بریدن پیوند با سنت (قسمت سوم)

جدا شدن اعتقادات مذهبی از کار علمی خدمت بزرگی به علم بود. وگرنه اگر قرار بود هر عالمی اعتقادات خود را در کار علمی‌اش تأثیر دهد تصور کنید بر اساس فرقه‌های مختلف اسلامی و مسیحی و نیز علمای مکتب‌های مختلف هر فرقه با دیدگاه‌های مختلف که گامی کاملاً در مقابل همدیگر قرار دارد.
دوشنبه، 5 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بریدن پیوند با سنت (قسمت سوم)
دیدگاه‌های سید حسین نصر درباره‌ی علم
 
چکیده:
جدا شدن اعتقادات مذهبی از کار علمی خدمت بزرگی به علم بود. وگرنه اگر قرار بود هر عالمی اعتقادات خود را در کار علمی‌اش تأثیر دهد تصور کنید بر اساس فرقه‌های مختلف اسلامی و مسیحی و نیز علمای مکتب‌های مختلف هر فرقه با دیدگاه‌های مختلف که گامی کاملاً در مقابل همدیگر قرار دارد، در کشف جهان طبیعی چه مشکلات و موانعی داشتیم و فیزیک و شیمی به روایت اسلامی از دیدگاه آقای دکتر نصر چه موضوع پیچیده و عارفانه‌ای می‌شد.
 
تعداد کلمات: 2538 کلمه / تخمین زمان مطالعه:  12 دقیقه
بریدن پیوند با سنت (قسمت سوم)
نویسنده: محمد رضا توکلی صابری
 
مخالفت دکتر نصر با علوم نوین و دانش‌ورزی و اسلامی ندانستن آن‌ها فقط مورد توافق مسلمانان قشری است. بسیاری از مسلمانان معاصر هیچ توافقی با آن ندارند. گفتن این که علم اسلامی واقعی باید عقل و خرد الهی باشد و هوش و خرد در قلب است تا مغز انسان، کلمات زیبا اما نامفهوم و بی‌معنی هستند که به انشاءهای دانش آموزان می‌ماند و به توضیح و یا حل مسئله‌ای منجر نمی‌شود.
 
جدا شدن اعتقادات مذهبی از کار علمی خدمت بزرگی به علم بود. وگرنه اگر قرار بود هر عالمی اعتقادات خود را در کار علمی‌اش تأثیر دهد تصور کنید بر اساس فرقه‌های مختلف اسلامی و مسیحی و نیز علمای مکتب‌های مختلف هر فرقه با دیدگاه‌های مختلف که گامی کاملاً در مقابل همدیگر قرار دارد، در کشف جهان طبیعی چه مشکلات و موانعی داشتیم و فیزیک و شیمی به روایت اسلامی از دیدگاه آقای دکتر نصر چه موضوع پیچیده و عارفانه‌ای می‌شد.
علوم طبیعی در مورد جهان مادی است نه دنیای متعالی مذهبی و اخلاقی. علوم طبیعی همان طور که گفتیم موضوع بررسی و تفحص مذهب و اخلاق نیست. علت عقب ماندن علم هم در اسلام و هم در مسیحیت به سبب این بود که مبتنی بر عقل و خرد الهی بود، نه عقل و خرد انسانی، همان طور که دکتر نصر توقع داشت و علمای مسیحی و اسلامی نیز چنین می‌گفتند.
 
جایگاه داروینیسم در زیست‌شناسی اکنون همانند نظریات کپلر و گالیله در نجوم است. مخالفین این دو دانش‌ورز به طور عمده مؤمنان مسیحی بودند که بر مبنای کتاب مقدس با آن‌ها مخالفت می‌کردند و هم اکنون هم مخالفین داروین مؤمنین مسیحی و کلیمی هستند که علت مخالفت‌شان ارائه‌ی یک نظریه‌ی علمی دیگر یا دفاع از یک نظریه‌ی دیگر در زیست‌شناسی نیست بلکه بر اساس کتاب مقدس با داروین مخالفت می‌کنند.
 
آموزش هر نظریه‌ی علمی اگر با شک و انتقاد علمی همراه نباشد آموزش علمی نیست بلکه آموزش مذهبی است. این آموزش دینی است که با ایمان آغاز می‌شود و با ایمان پایان می‌یابد. زیست‌شناسی و نظریه‌ی تکامل چون متافیزیک و امور مذهبی نیست که آقای دکتر نصر و دیگران بخواهند با استناد به یک متن دینی این نظریه‌ی عمده در زیست‌شناسی را باطل کنند، و سپس با روایت از متن دیگری نظریه‌ی دلخواه خود یعنی ثبوت انواع را اثبات کنند. آقای دکتر نصر حدیث جالبی را در رد تکامل انسان آورده بود. تصور کنید که اگر کسی مانند داروین در جهان اسلام پیدا می‌شد (که البته برخلاف نظر آقای دکتر نصر امکان پیدایش چنین شخصی وجود نداشت، زیرا شرایط اجتماعی لازم قرن نوزدهم انگلستان که باعث پیدایش کسانی مانند آلفرد راسل والاس یا چارلز داروین و سال‌ها مطالعه در چند قاره‌ی جهان شد در جهان اسلام پدید نیامد) و نمی‌خواست از نظریات خود که پس از چند دهه تحقیق حاصل شده بود دست بشوید، برایش چه پیش می‌آمد. مسلماً سرنوشت مطلوبی در انتظار نبود. دانش‌ورزی یک موضوع همیشه در حال تغییر است و دانش‌ورزان پیوسته در حال ابطال نظریه‌های همدیگر هستند. در حالی که الهیات و احکام دینی این چنین نیستند و نمی‌توان و نباید موضوعات مورد پژوهش در دانش‌ورزی را از آن‌ها بیرون کشید.
 اگر وجود حکیم در تمدن اسلامی امکان داشت به این سبب بود که علم فقط با تفکر و استدلال بر کارهای گذشتگان، شرح یا تفسیر آن‌ها تولید می‌شد. مشاهده و تجربه به مقدار بسیار کم و خیلی ابتدایی و غیرعلمی انجام می‌شد. حجم علوم و کتاب‌هایی که در مورد آن‌ها نوشته می‌شد بسیار کم بود، به طوری که یادگیری هر رشته‌ی علمی به زمان بسیار کمی نیاز داشت و معمولاً با خواند چند کتاب و فهمیدن آن‌ها و استفاده از محضر چند استاد تکمیل می‌شد. تألیف کتاب، به ویژه پس از قرن هفتم و هشتم هجری قمری معمولاً عبارت بود رونویسی کتاب‌های دیگران یا شرح نوشتن بر آن‌ها و به ندرت حاوی ابداع و ارائه یک اندیشه نو بود. در مورد علوم غیردینی و طبیعیات اصلاً تصور بر این بود که پیشینیان بیشتر می‌دانستند و تقریباً چیز دانستنی دیگری نمانده است.
پذیرش نظریه‌ی تکامل تغییرناپذیری در اسلام را نابود نمی‌کند. بلکه اسلام را برای قبول اکتشافات قرن بیستم آماده می‌سازد. نظریه‌ی تکامل، انتخاب طبیعی را عامل تغییر جانداران می‌داند اما هیچ گاه وجود خداوند را تکذیب یا اثبات نمی‌کند چون چنین چیزی در حیطه‌ی بررسی این نظریه نیست. همچنان که نظریه‌ی خورشیدمرکزی به دیدگاه انسان مرکزی مسیحیت ضربه‌ی بزرگی زد. اما این نظریه منجر به انکار خداوند نشد و سرانجام پدران مقدس کتاب خدا را با آن وفق دادند. مسلمانان هم می‌توانند کتب خود را نه تنها با نظریه‌ی تکامل بلکه با هر نظریه‌ی دیگری شبیه به نظریه‌ی تکامل تطبیق دهند. کما این که هم اکنون بعضی از مسلمانان نواندیش و مطلع از این نظریه به تطابق آن با متون دینی دست زده‌اند. منتها آقای دکتر نصر باید سعی کنند تا ابتدا این نظریه را بفهمند، سپس اسلام خود را با این نظریه سازگاری دهند.
 
اعتراض دکتر نصر به تحویل‌گری و حجره‌بندی دانشورزی نیز بی‌مورد است، زیرا این تقسیم بندی تضادی با علم اسلامی ندارد. مگر علمای اسلام هم در طی قرون متوالی علم را تخصصی‌تر و منشعب‌تر نکردند؟ مگر آن‌ها جبر و حساب را تخصصی‌تر نکردند یا آن طوری که خودشان گفته‌اند داروشناسی را از طب جدا نکردند؟ اگر همان سنت علمی مسلمانان هم تا حال ادامه یافته بود، احتمالاً مسلمانان هم همچون مسیحیان به همین راه افتاده بودند.
 
اگر جنگ بین خردگرایی و کلیسا در دوران روشنگری باعث حجره‌بندی علوم شد و اکنون دانش‌ورزی و مذهب در دو محفظه‌ی جداگانه به سر می‌برند و اگر در اسلام چنین تقسیمی وجود ندارد یعنی مرزی بین امور دنیوی و اخروی وجود ندارد باید گفت که تا قرن شانزدهم و پیدایش دانش‌ورزی نیز مسیحیت همین شرایط را داشت. اما این جنگ بین ایمان و خرد هنگامی آغاز شد که دانش‌ورزان اروپایی جهان را آن چنان که کتاب مقدس توصیف کرده بود نیافتند. آن‌ها روشی را کشف کردند که واقعیات جهان را منعکس می‌کرد و با آن می‌توانستند واقعیات جهان خارجی را بهتر بفهمند. در جهان اسلام این مسئله پیش نیامد، یعنی مسلمانان نتوانستند با این شیوه به تحقیق بپردازند و درنتیجه جنگ با ایمان و مذهب درنگرفت. حال ابوریحان، ابن هیثم، جابربن حیان، یا ابن سینا را به جای کپلر، گالیله، نیوتون، و داروین بگذارید. تصور کنید اگر این علمای اسلامی به کشفیات این دانش‌ورزان اروپایی رسیده بودند، آیا نظریات و اکتشافات آن‌ها به همین سادگی در جامعه‌ی اسلامی جا می‌افتاد؟ آن‌ها هم می‌باید برای ترویج اندیشه هایشان مبارزه می‌کردند. فلسفه و متافیزیک اسلامی کم و بیش شبیه مسیحیت دوران قرون وسطا بود. بنابراین نبرد بین علم و دین که اکنون پای کلیسا و کشیشان مسیحی نوشته شده، به پای علما و متکلمین اسلامی نوشته می‌شد. جا دارد که اندیشمندان اسلامی چون دکتر نصر خوشحال باشند از این که چنین چیزی صورت نگرفت و علمای اسلام آن قدر خوش‌نام ماندند که اکنون آقای دکتر نصر می‌تواند به آن‌ها ببالد و بنازد.

بیشتر بخوانید:   نقش علم اصول در علوم اسلامی

اگر چینیان تفنگ را اختراع نکردند و مسلمانان تکنولوژی جدید را به وجود نیاوردند برای این بود که نتوانستند، نه این که نخواستند. درست مانند آن است که بگوییم علت این که مسلمانان کیسه‌ی پلاستیک را اختراع نکردند و از کیسه‌ی پارچه‌ای برای پیچیدن و بردن وسایل خود استفاده می‌کردند یا اتومبیل را اختراع نکردند و از همان گاری و درشکه استفاده می‌کردند، برای این بود که نمی‌خواستند محیط زیست آلوده شود. این تغییر خوش‌بینانه‌ای است، اما واقع‌بینانه نیست. هیچ یک از شرایط لازم برای چنین ابداعاتی در جوامع اسلامی پیدا نشد. تکنولوژی گاهی از علم عقب‌تر است وگاهی از آن جلو می‌افتد. گاهی نیز مسائل اقتصادی مانع پیشرفت تکنولوژی می‌شود. مثلاً یونانی‌ها نیروی بخار را کشف کرده بودند اما هیچ گاه لکوموتیو را نساختند، زیرا در جامعه‌ای که برده ارزان بود ضرورتی به ابداع ماشین حس نمی‌شد. اگر مسلمانان کوچک‌ترین رهنمودی برای ساخت تفنگ و توپی می‌یافتند، همانند جوامع دیگر به سرعت از این ابزارهای نابودکننده استفاده می‌کردند. نگاهی به تاریخ کشورهای اسلامی یا کشورهایی که هم اکنون رهبری اسلامی دارند کافی است تا عطش سیری‌ناپذیر آنان را برای دستیابی به هر سلاح مخرب نشان دهد.
 
اگر وجود حکیم در تمدن اسلامی امکان داشت به این سبب بود که علم فقط با تفکر و استدلال بر کارهای گذشتگان، شرح یا تفسیر آن‌ها تولید می‌شد. مشاهده و تجربه به مقدار بسیار کم و خیلی ابتدایی و غیرعلمی انجام می‌شد. حجم علوم و کتاب‌هایی که در مورد آن‌ها نوشته می‌شد بسیار کم بود، به طوری که یادگیری هر رشته‌ی علمی به زمان بسیار کمی نیاز داشت و معمولاً با خواند چند کتاب و فهمیدن آن‌ها و استفاده از محضر چند استاد تکمیل می‌شد. تألیف کتاب، به ویژه پس از قرن هفتم و هشتم هجری قمری معمولاً عبارت بود رونویسی کتاب‌های دیگران یا شرح نوشتن بر آن‌ها و به ندرت حاوی ابداع و ارائه یک اندیشه نو بود. در مورد علوم غیردینی و طبیعیات اصلاً تصور بر این بود که پیشینیان بیشتر می‌دانستند و تقریباً چیز دانستنی دیگری نمانده است.
 
حکیم یا همه چیزدان دکتر نصر همان مدرسین (scholars) یا مردان رنسانس هستند که یکی از آخرین و بهترین نمونه‌های آن‌ها لئوناردو داوینچی ایتالیایی است که کارهای هنری او در زمینه‌ی نقاشی و مجسمه سازی، و کارهای علمی‌اش در زمینه‌ی مکانیک، فیزیک و رشته‌های دیگر معارف بشری بسیار پیشرفته‌تر از بسیاری از حکمای اسلامی هم عصرش و پس از آن‌هاست. در زمان او هم چیزهای یادگرفتنی بسیار کم بود و تسلط و احاطه بر رشته‌های مختلف آسان و ممکن بود. امروزه یک دیپلمه‌ی باسواد و خوب درس خوانده در زمینه‌ی جانورشناسی، گیاه‌شناسی، فیزیولوژی، و تشریح بدن انسان بسیار بیشتر از ابن سینا می‌داند، در زمینه‌ی ریاضیات بسیار بیشتر از خواجه نصیرالدین و خیام، و در زمینه‌ی فیزیک معلوماتش بسیار بیشتر از ابن هیثم و ابوریحان است. با این حال همانند بعضی از آن‌ها محال است به دربار شاهی یا حضور رئیس جمهوری برسد، حتی ممکن است در بانک یا اداره‌ی پست هم به او کاری ندهند! چون حداقل معلومات لازم برای چنین کارهایی را در زمان خود ندارد با همه‌ی این‌ها از عظمت این مردان بزرگ ذره‌ای کاسته نمی‌شود. زیرا آن‌ها دانش زمان خود را بسیار پیش بردند.
 
دکتر نصر و اندیشمندان دیگری که می‌خواهند علم اسلامی ایجاد کنند باید فکر و جهان بینی خود را با جهان خارج تطبیق دهند نه این که جهان خارج را بر اساس فکر و ایمان خود بسازند و توضیح دهند. علاوه بر آن از گذشته بیرون بیایند و اگر آینده را خوش ندارند و از عجایب و شگفتی‌هایش ترسانند دست‌کم حال را دریابند. دکتر نصر نگران عدم تطابق دانش‌ورزی با متافیزیک اسلامی است که در چند قرن گذشته کوچک‌ترین تغییر و انعطافی نیافته است. اما آیا لحظه‌ای به عکس این فرآیند یعنی تطابق متافیزیک اسلامی با دانش‌ورزی اندیشیده است؟ همان کاری که مسیحیان سرانجام به آن مجبور شدند. امید است که با نواندیشی حوزه‌های علمیه این کار انجام شود. به نظر می‌رسد که دکتر نصر ناامید از این تطابق دانش‌ورزی و متافیزیک اسلامی، چاره را در رد دانش‌ورزی و استغراق درگذشته می‌بیند.
 اگر وجود حکیم در تمدن اسلامی امکان داشت به این سبب بود که علم فقط با تفکر و استدلال بر کارهای گذشتگان، شرح یا تفسیر آن‌ها تولید می‌شد. مشاهده و تجربه به مقدار بسیار کم و خیلی ابتدایی و غیرعلمی انجام می‌شد. حجم علوم و کتاب‌هایی که در مورد آن‌ها نوشته می‌شد بسیار کم بود، به طوری که یادگیری هر رشته‌ی علمی به زمان بسیار کمی نیاز داشت و معمولاً با خواند چند کتاب و فهمیدن آن‌ها و استفاده از محضر چند استاد تکمیل می‌شد. تألیف کتاب، به ویژه پس از قرن هفتم و هشتم هجری قمری معمولاً عبارت بود رونویسی کتاب‌های دیگران یا شرح نوشتن بر آن‌ها و به ندرت حاوی ابداع و ارائه یک اندیشه نو بود. در مورد علوم غیردینی و طبیعیات اصلاً تصور بر این بود که پیشینیان بیشتر می‌دانستند و تقریباً چیز دانستنی دیگری نمانده است.
دکتر نصر و امثال ایشان به جای نازیدن به گذشته‌ی علم در اسلام بهتر است کوشش‌های خود را صرف تشویق علم جدید در حوزه‌های علمیه کنند (به ویژه علوم نظری)، تا شاید در درازمدت کسی پیدا شود و متافیزیک اسلامی را با دانش‌ورزی تطابق دهد. دانش‌ورزی نمی‌تواند خود را تابع متافیزیک کند، بلکه این متافیزیک است که از دانش‌ورزی تأثیر می‌پذیرد و خود را با آن تطابق می‌دهد. از نظر یک دانش‌ورز باایمان، وظیفه‌ی دانش‌ورز کشف قوانین آفرینش خداوند است. نبرد سهمگین بین متافیزیک مسیحیت با دانش‌ورزی به سود دانش‌ورزی پایان یافت. پس آقای دکتر نصر بهتر است متوجه باشند تا اشتباه کشیشان قرون وسطا را تکرار نکنند.
 
دکتر نصر درست دریافته است که این متافیزیک اسلامی بود که مانع بروز انقلاب علمی در جهان اسلام شد. عالم اسلامی که می‌دید طبیعیاتش این همه با الهیاتش درآمیخته و هماهنگ و همگون است دیگر دلیلی نمی‌دید که آن را درهم شکند. درهم شکستن طبیعیات شک و تردید در الهیات را هم به همراه می‌آورد و آن را نیز در هم می‌شکست. وقتی بیشتر حکمای یونانی و اسلامی معتقد بودند که ریه‌ها بادبزن قلب است و مغز سردکننده‌ی خون و قلب عضو اصلی فهمیدن است، دیگر برای عالم و حکیم مسلمان، حتی اگر سخت‌سری و قدرت آن را هم داست، چه دلیلی وجود داشت که این سیستم منظم را به هم بزند و تکفیر و احتمالاً شهید شود؟ طبیعت دروغگو نیست و همین طور دانش‌ورز یا عالم واقعی. بنابراین سانتی‌لانا درست می‌گوید که ابوریحان اگر به جای کوپرنیک و یا گالیله بود همان کار آن‌ها را می‌کرد که نشانه‌ی حقیقت‌جویی دانش‌ورزان، بدون توجه به مصالح اخلاقی و مذهبی در هنگام کشف علمی است.
 
دکتر نصر خوب به نقش علمای اسلام در جلوگیری از در هم شکستن متافیزیک اسلامی که حاوی عقاید ضدعلمی بود اشاره می‌کند. آیا این افتخار است که علمای اسلام به علت تعهدات اخلاقی و مذهبی خود به کشف کرویت و حرکت زمین نائل نشدند؟ آیا این افتخار است که این علما برخلاف نیت اسلامی خود که کشف راستین طبیعت و توصیف واقعی آفرینش پروردگار یعنی جهان مادی است اباطیل بطلمیوسی را قرن‌ها به خورد طلاب مسلمان دادند و می‌دهند؛ یعنی تصویر کاذبی از آفرینش الهی ارائه می‌دادند و می‌دهند؟ فقط به سبب این که شهامت در هم شکستن این متافیزیک کهنه‌ی یونانی را نداشتند. آیا برای مسلمانی که فیزیک نوین را تحصیل کرده افتخار است که هنوز هم در حوزه‌های اسلامی هیئت بطلمیوسی را تدریس می‌کنند فقط به سبب این که ایمان برقرار بماند؟ به قیمت باژگونه نمودن و تحریف حاصل آفرینش؟ آیا مایه‌ی افتخار است که علمای اسلامی به علت منع تشریح جسد نتوانستند کارکرد درست اعضای داخلی بدن و گردش خون را کشف کنند؟ کشفی که امروز منجر به پیوند قلب و کلیه و کبد و نجات انسان‌های بی‌شماری شده است. اکنون که دانش‌ورزان ایرانی موفق به همانندسازی شده و یک ماهواره را در مدار زمین گذاشته‌اند،  آیا متافیزیک آن‌ها در هم شکسته شد؟ اگر چنین است آیا این متافیزیک ساخته و پرداخته‌ی اندیشمندان اسلامی بود یا وحی الهی؟ خوشحالم که این دو پیشرفت علمی در زمان دکتر نصر انجام شد و ایشان ناظر در هم ریخته شدن نظریه‌ی خویش هستند.
 
تصور کنید که هم اکنون دانش‌ورزان مسلمان می‌خواستند با سپاهیان فلان سرزمین کفر بجنگند. تصور کنید برای اولین بار می‌خواستند موشکی را به سوی قاره‌ای که در نیم کره‌ی دیگر قرار داشت پرتاب کنند. تصور کنید که محاسبات آنان نشان می‌داد که زمین کروی است و این موشک باید از جو زمین خارج شود و مسافت زیادی را بپیماید، اما از آن جا که طبق توصیه‌ی دکتر نصر این دانش‌ورزان مؤمن می‌خواستند علم‌شان با متافیزیک‌شان هماهنگ باشد پس از مطالعه و بررسی ناگهان متوجه می‌شدند که در کتاب‌های حکمت و فلسفه‌شان آمده که زمین صاف است و آسمان از هفت طبقه تشکیل شده و ماه اثیری‌شکل است. به این ترتیب درمی‌ماندند که آیا این موشک می‌تواند از هفت آسمان بگذرد و به سرزمین دشمن برسد یا نه. چه کسی در این میان باید تصمیم بگیرد؟ آن‌هایی که طراح و پرتاب‌کننده‌ی موشک هستند یا آن‌هایی که دسترسی به کتب معتبری داشتند که حاوی متافیزیک است؟
 
اگر از آن چه در اسلام حکمت طبیعی می‌خوانند و از غرب آمده نظریه‌های کسانی مانند سقراط، ارسطو، افلاطون، بقراط، جالینوس، اقلیدس، و فیثاغورث را حذف کنیم چه چیزی از این حکمت باقی می‌ماند؟ بدین ترتیب چه اشکالی دارد که مسلمانان به شیوه‌ی پیشینیان و اسلاف‌شان علوم جدید یعنی دانش‌ورزی را از غرب بگیرند و به اسلام وارد کنند و همانند مسیحیان آن را بپذیرند و مذهب را برای جهت‌یابی زندگی و اصول اخلاقی بگذارند؟ اندیشه‌های فلاسفه‌ی دوران رنسانس اروپا و پس از آن‌ها مانند دکارت و کانت و هگل به علت عدم ارتباط و تبادل فرهنگی غرب با فلسفه‌ی اسلامی درنیامیختند، اما در قرن نوزدهم و بیستم که تماس و مبادلات فرهنگی بین اسلام و غرب شدت گرفت و دوران رونق ایده‌آل‌های سوسیالیستی بود می‌بینیم که آرای فلسفه‌ی ضدمذهب و ضدمتافیزیکی مانند مارکس (در مورد عدالت اجتماعی، استثمار و بهره‌کشی، زشتی سرمایه‌داری، و مبارزه‌ی طبقاتی) را کسانی مانند سید جمال‌الدّین اسدآبادی، دکتر شریعتی، طالقانی جذب کردند و بر عناصری از اسلام که با این اندیشه‌ها هماهنگ بودند تأکید شد و این عناصر چهره‌ی اسلامی گرفتند.
 
منبع:
علم چیست؟ جستارهایی درباره‌ی فلسفه، پژوهش و آموزش علم، محمد رضا توکلی صابری، تهران، اختران، چاپ اول. (1397)

 بیشتر بخوانید:
  چیستی علم و ویژگی‌های آن
  نظریه علم دینی حداکثری
  معنا شناسی راسخون در علم



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط