نياز به دين از ديدگاه شهيد مطهري

در اين مقاله سعي شده است نياز بشر به دين از نگاه شهيد مطهري تبيين شود. براي تبيين اين مسئله، دستگاه هاي شناسايي بشر معرفي و اهميت و برد هر يک از آنها بيان شده و در نهايت، مشخص گرديده است که هيچ يک از اين دستگاه ها توانايي شناسايي و پاسخ کامل به مهم ترين و سرنوشت سازترين پرسش هاي بشر را ندارد. اما در اين ميان، تنها دين چنين توانايي را دارد و در اين کار خود رقيبي ندارد. بنابراين، انسان براي حل حياتي ترين مشکلات خود، بايد متواضعانه خود را در اختيار دين
چهارشنبه، 31 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نياز به دين از ديدگاه شهيد مطهري
نياز به دين از ديدگاه شهيد مطهري
نياز به دين از ديدگاه شهيد مطهري

نويسنده:احمد بهشتي مهر



چکيده

در اين مقاله سعي شده است نياز بشر به دين از نگاه شهيد مطهري تبيين شود. براي تبيين اين مسئله، دستگاه هاي شناسايي بشر معرفي و اهميت و برد هر يک از آنها بيان شده و در نهايت، مشخص گرديده است که هيچ يک از اين دستگاه ها توانايي شناسايي و پاسخ کامل به مهم ترين و سرنوشت سازترين پرسش هاي بشر را ندارد. اما در اين ميان، تنها دين چنين توانايي را دارد و در اين کار خود رقيبي ندارد. بنابراين، انسان براي حل حياتي ترين مشکلات خود، بايد متواضعانه خود را در اختيار دين قرار دهد.
کليد واژه ها: دين، نياز به دين، انسان شناسي، جهان شناسي، دستگاه هاي ادراکي بشر، شهيد مطهري.

مقدمه

دين بزرگ ترين موهبت الهي به بشر است. گر چه در علم منطق، انسان را به « حيوان ناطق » تعريف مي کنند، اما برخي از متفکران انسان را « حيوان ديندار » نيز ناميده اند. دين از روز اول خلقت بشر، همراه او بوده و نخستين انسان آفريده شده نخستين پيامبر خدا نيز بوده است. به لحاظ مطالعات تجربي نيز در طول و عرض تاريخ و جغرافيا، هرگز جامعه ي انساني بدون دين مشاهده نشده است. اين خود نشانگر ان است که هم دين با تولد انسان متولد شده و هم هميشه انسان خود را با دين معرفي کرده است.
حال که اين موهبت عظيم در اختيار بشر قرار داده شده است، عقل حکم مي کند که از ارزشمندترين هديه ي الهي، عالي ترين بهره برداري صورت گيرد و چون بهره برداري از هر چيز متوقف بر شناخت آن است، اگر انسان تمام سرمايه ي خود را در مسير شناخت دين مصرف نمايد به بيراهه نرفته است.
گر چه امروزه « دين » تعاريف بسيار متفاوت و احيانا متعارضي پيدا کرده است و انواع دين، اعم از حق و باطل، محرف و غير محرف، زميني و آسماني به بازار آشفته ي زندگي بشر عرضه مي شود، اما باز هم راه شناخت دين حقيقي و اين موهبت الهي باز است. بنابراين، اگر کسي به دنبال ارزشمندترين گوهر هستي و اساسي ترين کالاي مورد نياز بشر است، راه هاي تحقيق به روي او باز است.
اين نوشتار به دنبال ان است که اين گوهر خلقت و موهبت عظيم الهي را تعريف، سپس نياز بشر را بدان بنمايد تا مسير عمل به آن نيز همواره گردد. همان گونه که اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: « ايها الناس، اعلموا ان کمال الدين طلب العلم و العمل به . » ( 1 )

بررسي واژگاني مفاهيم کليدي بحث

الف. نياز: واژه « نياز » مفهوم روشني دارد. وقتي گفته مي شود کسي به چيزي نياز دارد؛ يعني براي او مشکلي پيش آمده است که براي حل آن، به آن چيز محتاج شده است و اگرآن را به دست نياورد مشکلات و در نتيجه، توابع نامطلوب آن دامنگير او خواهد شد.
اما بايد به اين نکته توجه داشت که نيازها دو گونه اند: يک دسته نيازهايي که انسان به صورت طبيعي نسبت به آنها آگاهي دارد، و يک دسته آنها که لزوما چنين نيستند. ما وقتي از نياز انسان به دين سخن مي گوييم منظورمان نيازهاي واقعي بشر است، چه انسان آنها را به صورت طبيعي بفهمد و احساس کند، و چه آنها را احساس نکند و براي پي بردن به اين نيازها لازم باشد قدري فعاليت کند.
وقتي از « نياز به دين » بحث مي شود، ممکن است چند مطلب مورد توجه باشد: گاهي منظور از نياز به دين، نياز به وجود نبي است، يعني مي گويند : چون هم خود انسان مي خواهد و هم از او خواسته شده است که در پي سعادت باشد و راه رسيدن به اين سعادت هم ارتباط داشتن با عالم بالاست و چون عموم انسان ها توان ارتباط برقرار کردن با عالم ملکوت را ندارند، پس بايد کسي وجود داشته باشد که اين برنامه ي سعادت را از عالم بالا براي بشر به ارمغان آورد.
گاهي نيز منظور « نياز به دين» نياز به چيزي است که داراي کارکردهاي مفيدي براي زندگي فردي يا اجتماعي انسان است. در اين رويکرد، دين داري و فوايد مادي و دنيوي آن مثل وحدت بخش بودن و آرام بخش بودن مطالعه مي شود. دانشمندان علوم روان شناسي، جامعه شناسي و مردم شناسي معمولا دين را با اين رويکرد مطالعه مي کنند و منشأ رواني يا اجتماعي گرايش به دين را بررسي مي نمايند و سعي مي کنند براي دين و گرايش انسان ها به آن کارکردهايي بيان کنند تا مشخص نمايند که انسان در زندگي فردي يا اجتماعي خود، به چيزي نياز دارد که آن را از طريق دين به دست خواهد آورد و در واقع، از دين نتيجه ي عملي و عيني و مادي آن را مي خواهند.
گر چه دين هم کارکردهاي اخروي دارد و هم کارکردهاي دنيوي ( اعم از فردي و اجتماعي )، اما اين نوشتار بر مهم ترين کارکرد دين، که تأمين سعادت بشر است، تکيه دارد و به کارکردهاي ديگر آن نمي پردازد. منظور از سعادت بشر در اين مقال، برخورداري انسان از زندگي ابدي بدون رنج مي باشد. بنابراين، در پي اثبات ضرورت برنامه اي است که از عالم بالا براي سعادت بشر آمده . البته اين برنامه با وسيله اي به نام « وحي » نازل مي شود که در پي اثبات ضرورت آن نيست. پس نياز به اصل دين با نياز به نبوت تفاوت جزئي دارد.
شهيد مطهري اين تفاوت را چنين بيان مي کنند :
« وحي » تلقي و دريافت راهنمايي است از راه اتصال ضمير به غيبت و ملکوت. نبي وسيله ي ارتباطي است ميان ساير انسان ها و جهان ديگر و در حقيقت، پلي است ميان جهان انسان ها و جهان غيب. نبوت معلول نيازمندي بشر به پيام الهي است. ( 2 )
ب. دين: واژه ي « دين » به لحاظ لغوي به معناي جزا و پاداش و مجازات است. ( 3 ) اما به لحاظ اصطلاحي، شايد نتوان براي آن تعريفي ارائه داد که همگان براي آن متفق القول باشند؛ زيرا نگاه هاي متنوع و متفاوتي به اين واژه شده است ، آن گونه که گاهي زاويه ي ديد محققان نه تنها مغاير، بلکه متناقض بوده و طبيعي است که نتوان امور متناقض را در تعريف واحد جمع کرد. بنابراين، در اينجا، تعريف دين مورد نظر، که درصدد بررسي نياز انسان به آن هستيم، ارائه مي شود: دين عبارت است از: يک سلسله معارف علمي که معارفي عملي به دنبال دارد، و جامع همه ي آن معارف يک کلمه است و آن عبارت است از: « اعتقادات ». ( 4 )
بر اساس اين تعريف، دين مجموعه اي است از: اعتقادات و دستورات عملي. اعتقادات آن درباره ي آفريننده ي جهان و ا مور مربوط به آن مثل ويژگي هاي آفريننده مي شود، دستورالعمل هاي آن هم لوازم عملي آن اعتقادات است که ممکن است دستوراتي فقهي، حقوقي، اجتماعي، اخلاقي، عرفاني و سياسي باشد.

عناصر دين

با عنايت به تعريف دين مي توان گفت: دين داراي دو پايه، دو جزء يا دو بخش است: 1. اعتقادات؛ 2. لوازم عملي و دستور العمل ها. طبيعي است که چون دستور العمل ها مبتني بر اعتقادات هستند، اعتقادات حالتي اصلي و زيربنايي خواهند داشت و دستور العمل ها حالتي فرعي و روبنايي.
بنابراين، « ديندار » به کسي گفته مي شود که اين حقيقت را بپذيرد. پس بايد حساب دين را از دين داران جدا کرد؛ يعني دين حقيقتي است که درجه و مرتبه ندارد، ولي کساني که اين حقيقت را مي پذيرند در عمل کردن بر اساس اين حقيقت، داراي مرتبه و درجه هستند. به عبارت ديگر، ممکن است کسي دين را بپذيرد ولي بر اساس آن عمل نکند؛ مثلا، به خدا ايمان داشته باشد، اما در عمل، نماز نخواند يا دروغ بگويد.
حتي کساني هم که عملا ملتزم به دين هستند درجات و مراتب متفاوتي دارند. بعضي از آنها صرفا به ظواهر مقيدند، اما برخي ديگر به لوازم متوسط اعتقادات خود نيز پايبند هستند، و برخي حتي به لوازم بعيد اعتقادات خود هم مقيدند. اين واقعيت چيزي است که از آن به « مراتب دين داري » ياد مي شود.
تذکر اين نکته ضروري است که هر قدر اعتقادات انسان کامل تر و دقيق تر باشد، رفتار او هم کامل تر و دقيق تر و سنجيده تر خواهد بود. بنابراين، مي توان دريافت که لزوما همه ي انسان هاي ديندار رفتار واحدي ندارند، زيرا مراتب اعتقادات آنها متفاوت است و هر کس بر اساس مرتبه ي اعتقادات خود عمل مي کند و در واقع، هر مرتبه اي از اعتقادات، اقتضاي رفتاري متناسب با همان مرتبه را دارد. البته اين نکته هرگز بدان معنا نيست که دين داران نبايد رفتارهاي مشترک و همسان داشته باشند.
ممکن است افرادي اعتقادات واحدي داشته باشند، اما براي اين اعتقادات واحد، دلايل متفاوتي ارائه کنند که به اصل دين داري آنها لطمه اي وارد نخواهد شد، مثل دو نفري که به وجود خدا اعتقاد دارند، اما هر کدام به دليلي غير از دليل ديگري. اين هر دو نفر ديندارند، اما ممکن است به لحاظ مرتبه ي دين داري با يکديگرمتفاوت باشند؛ زيرا دليل يکي متقن تر از دليل ديگري است. پس دين داري امري است مشکک و مرتبه بردار.

دين حق و دين باطل

اگر به بخش اعتقادات دين توجه کنيم و نسبت آنها را با واقعيت در نظر بگيريم از اين نظر، مي توانيم دين را به « دين حق » و « دين باطل » تقسيم نماييم؛ يعني اگر محتواي يک دين مطابق واقعيت بود آن را « دين حق » و اگر مطابق با واقعيت نبود آن را « دين باطل » بناميم.
از طرفي چنان که گذشت، فروع دين در واقع، لوازم عملي اصول دين هستند؛ مثلا، اگر کسي اين اصول را بپذيرد که خداوند خالق بشر است، حکيم است، خيرخواه و عادل و عالم مطلق است و براي انسان دستوراتي صادر کرده که با پيروي از آنها، سعادت بشر تضمين خواهد شد، بنابراين، اگر اين اصول را بپذيرد و به دنبال سعادت خود نيز باشد، بايد از يک سلسله دستورات پيروي کند. ( 5 )
بنابراين، مي توان چنين نتيجه گرفت که « دين حق » بياني است از حقيقت عالم و چون حقيقت يک چيز است، دين حق هم فقط يکي خواهد بود.
شهيد مطهري درباره ي « حقيقت واحد » که از آن به « نور » يا « راه راست » نيز تعبير مي کند، چنين مي فرمايد:
نکته اي که اهل تفسير به آن توجه کرده اند اين است که قرآن همواره « ظلمات » را جمع مي آورد و همراه با الف و لام که افاده استغراق مي کند و شامل همه ي تاريکي ها مي شود، حال آن که « نور » را مفرد ذکر مي کند و معناي آن اين است که راه راست يکي بيشتر نيست، حال آن که مسير انحراف و گم راهي متعدد است. ( 6 )

نصاب دين حق و کمال آن

سؤال اين است که آيا فقط کسي طرفدار دين حق است ک اولا، تمام حقيقت دين را به درستي درک کرده باشد و ثانيا، در مجموعه ي دين او هم هيچ باطلي وجود نداشته باشد؟ يا اينکه دين حق نصابي دارد که هر کس به آن نصاب رسيد مي تواند ادعا کند که داراي دين حق است؟
پاسخ چنين است: براي اين که پيرو دين حق باشيم لازم نيست تمام دين را درک کنيم، بلکه اگر حد نصاب آن را واجد شويم در جرگه ي پيروان دين حق درآمده ايم و پس از آن بايد به کمال دين فکر کنيم و در پي کسب کمال دين باشيم. پس دين حق اولا، نصاب دارد و ثانيا، کمال.
خلاصه اين که با تعريف ارائه شده، دين امري است مرکب از چند عنصر که عنصر اصلي اش بخش اعتقادي آن است. نکته ي ديگر اين که خود اعتقادات را هم مي توان به دو دسته ي اصلي و غير اصلي ( جزئي ) تقسيم کرد و بر همين اساس، ممکن است افرادي در اعتقادات اصلي با هم مشترک باشند( هم در خود اعتقاد و هم در دليل آن و يا صرفا در خود اعتقاد )، اما در جزئيات آن با هم اختلاف نظر داشته باشند.
براساس آموزه هاي دين اسلام، مي توان چنين استنباط کرد که نصاب دين اسلام آن است که انسان به الوهيت خداوند و رسالت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله اعتقاد داشته باشد؛ يعني معتقد باشد که هيچ کس غير از الله سزاوار پرستش نيست و حضرت محمد صلي الله عليه و آله نيز از سوي او به پيامبري برگزيده شده است. اين دو اعتقاد همان محتواي شهادتين است که انسان مي تواند با اعلام آنها، در جرگه ي مسلمان وارد شود.

رابطه عناصر دين با يکديگر

در اين باره که عناصر دين ( اصول و فروع ) چه نسبتي با هم دارند، مي توان نسبت هاي گوناگوني را فرض کرد که نمونه هايي از آنها عبارتند از: رابطه ي گوهر و صدفي، رابطه ي ذاتي و عرضي، رابطه ي ريشه و ساقه اي .
رابطه ي « گوهر و صدفي » به اين معناست که در بين عناصر دين، برخي حالت اصلي و برخي ديگر حالت فرعي دارند و منظور از « اصلي و فرعي » اين است که آنچه مهم است اصل دين است و اگر کسي به اصل آن رسيد از فرع بي نياز است و اساسا فرع دين فقط براي اين است که ما را به اصل دين برساند و اگر چنين شد، رسالت خود را انجام داده است و نيازي به او نيست. به همين دليل- مثلا- از تعابيري همچون « گوهر و صدف » استفاده مي شود؛ چرا که صدف - في نفسه - ارزشي ندارد و تنها فايده اش اين است که گوهر را در درون خود نگه داري مي کند و اگر کسي به دنبال صدف مي رود به خاطر گوهر آن است . به همين دليل، تا به گوهر دست پيدا کرد صدف را دور مي اندازد.
رابطه ي « ذاتي و عرضي » هم معنايي شبيه به اين دارد. در تبيين اين رابطه، چنين گفته مي شود. دين سه جنبه دارد که عبارتند از : شريعت، طريقت و حقيقت. و اصل دين همان حقيقت است، اما شريعت و طريقت فقط راه وصول به حقيقت است . در تبيين افراطي و انحرافي اين رابطه، گفته مي شود: اگر کسي به حقيقت رسيد از شريعت و طريقت بي نياز است، حتي پيروان برخي از فرقه هاي انحرافي با اين مستمسک ، دست از ظواهر دين نيز مي کشند و آن را بکلي کنار مي گذارند.
اما آيا واقعا چنين است؟ اين که مي گوييم بخشي از دين اصل است و بخشي ديگر فرع، آيا منظورمان همين است يا خير؟ چنين نيست؛ يعني رابطه اي که بين اصول و فروع دين برقرار است رابطه ي مقدمه و ذي المقدمه يا گوهر و صدف و از اين قبيل نيست، بلکه کل دين را مجموعه اي است که اصول آن به لحاظ منطقي مقدم هستند و فروع بايد به نحوي بر اين اصول مبتني باشند و فروع نيز نتيجه يا اقتضائات آن اصول هستند. گر چه فروع نيز در اصول تأثير مي گذارند و بين عبادت و معرفت رابطه اي دو سويه وجود دارد.
اگر بخواهيم در اين باره به تشبيه و استعاره سخن بگوييم شايد تشبيه به « ريشه » و « تنه و ساقه » درخت تشبيهي دقيق باشد. به اين معنا، نه ريشه ي درخت به تنهايي وجود دارد و نه تنه بدون ريشه موجود خواهد بود. پس هيچ بخشي نمي تواند مستغني از بخش ديگر باشد .در واقع، اين دو بخش لازم و ملزوم همديگرند. به اين معنا، لازمه ي اعتقاد آن است که رفتاري خاص از انسان سر بزند و لازمه ي اين رفتار تقويت ايمان و اعتقاد است؛ درست مثل شاخ و برگ و ميوه ي درخت که به صورت طبيعي، از هر ريشه اي ساقه و برگ و ميوه ي خاص آن رشد مي کند و بالا مي آيد و همچنين پس از رشد و نمو خود، نور و هوا به ريشه مي رساند و موجب تقويت آن مي شود.
پس مي توان چنين نتيجه گرفت که اصول دين، پايه ها و ريشه هاي دين و فروع دين هم نتايج عملي آن ريشه ها هستند.
شهيد مطهري در اين زمينه مي نويسد :
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد : « اول و ابتداي دين خداشناسي است . » هر چيزي نقطه ي شروع و پايه و اساسي دارد و هنگامي به صورت سازماني محکم و پابرجا و مفيد درمي آيد که از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روي همان پايه قرار گرفته باشد . دين هم ، که سازماني وسيع فکري و اعتقادي و اخلاقي و عملي است ، يک نقطه ي شروع و يک رکن اساسي دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روي آن اساس بنا شود ، محکم و پابرجا و مفيد خواهد شد . آن نقطه ي شروع و آن پايه ي اساسي ، معرفت ذات اقدس الهي و شناسايي حضرت احديت است . (7 )
دقت کنيد ! حضر امير عليه السلام مي فرمايند : ابتداي دين خداشناسي است ، نه انتهاي دين يا کل دين . پس اين که مي گوييم : دين اصولي دارد يعني : پايه هاي فکري دارد که رفتارهايي را از دين داران طلب مي کند ، و اين رفتارها به آن پايه ها برمي گردند و آن پايه ها نسبت به اين رفتارها تقدم رتبي دارند .
گاهي ممکن است از مسئله ي حسن فاعلي و حسن قعلي به « گوهر و صدف » دين تعبير شود ؛ به اين معنا که گوهر دين داراي - نه گوهر دين - نيت خالص و معرفت است و صدف آن هم ظاهر عمل . با اين تعبير هم مي توان ايمان را گوهر عمل و عمل صالح را صدف آن ناميد .

ضرورت بحث درباره ي دين

انتخاب موضوع « دين » براي پژوهش ، نشان دهنده ي اهميت اين مسئله است . اما اهميت چنين بحثي چگونه تبيين مي شود ؟ در پاسخ به اين سؤال ، بايد چنين گفت : اگر آن چه در مقدمات گفته مي شود درست باشد ؛ يعني اگر بعد مجرد و روحاني انساني از ابعاد اصيل او باشد و اگر انسان بايد در جهاني زندگي کند که نامحدود است و اگر بخواهد در مجموع زندگي خود ، سعادتمند باشد ، در حالي که خود او به تنهايي قادر به شناخت روابط حاکم بر دو جهان و در نتيجه ، قادر به شناخت سعادت حقيقي نيست و را ه رسيدن به آن سعادت را نمي داند ، بديهي است به دنبال اموري برود که ادعا مي شود چنين امکاني را فراهم مي آورند . دين نيز يکي از اين امور است .
بنابراين ، اگر انسان در اين زمينه کوتاهي کند و اين کوتاهي موجب شود که جهان آخرت خود را از دست بدهد و سعادت هميشگي از او سلب شود و دچار شقاوت ابدي گردد غير از خود نبايد کسي را ملامت کند .
به دليل آن که انسان ذاتا به دنبال سعادت خود است و ارزشمندترين چيز براي او سعادت ابدي اوست ، بنابراين ، طبيعي است مسائلي را تحقيق کند که راه رسيدن به اين کمال مطلوب را برايش هموار سازد ، و اگر اثبات شود که دين در ادعاهايش صادق است آن گاه تمام هستي ابدي انسان در گرو رسيدن به اين دين است . در اين فرض ، پرداختن به موضوعات ديگر ، که داراي اين حد از اهميت نيستند ، منطقا سزاوار نيست .
نکته ي ديگري که بايد تذکر داد اين است که نحوه ي زندگي انسان در اين دنيا دقيقا بر کيفيت زندگي ابدي او تأثير خواهد داشت . پس فهميدن نحوه ي زندگي درست در اين دنيا بايد براي انسان عاقل در اولويت اول باشد تا زمينه ي سعادت ابدي برايش فراهم شود .
شهيد مطهري براي تبيين اين ضرورت، از راه ارتباط و پيوستگي دو زندگي دنيوي و اخروي وارد مي شود و مي فرمايد همان گونه که در احاديث آمده است: « دنيا مزرعه اي است که بندگان خدا در آن ترش و شيرين و خير و شر کشت مي کنند. » ( 8 ) سرنوشت زندگي ابدي انسان در همين دنياي مادي و به دست خود انسان رقم مي خورد. نه خود انسان از بين رفتني است و نه نتيجه ي اعمال او، بلکه در قيامت، نتيجه ي اعمالي که او در دنيا انجام داده است مجسم خواهد شد و بايد تمام زندگي ابدي خود را با اين اعمال تجسم يافته بگذراند که اگر اعمالي نيک باشند او به سعادت ابدي و اگر اعمالي ناپسند باشند او به شقاوت ابدي رسيده است. ( 9 )

مقدمات انسان شناسانه و جهان شناسانه

براي بررسي مسئله ي نياز بشر به دين ، ذکر دو مقدمه ضروري است. اين دو مقدمه درباره ي انسان و جهان است که در مقدمه ي اول، اشاره اي به انسان شناسي لازم است و در مقدمه ي دوم، جهان شناسي، تا جايگاه دين در زندگي بشر به روشني مشخص شود و بتوان به راحتي ، ضرورت دين را براي انسان از اين مقدمات نتيجه گيري کرد.
الف. انسان شناسي : شهيد مطهري انسان را در جهان بيني اسلامي به صورت خلاصه چنين معرفي مي کند:
انسان در جهان بيني اسلامي، داستاني شگفت دارد. اين موجود از نظر قرآن، ژرف تر و مرموزتر از اين است که بتوان آن را با اين چند کلمه تعريف کرد. قرآن انسان را از آسمان و زمين و از فرشته برتر و در همان حال، از ديو و چهارپايان پست تر شمرده است.
انسان خليفه خدا، ( 10 ) داراي عالي ترين ظرفيت ها، ( 11 ) فطرتا خداشناس، ( 12 ) داراي سرشتي ملکوتي، ( 13 ) آزاد و مختار، ( 14 ) داراي کرامت ذاتي، ( 15 ) وجدان اخلاقي، ( 16 ) خواسته هاي بي نهايت، ( 17 ) هدف ها و آرمان هاي عالي، ( 18 ) و ... است. ( 19 )
ويژگي هاي مذکور را مي توان در دو محوراساسي جمع بندي کرد:
1. انسان موجودي است داراي ابعاد متفاوت، اعم از بعد جسمي، روحي، رواني ، عاطفي ملکوتي، مادي، معنوي، فردي و اجتماعي.
2. انسان موجودي است کمال جو و سعادت طلب که از سعادت هم سعادت مطلق را مي طلبد.
در اين که انسان موجودي است داراي ابعاد متفاوت و متنوع، شکي نيست و حتي در اين که هر يک از اين ابعاد شاخه هاي جزئي تري دارند باز هم شکي نيست؛ مثلا، انسان بعد فيزيکي و جسماني دارد و در همين بعد جسماني، شاخه هاي جزئي تري مثل دستگاه هاي دروني، حواس و اعضا دارد که هر کدام از اين شاخه ها داراي کمالي هستند و انسان بايد براي اين که آنها به کمال برسند، برنامه ريزي کند. همين طور است بعد عاطفي، رواني، ذهني و روحاني.
نکته اي که در اينجا بايد تذکر داده شود اين است که برخي از اين ابعاد بين انسان و موجودات ديگر مشترک است و برخي از آنها مختص انسان است، گر چه نيازي نيست که اين ابعاد را انحصارا از آن انسان بدانيم، بلکه همين قدر کافي است که معلوم است انسان داراي چنين بعدي هم هست، خواه ديگر موجودات هم در اين مورد با او مشترک باشند يا نباشند.
مطلب ديگر اين که ابتداء هر يک از اين ابعاد و حتي هر يک از شاخه هاي آنها تقاضاي کمال خود را دارند و طالب آن هستند که به نهايت کمال خود برسند، اما به دليل آن که ما در جهان مادي زندگي مي کنيم و ويژگي جهان مادي محدوديت و تزاحم است، عملا چنين کاري ناشدني است که انسان بتواند همه ي کمالات مفروض ابعاد گوناگون خود را محقق سازد. بنابراين، بايد برخي از کمالات را فداي کمالات ديگري نمايد. در اينجا، اهميت اولويت بندي ابعاد انسان روشن مي شود تا در صورت تزاحم، کمال ناقص تر فداي کمال عالي تر شود تا کمال عالي تر محقق گردد. در نهايت، جمع جبري مجموعه ي کمالاتي که محقق مي شوند، يا عالي ترين کمالي که براي انسان محقق شده است نشان دهنده ي درجه ي انسانيت يا ارزش انساني هر شخص خواهد بود.
نکته ي آخر اين که خود انسان در فهم کمال برخي از ابعاد خود و در فهم راه هاي رسيدن به آن کمالات، مي تواند به صورت مستقل عمل کند و بر اثر تجربه، بفهمد که چه اموري براي به کمال رسيدن در يک بعد خاص مفيد هستند و چه اموري مضر. اما در برخي از ابعاد اين توانايي به صورت کاملا مستقل در اختيارخود انسان نيست، بلکه نياز به غير خود هم دارد. با توجه به مقدمه ي جهان شناختي که به آن اشاره خواهد شد، اين مطلب روشن مي گردد.
هيچ شکي نيست که برخي ابعاد شناخته شده ي انسان داراي زيرشاخه هايي است که به خوبي شناخته نشده اند. همچنين شکي وجود ندارد که انسان ابعاد ناشناخته ي فراواني دارد و هيچ بعيد نيست که تا آخر هم انسان به خودي خود نتواند همه ي ابعاد وجودي خود را بشناسد. علاوه بر آن، شناخت انسان تازه قدم اول است، يعني حتي اگر فرض کنيم که انسان تمام نيازها، استعدادها، توانايي ها و محدوديت هاي خود را بشناسد بايد قدم مهم تر ديگري بردارد و آن اين که با توجه به اين واقعيت ها، برنامه اي براي خود طراحي کند که اين برنامه اولا، با واقعيت هاي وجودي او سازگار و ثانيا، ضامن سعادت ابدي او باشد.
تاکنون کسي نتوانسته است براي خود چنين برنامه اي تهيه کند و بعيد به نظر مي رسد که پس از اين هم کسي بتواند؛ بلکه با عنايت به محدوديت ابزارهاي شناختي انسان ( بدون استمداد از وحي ) اين کار غيرممکن است. بخصوص اگر به دنبال کسي باشيم که قصد دارد براي مجموعه ي انسان ها چنين برنامه اي تهيه کند؛ زيرا زندگي بشر اجتماعي است و نمي توان بدون توجه به ديگران درباره ي آن برنامه ي کاملي طراحي کرد . اين کار قطعا نشدني است، به ويژه وقتي مسئله ي حيات ابدي و زندگي جاويد و روح مجرد انسان هم مطرح شود و مشخص گردد که نسبت به آخرت و روابطي که بين دنيا و آخرت وجود دارد انسان توان تجربه ندارد و ابزارهاي شناخت او بسيار محدودتر از آن است که بتواند چنين فضايي را شناسايي کند، چه رسد به طراحي برنامه اي جامع براي رسيدن به سعادت ابدي آن.
شهيد مطهري در اين زمينه مي فرمايد:
چنين مکتبي را چه کسي قادر است طرح و پي ريزي کند؟ بدون شک، عقل يک فرد قادر نيست. آيا عقل جمع قادر است؟ آيا انسان مي تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود، چنين طرحي بريزد؟ اگر انسان را بالاترين مجهول براي خودش بدانيم، به طريق اولي، جامعه ي انساني و سعادت اجتماعي مجهول تر است. پس چه بايد کرد؟ اينجاست که اگر ديدي راستين درباره ي هستي و خلقت داشته باشيم، نظام هستي را نظامي متعادل بدانيم، خلأ و پوچي را از هستي نفي نماييم، بايد اعتراف کنيم که دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را، اين بزرگ ترين نيازها را، مهمل نگذاشته و از افقي مافوق افق عقل انسان، يعني افق وحي، خطوط اصلي اين شاه راه را مشخص کرده است. ( 20 )
بنابراين ، از مقدمه ي انسان شناسانه چنين نتيجه مي گيريم:
- انسان موجودي است داراي ابعاد متفاوت جسمي، ذهني، رواني، عاطفي، روحاني و اجتماعي.
- انسان موجودي است کمال طلب.
- هر يک از ابعاد وجود انسان کمالاتي دارند که اولا، اقتضاي رسيدن به آن کمال مطلوب را دارند.
- چون عملا رسيدن به تمام کمالات ابعاد گوناگون انساني محال است پس در مقام تزاحم، بايد برخي از کمالات فداي برخي ديگر شوند.
- براي اولويت بندي کمالات انساني، شناخت واقعي انسان و کمالات حقيقي او ضروري است.
- خود انسان در اولويت بندي اين کمالات، مي تواند في الجمله موفق باشد، نه بالجمله.
ب. جهان شناسي: شناخت جهاني که حيات و زندگي انسان در آن قرار دارد اين نظر ضروري است که رفتار انسان چون در اين جهان اتفاق مي افتد، تابع قوانين و مقررات و روابط حاکم بر اين جهان است. بنابراين، اگر انسان بخواهد در اين جهان زندگي موفقي داشته باشد و به کمالات خود برسد بايد روابط حاکم بر جهاني را که در آن زندگي مي کند دقيقا بشناسد و از آن استفاده کند.
شهيد مطهري جهان بيني اسلامي را در چند اصل خلاصه مي کند که به دليل اهميت خاصي که دارند به بعضي از آنها اشاره مي شود: ( 21 )
- منظور از جهان اعم از دنيا و آخرت است. ما معتقديم: زندگي انسان صرفا آن چيزي نيست که در اين جهان مادي مي گذرد و با مرگ به پايان مي رسد، بلکه زندگي و حيات بشر دو صورت دارد که يکي دنيوي و ديگري اخروي، و انسان پس از مدتي زندگي در دنيا، به آخرت منتقل مي شود و در آنجا به زندگي و حيات خود ادامه خوهد داد.
- دنيا محل ساختن کيفيت زندگي اخروي است؛ يعني آخرت حتما وجود دارد ولي اينکه هر کس در آخرت بخواهد به چه کيفيتي زندگي کند، وابسته است به فعاليتي که در دنيا انجام مي دهد و در اصطلاح، خانه ي آخرت در زندگي دنيا ساخته مي شود و دنيا مزرعه ي آخرت است. دنيا محدود است و سرانجام، به اتمام خواهد رسيد، اما آخرت نامحدود و پايان نايافتني است. پس مي توان نتيجه گرفت: زندگي و حيات بشر امري است نامحدود.
- سعادت بشر نسبت به هر دو زندگي سنجيده مي شود؛ يعني هر کس در مجموع دنيا و آخرت سعادتمند بود در نهايت، سعادتمند است، و گرنه بدبخت خواهد بود.
- رفتاري که در دنيا از انسان سر مي زند علاوه بر آثار و تبعاتي که در همين دنيا دارد، داراي آثار و تبعاتي هم هست که در آخرت مشخص مي شود.
- بين رفتار انسان و آثاري که بر رفتار او مترتب مي شود رابطه ي ضرورت بالقياس برقرار است؛ يعني براي محقق کردن يک معلول - مثلا، سعادت- محقق کردن علت تامه ي آن ضروري است و پس از محقق کردن علت تامه، حصول معلول ضروري خواهد بود. بنابراين، براي رسيدن به سعادت در دنيا و آخرت، بايد اصل سعادت دقيقا فهميده شود و راه هاي رسيدن به آن هم مشخص گردد تا انسان بتواند با محقق کردن علت تامه ي سعادت کلي، به خود آن سعادت نيز نايل شود.

نياز به دين

با توجه به مقدماتي که گفته شد، اينک مي توان نتايج بحث را اين گونه بيان کرد:
چون انسان ذاتا طالب کمال خود است، هميشه به دنبال رسيدن به کمالي است که به آن نرسيده است. از همين مطلب، مي توان نتيجه گرفت که انسان هميشه طالب کمال مطلق است؛ چون در کمال هاي نسبي هميشه چيزي وجود دارد که انسان فاقد آن است و به همين دليل تا به کمال مالي مي رسد متوقف نمي شود و مسير را پايان يافته نمي داندف بلکه به دنبال کمال جديدي مي گردد.
کمال نامعلوم چيزي نيست که انسان را به دنبال خود بکشاند. پس بايد انسان از کمالاتي که مي تواند بهره مند شود مطلع گردد و سپس در او انگيزه ي رسيدن به آن کمال ايجاد شود. از اين رو، بايد خود و کمالات خود را به تفصيل و به روشني بشناسد تا بتواند در پي آنها حرکت کند و به آنها برسد. پس شناخت استعدادها و ابعاد وجودي، توانايي ها، ناتواني ها و محدوديت هاي انسان مقدمه اي است براي رسيدن به کمالات مربوط به خود. ديگر اين که رسيدن به کمال مطلق علاوه بر اين که مقتضي شناخت تمام جزئيات وجودي بشر است، مستلزم آن است که اين استعدادها و امکانات و کمالات و ابعاد وجودي بشر اولويت بندي شوند تا - همان گونه که در مقدمه ذکر شد - کمال عالي تر فداي کمال ناقص تر نشود.
شهيد مطهري اين مطلب را چنين بيان مي کنند:
رضايت تابع آرزوست و از نيل به آرزو پيدا مي شود و خود آرزو از طرفي، تابع ميزان آشنايي انسان با موضوعات سعادت بخش است و از طرف ديگر، تابع توقع و انتظار است؛ يعني انسان گاهي به علت بي خبري و بي اطلاعي از لذات و کمالات عالي تر، لذات کمتر يا پايين تر را ايده آل و منتهاي آرزوي خود قرار مي دهد و گاهي به عللي ،توقع و انتظار برخي لذت ها در وجودش مي ميرد و يا به حال خفتگي درمي آيد. اما اگر از آن لذت عالي تر اطلاع پيدا کند و مزه ي آن را بچشد و يا به علل خاصي توقعات مرده و انتظارات خفته در روحش زنده و بيدار بشوند آرزوها و ايده آل هايش فورا عوض مي شود و ديگر به آنچه قبلا رضايت مي داد و کمال رضايت داشت رضايت نمي دهد. پس رضايت تابع سطح و ميزان آرزوست و آرزو تابع ميزان علم و اطلاع و توقع و انتظار است. ( 22 )
پس از اين که انسان کمال نهايي و هدف خود را شناخت، نوبت به شناخت وسايلي مي رسد که مي توانند انسان را به آن کمال نهايي برسانند؛ يعني شناخت وسيله قدمي است پس از شناخت هدف. بنابراين، اگر کسي بداند که هدفش چيست، اما راه رسيدن به آن هدف را بلد نباشد يا به درستي نپيمايد باز هم از رسيدن به آن هدف عاجز خواهد ماند.
حال، سؤال اين است که واقعا هدف نهايي انسان چيست؟ بر اساس بينش اسلامي، هدف نهايي و کمال مطلق انسان رسيدن يا هر چه نزديک تر شدن به بي نهايت است؛ چون انسان طالب کمال است، آن هم کمال مطلق، يعني بي نهايت، و چون در مجموعه ي هستي، بيش از يک بي نهايت وجود ندارد و آن هم وجود مقدس حضرت احديت، پروردگار عالم و خالق هستي است، بنابراين، در واقع، انسان به دنبال خداست. در منابع اسلامي، اين هدف را به «تقرب الي الله » تعبير مي کنند. پس هدف انسان اين است که هر چه بيشتر به خداوند تبارک و تعالي نزديک بشود.
چون هدف انسان تقرب به خداست. امکانات و استعدادهايي هم که در اختيار او قرار داده شده متناسب با اين هدف است؛ يعني انسان اگر درست دقت کند و دقيقا برنامه ريزي نمايد بايد با همين امکانات و استعدادها بتواند به هدف خود برسد. بنابراين، عقل چنين حکم مي کند که براي پرهيز از اشتباه، در تشخيص کمال نهايي و همچنين براي پرهيز از انتخاب وسايل نادرست، براي رسيدن به اين هدف، سراغ کسي برويم که خود او انسان، جهان، هدف ها، وسايل، استعدادها و توانايي هاي انسان را آفريده و دقيقا بر آفريده ي خود آگاه است. اگر چنين کرديم آنگاه ضمانتي براي شناخت صحيح هدف و شناخت صحيح وسيله ي متناسب با آن را پيدا کرده ايم.
منطقا کسي بهتر از همه مي تواند موجودي را بشناسد و براي او برنامه اي واقع بينانه طراحي کند که خود، خالق آن موجود است و تمام واقعيات او را دقيقا مي داند؛ زيرا خود او چنين واقعياتي را آفريده است.

ابزارهاي شناخت بشر

براي انسان، مي توان ابزارهاي ذيل را به عنوان ابزار شناخت معرفي کرد:
1- حس: يکي از ابزارهاي شناخت بشر « حس » است . انسان داراي حواسي است که با آنها مي تواند جهان پيرامون خود را بشناسد. به عبارت بهتر، در جهان پيرامون انسان، ا موري وجود دارند که با حس شناخته مي شوند و انسان همچنين حسي را دارد؛ مثلا، انسان مي تواند گرما و سرماي محيط اطراف خود را با حواس خود تشخيص دهد و اشياي پيرامون خود را ببيند.
2. عقل: يکي ديگر از ابزارهاي شناخت بشر« عقل » اوست؛ يعني حتي اگر انسان فاقد حس تصور شود باز مي تواند برخي از مسائل را با عقل بفهمد. گزاره هايي کلي مثل « اجتماع نقيضين محال است » . « کل بزرگ تر از جزء خود است » از اين نوع شناخت ها هستند.
3. ادراک تجربي: از ترکيب دو ابزار شناخت ذکر شده، انسان مي تواند به شناخت هاي ديگري برسد که از آن به « ادراکات تجربي » نام برده مي شود. براي رسيدن به اين ادراکات، انسان جهان پيرامون خود را با حواس تجربه مي کند و سپس نتايج اين تجربه ها را با گزاره هاي کلي در هم مي آميزد و به شناخت جديدي مي رسد.
4. شهود: گاهي براي انسان شناخت هايي حاصل مي شود که برخلاف موارد مزبور، با واسطه ي صورت هاي ذهني حاصل نشده است، بلکه بدون واسطه به صورت علم حضوري محقق مي گردد که در اصطلاح، به اين شناخت ها « ادراکات شهودي » مي گويند.
5. وحي: آخرين چيزي که به عنوان ابزار شناخت براي بشر نام برده مي شود « وحي » است؛ يعني بعضي انسان ها مي توانند برخي از واقعيت هاي جها ن را با وحي بفهمد؛ يعني اموري در جهان هستي وجود دارد که وسيله ي شناخت آن فقط وحي است.
روشن است که همه ي انسان ها در استفاده کردن از اين ابزارها يکسان نيستند و هر کس نسبت به توانايي هاي که دارد، مي تواند از ابزارهايي در همان سطح استفاده کند؛ مثلا، ادراک حسي براي کسي حاصل مي شود که واجد حس مربوط به آن باشد. بنابراين، انسان نابينا توانايي ديدن و استفاده از اين ابزار را ندارد. پس طبيعي است که شناختي هم از اين طريق براي او حاصل نشود. آنچه مهم است اين است که نوع انساني امکان استفاده از اين ابزارها را دارد. حال برخي از اين ابزارها عمومي تر و برخي خصوصي ترند. اما در مجموع، همه ي اين ابزارها توسط نوع انسان قابل استفاده اند.

بررسي ابزارهاي شناخت بشر

الف. حس: شناختي که از راه حواس ظاهري حال مي شود دو شرط دارد : 1. وجود ماده؛ 2. وجود وضع خاص.
توضيح آن که شناخت حسي فقط به ماديات تعلق مي گيرد، آن هم اگر در وضع خاصي قرار بگيرد؛ مثلا، اگر يک چيز مادي در مقابل چشمان ما قرار بگيرد ما مي توانيم آن را ببينيم، وگرنه به درک حسي ما درنمي آيد. پس چنين شناختي فقط مي تواند روابط بين امور مادي را، که به تجربه حسي ما در مي آيند، تبيين کند و طبيعي است که براي شناخت هدف نهايي و وسيله اي که ما را به آن هدف برساند هرگز کافي نخواهد بود. البته اين شناخت براي زندگي مادي بسيار لازم و مفيد است.
ادراکات تجربي هم، که تلفيقي است از شناخت حسي و عقلي، چون يک مقدمه ي آنها حسي و تجربي است، فقط امور تجربي و مادي را شامل مي شوند؛ چون نتيجه تابع اخس مقدمتين است.
شهيد مطهري جهان بيني علمي را ، که از طريق همين ابزار حاصل شده است، چنين نقد مي کند: مزاياي شناخت علمي دقت، جزئي نگري و تفصيل و مشخص بودن است و چون قوانين حاکم بر يک موجود خاص را به دست مي دهد، راه تسلط و تصرف بشر در آن موجود را به او مي نماياند و از اين راه، صنعت و فن را به وجود مي آورد.
اما شناخت علمي محدوديت هاي خاص خود را نيز دارد؛ مثلا، دايره اش محدود است و از حدود موضوع خاص تجاوز نمي کند. بدين روي، از ارائه ي چهره ي کل جهان ناتوان است و به اساسي ترين سؤالات بشر پاسخ نمي دهد؛ سؤالاتي مثل اينکه جهان از کجا آمده است و به کجا مي رود؟ ما در چه نقطه و چه موضعي از جهان هستيم؟ آيا بر جهان سنت هاي ضروري و لا يتغير حاکم است؟ آيا جهان تقسيم مي شود به دو بخش مادي و غير مادي ؟ آيا جهان هدايت شده است يا کور و بي هدف؟ آيا پس از اين زندگي فاني، زندگي جاويدي وجود دارد يا نه؟
علاوه بر آن، شناخت علمي، حتي در همان حدودي که ارائه مي نمايد، وضع متزلزل و ناپايداري دارد و اين يعني: موقت بودن ارزش قوانين علمي از لحاظ نظر نارسايي ديگر اين است که شناخت علمي الهام بخش نيست. ( 23 )
بنابراين، شناخت علمي، اعم از حس و ادراک حسي و تجربي، با وجود تمام امتيازاتي که دارد، نمي تواند تمام حقايق عالم را به انسان بشناساند.
ب. عقل: شناخت هاي عقلي، که به « ادراکات عقلي » هم معروفند، شناخت هايي کلي هستند که به لحاظ کميت، تعداد اين ادراکات زياد نيست. اين ادراکات از بديهيات اوليه هستند و يا به نحوي به آنها برمي گردند و مي توانند مسائلي مثل وجود خدا را اثبات کنند. همچنين مشخص است که اين ادراکات نمي توانند همه ي زندگي بشر را پوشش دهند و براي تمام جزئيات زندگي او برنامه ي خاصي پيشنهاد کنند. البته جزئيات زندگي بشر نبايد با اين کليات عقلي تعارض داشته باشد، ولي اين مطلب غير از آن است که بگوييم: ادراکات عقلي براي بشر و تعيين سعادت او کافي هستند. بنابراين، نه حس و نه عقل هيچ کدام توان تبيين روابط غير مادي و ماورايي را ندارند و نمي توانند روابط حاکم بر حوزه ي اخروي زندگي بشر را بيان کنند.
در اين باره هم شهيد مطهري چنين مي فرمايد:
جهان شناسي فلسفي هر چند دقت و مشخص بودن جهان بيني علمي را ندارد، در عوض، از آن نظر که متکي به يک سلسله اصول است و آن اصول اولا، بديهي هستند و از ارزش نظري مطق برخوردارند، و ثانيا، عام و دربرگيرنده اند و - به اصطلاح- از احکام موجود بما هو موجودند، ثالثا، ثابت و غير قابل تغييرند. طبعا اقناع کننده ي ذهن و قابل اعتماد و دربرگيرنده و نامحدود است.
جهان شناسي فلسفي برعکس جهان شناسي علمي، که مانند نورافکني در يک ظلمت يلدايي است، مانند نور سپيده دم است که فراگيرنده است و کران تا کران را مي گيرد. جهان شناسي فلسفي پاسخ گويي به همه ي آن مسائلي است که جهان را در کل خود مشخص مي کند، قيافه و چهره ي جهان را مي نماياند. جهان شناسي علمي و جهان شناسي فلسفي هر دو مقدمه ي عمل است، ولي به دو صورت مختلف. جهان بيني علمي به اين صورت مقدمه ي عمل است که به انسان قدرت و توانايي مي بخشد که در طبيعت تصرف نمايد و آن را در جهت دلخواه خود به خدمت بگيرد، اما جهان بيني فلسفي به اين صورت مؤثر در عمل است که نگرش او را به هستي شکل خاص مي بخشد، به او ايده مي دهد يا ايده ي او را از او مي گيرد، طرز برخورد و عکس العمل او را در برابر جهان تحت تأثير قرار مي دهد، موضع او را در برابر جهان و جامعه معين مي کند، به حيات و زندگي اش معناي خاص مي دهد و يا بکلي، آن را بي معنا مي سازد و خود او را به پوچي و هيچي مي کشاند. ( 24 )
ج. شهود: شهود نيز چنين امکاني را ندارد که بتواند مجموعه ي زندگي بشر، اعم از دنيا و آخرت، را کشف و تبيين کند؛ زيرا بسيار محدود است و صرفا براي برخي از انسان ها حاصل مي شود و آن هم به گونه اي است که براي ديگران قابل تعريف و بيان نيست. علاوه بر آن، احتمال خطا در آن وجود دارد و چنين نيست که هميشه کشف و شهود، واقعي و مطابق با واقع باشد. ( 25 ) ديگر اين که حتي اگر برخي شهودات واقعي و صادق باشند باز هم شهودات همه ي آن چيزي را که انسان ها نياز دارند بيان نمي کنند و در مورد بسياري از جزئيات و حتي کليات زندگي بشر کشف و شهودي حاصل نشده است. نکته ي ديگر اين که بسياري از کشف و شهودهاي نقل شده در اثر شناخت هدف نهايي و وسيله ي رسيدن به آن هدف حاصل شده است و در واقع، نتيجه ي شناخت است و ما به دنبال وسيله اي هستيم که توسط آن، هدف نهايي خود را بشناسيم.
د. وحي: با توجه به مطالبي که بيان شد، چنين نتيجه مي گيريم که هيچ يک از ابزارهاي شناخت بشر مستقلا توان شناسايي هدف نهايي انسان ( هدف انسان بما هو انسان ) را ندارند. بنابراين، براي شناخت اين هدف بايد دست به دامن وسيله ي ديگري شد. حال که انسان مستقلا توان شناخت خود و هدف خود را ندارد بايد براي تحصيل چنين شناختي از کسي کمک بگيرد که داراي اين شناخت است.
حال سؤال اين است که چه کسي اين شناخت را در اختيار دارد؟ قطعا اين شناخت کامل فقط در اختيار کسي است که انسان را خلق کرده ، جهان را آفريده و از انسان خواسته است به دنبال سعادت باشد و آن کسي نيست جز خالق هستي و خداوند تبارک و تعالي که هم به تمام جزئيات انسان آگاه است و هم به هدف او و مسير رسيدن به آن هدف.
شهيد مطهري مي فرمايد:
همه ي آن خصايص و خصلت ها که لازمه ي يک جهان بيني خوب است، در جهان بيني توحيدي جمع است. تنها جهان بيني توحيدي است که مي تواند همه ي آن خصايص را داشته باشد.
جهان بيني توحيدي با نيروي منطق و علم و استدلال حمايت مي شود و به حيات و زندگي معنا و روح و هدف مي دهد، کشش و جاذبه دارد، به انسان نشاط و دل گرمي مي بخشد، هدف هايي متعالي و مقدس عرضه مي دارد و افرادي فداکار مي سازد. جهان بيني توحيدي تنها جهان بيني اي است که در آن تعهد و مسئوليت افراد در برابر يکديگر مفهوم و معنا پيدا مي کند؛ همچنان که تنها جهان بيني اي است که آدمي را از سقوط در دره ي هولناک پوچي گرايي و هيچي ستايي نجات مي دهد. ( 26 )
ايشان معتقدند: تنها مکتب وحي است که قادر است مکتبي جامع به بشر بدهد و تنها جهان بيني توحيدي است که مي تواند ذائقه اي براي انسان بسازد که روح مکتبش را - نه مشخصات و جزئيات آن را - در همه ي مسائل درک کند و - به اصطلاح عرفا - ذوق خاص در همه ي مسائل به انسان مي دهد. ( 27 ) توضيح آن که انسان ها به دليل محدوديت هايي که دارند طبيعتا نمي توانند در همه ي زمينه ها صاحب نظر شوند، اما با اتصال به دين مي توانند درباره ي تمام مسائل انساني از قبيل مسائل فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي کلياتي را درک کنند. ( 28 )
سؤال بعدي اين است که سازوکار انتقال اين شناخت از سوي خدا به بندگان چيست؟ آيا خداوند به انسان ها به صورت شخصي اين شناخت را منتقل مي کند يا براي برخي از آنها بيان مي کند تا آنها به ديگران برسانند؟
پاسخ اين است که در بين انسان ها عده اي هستند که از سوي خداوند انتخاب مي شوند تا اين شناخت در اختيار آنها قرار بگيرد و آنها هم در اختيار ديگران قرار دهند. ساز و کاري که خداوند اين شناخت را بدان وسيله ي در اختيار برخي از انسان قرار مي دهد « وحي » است. گر چه ما شناخت دقيقي از ماهيت وحي نداريم، اما همين قدر مي دانيم که از اين طريق، براي بشر شناختي حاصل مي شود که قطعي و ضروري و در عين حال، براي سعادت او کافي است.
تا اينجا معلوم شد که اين شناخت براي برخي از انسان ها- که همان انبيا هستند - حاصل مي شود، اما اين که چگونه بايد اين شناخت براي ديگر انسان ها پيدا شود و براي آنها حجت باشد بايد با تکمله اي بيان شود:
براي انتقال اين شناخت از پيامبران به ديگران از مسير « تعبد » استفاده مي شود. تعبد خود از طريق عقل و معارف بشري قابل استناد و حجيت و قابل اثبات است. تعبد جنبه ي ثانوي دارد و بر اساس شناخت قبلي « منبع قابل اعتماد » و از راه خبر دادن « مخبر صادق » حاصل مي شود. عقل هم مي پذيرد که اگر انسان ها به منبع قابل اعتمادي دست رسي پيدا کردند و از آن منبع اطلاعاتي در اختيار ايشان قرار گرفت، به آن اطلاعات اعتماد کنند و آن را بپذيرند. نشانه ي عقلاني بودن آن همين است که تمام انسان ها در زندگي خود، به چنين روشي عمل مي کنند و ديگران را هم به آن توصيه مي کنند.
بنابراين ، انسان ها براي شناخت خود، شناخت هدف نهايي انسان و همچنين شناخت مسير و برنامه اي که بر اساس آن مي توان از اين مسير به آن هدف رسيد هيچ چاره اي ندارند جز اينکه دست به دامن « وحي » شوند و از آن طريق به اين شناخت دست پيدا کنند.
قرآن نيز رسالت خود را چنين معرفي مي کند و مي فرمايد: ( کتاب أنزلناه اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور ) ( ابراهيم : 1 ) يعني : رسالت قرآن عبارت از هدايت ابناي بشر و راهنمايي آنها براي خروج از تاريکي ها به سوي نور است. بدون شک، يکي از مصاديق اين تاريکي ها، جهالت ها و ناداني هاست و قرآن بشر را از اين ظلمات به روشنايي علم مي برد. اما اگر ظلمت ها تنها در ناداني ها خلاصه مي شد، فلاسفه هم مي توانستند اين مهم را به انجام برسانند؛ ولي ظلمت هاي ديگري وجود دارند که به مراتب خطرناکتر از ظلمت ناداني اند و مبارزه با آنها از عهده ي علم خارج است. ( 29 )
اين نشان دهنده ي آن است که وحي بر اساس نيازي است که نوع بشر به هدايت الهي دارد، که از يک سو بشر را به سوي مقصودي که ماوراي افق محسوسات و ماديات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راه مي نمايد، و از سوي ديگر، نياز بشر را در زندگي اجتماعي، که همواره نيازمند قانوني است که تضمين الهي داشته باشد، برمي آورد. ( 30 ) پس نبوت معلول نياز بشر به پيام الهي است. ( 31 )
بنابراين، برخي شناخت ها هستند که فقط بايد از سوي وحي به دست آيند و اگر وحي کنار زده شود هيچ چيز ديگري توان ارائه ي اين شناخت را ندارد و وحي هم به همين دليل، بر بشر نازل شده است.
با اين بيان، نياز بشر به دين اثبات مي شود و علاوه بر آن مشخص مي گردد که اين نيازمندي موقت نيست، بلکه دايمي و هميشگي است و هيچ گاه انسان نمي تواند به وسيله اي غير از وحي دست رسي پيدا کند که کاملا جايگزين وحي شود و بتواند انسان را از نياز به دين و نياز به وحي برهاند.

نتيجه گيري

در اين نوشتار، سعي شد نياز انسان به دين با بياني روشن و با استفاده از آثار شهيد مطهري اثبات و تبيين شود. منظور از « دين » همان آموزه هاي وحياني يا خود وحي است که از سوي خداوند براي هدايت بشر فرستاده مي شود.
نياز بشر به دين وقتي اثبات مي شود که از انسان و جهان و دين تعريف صحيحي ارائه شود. بنابراين، در قدم اول، انسان تعريف شد و ابعاد گوناگون او بيان گرديد و سعادت او در سعادت مجموعه ي ابعاد وجودي او دانسته شد و در قدم دوم، جهان شناسي او مشخص گرديد و براي جهان نيز دو بعد دنيوي و اخروي ذکر شد که بعد اخروي جاويد و هميشگي است.
با اين مقدمات، مشخص شد که انسان به دنبال سعادت ابدي خود است و براي رسيدن به سعادت، بايد اولا، خود آن سعادت و ثانيا، راهي که انسان را به سعادت مي رساند، بشناسد. اما انسان به صورت مستقل، چنين توانايي را ندارد، زيرا ابزارهاي شناخت او بسيار محدودتر از آن هستند که اين شناسايي را انجام دهند. فقط تنها وسيله اي که ممکن است بتواند دقيقا سعادت انسان را مشخص کند و راه رسيدن به آن را بيان نمايد وحي است، زيرا وحي بياني است از واقعيت هستي و واقعيت هستي را کسي دقيق تر و بهتر از ديگران مي داند که آن را خلق نموده است. بنابراين، براي شناخت واقعيت انسان، سعادت او و راهي که انسان را به سعادت ابدي مي رساند هيچ راهي جز توسل به وحي وجود ندارد و ابزارهاي شناخت بشر ذاتا توانايي شناسايي ابعاد وجودي انسان، سعادت او و راهي را که منجر به سعادت او مي شود، ندارند. با اين بيان، اثبات مي شود که انسان هيچ گاه نمي تواند از دين و راهنمايي هاي آن بي نياز باشد.

پي نوشت ها:

1- محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، تحقيق علي اکبر غفاري، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1388 ق، ج 1، باب « وجوب تحصيل علم » ، ح 4.
2- مرتضي مطهري، ختم نبوت، چ ششم، تهران، صدرا، 1370، ص 7.
3- ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1416، ج 4، ص 460.
4- سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ترجمه ي محمد تقي مصباح، چ پنجم، قم، بنياد علمي و فکري علامه طباطبائي، 1370، ج 2، ص 483.
5- اينکه چگونه مي توان از هست ها به بايدها رسيد، نکته اي است که اينک مجال پرداختن به آن نيست؛ اما براي مطالعه در اين زمينه، مي توانيد ر.ک: محمدتقي مصباح، فلسفه ي اخلاق. در اين کتاب، ايشان رابطه ي هست ها و بايدها را از نوع ضرورت بالقياس الي الغير مي دانند.
6- مرتضي مطهري، آشنايي با قرآن، چ پنجم، تهران، صدرا، 1370، ج 1 و 2 ص 34 / همو، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، چ هشتم، تهران، صدرا، 1373، ج 4، ص 112.
7- مرتضي مطهري، حکمت ها و اندرزها، چ سوم، تهران، صدرا، 1372، ص 17.
8- ابن شعبه حراني، تحف العقول، تحقيق علي اکبر غفاري، چ دوم، قم، اسلامي، 1363.
9- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج6، ص 29-31.
10- بقره : 30.
11- تمام اسماء را به آدم آموخت. ( بقره : 31 )
12- اعراف، 172.
13- الم سجده : 7-9.
14- احزاب: 72.
15- اسراء: 70.
16- شمس: 8 و 9.
17- رعد: 28.
18- فجر: 28.
19- براي مطالعه ي بيشتر، ر.ک. مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج 4، ص 7-12.
20- همان، ج 1، ص 56.
21- براي مطالعه ي بيشتر، ر.ک. همان، ج 3، ص 107-115.
22- مرتضي مطهري، مقالات فلسفي، تهران، حکمت، 1366، ج 2، ص 75.
23- مرتضي مطهري، شش مقاله ( جهان بيني الهي و جهان بيني مادي )، چ چهارم، تهران، صدرا، 1368، ص 275-282 / همو، آشنايي با قرآن، ج 4، ص 185.
24- مرتضي مطهري، شش مقاله ( جهان بيني الهي، و جهان بيني مادي )، ص 283-284.
25- گاهي واقعا خود مکاشفه شيطاني است نه تفسير آن، مثلا عرفا مي گويند گاهي انسان تصورات خود را شهود مي کند ولي فکر مي کند حقيقت عالم را شهود کرده است.
26- همو، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج 2، ص 16-17.
27- استاد مطهري و روشن فکران، تهران، صدرا، 1372، ص 41-42.
28- ر.ک. مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج 1، ص 65.
29- همو، آشنايي با قرآن، ج 1 و 2. ص 33.
30- همو، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج 3، ص 8.
31- همو، ختم نبوت، ص 7 / همو، اسلام و مقتضيات زمان، چ چهارم، تهران، صدرا، 1373، ج 1، ص 364-368 / همو، تکامل اجتماعي انسان به ضميمه ي هدف زندگي، چ هفتم، تهران، صدرا، 1372، ص 71.

منبع:مجله معرفت 113




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط