داروی ایجاز به تجویز بیهقی

بیهقی، چه از نظر ساختاری که در روایت‌هایش پیاده می‌کند و چه از نظر ایجاز مطلق، می‌تواند مکتبی برای داستان‌نویس‌های ما باشد. بیهقی تصویر می‌سازد و نمی‌گذارد که این تصویر به تدریج در ذهن خواننده ساخته شود....
دوشنبه، 23 مهر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داروی ایجاز به تجویز بیهقی

بیهقی تصویر می‌سازد و نمی‌گذارد که این تصویر به تدریج در ذهن خواننده ساخته شود.
 

چکیده
بیهقی، چه از نظر ساختاری که در روایت‌هایش پیاده می‌کند و چه از نظر ایجاز مطلق، می‌تواند مکتبی برای داستان‌نویس‌های ما باشد. بیهقی تصویر می‌سازد و نمی‌گذارد که این تصویر به تدریج در ذهن خواننده ساخته شود. نکته‌های مهم تصویر را زودتر و با جابه‌جا کردن ارکان جمله به خواننده می‌دهد. بیهقی این زبان شگفت‌انگیز را پرورانده تا به ایجاز برسد که نقطه‌ی ثقل نویسندگی‌اش بوده است.

تعداد کلمات: 3153 کلمه، تخمین زمان مطالعه: 16 دقیقه

داروی ایجاز به تجویز بیهقی

نویسنده: محمود حسینی‌زاده 


 

داروی ایجاز به تجویز بیهقی

«... نیاوردم که سخن سخت دراز می‌کشد و خوانندگان را ملالت افزاید...»
بیهقی را شاید تاریخ‌دان‌ها و دوست‌داران متون کلاسیک از منظری دیگر بشناسند، نویسنده و مترجم ما اما بیهقی را به زبان‌اش و با زبان‌اش می‌شناسد. این چندین سال اخیر خیلی بیش‌تر.
بیهقی می‌تواند مکتبی باشد برای داستان‌نویس‌های ما. نه از نظر زبان، که در این مورد زیاد گفته‌اند و شنیده‌ایم، بلکه:
- از نظر روایت کردن که مدتی است در ادبیات ما گم یا کم شده
- از نظر ساختاری که در روایت‌هایش پیاده می‌کند
- از نظر ایجاز مطلق
- از نظر تصویرسازی‌های موجز و کامل
- از نظر درگیر کردن خواننده با زبان و تصویر
- از نظر شگردهای نوشتاری که هنوز هم برای ما جا نیفتاده و استفاده نمی‌کنیم.
یعنی تمام چیزهایی که مای نویسنده‌ی قرن بیست و یکم برای نوشتن داستان خوب نیاز داریم.

حالا هم نه در مورد بیهقی می‌خواهم صحبت کنم و نه درباره‌ی زبان غریب‌اش. نظری دارم و معتقدم که بیهقی این زبان شگفت‌انگیز را پرورانده تا به منظور دیگری دست پیدا کند. یعنی برسد به ایجاز که به نظرم برای بیهقی نقطه‌ی ثقل نویسندگی‌اش بوده، و از طریق ایجاز دست پیدا کند به تصویر سازی‌های صریح، به اطلاع‌رسانی سریع و بی‌واسطه، به داستان‌نویسی خالص، به روایت. این‌هاست که برای مای نویسنده‌ی قرن بیست و یکم در این مملکت، دور افتاده از روند ادبیات جهانی، باید مهم باشد و چاره‌ساز.

در ادبیات داستانی البته که ساختار و فرم و باقی عوامل مهم‌اند، اما در نهایت زبان است که نویسنده با آن روایت می‌کند؛ امری شاخص و مهم. بحثی وجود دارد با این صورت مسئله که آیا نویسنده پیش از نوشتن داستان باید قالب را انتخاب کند یا هنگام نوشتن، یا پس از نوشتنِ داستان؟ اگر قالب قبل از نوشتن انتخاب شود، داستان «قالبی» می‌شود، انگار که داریم خشت می‌زنیم. گِل را باید گذاشت پیشِ رو و با آن وررفت، در نهایت «آن» خشت تولید می‌شود. اول ایده است و بعد روایت. باید نوشت. و نوشتن از و با زبان شروع می‌شود.

اهمیت بیهقی برای منِ نویسنده که می‌خواهم در این عصر داستان بنویسم در چیست؟در ادبیات داستانی البته که ساختار و فرم و باقی عوامل مهم‌اند، اما در نهایت زبان است که نویسنده با آن روایت می‌کند؛ امری شاخص و مهم. بحثی وجود دارد با این صورت مسئله که آیا نویسنده پیش از نوشتن داستان باید قالب را انتخاب کند یا هنگام نوشتن، یا پس از نوشتنِ داستان؟ اگر قالب قبل از نوشتن انتخاب شود، داستان «قالبی» می‌شود، انگار که داریم خشت می‌زنیم. گِل را باید گذاشت پیشِ رو و با آن وررفت، در نهایت «آن» خشت تولید می‌شود. اول ایده است و بعد روایت. باید نوشت. و نوشتن از و با زبان شروع می‌شود.
نسخه‌ی تاریخ بیهقی مورد استفاده‌ی من تصحیح دکتر علی اکبر فیاض است و چاپ و منتشر شده در انتشارات «هرمس» به سال 1387. در مقدمه‌ای که دکتر فیاض نوشته، علت علاقه‌ی ادب دوستان ایرانی به متون کهن را در جنبش «تجدد ادبی» می‌داند که «در سده‌ی دوازدهم و سیزدهم در ایران... به وجود آمده بوده ... ادب دوستان این عصر عشق و علاقه‌ای به زبان فارسی قدیم پیدا کرده بودند... این نهضت که از زمان زندیه آغاز شده بود در عصر قاجار به اوج رسید...». از جمله تاریخ بیهقی، حالا شاید بتوانیم همین علاقه به متون کلاسیک را پیوند بزنیم به شروع داستان‌نویسی مدرن در ایران. نویسنده‌هایی آمدند آشنا با ادبیات غرب و خواستند راه خود را پیدا کنند و برای پیدا کردنِ سبک و شیوه‌ی خود شروع کردند به خواندن متون کهن. حتماً رفته‌اند سراغ تاریخ طبری و سندبادنامه و غیره. اما به نظر من و با توجه به داستان‌هایی که نوشته شده و با توجه به نویسنده‌ها، بیهقی بعداً کشف شد. دکتر فیاض در همان مقدمه از نسخه‌ای از تاریخ بیهقی می‌گوید که یکی از خوش‌نویسان مشهدی برای مستشارالملک نوشته بوده: «مستشارالملک... صاحب دیوان این ایالت بوده است و می‌بینیم... آرزو داشته نسخه‌ی خوش خطی از بیهقی در خانه داشته باشد. ولو هرگز حال خواندن آن را نداشته باشد...». در ادامه دکتر فیاض از (نقل به معنا) دشواری فهم زبان بیهقی برای ادیبان آن روزگار می‌گوید و غیره. منظور و نظر من هم همین است. از یک طرف ما با ادبیات داستانی نوع غربی بعدها آشنا شدیم، یعنی ادبیاتی که برای پرداختن به آن به نظرم بیهقی کمک بزرگی‌ست، از طرف دیگر هم نثر نسبتاً راحت و سرراست تاریخ طبری و قابوس‌نامه و سندبادنامه و طوطی‌نامه فضای بازتری برای بازی با آن زبان‌ها در اختیار فارسی زبانان قرار می‌دادند تا نثری مثل نثر بیهقی.

اگر شروع داستان‌نویسی مدرن در ایران را با هدایت و جمالزاده و بزرگ علوی در نظر بگیریم، همه اذعان دارند که تأثیر ادبیات غرب سبب شکل‌گیریِ فرم و سبک این نویسنده‌ها شد. زبان خارجی می‌دانستند و آن طرف‌ها بودند و با ادبیات جدید اوایل قرن بیستم آشنا، و طبعاً می‌خواستند به همان سبک و سیاق بنویسند. برای کارشان هم زبان ساده‌تر فارسی مناسب‌تر بود. داستان‌های آنها را که می‌خوانیم، حتی تا نسل بعدتر، تصور نمی‌کنم بشود رد پایی از نثر و شیوه‌ی بیهقی در آنها پیدا کرد. بعدتر، با ابراهیم گلستان و آل احمد و باز بعدتر و مهم‌تر با هوشنگ گلشیری‌ست که به نظرم این اتفاق می‌افتد.

ادبیات کلاسیک ما عمدتاً در سه حوزه فعال بوده است:
- تاریخ‌نویسی
- سفرنامه نویسی
- پند و اندرز با سمت و سوی دینی و مذهبی

قصه داریم. حکایت داریم. از آن نوع که هنوز هم نوشته می‌شود. اما متنِ بیهقی، چه از نظر ساختمان و چه نثر، مشخصات یک متن را برای خلق داستانی مدرن در خود دارد و، خُب، متأسفانه ما از آن کم‌تر استفاده می‌کنیم. انگار ته ذهن‌مان هنوز تولستوی نشسته است واشتفان تسوایگ و به خصوص کافکا. این اواخر هم که سلین اضافه شده! یکی از مشکلات یا بگوییم دردهای ادبیات ما و البته نه فقط ادبیات، شاید تمام حوزه‌های علوم انسانی و فنی و غیره این وابستگی به ترجمه است. و تازه ترجمه‌های دیر هنگام و نه به روز. مثلاً در ادبیات - بعد از یک قرن - پروست ترجمه می‌شود و بعد از 40- 50 سال و بیش‌تر فردیناند سلین و نویسنده فکر می‌کند هر چه ترجمه می‌شود جریان ادبیاتِ روز دنیاست. همه می‌خواهند سلین‌وار بنویسند؛ فحش و بالاتنه و پایین‌تنه. حالا کاری هم نداریم که سلین در چه زمان و در چه موقعیتی این‌ها را نوشته، تاریخ ادبیات برای ما مفهومی ندارد انگار! پتر اشتام، نویسنده‌ی سوئیسی مصاحبه‌ای دارد که می‌گوید: «دیگر حتی همینگوی هم به روز نیست».

برگردیم به بیهقی. نثر و نوشته‌اش قابلیت‌های زیادی دارد برای‌مان. مثلاً ببینید آن چیزهایی را در خود دارد که ما به منزله‌ی مشخصه‌های «پسامدرن» تکرار می‌کنیم: بینامتنیت، ورود نویسنده به داستان، پرداختن به تاریخ و فاصله‌گذاری‌‌های به نظرم برشتی. تمام این‌ها در متن بیهقی هست. او دویست سال پس از طبری نوشته و به نثرِ شیرین طبری نثری از نوع دیگر و داستان‌سرایی از نوع دیگر را اضافه کرده است.

چه چیزها می‌توانیم مای نویسنده‌ی قرن بیست و یکم و دورافتاده از ادبیات روز دنیا از بیهقی یاد بگیریم؟
مورد مشهور و مهم زبان اوست که خیلی‌ها گفته‌اند و بعدتر می‌روم سراغ‌اش. اما به نظرم بیهقی حتی این زبان یگانه‌اش را هم پرورانده تا بتواند به بیان موجز برسد. از شگردهای دیگر، و هنوز در قرن بیست و یکم هم متداول، مثلاً جمله‌ی معترضه، مثلاً شگردهایی که امروزه در ارتباط با پست مدرنیسم می‌شناسیم، از همه‌ی اینها برای بیان قاطع و موجزش سود می‌برد. برای ساخت تصاویر شگفت و تئاتری‌اش سود می‌برد. حالا به آن‌ها هم می‌رسیم.

بیهقی «ایجاز کامل» و غریبی دارد. برای وسواسِ نویسنده‌ی ایرانیِ شیفته‌ی وصف و توصیف، شیفته‌ی شیر فهم کردنِ خواننده با تکرارها که مبادا خواننده نفهمد نویسنده چه تصویر بدیعی ساخته، ایجاز بیهقی بهترین داروست. کاملاً هم آگاهانه این کار را می‌کرده.

 

بیشتر بخوانید: شاعرانگی و داستان


در داستانِ «بردار کردن حسنک وزیر» می‌خوانیم:
و هارون‌الرشید جعفر را، پسر یحیی برمکی، چون فرموده بود تا بکشند مثال داد تا به چهار پاره کردند و به چهار دار کشیدند. و آن قصه سخت معروف است، و نیاوردم که سخن سخت دراز می‌کشد و خوانندگان را ملالت افزاید و تاریخ را فراموش کنند و ابوالفضل را بودی که چیزهای ناشایست گفتندی.

یعنی بیهقی آگاه است که دارد چه کار می‌کند، می‌داند که نفرین خواننده را برای خودش می‌خرد اگر خسته‌اش کند، و ما هنوز این را نمی‌دانیم. متأسفانه فراموش‌مان شده که باید برویم سر اصل مطلب و از حاشیه‌پردازی فرار کنیم. بیهقی در واقع می‌خواهد بگوید که وقتی نویسنده در قصه مثلاً می‌نویسد که چای خوردیم، خُب چای خورده‌ایم دیگر! ربطی ندارد که از کشاورز چای و فروشنده‌ی چای و دَم‌کننده‌ی چای و استکان کمر باریک و انعکاس نور در استکان و غیره بنویسد!

این ایجاز رشک‌رنگیز در شخصیت‌پردازی هم به کمک بیهقی آمده است و با یک عبارت، با یک اشاره شخصیت خود را می‌سازد. در همان «حسنک» وقتی می‌خواهد شخصیت مادر را توصیف کند، می‌خوانیم:
چون دار بدید، به جای آورد که پسرش است. روی به زنی آورد از شریف‌ترین زنان و بگفت: گاهِ آن نیامد که این سوار را زین اسب فرو آورند؟ و برین نیفزود و برفت.

باز در همان «حسنک»، بدون هیچ حاشیه‌روی، شخصیت مادرِ عبدالله زبیر را در آن گفت و گو با پسرش این طور شرح می‌دهد:
... گفت ای مادر، من هم برین‌ام که تو می‌گویی، اما رأی و دل تو خواستم که بدانم درین کار، اکنون بدانستم و مرگِ با شهادت پیش من خوش گشت. اما می‌اندیشم که چون کشته شوم مثله کنند. مادرش گفت چون گوسپند را بکشند از مثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید...

حالا اگر، ما هزار سال بعد از بیهقی و در قرن بیست و یکم، می‌خواستیم این صحنه‌ها را بنویسیم و شخصیت‌پردازی کنیم حتماً سه صفحه از زار زدن مادرها می‌نوشتیم و به سر و سینه زدن‌ها و خاک بر سر ریختن‌ها و پنجه به زمین و دیوار کشیدن‌ها و الی آخر.
در خدمت به این مورد ایجاز، بیهقی از شگرد جمله‌های معترضه استفاده می‌کند که کم‌تر به آن توجه شده است. یعنی در حین روایت و در بین جمله‌ای، مطلبی و خبری را می‌آورد، مربوط، روشن‌کننده، که کمک می‌کند به تصویر بهتر، کمک می‌کند به کوتاه‌گویی. نمونه زیاد دارد بیهقی.

... یک روز نزدیک این خواجه نشسته بودم - و به پیغامی رفته بودم، بوسهل زوزنی هنوز از بست در نرسیده بود - مرا گفت:... .
... و دیگر روز که امیرمسعود (رضی‌الله عنه) آمد.، جمله مقدمان عرب با جمله خیل‌ها - و گفتند چهار هزار سوار است - به درگاه آمدند... .
... چون روزی ده بگذشت - و درین مدت پیوسته شراب می‌خوردیم 
- امیر خلوتی کرد با وزیر و اعیان دولت...
.... چون رسول بیاسود - سه روز سخت نیکو بداشتندش - امیر خواجه را گفت... .

دقت کنیم که این معترضه‌ها یعنی رعایت کامل ایجاز. یکی همین ایجاز در اطلاع‌رسانی که هنوز هم ما نمی‌دانم چرا از آن پرهیز داریم. هنوز هم نویسندگان مدرن ما جرئت ندارند از آن استفاده کنند. مثلاً نویسنده‌های آلمانی از این شگرد استفاده می‌کنند و من که متن را ترجمه کرده‌ام پیش آمده که با ویراستارها بگو مگو داشته‌ام که می‌گویند «این جمله‌ها اضافه است و به روانی متن لطمه می‌زند».زبان بیهقی که خُب مشهور شده در این سال‌های اخیر. این دست‌آورد مهم بیهقی برای درگیر کردن خواننده است، برای ایجاد کنش و واکنش با زبان. هر چه بنویسیم و می‌نویسیم، چه گزارش، چه خبر، چه سفرنامه و چه داستان، می‌خواهیم و باید اطلاعاتی به خواننده منتقل کنیم. یعنی نویسنده حتی وقتی می‌خواهد داستان بنویسد، باز می‌خواهد اطلاعی به خواننده بدهد. می‌خواهیم خواننده را درگیر کنیم. در این اطلاع‌رسانی، باید هر چه زودتر خواننده را در جریان قرار داد. اما ساختار جمله در زبان فارسی اطلاع‌رسانی را به تعویق می‌اندازد.
زبان بیهقی که خُب مشهور شده در این سال‌های اخیر. این دست‌آورد مهم بیهقی برای درگیر کردن خواننده است، برای ایجاد کنش و واکنش با زبان. هر چه بنویسیم و می‌نویسیم، چه گزارش، چه خبر، چه سفرنامه و چه داستان، می‌خواهیم و باید اطلاعاتی به خواننده منتقل کنیم. یعنی نویسنده حتی وقتی می‌خواهد داستان بنویسد، باز می‌خواهد اطلاعی به خواننده بدهد. می‌خواهیم خواننده را درگیر کنیم. در این اطلاع‌رسانی، باید هر چه زودتر خواننده را در جریان قرار داد. اما ساختار جمله در زبان فارسی اطلاع‌رسانی را به تعویق می‌اندازد. در ترجمه از آلمانی و کلنجار رفتن با آن زبان بیش‌تر به این موضوع پی بردم. در ساختار ساده‌ی جملات فارسی، فاعل اول می‌آید و بعد ارکان جمله و نهایت هم فعل. یعنی خواننده و شنونده باید منتظر بماند تا بداند مثلاً مردی که در آشپزخانه است چه کار می‌کند. در آلمانی فعلی در مقام دوم است و بلافاصله اطلاع فعلی داده می‌شود. در صفت و توصیف‌ها هم همین است. در فارسی اول مرد را می‌گوییم و بعد خوب بودن یا بد بودن او را. در آلمانی اول خوب یا بد بودن‌اش را داریم و بعد مرد را. بنابراین خبر خیلی سریع به خواننده می‌رسد. بیهقی به نظرم با به هم ریختن ارکان جمله، همین کار را می‌کند. در نسل جدید، گلشیری نیز همین‌طور. یعنی بنا به مقتضیات اطلاع‌رسانیِ خودشان جمله را می‌چینند و کوتاه و بلند می‌کنند،

فعل مهم‌تر را جلوتر می‌گذارند و ارکان مهم‌تر را هم:
- ... اکنون نگاه باید کرد در کفایت این عبدالقدار... .
- ... امیر عبدوس را گفت غازی را گسیل باید کرد به سوی غزنین...
- ... و منزل به منزل امیر به تعجیل می‌رفت...
- ... بوسهل زوزنی آن را نزدیک امیر برد به منزلی که فرود آمده بودیم...
- ... فصلی خوانم از دنیای فریبنده...
- ... و درین میان‌ها امیر سخت تنگدل می‌بود و ملتفت به کار سباشی و لشکر، که نامه‌ها رسید از نشابور...
بیهقی تصویر می‌سازد و نمی‌گذارد که این تصویر به تدریج در ذهن خواننده ساخته شود. نکته‌های مهم تصویر را زودتر و با جابه‌جا کردن ارکان جمله به خواننده می‌دهد.

یک نکته‌ی شاید دور از نظر، اما به نظرم مهم، استفاده‌ای‌ست که از «و» می‌کند. بسیاری از جمله‌هایش را با «و» شروع می‌کند. کاری که ما هنوز هم جرئت انجام دادن آن را نداریم. آلمانی‌ها همین کار را می‌کنند، اما ما ویراستاران ما از انجام آن پرهیز می‌کنیم/ می‌کنند. «و» بخش‌های مختلف داستان را به هم متصل می‌کند وخواننده را به کل داستان پیوند می‌دهد. «و» نوعی شاعرانگی به نثر می‌دهد.

مورد دیگر که به ساختار روایت‌هایش مربوط می‌شود، استفاده‌ی به جا از داستان‌های هم عرض است. در «حسنک...» چند مورد دارزدن دارد. در ذکرالسیل هم روایت‌های مشابه روایت جاری. اینها به نظرم نوعی فاصله‌گذاری است. حالا نمی‌خواهم غلو کنم و بگویم مثلاً «فاصله‌گذاری برشتی» اما همان تأثیر را دارد. از طرفی ذهن خواننده فقط و فقط معطوف به روایت جاری نمی‌شود، از طرف دیگر خواننده می‌بیند که چرخه‌ی تاریخ و حوادث و تکرار تاریخ و حوادث همیشه هست. که خُب برمی‌گردد به جهان‌بینی بیهقی احتمالاً.

مواردی را که گفتم در خدمت موجزگویی و درگیرکردن خواننده است، و آن وقت بیهقی با ساختاری که برای داستان‌ها و یا تاریخ‌گویی‌هایش انتخاب می‌کند به کمال می‌رسد.
برای این موضع «حسنک...» را مثال نمی‌زنم که، خُب، از مشهورترین روایت‌های تاریخ بیهقی‌ست. وجهه‌ی داستانیِ ذکرالسیل به همان زیبایی‌ست. انگار به تماشای فیلمی یا نمایش‌نامه‌ای نشسته باشی. آن هم فیلمی مثلاً با تدوین آیزنشتاینی! سریع، بی‌طول و تفصیل. این روایت برای من که چند سالی‌ست داستان‌های به روزِ آلمانی زبان را ترجمه می‌کنم از آن جهت جالب است که ساختاری به همان اندازه «مدرن» دارد.

بی‌مقدمه وارد داستان می‌شود:
روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می‌بارید. چنان که زمین تر گونه می‌کرد.
بلافاصله صحنه را برای خواننده می‌چیند:
و گروهی از گله‌داران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاوان بدان جا بداشته.
بلافاصله از مصیبت خبر می‌دهد و سعی ندارد تا خواننده را با تعلیق جعلی و فکر نشده بازی دهد:
هر چند گفتند از آنجا برخیزید که محال بود بر گذر سیل بودن، فرمان نمی‌بردند. تا باران قوی‌تر شد.
تصویر را کامل می‌کند، حالا ما دقیقاً تصویر را پیش چشم داریم با آن جماعت کاهل:
کاهل‌وار برخاستند و خویشتن را به پای آن دیوارها افکندند که به محله‌ی آهنگران پیوسته است و نهفتی جستند.
ایجاز را به آن درجه می‌رساند که تمام فاجعه‌ی بعدی را در سه کلمه بیان می‌کند:
و هم خطا بود.

حالا به اصطلاح عدسی دوربین را باز می‌کند و لانگ‌شاتی به خواننده که دیگر درگیر ماجرا شده است، می‌دهد:
و بر آن جانب رود که سوی افغان‌شال است بسیار استر سلطانی بسته بودند. در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، و آخُرها کشیده و خرپشته‌زده و ایمن نشسته؛ و آن هم خطا بود. که بر راه گذر سیل بودند و پیمبر ما محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است از دو لال و کر به خدا پناه می‌بریم، و بدین دو گنگ و دو کر، آب و آتش خاص است. و این پل بامیان در آن روزگار بر این جمله نبود. پلی بود قوی به ستون‌های قوی برداشته و پشت آن دو رسته دکان برابر یک دیگر چنان که اکنون است. و چون از سیل تباه شد... .

یکی از نکته‌های بد فهمیده شده‌ی داستان‌نویسی ما «تعلیق» است. نویسنده خواننده را عذاب بدهد تا این که آخرش بگوید زن مرد را کشت؛ یا پدرِ آدم را با دویست صفحه در بیاورد تا بگوید چای سرد است. به قول اینگو شولتسه، نویسنده‌ی جدید و جوان آلمانی در قرن بیست و یکم، «تعلیق می‌تواند با تکنیک هم باشد» و بیهقی هزار سال قبل این کار را بلد بود!
این ساختار دقیقاً مشابه داستان‌های مدرنی‌ست که به فارسی ترجمه می‌کنم. داستان‌های همین قرن و همین سال‌ها.

دو مورد دیگر: یکی نمونه‌ای از روایت «ضد بیهقی» روایتی با توصیف‌های بی‌جا. روایتی که متأسفانه هنوز طرف‌دار و خریدار دارد. روایتی از کتاب فرج بعد از شدت (1) را بخوانیم:
چون روز به وقت زوال رسید و آفتاب به غایت گرم شد، در شارعی که می‌راندم، به درِ سرایی رسیدم بلند و عالی که دکان‌های گچ‌اندود و حوالی‌های آب زده‌ و درخت‌های بید بر آن دکانین سایه گسترانیده بود. من بهر استراحت و قیلوله بر درِ آن سرا فرود آمدم و بر دکانی از آن دکان‌ها بنشستم. پس از لحظه‌ای خادمی را دیدم که عنانِ درازگوشی گرفته و آن درازگوش به یراق‌های قیمتی آراسته، و کنیزکی در غایتِ حُسن و هیئتِ خوب و شمایلی شیرین و حرکاتی موزون و جامه‌هایی به غایت قیمتی و فاخر که بهتر از آن ممکن نباشد، پوشیده و بر آن درازگوش نشسته، مخایل دل‌پذیر در شمایل او پیدا و امارات دلداری در حرکات و سکنات او هویدا، طاووس جمال‌اش چون جلوه آغاز نهاد، دل‌ام مانند... .

این یک نمونه از نثری‌ست که ما در حکایات و روایات کلاسیک داشتیم. هنوز هم داریم. انگار اگر بگویند کنیزک زیبا و آراسته بود، خواننده چیز دیگری برداشت می‌کند!
در آخر دوست داریم تا حق عجایب‌المخلوقات (2) را ضایع نکنم. در این کتاب هم ایجاز و صراحت روایت ناب و زبان قطعاً نقش‌ آموزنده‌ای برای مای نویسنده‌ی قرن بیست و یکمی دارد. از همان جمله‌ی اول که هنوز هم جرئت نوشتن‌اش را نداریم:

سلیمان هر روز ملک‌الموت به محضر وی آمدی و بالای سر وی بایستادی تا چاشتگاه، آن‌گاه بازگشتی. و سلیمان را رفیقی بود. روزی ملک‌الموت در وی نگاه کرد، مرد بترسید. سلیمان را گفت: من از این فرشته می‌ترسم. مرا به باد سپار تا مرا از زمین فارس به زمین هندوستان ببرد. سلیمان باد را فرمود تا وی را برداشت و برد به زمین هندوستان و به بن درختی بگذاشت. روزی دیگر ملک‌الموت در پیش سلیمان آمد. سلیمان گفت: ای فرشته مرا رفیقی بود. از تو بترسید. از من درخواست تا وی را به باد سپردم تا وی را ببرد تا زمین هندوستان. چرا رفیقان مرا ترسانی؟ گفت یا رسول‌الله دیروز خدای تعالی مرا فرمود که جان وی بستان در زمین هندوستان، در زیر فلان درخت. من وی را دیدم پیش تو در ولایت استخر. در وی نگاه کردم و گفتم به روزگار دراز توانستن به هندوستان رفتن. امروز وی را آن جا دیدم. در زیر درخت نشسته. این ساعت جان وی قبض کردم.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. قاضی ابوعلی محسن تنوخی، فرج بعد از شدت، ترجمه‌ی حسین بن اسعد دهستانی، به اهتمام محمد قاسم‌زاده، تهران: انتشارات نیلوفر، 1388.
2. زکریای قزوینی، عجایب المخلوقات غرایب الموجودات، ترجمه‌ی شمس‌الدین جوینی، بی‌نا، بی‌تا.

منبع مقاله: خانجانی، کیهان؛ (1395)، کتاب روایت: (درس گفتارهای داستان)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط