نگاهی به عرصهی تفکر تاریخی
چکیده:
دانشمند نه نیاز دارد و نه می تواند مانند مورخ به درون حوادث نفوذ کند و به فکری که حوادث تبیین می کنند، پی ببرد. به این طریق، تکلیف مورخ غامض تر از تکلیف دانشمند است.
تعداد کلمات: 1535 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
دانشمند نه نیاز دارد و نه می تواند مانند مورخ به درون حوادث نفوذ کند و به فکری که حوادث تبیین می کنند، پی ببرد. به این طریق، تکلیف مورخ غامض تر از تکلیف دانشمند است.
تعداد کلمات: 1535 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
در طبیعت میان برون و درون یک حادثه تمایزی پدید نمی آید. حوادث طبیعت حوادث صرف اند، نه افعال عاملانی که دانشمند می کوشد فکرشان را ردیابی کند. درست است که دانشمند، مانند مورخ، باید از کشف صرف حوادث فراتر رود، اما جهتی که او در آن حرکت می کند بسیار فرق میکند. دانشمند به جای تصور کرد حادثه همچون یک فعل و تلاش در بازیابی فکر عامل آن با نفوذ از بیرون حادثه به درون آن، به ورای حادثه می رود، رابطه ی آن را با حوادث دیگر ملاحظه می کند و آن را تحت قاعده ای عمومی یا قانون طبیعت در می آورد. در نزد دانشمند، طبیعت همیشه و صرفا یک «پدیده» است، نه به این معنی که در واقعیت آن نقصی هست، بلکه به این معنی که منظره ای است که در معرض مشاهدهی خردمندانه ی او قرار گرفته است. درحالی که حوادث تاریخ هرگز پدیده های صرف نیستند، هرگز منظرهی صرف برای تأمل نیستند، بلکه چیزهایی اند که مورخ نه به آنها، بلکه در آنها، مینگرد تا فکر درونشان را دریابد.
دانشمند نه نیاز دارد و نه می تواند مانند مورخ به درون حوادث نفوذ کند و به فکری که حوادث تبیین می کنند، پی ببرد. به این طریق، تکلیف مورخ غامض تر از تکلیف دانشمند است. به طریقی دیگر ساده تر است: مورخ نیز نه نیاز دارد و نه می تواند بدون از دست دادن نفس مورخ بودن خود در تحقیق علل یا قوانین حوادث بر دانشمند برتری یابد. دانشمند حادثه را با ادراک آن کشف میکند، و جستجوی بیشتر درباره ی علل آن را با انتساب عامل حادثه به طبقه اش و تعیین رابطه بین آن طبقه و طبقات دیگر پیش می برد. برای تاریخ، موضوعی که باید کشف شود حادثه ی صرف نیست، بلکه فکر مبین آن است. کشف آن فکر پیشا پیش به معنای فهم آن هم هست. بعد از آن که مورخ واقعیت ها را روشن کرد، فرایند بیشتری برای پژوهش در مورد علل آنها وجود ندارد. وقتی که او بداند چه روی داده است، در همان حال می داند چرا روی داده است.
بیشتر بخوانید: تاریخ علم فردنگر
منظور این نیست که کلماتی چون «علت» ضرورتا در ارتباط با تاریخ هیچ جایی ندارند، بلکه فقط به آن معنا است که آنها در آنجا به معنای خاصی به کار برده می شوند. منظور دانشمند از این که می پرسد «چرا آن قطعه کاغذ تورنسل صورتی می شود؟» این است که در چه نوع مواردی قطعات کاغذ تورنسل صورتی می شود؟» اما وقتی مورخ می پرسد «چرا بروتوس به سزار خنجر زد؟» منظورش این است که «چه فکری برو توس را وادار کرد تا تصمیم بگیرد به سزار خنجر بزند؟» علت حادثه، از نظر او، عبارت است از فکر موجود در ذهن شخصی که حادثه به عاملیت او رخ داد و این چیزی نیست جز حادثه که درون خود حادثه است.
دانشمند نه نیاز دارد و نه می تواند مانند مورخ به درون حوادث نفوذ کند و به فکری که حوادث تبیین می کنند، پی ببرد. به این طریق، تکلیف مورخ غامض تر از تکلیف دانشمند است. به طریقی دیگر ساده تر است: مورخ نیز نه نیاز دارد و نه می تواند بدون از دست دادن نفس مورخ بودن خود در تحقیق علل یا قوانین حوادث بر دانشمند برتری یابد. دانشمند حادثه را با ادراک آن کشف میکند، و جستجوی بیشتر درباره ی علل آن را با انتساب عامل حادثه به طبقه اش و تعیین رابطه بین آن طبقه و طبقات دیگر پیش می برد. برای تاریخ، موضوعی که باید کشف شود حادثه ی صرف نیست، بلکه فکر مبین آن است. کشف آن فکر پیشا پیش به معنای فهم آن هم هست. بعد از آن که مورخ واقعیت ها را روشن کرد، فرایند بیشتری برای پژوهش در مورد علل آنها وجود ندارد. وقتی که او بداند چه روی داده است، در همان حال می داند چرا روی داده است.
بنابراین، فرایندهای طبیعت را به نحو شایسته ای می توان به عنوان تسلسل۔ های حوادث صرف توصیف کرد، در حالی که فرایندهای تاریخ را نمی توان. آنها فرایندهای حوادث صرف نیستند بلکه فرایندهای افعال اند که جنبه ای درونی شامل فرایندهای فکر دارند و آنچه مورخ می جوید این فرایندهای فکر است. همه ی تاریخ تاریخ اندیشه است.
ولی مورخ چگونه به افکاری که در صدد کشف آنهاست پی می برد؟ فقط یک راه وجود دارد: با بازاندیشی آنها در ذهن خودش. مورخ با خواندن فلسفه افلاطون میکوشد بداند افلاطون هنگامی که اندیشه ی خودش را در الفاظ خاصی تبیین می کرده چه فکر می کرده است. تنها راهش این است که خود نیز به آنها فکر کند. این در واقع معنایی است که ما از «فهمیدنی» کلمات در نظر داریم. پس مورخ سیاست یا جنگ هم با شرحی از برخی افعال ژول سزار می کوشد تا این افعال را بفهمد؛ یعنی کشف کند چه افکاری در ذهن ژول سزار او را به انجام آنها مصمم کرد. این امر متضمن آن است که نزد خودش وضعی را که سزار در آن قرار داشت در نظر آورد و برای خودش فکر کند که سزار درباره ی آن وضع و طریقه های ممکن برخورد با آنچه فکر میکرد. تاریخ اندیشه، و بنابراین همه ی تاریخ، عبارت است از بازآزمودن اندیشه ی گذشته در ذهن خود مورخ.
این باز آزمودن، در مورد افلاطون و سزار، به ترتیب، فقط در حدی انجام می پذیرد که مورخ تمام قوای ذهن خود و تمام معرفت فلسفی و سیاست خود را در مورد موضوع به کار بیندازد. این کار با تسلیم انفعالی به طلسم ذهن شخص دیگر محقق نمی شود، تلاش فعال و تفکر انتقادی می طلبد. مورخ نه فقط فکر گذشته را باز می آفریند، بلکه آن را به سیاق دانش خودش بازآفرینی و با آن نقدش میکند، داوری خویش را از ارزش آن شکل می بخشد، و هر لغزشی را که بتواند در آن بیابد تصحیح میکند. این نقد فکر که او تاریخش را پی می گیرد چیزی فرع بر ردیابی تاریخ آن نیست. شرط ناگزیر خود دانش تاریخی است. در باب تاریخ فکر هیچ خطایی کامل تر از این نخواهد بود که تصور کنیم مورخ فقط و فقط تعیین میکند «فلان کس چه فکر میکرد» و به کس دیگری محول کنیم که تعیین کند «آیا این تشخیص صحیح بود یا نه. همه ی تفکر انتقادی است، بنابراین فکری که افکار گذشته را باز می آفریند در ضمن نقدشان هم میکند.
اکنون روشن است که چرا مورخان از روی عادت عرصه ی تفکر تاریخی را به امور آدمی محدود می کنند. فرایند طبیعی فرایند حوادث است، و فرایند تاریخی فرایند افکار انسان تنها موضوع فرایند تاریخی تلقی می شود، زیرا تنها حیوانی تلقی می شود که چنان به وضوح فکر می کند که می تواند افعالش را به تجلی افکارش بدل سازد. عقیده به این که اصلا انسان تنها حیوانی است که فکر میکند بی تردید خرافه است، ولی این که انسان بیشتر و مداوم تر و مؤثر تر از هر حیوان دیگر فکر میکند و تنها حیوانی است که رفتارش را تا حد زیادی فکرش تعیین می کند و نه قوهی دافعه و شهوتی صرف، احتمالا برای توجیه نقش روش مورخ بنیادی مستحکم دارد.
از این امر نتیجه نمی شود که تمام افعال آدمی بن مایه ی تاریخ اند، و در حقیقت مورخان نیز در این موضوع توافق نظر دارند. اما هنگامی که پرسیده می شود افعال تاریخی و غیر تاریخی آدمی چگونه از هم تمیز داده می شوند، تا حدی در جواب دادن در می مانند. ما از دیدگاه کنونی مان می توانیم پاسخ دهیم: تا جایی که رفتار آدمی ناشی از به اصطلاح ماهیت حیوانی، انگیزه ها و شرور اوست، غیر تاریخی قلمداد می شود؛ این فرایند فعالیت ها فرایندی طبیعی است. به این ترتیب، مورخ علاقه ای به این واقعیت ندارد که آدمیان می خورند و می خوابند و عشق می ورزند و به این سان شهوات طبیعی خود را ارضا میکنند؛ بلکه به عاداتی اجتماعی توجه دارد که انسان با افکار خود به عنوان چارچوبی ایجاد کرده است تا این شهوات به طریق مطلوب عرف و اخلاق درون آن ارضا شوند.
در نتیجه، اگرچه جایگزینی مفهوم قدیمی فرایند طبیعی (به عنوان تغییری در محدوده های یک نظام ثابت در صورت های خاص) با مفهوم تکامل ایده های ما را در باره ی طبیعت دگرگون کرده است، به هیچ وجه نباید ایدهی فرایند طبیعی را با ایدهی فرایند تاریخی یکی دانست؛ در حال حاضر، و نه مدت ها پیش، راه و رسم بهره گیری از واژه ی «تکامل»، در بستری تاریخی، و سخن گفتن از تکامل پارلمان یا فرایندی مانند آن نتیجه ی تفکر التقاطی و مایه ی سردرگمی های بیشتر بوده است، اگرچه در زمانی که علوم طبیعی تنها شکل حقیقی معرفت تلقی می شد، صورت های دیگر شناخت برای توجیه وجودشان محکوم بودند که خود را به آن مدل شبیه سازند.
فقط یک فرضیه هست که به موجب آن می توان خصوصیت فرایندهای طبیعی را نهایتا تاریخی تلقی کرد و آن این که این فرایندها در حقیقت روندهای فعل اندیشه ای اند که توسط فکری تعیین شده اند که جنبه ی درونی خود آنهاست. این امر متضمن آن است که حوادث طبیعی تجلیات افکار باشند، اعم از فکر خدا، یا فرشتگان یا فکرهای متناهی شیطانی یا فکر اذهانی تقریبا شبیه ذهن خود ما که در اجسام آلی و غیر آلی طبیعت ساکن است، همان طور که اذهان ما در بدن های ما ساکن اند. چنین فرضیه ای، صرفنظر از پروازهای صرفا تخیلی متافیزیکی، فقط در صورتی می تواند توجه جدی ما را به خود جلب کند که به فهم بهتر طبیعت منجر شود. اما دانشمند می تواند در این باره بگوید «من به این فرضیه نیاز ندارم» و فقیه از هر نظری که فعل خدا را در طبیعت به فعل ذهن محدود انسان، تحت شرایط حیات تاریخی، تشبیه کند، سر خواهد پیچید. دست کم این امر قطعی است که تا حدی که بر شناخت علمی و تاریخی ما معلوم است، فرایندهای حوادث که عالم طبیعت را تشکیل می دهند، با فرایندهای اندیشه که عالم تاریخ را تشکیل می دهند به کلی متفاوت اند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
دانشمند نه نیاز دارد و نه می تواند مانند مورخ به درون حوادث نفوذ کند و به فکری که حوادث تبیین می کنند، پی ببرد. به این طریق، تکلیف مورخ غامض تر از تکلیف دانشمند است. به طریقی دیگر ساده تر است: مورخ نیز نه نیاز دارد و نه می تواند بدون از دست دادن نفس مورخ بودن خود در تحقیق علل یا قوانین حوادث بر دانشمند برتری یابد. دانشمند حادثه را با ادراک آن کشف میکند، و جستجوی بیشتر درباره ی علل آن را با انتساب عامل حادثه به طبقه اش و تعیین رابطه بین آن طبقه و طبقات دیگر پیش می برد. برای تاریخ، موضوعی که باید کشف شود حادثه ی صرف نیست، بلکه فکر مبین آن است. کشف آن فکر پیشا پیش به معنای فهم آن هم هست. بعد از آن که مورخ واقعیت ها را روشن کرد، فرایند بیشتری برای پژوهش در مورد علل آنها وجود ندارد. وقتی که او بداند چه روی داده است، در همان حال می داند چرا روی داده است.
بنابراین، فرایندهای طبیعت را به نحو شایسته ای می توان به عنوان تسلسل۔ های حوادث صرف توصیف کرد، در حالی که فرایندهای تاریخ را نمی توان. آنها فرایندهای حوادث صرف نیستند بلکه فرایندهای افعال اند که جنبه ای درونی شامل فرایندهای فکر دارند و آنچه مورخ می جوید این فرایندهای فکر است. همه ی تاریخ تاریخ اندیشه است.
ولی مورخ چگونه به افکاری که در صدد کشف آنهاست پی می برد؟ فقط یک راه وجود دارد: با بازاندیشی آنها در ذهن خودش. مورخ با خواندن فلسفه افلاطون میکوشد بداند افلاطون هنگامی که اندیشه ی خودش را در الفاظ خاصی تبیین می کرده چه فکر می کرده است. تنها راهش این است که خود نیز به آنها فکر کند. این در واقع معنایی است که ما از «فهمیدنی» کلمات در نظر داریم. پس مورخ سیاست یا جنگ هم با شرحی از برخی افعال ژول سزار می کوشد تا این افعال را بفهمد؛ یعنی کشف کند چه افکاری در ذهن ژول سزار او را به انجام آنها مصمم کرد. این امر متضمن آن است که نزد خودش وضعی را که سزار در آن قرار داشت در نظر آورد و برای خودش فکر کند که سزار درباره ی آن وضع و طریقه های ممکن برخورد با آنچه فکر میکرد. تاریخ اندیشه، و بنابراین همه ی تاریخ، عبارت است از بازآزمودن اندیشه ی گذشته در ذهن خود مورخ.
این باز آزمودن، در مورد افلاطون و سزار، به ترتیب، فقط در حدی انجام می پذیرد که مورخ تمام قوای ذهن خود و تمام معرفت فلسفی و سیاست خود را در مورد موضوع به کار بیندازد. این کار با تسلیم انفعالی به طلسم ذهن شخص دیگر محقق نمی شود، تلاش فعال و تفکر انتقادی می طلبد. مورخ نه فقط فکر گذشته را باز می آفریند، بلکه آن را به سیاق دانش خودش بازآفرینی و با آن نقدش میکند، داوری خویش را از ارزش آن شکل می بخشد، و هر لغزشی را که بتواند در آن بیابد تصحیح میکند. این نقد فکر که او تاریخش را پی می گیرد چیزی فرع بر ردیابی تاریخ آن نیست. شرط ناگزیر خود دانش تاریخی است. در باب تاریخ فکر هیچ خطایی کامل تر از این نخواهد بود که تصور کنیم مورخ فقط و فقط تعیین میکند «فلان کس چه فکر میکرد» و به کس دیگری محول کنیم که تعیین کند «آیا این تشخیص صحیح بود یا نه. همه ی تفکر انتقادی است، بنابراین فکری که افکار گذشته را باز می آفریند در ضمن نقدشان هم میکند.
اکنون روشن است که چرا مورخان از روی عادت عرصه ی تفکر تاریخی را به امور آدمی محدود می کنند. فرایند طبیعی فرایند حوادث است، و فرایند تاریخی فرایند افکار انسان تنها موضوع فرایند تاریخی تلقی می شود، زیرا تنها حیوانی تلقی می شود که چنان به وضوح فکر می کند که می تواند افعالش را به تجلی افکارش بدل سازد. عقیده به این که اصلا انسان تنها حیوانی است که فکر میکند بی تردید خرافه است، ولی این که انسان بیشتر و مداوم تر و مؤثر تر از هر حیوان دیگر فکر میکند و تنها حیوانی است که رفتارش را تا حد زیادی فکرش تعیین می کند و نه قوهی دافعه و شهوتی صرف، احتمالا برای توجیه نقش روش مورخ بنیادی مستحکم دارد.
از این امر نتیجه نمی شود که تمام افعال آدمی بن مایه ی تاریخ اند، و در حقیقت مورخان نیز در این موضوع توافق نظر دارند. اما هنگامی که پرسیده می شود افعال تاریخی و غیر تاریخی آدمی چگونه از هم تمیز داده می شوند، تا حدی در جواب دادن در می مانند. ما از دیدگاه کنونی مان می توانیم پاسخ دهیم: تا جایی که رفتار آدمی ناشی از به اصطلاح ماهیت حیوانی، انگیزه ها و شرور اوست، غیر تاریخی قلمداد می شود؛ این فرایند فعالیت ها فرایندی طبیعی است. به این ترتیب، مورخ علاقه ای به این واقعیت ندارد که آدمیان می خورند و می خوابند و عشق می ورزند و به این سان شهوات طبیعی خود را ارضا میکنند؛ بلکه به عاداتی اجتماعی توجه دارد که انسان با افکار خود به عنوان چارچوبی ایجاد کرده است تا این شهوات به طریق مطلوب عرف و اخلاق درون آن ارضا شوند.
در نتیجه، اگرچه جایگزینی مفهوم قدیمی فرایند طبیعی (به عنوان تغییری در محدوده های یک نظام ثابت در صورت های خاص) با مفهوم تکامل ایده های ما را در باره ی طبیعت دگرگون کرده است، به هیچ وجه نباید ایدهی فرایند طبیعی را با ایدهی فرایند تاریخی یکی دانست؛ در حال حاضر، و نه مدت ها پیش، راه و رسم بهره گیری از واژه ی «تکامل»، در بستری تاریخی، و سخن گفتن از تکامل پارلمان یا فرایندی مانند آن نتیجه ی تفکر التقاطی و مایه ی سردرگمی های بیشتر بوده است، اگرچه در زمانی که علوم طبیعی تنها شکل حقیقی معرفت تلقی می شد، صورت های دیگر شناخت برای توجیه وجودشان محکوم بودند که خود را به آن مدل شبیه سازند.
فقط یک فرضیه هست که به موجب آن می توان خصوصیت فرایندهای طبیعی را نهایتا تاریخی تلقی کرد و آن این که این فرایندها در حقیقت روندهای فعل اندیشه ای اند که توسط فکری تعیین شده اند که جنبه ی درونی خود آنهاست. این امر متضمن آن است که حوادث طبیعی تجلیات افکار باشند، اعم از فکر خدا، یا فرشتگان یا فکرهای متناهی شیطانی یا فکر اذهانی تقریبا شبیه ذهن خود ما که در اجسام آلی و غیر آلی طبیعت ساکن است، همان طور که اذهان ما در بدن های ما ساکن اند. چنین فرضیه ای، صرفنظر از پروازهای صرفا تخیلی متافیزیکی، فقط در صورتی می تواند توجه جدی ما را به خود جلب کند که به فهم بهتر طبیعت منجر شود. اما دانشمند می تواند در این باره بگوید «من به این فرضیه نیاز ندارم» و فقیه از هر نظری که فعل خدا را در طبیعت به فعل ذهن محدود انسان، تحت شرایط حیات تاریخی، تشبیه کند، سر خواهد پیچید. دست کم این امر قطعی است که تا حدی که بر شناخت علمی و تاریخی ما معلوم است، فرایندهای حوادث که عالم طبیعت را تشکیل می دهند، با فرایندهای اندیشه که عالم تاریخ را تشکیل می دهند به کلی متفاوت اند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
مشخصههای تاریخنگاری مسیحی
خمیرمایهی ایدههای مسیحی
سرشت تاریخنگاری یونانی ـ رومی