تجدد ومسئلۀ پسا تجدد (قسمت دوم)

وقتی گیدنز به آنچه که دیگران وضعیت پسا تجدد خوانده اند، در پرتوی مفهوم تجدد رادیکال شده نگاه میکند، آنگاه مسئله تمایلات آسیب شناسانه پسا تجددگرایی تغییر ماهیت میدهد. مثلا گیدنز ادعا میکند که چنانچه از منظر پسا تجدد نگاه کنیم
دوشنبه، 26 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجدد ومسئلۀ پسا تجدد (قسمت دوم)
تئوریزه کردن جهانی شدن ونظر‌های مربوط به تجدد و پسا تجدد
 
چکیده:
وقتی گیدنز به آنچه که دیگران وضعیت پسا تجدد خوانده اند، در پرتوی مفهوم تجدد رادیکال شده نگاه میکند، آنگاه مسئله تمایلات آسیب شناسانه پسا تجددگرایی تغییر ماهیت میدهد. مثلا گیدنز ادعا میکند که چنانچه از منظر پسا تجدد نگاه کنیم، آنگاه باید بگوییم که «خود» در اثر پاره پاره شدن تجربه، دستخوش انحلال و چندپارگی شده است

تعداد کلمات: 1593کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
 
تجدد ومسئلۀ پسا تجدد (قسمت دوم)
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

 گیدنز میگوید به جای اینکه بگوییم تجده مغلوب شده است، بهتر است بگوییم ما اکنون در وضعیتی هستیم که «تجدد به درک خودش نایل. می آید» (5 :1990). گرچه من این نظر را بسیار پسندیده می بینم، اما عقیده دارم که گیدنز در مسیر این تفکر چندان جلو نرفته است. او در این فکر سهم زیادی دارد که تجدد ماهیتا بازاندیش و لذا به یک معنا جامعه شناسانه است، اما از پی بردن به این معنا باز می ماند که چرا جامعه شناسی کلاسیک متوجه این یا آن مجموعه از علائق خاص است. اگر تجدد ماهیتا بازاندیش است، پس چرا میبینیم که جامعه شناسی کلاسیک در دوره ۱۸۹۰ - ۱۹۲۰ که زمان - مکان با سرعت بیشتری فشرده و به جلو میرود، به همان میزان در باره این درهم فشردگی کمتر به بحث می پردازد؟ چرا دورکهایم و وبر علاوه بر چیزهای دیگر در باره رواج تقریبا جهانی تقویم گریگوری، مبدأ واحد ساعت جهانی و ساعت واحد جهانی، اهمیت بیسیم و اختراع هواپیما چیزی نمیگویند؟ چرا از اهمیت رشد حقوق بین الملل صحبت نمی کنند؟ خلاصه این که چرا مستقیما به حرکت های شتابانی که جهان آن زمان را به سوی تبدیل شدن به مکانی واحد، اگر نه به نظامی واحد، سوق می دهد، نمی پردازند؟ مسلما در این موارد برخی شناختهای کلی وجود داشت، چنانکه در قسمت دیگری از این کتاب به آنها اشاره شده است. می توان با اطمینان گفت که و بر می دانست آنچه را که گیدنز وجه نهادی تجدد می خواند، در حال گسترش به سراسر جهان است، همچنین دورکهایم چنان که خودش گفته است به ظهور شکلی از یک «حیات بین المللی» و ضرورت فزاینده جهان وطنی واقف و علاقمند بود. با این حال این گونه موضوعات جهانی در کارهای آنها چندان واضح و صریح مطرح نشده بود. به جای آن، آنها بیشتر بر مسئله رابطه فرد و جامعه و با اندکی تفصیل بیشتر بر تجدد غربی متمرکز بودند. با بهره گیری از نگاه به گذشته اکنون می توانیم بگوییم که آنها در این خصوص هم درست» و هم «نادرست» میگفتند. درست میگفتند به این معنا که در دورهای زندگی می کردند که این دوره از حیث یگانگی نیروهای سیاسی برای ایجاد وحدت سرزمینی و جامعه شکل گرفته بر بنیاد ملی کاملا شاخص بود. اما آنها به این واقعیت که جوامع ملی مدرن تا حد زیادی محصول الزامات مربوط به فشرده شدن جهان از یک سو و انتشار افکار مربوط به شکل مطلوب جوامع ملی از سوی دیگر است، کم تر از حد لازم بها می دادند. آنها در قیاس با آدمهایی چون کنت، سن سیمون و مارکس نسبتا کمتر به آنچه که ما اکنون جهانی شدن میخوانیم، علاقه مند بودند.
استدلالی که من تا اینجا دنبال کرده ام این است که یکی از نتایج عمده جهانی شدن نسبی شدن «روایتها» است؛ اینکه بسیاری (اما نه همه آنچه را که معتقدان به گسست در نظریه پسا تجدد مطرح کرده اند، در ارجاع به پدیده جهان بودگی قابل علت یابی است. اگر یکی از وجوه عمده جهانی شدن در هم فشرده شدن جهان باشد، یکی از نتایج اصلی آن تشدید اصطکاک بین روایت های تمدنی، ملی و جماعتی است.
رشته مرکزی کتاب گیدنز این گزاره است که آنچه به عنوان پسا تجدد اعلام شده است، در واقع گسست تجدد نیست، بلکه یک قرائت «رادیکال شده» یا «در سطح عالیتر» از تجدد است. معنی این سخن آن نیست که او پسا تجدد را دارای همان مشخصاتی می بیند که به تجدد «رادیکال شده» مربوط است. وقتی گیدنز به آنچه که دیگران وضعیت پسا تجدد خوانده اند، در پرتوی مفهوم تجدد رادیکال شده نگاه میکند، آنگاه مسئله تمایلات آسیب شناسانه پسا تجددگرایی تغییر ماهیت میدهد. مثلا گیدنز ادعا میکند که چنانچه از منظر پسا تجدد نگاه کنیم، آنگاه باید بگوییم که «خود» در اثر پاره پاره شدن تجربه، دستخوش انحلال و چندپارگی شده است، اما در قالب تجدد رادیکال شده «خود» به مثابه چیزی بیش از پایگاه نیروهای متنازع» تلقی می شود، چرا که «فرایند فعال هویت بازاندیشانه در اثر پیشرفت تجدد میسر می شود» (150 :1990). نظریة تجدد رادیکال شده به جای درک «تحولات جاری بر مبنای معرفت شناسی و رهیافت معرفت شناسی چند پاره» به شناسایی «تحولات نهادی، که احساس چندپارگی و واگرایی را می آفریند» توجه میکند (150:1990).

این فکر که پسا تجدد «صرفة» توسعه و ادامه تجدد است و این سخن که نمی توان یک خصوصیت کلی برای پسا تجدد قایل شد، تا چه رسد به یک تئوری برای آن، به خصوص بی آنکه بخش اعظم استدلال کسانی که پایان عمر روایت های بزرگ» و کلیت و شالوده را اعلام کرده اند ابطال شود، در سالهای اخیر رواج زیادی یافته است. اما گیدنز در مقاله خود از اینها نامی نمی برد. برخی از نویسندگان اخیرا تلاش کرده اند نوعی جامعه شناسی پساتنجدد ارائه دهند، در حالی که گیدنز به موضوع تردید در وجود وضعیت پسا تجدد میچسبد ضمن آن که در مقابل بحث های مرکزی کسانی که حضور پساتجدد را اعلام می کنند از طریق مراجعه به نهادهای تجدد پاسخ می دهد. به این ترتیب او در واقع می کوشد «محملهای» شکوفا شدن پسا تجدد را بیان کند، گو آنکه به صراحت این را نمی گوید. او گفتمان پسا تجدد را به عنوان نشانه شناسی تحولی در تجدد مشاهده میکند. در این نقطه است که گیدنز، هر چند دیر، به سراغ موضوع جهانی شدن می آید.

استدلالی که من تا اینجا دنبال کرده ام این است که یکی از نتایج عمده جهانی شدن نسبی شدن «روایتها» است؛ اینکه بسیاری (اما نه همه آنچه را که معتقدان به گسست در نظریه پسا تجدد مطرح کرده اند، در ارجاع به پدیده جهان بودگی قابل علت یابی است. اگر یکی از وجوه عمده جهانی شدن در هم فشرده شدن جهان باشد، یکی از نتایج اصلی آن تشدید اصطکاک بین روایت های تمدنی، ملی و جماعتی است.

   بیشتر بخوانید :  جستاری نظری پیرامون جهانی شدن

گیدنز این پدیده را دارای چهار بعد معرفی می کند: نظام ملت - کشور، اقتصاد سرمایه داری جهانی، سامان نظامی جهان و تقسیم کار بین المللی. قابل ذکر است که این تصویر چهاربعدی در واقع نتیجة انتقال خام «چهار وجه بنیادی تجدد» است که قبلا در کتاب او آمده بود: وجه نظارت ملی به نظام دولت ملی، سرمایه داری ملی به اقتصاد سرمایه داری جهانی و صنعت گرایی ملی به تقسیم کار بین المللی و سامان نظامی ملی به سامان نظامی جهانی تبدیل میشود. فقط نخستین اینهاست که متضمن انتقال مستقیم یک بعد ملی تجدد به وضعیت جهانی نیست. به این ترتیب به راحتی می توان پی برد که منظور گیدنز از پیامدهای تجدد» چیست. جهان بودگی یا آنچه را که گیدنز جهانی شدن مینامد، به سادگی، «بسط تجدد از جامعه (ملی) به جهان است. جهانی شدن همان تجدد در مقیاس جهانی است».
چنانکه نظریه پردازان جهانی شدن استدلال میکنند، یکی از مسائل مهم جامعه شناسی درک شرایطی است که در قالب آن رویارویی های مذکور صورت میگیرد و همچنین حرکت به سمت آنچه که من آن را «تعاریف» وضعیت جهانی می خوانم و نیز مناقشه بر سر این تعاریف. بنابراین علائق فرهنگی و معرفت شناسی «پسا تجددگرایان» به یک معنا حفظ میشود و باید حفظ شود، اما، برخلاف گرایش عمومی پسا تجددگرایی بخش عمده نظریه جهانی شدن متوجه ناهمگنی است، بی آنکه این ناهمگنی را به همگنی تازهای تقلیل دهد.گیدنز در این مورد بسخنی ندارد. ادعای خود او این است که «غیر از کتاب مارشال مک لوهان و تعداد دیگری از نویسندگان منفرد» بحث جهانی شدن تنها در دو دسته از نوشته ها مشاهده می شود: «نظریة نظام جهانی»، به ویژه آنچه که مرتبط با والرستین است کسی که هرگز به فایده این اصطلاح واقف نشد)، و «نظریه پردازان روابط بین الملل». نظریه دسته نخست، چنان که بسیاری دیگر گفته اند، به لحاظ تمرکز بر عامل اقتصاد دستخوش کاستی و محدودیت است (هر چند که چنان که دیدیم کارهای والرستین به طور فزاینده به سوی توجه به فرهنگ و تا حد کمتری مسائل معرفت شناسی سیر میکند) دسته دوم، به گفته گیدنز، تا آنجا که به مسئله حرکت به سوی «یک جهان واحد» مربوط می شود، بیشتر بر خلال همپیوندیهای فزاینده نظام بینادولتی جهانی به این موضوع نگاه میکنند. در اینجا او بار دیگر بحثهای زیرکانه تر و دارای کاستی های کمتر در مورد تحلیل روابط بینادولتی و فرادولتی و همچنین حقوق بین الملل و مناسبات بینافرهنگی را به فراموشی می سپارد.

چه چیزی راگیدنز به عنوان یک مدل برای نظام جهانی پیشنهاد می کند؟ او جهانی شدن را به عنوان «فشرده شدن مناسبات اجتماعی جهانی که محلهای جداگانه را چنان به هم پیوند می زند که حوادث محلی را حوادثی شکل میدهد که کیلومترها دور از آن رخ می دهد، و بالعکس» تعریف میکند (64 :1990).

گیدنز این پدیده را دارای چهار بعد معرفی می کند: نظام ملت - کشور، اقتصاد سرمایه داری جهانی، سامان نظامی جهان و تقسیم کار بین المللی. قابل ذکر است که این تصویر چهاربعدی در واقع نتیجة انتقال خام «چهار وجه بنیادی تجدد» است که قبلا در کتاب او آمده بود: وجه نظارت ملی به نظام دولت ملی، سرمایه داری ملی به اقتصاد سرمایه داری جهانی و صنعت گرایی ملی به تقسیم کار بین المللی و سامان نظامی ملی به سامان نظامی جهانی تبدیل میشود. فقط نخستین اینهاست که متضمن انتقال مستقیم یک بعد ملی تجدد به وضعیت جهانی نیست. به این ترتیب به راحتی می توان پی برد که منظور گیدنز از پیامدهای تجدد» چیست. جهان بودگی یا آنچه را که گیدنز جهانی شدن مینامد، به سادگی، «بسط تجدد از جامعه (ملی) به جهان است. جهانی شدن همان تجدد در مقیاس جهانی است». چنان که گیدنز میگوید «تجدد ذاتا جهانی کننده است» (1771 ,63 :1990). این گزاره ناگزیر به این پرسش می انجامد که آیا تجدد یک پروژه غربی است؟ به نظر میرسد که پاسخ گیدنز به این پرسش مثبت باشد. ولی از سوی دیگر میگوید که گرچه «یکی از بنیادی ترین پیامدهای تجدد... جهانی شدن است»، ضمن تاکید میکند که جهانی شدن چیزی بیش از گسترش نهادهای غربی در اکناف جهان است که در آن سایر فرهنگها پایمال می شوند» (175 :1990). زوال در «چنگ غرب... نتیجه کاهش اثر نهادهایی نیست که ابتدا در آنجا برخاست، بلکه برعکس نتیجه گسترش جهانی آنهاست» (52 :1990). این فکر هرچند واجد ارزشهایی است، اما این مسئله که در جهان سر تا پا متجدد کنونی «غیر غربی» به چه معنی است، بی پاسخ می ماند. غفلت گیدنز از فرهنگ به ویژه در این مقام تحیرانگیز است. در همان حال مسئله خلط «تجدد» و جهان بودگی (که خود یک اصطلاح معتبر است، بسیار آشکار است.
 
ادامه دارد..

منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   جهانی شدن، مفاهیم و دیدگاه ها
   جهانی شدن چیست؟
   نظریه‌های جهانی شدن
   عوامل جهانی شدن و ارتباط آن با فرایند توسعه

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط