تاریخ به سبک برادلی (قسمت اول)

نهضت جدید تفکر در جهت مثبت خود تلاشی بود برای دفاع از تاریخ به سان صورتی از دانش و متمایز از علوم طبیعی و با وجود این شایسته ی اعتبار و تلاشی بود که با بلوغ این نهضت بیش از پیش روشن تر می شد.
پنجشنبه، 20 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ به سبک برادلی (قسمت اول)
نگاهی به سبک تاریخ نگاری برادلی
 
چکیده:
نهضت جدید تفکر در جهت مثبت خود تلاشی بود برای دفاع از تاریخ به سان صورتی از دانش و متمایز از علوم طبیعی و با وجود این شایسته ی اعتبار و تلاشی بود که با بلوغ این نهضت بیش از پیش روشن تر می شد.
 
تعداد کلمات: 1578 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
تاریخ به سبک برادلی (قسمت اول)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

تقریبا در اواخر قرن نوزدهم، پس از زمستانی که با مرگ هگل آغاز شده بود، فصل بهاری از رشد جدید فلسفه در اروپا پدیدار شد. این نهضت جدید فکری از جهت منفی خود را عمدتا به صورت طغیانی علیه اثبات گرایی بروز داد، ولی اثبات گرایی با این که عملا یک نظام فلسفی بود، از ادعای این عنوان خودداری می ورزید و فقط ادعای علمی بودن داشت. در واقع چیزی نبود جز روش شناسی علوم طبیعی که به سطح یک روش شناسی عمومی ارتقا یافته بود: علوم طبیعی خود را با دانش یکی می دانست. در نتیجه، حمله به اثبات گرایی ناگزیر به عنوان شورش بر علم و همچنین شورش بر عقل به معنی دقیق کلمه نیز تلقی می شد. اما اگر درست فهمیده می شد، هیچ یک از اینها نبود. شورش بر علم نبود، شورش بر فلسفه ای بود که ادعا داشت علم تنها نوع شناختی است که وجود دارد یا می تواند وجود یابد. شورش بر عقل هم نبود، شورش علیه نظریه ای بود که عقل را به نوع تفکر شاخص علوم طبیعی محدود می کرد. اما هر شورشی علیه یک چیز، به نفع چیز دیگری است. این نهضت جدید تفکر در جهت مثبت خود تلاشی بود برای دفاع از تاریخ به سان صورتی از دانش و متمایز از علوم طبیعی و با وجود این شایسته ی اعتبار و تلاشی بود که با بلوغ این نهضت بیش از پیش روشن تر می شد.
 
با وجود این، متولیان اولیه ی این اندیشه های جدید کار خود را در سایه ی اثبات گرایی انجام میدادند و دشواری عظیمی در گشودن گرهی دیدگاه اثبات گرایی از دست و پای خود در پیش داشتند. اگر آنان در بعضی نقاط فکر خود توانستند بر این دشواری غلبه کنند، در بعضی نقاط دیگر به سراشیب اثبات گرایی لغزیدند. در نتیجه، اکنون که به نهضت باز می نگریم، آن را به سان آمیزهی آشفته ای از اثبات گرایی و انگیزه های گوناگونی ضد اثبات گرایی می بینیم و هنگامی که در صدد نقد نتایج آن و به نظم در آوردن آنها بر می آییم، به فوریت در می یابیم که آسان ترین طریق حذف عناصر ضد اثبات۔ گرایی و تلقی آن به سان بیان نامنسجم اثبات گرایی خواهد بود. بدیهی است این تفسیر نادرست خواهد بود و متضمن این است که تخمیر رشد جدید به اشتباه به جای نوسانات یک فکر ضعیف و ناپایدار گرفته شده است، و با نادیده گرفتن دشواری هایی که ایده های این فیلسوفان جدید پدید می آورد به جای مواجهه و غلبه بر آنها، ایده های آنان را در جهتی دقیق خطا بپرورانیم. در تحلیل فکر یک فیلسوف، درست مانند تحلیل یک وضعیت سیاسی، انسان همیشه تناقضها و ناپیوستگی هایی می یابد. این تناقضات همیشه میان عناصر واپسگرا و مترقی است که اگر بخواهیم تحلیل مان به جایی برسد، بسیار اهمیت دارد که درست تشخیص بدهیم کدام عناصر مترقی و کدام رو به قهقرا هستند. حسن بزرگ مطالعه ی موضوع به طریق تاریخی آن است که ما را قادر می سازد با اطمینان تمیز بدهیم.

   بیشتر بخوانید:  سرشت تاریخ‌نگاری یونانی ـ رومی

در انگلستان، رهبر نهضت جدینا اخباکلام برادلی بود که در نخستین اثر منتشر شده اش، مخصوصا به مسائل تاریخ پرداخت. عنوان این کتاب پیش فرض های تاریخ انتقادی بود که در سال ۱۸۷۴ نوشته شد. وضعیتی که این رساله از آن پدیدار شد، مربوط به نقد کتاب مقدس بود که از جانب مکتب توبینگن به خصوص ف. ک. باوئر و دیوید اشتراوس نضج گرفته بود. این عالمان آلمانی دین روش های جدید نقد تاریخی را در مورد احادیث کتاب عهد جدید به کار بردند و نتیجه ی امر ضربه ای کاری به اعتبار آن احادیت بود. این نتیجه فقط ناشی از به کار بردن روش های انتقادی نبود، بلکه از روحیهی اثبات گرایانه ای ناشی می شد که در روش ها از آن بهره می گرفتند. مورخ انتقادی کسی است که دیگر راضی نمی شود بگوید «مراجع میگویند که فلان و بهمان حادثه اتفاق افتاده و بنابراین من معتقدم که اتفاق افتاده است.» او میگوید «مراجع میگویند که اتفاق افتاده و بر من است که تعیین کنم آنها راست می گویند یا خیر.» به این ترتیب، مورخان انتقادی ناگزیر بودند بپرسند که آیا احادیث عهد جدید، در این جزء یا آن جزء، واقعه ای تاریخی را گزارش کرده اند یا داستانی تخیلی را که به سان بخشی از سنت افسانه ای یک فرقهی دینی جدید روییده است. هر دو شق ممکن به نظر می آمد. مثلا، داستان رستاخیز عیسی (علیه السلام) را در نظر بگیرید. توماس آرنولد، که زمانی در آکسفورد استاد و همچنین مربی راگبی بود، آن را تأیید شده ترین واقعه ی تاریخ می خواند، ولی منتقدان پاسخ دادند تأیید آن واقعه فقط ثابت می کند که عده ی زیادی به آن اعتقاد داشته اند، نه آنکه اتفاق افتاده است. تا اینجا اساس برهان آنان درست بود، اما مفروضات اثبات گرایانه شان هنگامی ظاهر شد که ادعا کردند می توانند نشان دهند: ( الف) این واقعه نمی شود اتفاق افتاده باشد؛ (ب) افرادی که به آن اعتقاد داشتند دلیل خوبی برای آن داشتند اگرچه این واقعه اتفاق نیفتاده است. ( الف) آنان استدلال می کردند که این واقعه نمی تواند اتفاق افتاده باشد چون معجزه است و معجزه نقض قوانین طبیعت است؛ قوانین طبیعت به دست علم مکشوف می شوند و بنابراین تمام اعتبار و قدرت فائقه ی علم در کفه ی انکار این که رستاخیز واقعا اتفاق افتاده باشد قرار می گیرد. (ب) اما پیروان اولیه ی کلیسا افرادی با ذهن علمی نبودند؛ آنان در فضایی می زیستند که تمایز میان آنچه می توانست اتفاق بیفتد و آنچه نمی توانست، هیچ معنا نداشت. در آن ایام همه به معجزه اعتقاد داشتند و بنابراین کاملا طبیعی است که تخیلاتشان معجزاتی این گونه اختراع کرده باشد که برای کلیسایشان چنین مایه ی اعتبار است و بر بنیانگذار آن این همه افتخار باز می تاباند.
 با وجود این، متولیان اولیه ی این اندیشه های جدید کار خود را در سایه ی اثبات گرایی انجام میدادند و دشواری عظیمی در گشودن گرهی دیدگاه اثبات گرایی از دست و پای خود در پیش داشتند. اگر آنان در بعضی نقاط فکر خود توانستند بر این دشواری غلبه کنند، در بعضی نقاط دیگر به سراشیب اثبات گرایی لغزیدند. در نتیجه، اکنون که به نهضت باز می نگریم، آن را به سان آمیزهی آشفته ای از اثبات گرایی و انگیزه های گوناگونی ضد اثبات گرایی می بینیم و هنگامی که در صدد نقد نتایج آن و به نظم در آوردن آنها بر می آییم، به فوریت در می یابیم که آسان ترین طریق حذف عناصر ضد اثبات۔ گرایی و تلقی آن به سان بیان نامنسجم اثبات گرایی خواهد بود. بدیهی است این تفسیر نادرست خواهد بود و متضمن این است که تخمیر رشد جدید به اشتباه به جای نوسانات یک فکر ضعیف و ناپایدار گرفته شده است
نتیجه آن شد که منتقدان، بدون کوچک ترین انحراف ضد دینی یا ضد مسیحی، بلکه، بر عکس، با آرزوی استوار کردن عقاید مسیحیت، تنها بر صخرهی مستحکم واقعه ی تاریخی مسلم و آزمون شده ای، کار بازنویسی احادیث عهد جدید و کنار نهادن عناصر اعجاز آمیز را آغاز کردند. آنان در آغاز نمی فهمیدند که این امر تا چه حد آنان را دربارهی اصول مسیحیت دچار تردید می کند. دیری نپایید که با این مسئله روبه رو شدند: اگر معجزات همراه با چیز دیگری حذف شود که روی آن با همان قلم خط کشیده شده باشد، چه باقی می ماند؟ بنا بر نظریه ی انتقادی، مسیحیان اولیه فقط به این سبب معجزات را وارد احادیث کردند که مردمی غیر علمی تخیلی و خوش باور بودند، ولی این واقعیت نه فقط به گواهی آنان دربارهی معجزات، بلکه به تمام گواهی های دیگر آنان نیز لطمه می زند. پس چرا باور کنیم که عیسایی هرگز می زیسته است؟ بنا بر استدلال ناقدان افراطی تر، مسلم تمام چیزی که عهد جدید واقعا می تواند به ما بگوید این است که افرادی که آن را نوشته اند، می زیسته اند و از نوع افرادی بوده اند که خودشان را در نوشته های شان آنگونه نشان می دهند: فرقه ای یهودی با عقاید عجیب که ترکیبی از اوضاع و شرایط، به زعامت جهان رومی، آنان را به درجات مختلف ارتقا داد. شک تاریخی افراطئ حاصل استفاده از روش های انتقادی نبود، بلکه نتیجه ی ترکیب آن روش ها با فرضیات نقد نشده و نادیده ی اثبات گرایی بود.
 
این زمینه ی رسالهی براذلی است. او به جای طرفداری از منتقدان یا مخالفت با آنها در جنجالی که پیرامون استنتاجات شان به راه افتاده بود، وظیفه ی خود را جستار فلسفی در روش ها و اصولی قرار داد که آنان به آن متکی بودند. او با این واقعیت جستار خود را آغاز می کند که تاریخ انتقادی وجود دارد و تمام تاریخ تا حدی انتقادی است، زیرا هیچ مورخی گفته های مراجع را همانگونه که می یابد رونویسی نمی کند. پس «تاریخ باید معیاری داشته باشد» و واضح است که معیار فقط شخص مورخ می تواند باشد. طریقی که او مراجع خود را مورد بررسی قرار می دهد به چیزی که او مطالعه میکند بستگی دارد. حال، مورخ انسانی است با تجربه ی خاص خود. او جهانی راکه در آن زندگی میکند تجربه میکند و همین تجربه را برای تفسیر شواهد تاریخی با خود می آورد. او نمی تواند آینه ی مسطحی باشد که فقط شواهد را منعکس می کند، و تا به خود فشار نیاورد و برای تفسیر آن تلاش نکند، شواهد چیزی به او نمی گوید، زیرا شواهد فی نفسه فقط «انبوهی از اظهارات رنگارنگ گواهان، آشوبی از روایات از هم گسیخته و ناهمگونه است. آنچه او از این مواد درهم و برهم به دست می آورد به آنچه او هست بستگی دارد یا به عبارت دیگر، به هیئت تجربیاتی که او با خود به این کار می آورد. اما شواهدی که او باید روی آن کار کند قبلا از اظهارات گواهان، یعنی از گفته های افراد گوناگون ترکیب یافته است و به سبب آن که قرار است این اظهارات بیان واقعه ی عینی باشند نه صرفأ ضبط احساس ذهنی، حاوی حکم و استنتاج هستند و ممکن است اشتباه باشند. آنچه مورخ انتقادی باید انجام بدهد این است که تعیین کند آیا اشخاصی که از گواهی آنان استفاده میکند، در این یا آن مورد، درست داوری کرده اند یا خیر. این تصمیم باید بر اساس تجربه ی خودش گرفته شود. این تجربه به او می گوید چه چیزهایی می تواند اتفاق بیفتد. این ملاکی است که با آن گواهی نقد می شود.

ادامه دارد..

منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  تاریخ‌نگاری رومی
  تاریخ‌نگاری رومی و پولوبیوس
  تاریخ‌نگاری هلنیستیکی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.