام اداری و مراعات حقوق شهروندی، رعایت اصل جامعیت و عدم تبعیض میان گروههای مختلف ساکن شهر، افزایش مسئولیتپذیری در قبال شهروندان، ایجاد شفافیت و پاسخدهی به شهروندان در جهت ارتقای حقوق شهروندان در شهر حرکت کند. (لطفی و همکاران، 1388: 110).
با وجود این رخ دادن تغییرات یاد شده در سطح سازمانی، نیازمند تغییر بنیادین در رویکردها و ایدئولوژی مسلط بر تولید فضای شهری است. سازوکارهای سازمانی از این دست، اگرچه در ظاهر دست یافتنی است، اما مستلزم وجود ساختارهای ایدئولوژیک لازم است. ایجاد زیرساختهای ایدئولوژیک لازم، پیشنیاز برداشت از حق به شهر و فضا به مثابه یک حق انسانی است؛ زیرا ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن، حق مالکیت خصوصی و نرخ سود، سایر مفاهیم حق را تحتالشعاع قرار میدهند (هاروی و مریفیلد، 1391: 13). از نظر لوفور (1991)، هر اجتماعی برای وجود، نیازمند تولید فضا است و هر موجودیت اجتماعیای که قابلیت تولید فضای متناسب با خود را نداشته باشد، در ایدئولوژیهای دیگر که تولید فضای متناسب با خود را به خوبی انجام دادهاند، گرفتار میآید. لوفور (1991) برای نمونه، طراحان و برنامهریزان شهری شوروی سابق را مورد انتقاد قرار میدهد؛ زیرا به اعتقاد او، آنان نتوانستند فضایی را که متناسب با ایدئولوژی سوسیالیستی دوران خود بود، تولید کنند و این مسئله به شکستشان دامن زد. از طرفی، اگر توازن میان سه بعد فضایی به هم بخورد، و ادراک طراحان و برنامهریزان شهری با ادراک ساکنان شهر متفاوت باشد، فضای تولید شده در راستای ایدئولوژی مسلط خواهد بود. به نظر میرسد که این اتفاقی است که در شهرهای جدید افتاده است. در واقع پیشگویی لوفور در دههی 1960، در مورد آیندهی شهر، امروزه به تحقق پیوسته است و تمایز مشخصی که میان شهر و روستا وجود داشت، جای خود را به یک مجموعه فضای نایکدست داده است که تنها جنبهی مشترکشان، قرار گرفتن زیر سیطرهی سرمایه و دولت است (هاروی و مریفیلد، 1391: 37). این در حالی است که تلقی پیوستگی و یکجانگری موجود در مدیریت و برنامهریزی شهری در برابر گروههای مختلف شهری به عنوان یک واحد کل به نفع گروههای متوسط به بالای شهری تمام میشود (چیانه و رضاطبع، 1391: 97).
حق به شهر، به عنوان واکنشی در برابر حذف برخی گروههای مردمی از مشارکت و اختصاصیابی در شهر شکل گرفت. این حق، حقی است که هم باید به تکتک ساکنان شهر و هم باید به اجتماعات مردمی داده شود (براون و کریستینسن، (47) 2009: 15). حق به شهر، حق به تولید و مصرف فضاهای شهری توسط مردم تمام ساکنان آن است (پورسل، (48) 2002). از طرفی، هدف مدیریت شهری، ارتقای محیط شهری برای بهبود شرایط زندگی ساکنان شهر، در قالب اقشار و گروههای مختلف اجتماعی و اقتصادی، و حفاظت از حقوق شهروندان، تشویق به توسعهی اقتصادی و اجتماعی شهر، و حفاظت از محیط زیست و کالبد شهری است (تقوایی، بابانسب و موسوی، 1388). با توجه به مفاهیم مطرح شده، حقوق شهری میتواند از خلال مدیریت مشارکتی و مردمی شهری محقق شود. این مسئله، نیازمند بازبینی رادیکال در بنیانهای فکری شکل دهنده به مدیریت و برنامهریزی فضاهای شهری است که فضای شهری را نه به مثابه کلیتی یکپارچه منعکس کننده بازنماییهای فضایی حاصل از ایدئولوژی مسلط است، بلکه آن را به عنوان مجموعهای از فضاهای متنوع و متکامل که از طریق کردارهای فضایی شکل میگیرد، بازتعریف کنند.
نمایش پی نوشت ها:
1- عضو هیئت علمی دانشگاه مازندران
2- دکترای جامعهشناسی از دانشگاه مازندران
3- هانری لوفور (Henry Lefebvre) جامعهشناس و فیلسوف مارکسیست فرانسوی (1991-1901)، اندیشمند پایهگذار «نقد زندگی روزمره» و خالق مفاهیم «حق به شهر» و «تولید فضا» است. نوشتههای بسیاری از او باقیمانده است که به بحث دربارهی زندگی روزمره، شهر و حقوق شهروندی، از خودبیگانگی و نقد فضای تولید شده در نظام سرمایهداری پرداخته و بعدها به شکلگیری مفاهیم دیگری مانند عدالت فضایی در جامعهشناسی فضا انجامیده است. او به عنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرهها بر جنبشهای اجتماعی و شهری سدهی بیستم نیز شناسایی شده است.
4- Right to the City
5- Production of Space
6- Urban Practice
7- Kofman and Lebas
8- Harvey
9- مطرح کردن مفهوم حقوق انسانی (Human Rights) در مقابل حقوق مدنی (Civil Rights) در شهر، تغییر نگرشی اساسی به مسئلهی سکونت و بهرهمندی از خدمات شهری محسوب شده است. ضمن این که مرزهای تعریف شده برای حقوق انسانی را نیز گسترش داده است. این دیدگاه، استفاده از شهر را نه یک حق شهروندی، که تابع وضعیت اجتماعی، اقتصادی شهروندان است، بلکه یک حق انسانی که متعلق به همه است میداند.
10- Citizenship
11- Inhabitance
12- دسوزا (De Souza, 2010)، استفاده از مفهوم حق به شهر در جنبشهای مردمی را به نفع این مفهوم و نظریهی لوفور نمیداند و معتقد است که این اتفاق، در واقع به برداشتهای غلط و غیرعلمی از این مفهوم منجر شده است. این برداشت دسوزا در نقطهی مقابل نگرش لوفور است که حق به شهر را حقی مردمی میداند، در حالی که دسوزا نوعی نگرش نخبهگرایانه نسبت به این مفهوم اتخاذ کرده است.
13- کتاب میچل (Right to the City: Social Justice and the Fight for Public Space)، تمرکز خود را بر مفهوم تولید فضای عمومی و حق به شهر قرار داده است. نسخهی جدید این کتاب، یک فصل پیرامون جنبش وال استریت سال 2014 را نیز به مباحث پیشین اضافه کرده است.
14- Praxis
15- The Sociology of Marx
16- الدن در همین کتاب، از افرادی دیگری مانند آلتوسر و سارتر نیز به عنوان اندیشمندانی یاد میکند که برداشتهای متفاوتی از نظریه مارکسیستی ارائه دادند که در واکنش به نظریههای ساختارگرا و اگزیستانسیالیست شکل گرفته و پیرامون مفاهیمی مانند انسانگرایی و از خودبیگانگی، مفهومپردازی شده بود. (لوفور و الدن، 2004: 19)
17- Oeuvre
18- Right to Appropriation
19- Right to Participation
20- Fenster
21- De Certeau
22- Production of Space
23- Speciality
24- Perceived
25- Conceived
26- Lived
27- Spatial Practice
28- Representations of Space
29- Spaces of Representation
30- Goonewardena
31- Watkins
32- Parcelization
33- Aitken
34- L'Homme Total
35- Overman
36- Shields
37- Global
38- Mediator
39- Private
40- Varna
41- Madanipour
42- Hackworth
43- Saunders
44- Shields
45- Harisson
46- عوامل سیاسی مانند نگرش تکبعدی و متمرکز به برنامهریزی شهری؛ عوامل اجتماعی- فرهنگی مانند پایین بودن سطح سواد و آگاهی مردم و مسئلهی بیاعتمادی؛ و عوامل اقتصادی مانند ضعف نظامهای مالی، برخی از عوامل تأثیرگذار در سه بُعد یاد شده هستند که به عنوان مانعی بر مشارکت مردمی در مدیریت شهری نقش ایفا میکنند. (ابراهیم زاده و فاطمینژاد، 1393).
47- Brown and Kristiansen
48- Purcell
نمایش منبع ها:
ابراهیمزاده، عیسی؛ فاطمینژاد، خدیجه (1393)، «تحلیلی بر مشارکت شهروندی و مدیریت شهری در شهرهای کوچک: مطالعه موردی شهر کوچک یونسی»؛ مجلهی پژوهش و برنامهریزی شهری، 5 (16): 38-19.
الیوت، آنتونی؛ ترنر، برایان (1390)، برداشتهایی در نظریه اجتماعی معاصر؛ مترجم: فرهنگ ارشاد، تهران: جامعهشناسان، چاپ اول.
تقوایی، مسعود، بابانسب، رسول، موسوی، چمران (1388)، تحلیلی بر سنجش عوامل مؤثر بر مشارکت شهروندان در مدیریت شهری؛ مطالعه موردی: منطقه 4 شهر تبریز، مطالعات و پژوهشهای منطقهای و شهری، 1 (2): 36-19.
چیانه، رحیم، رضاطبع، خدیجه (1391)، سنت تکنوکراسی در مدیریت شهری ایران؛ مطالعه کلانشهر رشت، مسائل اجتماعی ایران، 3 (1): 85-120.
حاجیانی، ابراهیم، رضایی، علیاکبر، فلاحزاده، عبدالرسول (1391)، «اعتماد اجتماعی به مدیریت شهری و عوامل مؤثر بر آن»، فصلنامهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی در ایران، 1 (2): 90-55.
حسینی، هادی، قدرتی، حسین، جوادیان، حمید (1391)، تحلیلی بر جایگاه مشارکت شهروندان در توسعه پایدار شهری؛ مطالعه موردی: شهر سبزوار، چهارمین کنفرانس برنامهریزی و مدیریت شهری، 20و 21 اردیبهشت 1391، مشهد.
رهبری، لادن (1391)، «احساس امنیت در فضاهای شهری و حق زنان به شهر»؛ کنفرانس ملی زنان و زندگی شهری، زمان و مکان همایش: آبان 1391، دانشگاه تهران.
رهبری، لادن، شارعپور، محمود (1393)، جنسیت و حق به شهر: آزمون نظریه لوفور در تهران؛ مجلهی جامعهشناسی ایران، 15 (1): 141-116.
رهبری، لادن، شارعپور، محمود (1393)، جنسیتی و حق به شهر: آزمون نظریه لوفور در تهران، مجلهی جامعهشناسی ایران، 15 (1): 141-116.
رهبری، لادن، شارعپور، محمود (1393b)، تفاوتهای جنسیتی در بهرهمندی از حق به شهر در تهران، در شهر، فضا و زندگی روزمره؛ گردآوری و تدوین محمود شارعپور، صص 193-163، تهران: انتشارات تیسا.
زاهد، سعید، زهری، محسن (1391)، مدیریت شهری و تبیین مشارکت اجتماعی شهروندان در شهرداری؛ مطالعات جامعهشناختی شهری، 2 (5): 83-120.
زرافشانی، کیومرث؛ خالدی، خوشقدم؛ غنیان، منصور (1388)، «تبیین جایگاه مشارکت زنان روستایی در برنامههای آموزشی- ترویجی براساس نردبان مشارکت شری آرنستین»؛ پژوهش زنان، دوره 7، شماره 3، پاییز، صص128-107.
ساندرز، پیتر (1392)، نظریه اجتماعی و مسئله شهری؛ مترجم: محمود شارعپور، تهران: انتشارات تیسا.
سلطانی، علی؛ ایزدی، حسن؛ مزینی، سمانه (1388)، «نقش ویژگیهای کالبدی شهر در روابط شارعپور، محمود (1389)، جامعهشناسی شهری؛ تهران: انتشارات سمت.
شیعه، اسماعیل (1382)، «لزوم تحول مدیریت شهری در ایران»؛ مجلهی جغرافیا و توسعه، بهار و تابستان: 62-37.
طوسی، سیدمجتبی، ساعی، محمدحسین (1390)، «احساس ناامنی اجتماعی شهروندان تهرانی با تمرکز بر انتشار اخبار حوادث خشونتبار یکسال اخیر»، فصلنامهی مطالعات فرهنگ ارتباطات، شمارهی 48، صص128-83.
عابدی، حسن، مهرمنش، ابوذر (1388)، «بررسی الگوی مدیریتی حمل ونقل شهری: مطالعه موردی شهر تهران»؛ فصلنامهی پژوهش مدیریت شهری، 2 (بهار): 49-32.
عبداللهی، مجید (1392)، ارزیابی ابعاد اجتماعی محلههای شهری در چهارچوب دیدگاه سرمایه اجتماعی؛ موردپژوهی: محلههای شهر شیراز. مدیریت شهری، 32. پاییز و زمستان: 163-184.
غفاری، غلامرضا؛ نیازی، محسن (1385)، جامعهشناسی مشارکت؛ تهران: نشر نزدیک.
گوتدینر، مارک؛ باد، لسلی (1390)، مفاهیم اساسی در مطالعات شهری؛ مترجم: عبدالرضا ادهمی، تهران: بهمن برنا، چاپ اول.
لطفی، حیدر، عدالتخواه، فرداد، میرزایی، مینو، وزیرپور، شببو (1388)، «مدیریت شهری و جایگاه آن در ارتقاء حقوق شهروندان»؛ فصلنامهی علمی- پژوهشی جغرافیای انسانی، 2 (1): 110-101.
ملکان، احمد، ملکان، جواد (1390)، «رابطه سرمایه اجتماعی و مدیریت شهری»، ماهنامهی کار و جامعه، 139 (دی ماه) 73-68.
هاروی، دیوید، مری فیلد، اندی (1391)، حق به شهر: ریشههای شهری بحرانهای مالی، تهران: انتشارات مهر ویستا.
Aitken, S. (2001), Geographies of Young People: The Morally Contested Spaces of Identity. London and New York: Routledge.
Brown, Alison; Kristiansen, Annali (2009), Urban Policies and the Right to the City: Rights. Responsibilities and Citizenship. UNHABITAT and UNESCO. MOST2 Policy Papers series.
Castells, M. (1980), The Economic Crisis and American Society. Princeton: Princeton University Press.
De Certeau, Michel, (1984), The Practice of Everyday Life, Berkeley. University of California Press.
De Souza, M.L. (2010), Which Right to Which City? In Defence of Political Strategic Clarity. Interface. 2(1): 315-333.
Elden, Stuart (2004), Understanding Henri Lefebvre: Theory and the Possible. New York and London: Continuum.
Fenster, T. (2005), Identity Issues and Local Governance: Women's Everyday Life in the City. Social Identities. 11:1, pp. 23-39.
Goonewardena, K., Kipfer, S., Milgrom, R., Schmid, K., (2008), Space, Difference, Everyday Life (Reading Henri Lefebvre), New York and London: Routledge.
Hackworth Jason (2000), The Neoliberal City: Governance, Ideology and Development in American Urbanism Ithaca. NY: Cornell University Press.
Harrison, P. (2006), Integrated Development Plans and Third Way Politics, In U. Pillay & R. Tomlinson (eds.)- Democracy and Delivery: Urban Policy in South Africa, Capetown: HRSC Press. 186-207. Harvey, D. (2008), The Right to the City. New Left Review, V. 53: pp. 23-40.
Kofman, E. Lebas, E. (1996), Writing on Cities. Oxford: Blackwell publisher.
Lefebvre, Henri (1969), The Sociology of Marx, translated by Norbert Guterman. New York: Vintage Books. Lefebvre, H. (1991), The Production of Space, translated by David Nicholson. Smith, Blackwell. Oxford and Cambridge.
Lefebvre, Henri, (1996), The Urban Revolution, translated by Robert Bononno. New York. University of Minnesota press.
Lefebvre, H., Elden, S., Moore, G., (2004), Rhythm analysis: Space, Time and Everyday Life. London and New York: Continuum.
Madanipour, A. (2003), Public and Private Spaces of the City. London: Routledge.
Mitchell, Don (2003), The Right to the City; Social Justice and the Fight for the Public Space. London and New York: Gilford press.
Purcell, M. (2002), Excavating Lefebvre: The Right to the City and its Urban Politics of the Inhabitant. GeoJoumal, 58: 99-108.
Rahbari, ladan; Sharepour, Mahmoud (2015), Gender and Realisation of women's Right to the City in Tehran.
Asian Journal of Social Science. 43:227-248.
Shields, R. (1999), Lefebvre, Love, and Struggle: Spatial Dialectics. London and New York: Routledge. Varna, Georgiana M. (2011), Assessing the Publicness of Public Places: Towards a New Model, PhD thesis.
University of Glasgow. Department of Urban Studies.
Watkins, Ceri (2005), Representations of Space, Spatial Practices and Spaces of Representation: An Application of Lefebvre’s Spatial Triad. Culture and Organization, 11(3): 209-220.
اسماعیل زاده، حسن، (1395) بنیانهای نظری در مطالعات شهری؛ جلد یکم: مدیریت شهری (با نگاهی بر شرایط ایران)، تهران: تیسا، چاپ اول.