آثار بازمانده از نوشتگان ایران کهن
چکیده:
فروهر بخش الهی و آسمانی وجود آدمی است و بوی یعنی آگاهی و درک. با این توصیف که از کتاب پهلوی بندهش نقل شد، وجود ازلی مردم که در نزد آفریننده و خدای خویش از آغاز بوده است و هست
تعداد کلمات: 1920 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
فروهر بخش الهی و آسمانی وجود آدمی است و بوی یعنی آگاهی و درک. با این توصیف که از کتاب پهلوی بندهش نقل شد، وجود ازلی مردم که در نزد آفریننده و خدای خویش از آغاز بوده است و هست
تعداد کلمات: 1920 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
نویسنده: کتایون مزداپور
اختیار آدمی را در گزینش خیر بر شر، گریداری می نامیده اند. همین قدرت گزیداری است که امتیاز بزرگ آدمی به شمار می رود و انسان را اشرف مخلوقات میگرداند: در جایی از اوستا پیدا است و آمده است که هرمزد زرتشت را گفت که من آفریدم ای اسپیتمان زرتشت، ماه و خورشید، آتش سرخ سوزان و سگ و پرنده و گوسفند پنجگانه را، اما، از هرگونه آفریدگان مهتر و برتر آفریدم مرد اشو، یعنی پارسا را، که از من بپذرفت بدرستی ستایندگی راستی را که در دین است. «ستایندگی راستی» به معنای پاس داشتن و حرمت نهادن به راستی است و راستی همان مفهوم و معنی واصل متعالی و والایی است که اندیشه اخلاقی نیاکان ما را ارج و برتری ممتاز می بخشد. چنان که ملاحظه فرموده اید، «راستان» به همان معنای پارسایان و پاکان و پرهیزگاران است و آوازه مرد ایرانی که راست تیر می اندازد و راست می گوید جهانگیرا
زن و مرد پرهیزگاری که راستی را بر می گزیند، در برابر پیرو دروغ قرار می گیرد و اصطلاح برای نامیدن پیرو دروغ «روند» است. دروند گناهکار است و هر کسی که قوانین راستی را، به هر معنی و مفهومی که منظور باشد، زیر پای بگذارد، چنین خوانده می شود: «دروند»! «ایدون آن دروندگاه، یعنی تخت شاهی و پایگاه بلند، یابد، ایدون آن دروند اسب یابد، و ایدون آن دروند رمه میشان را یابد. نیابد مردم دروند جبار و قانون شکن رمه راستی را. رمه راستی خواهد، ای زرتشت، آن که مرد نیک است و آن که زن نیک است. چون رمه راستی پر رستگاری هست، ای زرتشت!
او را نوشین خورش دهند از روغن بهاری، آبدار و پرمی و شیرین و پرانگبین. بهمن امشاسپند رخت زرین نگار و تخت زرین به روان آن انوشه روان دهاد و اهریمن و دیوان را بر روان آن انوشه روان هرگز هیچ گزند و زیان کردن مباد. چونان میشی که گرگان بر او آیند، که از بوی آن گرگ میش فراز ترسد، پس اهریمن و دیوان نیز باشد که از بوی آن انوشیروان فراز ترسند!
«پانستوش گوو پانستوش أسه پانسنوش ارم نیم پانسنوش تره چیریو تخمه: خاک شود گاو، خاک شود اسب، خاک شود سیم و زر، خاک شود مرد تکاور کارزاری، و به خاکی و غبار در آمیزد همه تن این مردمان. نه آن یک به خاک رود که مرد در گیتی راستی را ستاید، و یا راستان و نیکان را چیز دهد.»
آنچه بویژه ارج و عظمت پارسایی و برترین پایه راستان را مسلم می سازد، اختیار وگریداری آدمی است برای آمدن به گیتی و تحمل رنج در دوران آمیزش شر اهریمنی با آفرینش هرمزدی. در ازل، هنگامی که هرمزد همه آفرینش را بیافرید، با بوی یعنی آگاهی و فروهر یعنی نیروی الهی وجود مردمان سگالش و مشورت کرد و خرد همه آگاه، یعنی علم مطلق را به مردمان فراز برد و گفت که کدام یک شما را سودمندتر در نظر آید؟ اگر شما را بصورت مادی بیافرینم و با تن خود با اهریمن و شر بجنگید و آن را نابود کنید و شما را به فرجام درست و انوشه یعنی جاویدان باز آرایم و باز شما را به گیتی بیافرینم، جاودانه بیمرگ، بی پیری و بی دشمنی باشید، یا شما را جاودانه پاسداری بر ضد اهریمن باید کرد؟ ایشان بدان خرد همه آگاه آن بدی را که از اهریمن بر فروهرهای مردمان در جهان رسد، دیدند و رهایی واپسین از دشمنی اهریمن و در جهان واپسین، جاودانه درست و انوشه باز بودن را دیدند و برای رفتن به گیتی همداستان شدند.
فروهر بخش الهی و آسمانی وجود آدمی است و بوی یعنی آگاهی و درک. با این توصیف که از کتاب پهلوی بندهش نقل شد، وجود ازلی مردم که در نزد آفریننده و خدای خویش از آغاز بوده است و هست، می پذیرد که به گیتی هبوط کند و رنجهای بودن و زندگانی را تحمل کند و سرانجام به واقعه و وحشت مرگ دچار شود. اما حاصل این هبوط و آمدن به گیتی که پرخطر و پرگزند است، رهایی از اهریمن و شر اهریمنی است. همین گزینش آگاهانه است که مرگ مردم را به شهادت مشابه می گرداند. به موجب همین اندیشه است که خطابه ائوگمدیچا چنین آغاز می گردد «رم، پذیرم، خرسندم. ترسم به گیتی، پذیرم رنج را، خرسندم به مرگ! شاتو مناو وهیشتو اوروانو: شاد آن تن که نیکی ورزید برای روان خویش» رسم، پذیرم، خرسندم: رسم به گیتی، پذیرم رنج را، خرسندم به مرگ». فعل رسیدن در اینجا به معنای ازلی بودن و سپس آمدن به گیتی است و پذیرفتن به معنای تعهد کردن تکلیف زادن و زیستن در جهان پرخطر و پرگزند است. فرجام دنیوی و مقدماتی و نخستین چنین سرگذشتی رویارویی با مرگ است. افزون بر این سرنوشت محتوم زندگان، آدمی را خطرات این جهانی دردناکی تهدید میکند که یکی رنجهای گونه گون است و دیگری احتمال گمراه شدن و روگردان گشتن از خیر هرمزدی و نیکی. این خطر را بویژه دیو آز و آزمندی در کمین مردم می نشاند و آدمی را چنان به مصیبت دچار میکند که از اصل هرمزدی و نورانی خود ببرد و به خیل اهریمنان و خویشان اهریمن بپیوندد. از نادانی و به اصطلاح قدیمی «دژآگاهی» مردم به این ورطه هلاک می افتند و دژآگاهی یعنی آگاهی ناقص و ناتمام و غلط و علم نادرست!
بیشتر بخوانید : شاهنامه و تاریخ
اما چون بهمن امشاسپند، یعنی اندیشه نیک، مردم را بسوی راستی رهنمون باشد و هدایت کند، روان آدمی از این خطر شوم خواهد رست. در پناه امشاسپند بهمن و نیک اندیشی است که شادی و رستگاری خواهد آمد و چون زندگانی تن حتی به فرجام رسید، روان را شادی جاودانه خواهد بود. پس از مرگ تن، «سدیگر بامداد، در بامداد چهارم درگذشت، ایزدان بر سر پل چینود، که پل صراط است، به پیشباز روان بهشتی می آیند. روان شاد و خرم و آسان از آن پل میگذرد.
زن و مرد پرهیزگاری که راستی را بر می گزیند، در برابر پیرو دروغ قرار می گیرد و اصطلاح برای نامیدن پیرو دروغ «روند» است. دروند گناهکار است و هر کسی که قوانین راستی را، به هر معنی و مفهومی که منظور باشد، زیر پای بگذارد، چنین خوانده می شود: «دروند»! «ایدون آن دروندگاه، یعنی تخت شاهی و پایگاه بلند، یابد، ایدون آن دروند اسب یابد، و ایدون آن دروند رمه میشان را یابد. نیابد مردم دروند جبار و قانون شکن رمه راستی را. رمه راستی خواهد، ای زرتشت، آن که مرد نیک است و آن که زن نیک است. چون رمه راستی پر رستگاری هست، ای زرتشت!
در خطابه سوگواری ائوگمدنچا، رستگاری روان را بصورت تسلای خاطر برای بازماندگان می بینیم: «شفیع باد بر روان آن انوشهروان، بهمن امشاسپند. باشد که بهمن امشاسپند او را به بارگاه هرمزد و امشاسپندان برد: بر ایستد بهمن امشاسپند از تخت زرین ساخت و آن انوشه روان را دست فرازگیرد و ایدون او را شاد و پررامش بکند، چونان هر آن تنی که در گیتی شادترین و پررامش ترین بوده است، چنان که خرم ترین و شادترین کس در گیتی زندگانی کند، آن انوشیروان را شادمانی بهشتی بخشد.
او را نوشین خورش دهند از روغن بهاری، آبدار و پرمی و شیرین و پرانگبین. بهمن امشاسپند رخت زرین نگار و تخت زرین به روان آن انوشه روان دهاد و اهریمن و دیوان را بر روان آن انوشه روان هرگز هیچ گزند و زیان کردن مباد. چونان میشی که گرگان بر او آیند، که از بوی آن گرگ میش فراز ترسد، پس اهریمن و دیوان نیز باشد که از بوی آن انوشیروان فراز ترسند!
در عرش هرمزدی و در انجمن ایزدان که فرشتگان اند، روان بهشتی پاداش بزرگ أخروی خواهد یافت. از این پس او خود فرشته ای خواهد بود در بهشت. یاری جستن از همت و توانمندی روان بهشتی درگذشتگان، که با فروهر یا فروشی، در بارگاه خدایی همراه است، بخشی زنده و سخت کهنسال است که ریشه به باورهای دیرینه اقوام هندواروپایی می برد. جملات و عبارتهای بسیاری در زبان امروزی هست و آداب و رسمهای چندی نیز وجود دارد که دلالت می کند بر اعتقادی زنده و معاصر که فروهر و روان درگذشتگان را چونان فرشته یاریگر و حامی بازماندگان می خواند. روان رفتگان زندگان را یاوری و کمک می دهند و هرگز از خانمان و دودمان و بازماندگان خویش جدا نمی گردند. از این جهت است که باورها و اساطیر مرگ در آیین زرتشتی این واقعه خطیر را شکوه و عظمتی چندان می بخشد که گویی عروج مردمان خاکی است تا عالم فرشتگان و ایزدان به رغم همه تلخیها، پیامد شادمانه و خرم مرگ مژده رسیدن است به بهشت برین یا گرزمان و رستگاری روان. از آنجا که رستگاری هر کس پیش درآمد رستگاری هستی است، واقعه مرگ عظمتی کیهانی می یابد و مرگ هرکس بصورت کلان کرداری ایزدینه در می آید. آزمون دشوار زندگانی در جهان پرخطر و پرگزند دنیوی با این سختی بزرگ و فرجامین به سر می رسد و تکلیف و خویشکاری هر تن با آن به تجلی آخرین خود می پیوندد. تسلای خاطری که در پرتو این رشته باورها برای سوگواران پدید می آید، مرگ را حادثه پرشکوه و ملازم زیستن می خواند. این بینش و جهان بینی زیستن و حیات، بویژه زندگانی آدمیان را شرط چیرگی بر شر اهریمن و تحمل رنج را کرداری سزاوار ستایش و دلاوری شگرف هر آن وجودی می شمارد که به گیتی می آید و از آن در میگذرد: «همانا هر آن که زاد و هر آن که زاید، او را این کار، یعنی تحمل رنج و مرگ را بباید کردن تا چونین بهشت بھر جهانیان کردن میسر شود. این زمان رسیده را، او از این یک خوان و منزل فرا رفت. او را بهشت بھر وگرزمان، یعنی بهشت برین، پاداش باد!
تسلای خاطری که در پرتو این رشته باورها شکوه مرگ را نقش می زند، سلسلة درازی از آیینهای پر تفصیل درگذشتگان را نیز بر عهده بازماندگان می گذارد. در نتیجه، سوگواری برای درگذشتگان همراه است با اجرای مراسم و آدابی پرشمار و پیچیده و سنجیده. نیایشهای متعدد، رفتارهای آیینی درهم بافته و دقیق، و گفته ها و عبارتهای معینی که در تسلیت و پاسخ آن پیوسته تکرار می گردد، کوشندگی و تلاشی است در فرهنگ جامعه برای سبک کردن تلخی مرگ و زدودن رنگ سیاه آن. غم و اندوه که اهریمنی است، گرچه با مرگ تن سرشتگی دارد و با آن عجین است، اما بهشت، پاداش شادمانه و سزاوار نیکوکاران و راستان، مرگ را در ساخت ذهنی مردم و فرهنگ جامعه رنگی اخلاقی می زند و آن را چندان شکوه می بخشد که از شور زندگانی نکاهد و آداب آن بصورت بخشی پویا و جاندار از ملازمان حیات در آید. در این ملازمت است که جامعه امروزی زرتشتی مراسم درگذشتگان را با جشنها و شادیهای زندگانی توام می کند و مثلا گاهنبارها را با یاد درگذشتگان درهم می آمیزد و با نام آنها.
گاهنبار جشن ششگانه آفرینش است و ششمین گاهنبار جشن آفرینش آدمی. در این ایام، یعنی پنجه دزدیده یا خمسه مسترقه که روزهای آخر سال است، فروهر مردمان را، از درگذشتگان و زندگان تا فروهر نازادگان، درود می فرستند و بزرگداری و ستایش می کنند. اعتقاد بر این است که روانهای درگذشتگان، چه بهشتی و چه دوزخی، در این روزها به خانمان خود می آیند. از این روی است که خانه ها را پاکیزه میکنیم و آرایش می دهیم زیرا میهمانان بهشتی باید آن را بپسندند و از ما، بازماندگان خاندانها، خرسند و خشنود باشند. مرز این رفتن و ماندن لغزان است و این مرز لغزان همان است که آن را مرگ می نامیم. در نوروز که جشن بیمرگی است و در گاهنبار آخرین سال، این مرز در نوردیده می شود و شکوه مرگ و شور زندگانی ستایشی هماهنگ و متوازن می یابد و ستایشها و نیایشهای آن دو درهم می آمیزد!
گاهنبار پنجه به نوروز می انجامد و به این بزرگترین جشن سالیانه می پیوندد. در نوروز هم همین دو وجهی بودن باورها و رسمها بخوبی پدیدار است. نوروز بهاری که جشن روییدن نبات است، در اساطیر خود بر مبنای چیرگی جمشیدجم بر مرگ پدید آمده است. در این چیرگی ناپایدار، که شهریاری جم را از رنج و مرگ رهانید و نوروز جمشیدی یادگار آن است، زندگانی را ستایش می کنیم، اما در اساطیر و مراسم نوروزی، بویژه یاد رفتگان نیز در کار است. شکوه مرگ بر زنده ترین جشن سایه افکنده است و از دل آن است که شور زندگانی سر بر می کشد، درست مانند سر زدن سبزه از قعر خاک مرده و زایش کیخسرو جاویدان پس از مرگ و شهادت پدر نوجوان خویش.
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)
زن و مرد پرهیزگاری که راستی را بر می گزیند، در برابر پیرو دروغ قرار می گیرد و اصطلاح برای نامیدن پیرو دروغ «روند» است. دروند گناهکار است و هر کسی که قوانین راستی را، به هر معنی و مفهومی که منظور باشد، زیر پای بگذارد، چنین خوانده می شود: «دروند»! «ایدون آن دروندگاه، یعنی تخت شاهی و پایگاه بلند، یابد، ایدون آن دروند اسب یابد، و ایدون آن دروند رمه میشان را یابد. نیابد مردم دروند جبار و قانون شکن رمه راستی را. رمه راستی خواهد، ای زرتشت، آن که مرد نیک است و آن که زن نیک است. چون رمه راستی پر رستگاری هست، ای زرتشت!
در خطابه سوگواری ائوگمدنچا، رستگاری روان را بصورت تسلای خاطر برای بازماندگان می بینیم: «شفیع باد بر روان آن انوشهروان، بهمن امشاسپند. باشد که بهمن امشاسپند او را به بارگاه هرمزد و امشاسپندان برد: بر ایستد بهمن امشاسپند از تخت زرین ساخت و آن انوشه روان را دست فرازگیرد و ایدون او را شاد و پررامش بکند، چونان هر آن تنی که در گیتی شادترین و پررامش ترین بوده است، چنان که خرم ترین و شادترین کس در گیتی زندگانی کند، آن انوشیروان را شادمانی بهشتی بخشد.
او را نوشین خورش دهند از روغن بهاری، آبدار و پرمی و شیرین و پرانگبین. بهمن امشاسپند رخت زرین نگار و تخت زرین به روان آن انوشه روان دهاد و اهریمن و دیوان را بر روان آن انوشه روان هرگز هیچ گزند و زیان کردن مباد. چونان میشی که گرگان بر او آیند، که از بوی آن گرگ میش فراز ترسد، پس اهریمن و دیوان نیز باشد که از بوی آن انوشیروان فراز ترسند!
در عرش هرمزدی و در انجمن ایزدان که فرشتگان اند، روان بهشتی پاداش بزرگ أخروی خواهد یافت. از این پس او خود فرشته ای خواهد بود در بهشت. یاری جستن از همت و توانمندی روان بهشتی درگذشتگان، که با فروهر یا فروشی، در بارگاه خدایی همراه است، بخشی زنده و سخت کهنسال است که ریشه به باورهای دیرینه اقوام هندواروپایی می برد. جملات و عبارتهای بسیاری در زبان امروزی هست و آداب و رسمهای چندی نیز وجود دارد که دلالت می کند بر اعتقادی زنده و معاصر که فروهر و روان درگذشتگان را چونان فرشته یاریگر و حامی بازماندگان می خواند. روان رفتگان زندگان را یاوری و کمک می دهند و هرگز از خانمان و دودمان و بازماندگان خویش جدا نمی گردند. از این جهت است که باورها و اساطیر مرگ در آیین زرتشتی این واقعه خطیر را شکوه و عظمتی چندان می بخشد که گویی عروج مردمان خاکی است تا عالم فرشتگان و ایزدان به رغم همه تلخیها، پیامد شادمانه و خرم مرگ مژده رسیدن است به بهشت برین یا گرزمان و رستگاری روان. از آنجا که رستگاری هر کس پیش درآمد رستگاری هستی است، واقعه مرگ عظمتی کیهانی می یابد و مرگ هرکس بصورت کلان کرداری ایزدینه در می آید. آزمون دشوار زندگانی در جهان پرخطر و پرگزند دنیوی با این سختی بزرگ و فرجامین به سر می رسد و تکلیف و خویشکاری هر تن با آن به تجلی آخرین خود می پیوندد. تسلای خاطری که در پرتو این رشته باورها برای سوگواران پدید می آید، مرگ را حادثه پرشکوه و ملازم زیستن می خواند. این بینش و جهان بینی زیستن و حیات، بویژه زندگانی آدمیان را شرط چیرگی بر شر اهریمن و تحمل رنج را کرداری سزاوار ستایش و دلاوری شگرف هر آن وجودی می شمارد که به گیتی می آید و از آن در میگذرد: «همانا هر آن که زاد و هر آن که زاید، او را این کار، یعنی تحمل رنج و مرگ را بباید کردن تا چونین بهشت بھر جهانیان کردن میسر شود. این زمان رسیده را، او از این یک خوان و منزل فرا رفت. او را بهشت بھر وگرزمان، یعنی بهشت برین، پاداش باد!
تسلای خاطری که در پرتو این رشته باورها شکوه مرگ را نقش می زند، سلسلة درازی از آیینهای پر تفصیل درگذشتگان را نیز بر عهده بازماندگان می گذارد. در نتیجه، سوگواری برای درگذشتگان همراه است با اجرای مراسم و آدابی پرشمار و پیچیده و سنجیده. نیایشهای متعدد، رفتارهای آیینی درهم بافته و دقیق، و گفته ها و عبارتهای معینی که در تسلیت و پاسخ آن پیوسته تکرار می گردد، کوشندگی و تلاشی است در فرهنگ جامعه برای سبک کردن تلخی مرگ و زدودن رنگ سیاه آن. غم و اندوه که اهریمنی است، گرچه با مرگ تن سرشتگی دارد و با آن عجین است، اما بهشت، پاداش شادمانه و سزاوار نیکوکاران و راستان، مرگ را در ساخت ذهنی مردم و فرهنگ جامعه رنگی اخلاقی می زند و آن را چندان شکوه می بخشد که از شور زندگانی نکاهد و آداب آن بصورت بخشی پویا و جاندار از ملازمان حیات در آید. در این ملازمت است که جامعه امروزی زرتشتی مراسم درگذشتگان را با جشنها و شادیهای زندگانی توام می کند و مثلا گاهنبارها را با یاد درگذشتگان درهم می آمیزد و با نام آنها.
گاهنبار جشن ششگانه آفرینش است و ششمین گاهنبار جشن آفرینش آدمی. در این ایام، یعنی پنجه دزدیده یا خمسه مسترقه که روزهای آخر سال است، فروهر مردمان را، از درگذشتگان و زندگان تا فروهر نازادگان، درود می فرستند و بزرگداری و ستایش می کنند. اعتقاد بر این است که روانهای درگذشتگان، چه بهشتی و چه دوزخی، در این روزها به خانمان خود می آیند. از این روی است که خانه ها را پاکیزه میکنیم و آرایش می دهیم زیرا میهمانان بهشتی باید آن را بپسندند و از ما، بازماندگان خاندانها، خرسند و خشنود باشند. مرز این رفتن و ماندن لغزان است و این مرز لغزان همان است که آن را مرگ می نامیم. در نوروز که جشن بیمرگی است و در گاهنبار آخرین سال، این مرز در نوردیده می شود و شکوه مرگ و شور زندگانی ستایشی هماهنگ و متوازن می یابد و ستایشها و نیایشهای آن دو درهم می آمیزد!
گاهنبار پنجه به نوروز می انجامد و به این بزرگترین جشن سالیانه می پیوندد. در نوروز هم همین دو وجهی بودن باورها و رسمها بخوبی پدیدار است. نوروز بهاری که جشن روییدن نبات است، در اساطیر خود بر مبنای چیرگی جمشیدجم بر مرگ پدید آمده است. در این چیرگی ناپایدار، که شهریاری جم را از رنج و مرگ رهانید و نوروز جمشیدی یادگار آن است، زندگانی را ستایش می کنیم، اما در اساطیر و مراسم نوروزی، بویژه یاد رفتگان نیز در کار است. شکوه مرگ بر زنده ترین جشن سایه افکنده است و از دل آن است که شور زندگانی سر بر می کشد، درست مانند سر زدن سبزه از قعر خاک مرده و زایش کیخسرو جاویدان پس از مرگ و شهادت پدر نوجوان خویش.
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)
بیشتر بخوانید :
انسان شناسی و اشاعه گرایی
شاخههای انسان شناسی
انسان شناسی نمادین و تفسیری