مسیحی افسرده

یکی از مفاهیم بنیادین در تفکر کیرکگارد، شکاف نامحدود بین خدا و انسان است. الهیات لوتری غالب در دانمارک قرن نوزدهم، یک پیوستگی بدیهی بین خدا و انسان و تلاش های اخلاقی انسان و قدوسیت خدا قائل بود. اما کیرکگارد شدید این نگرش را رد می کرد.
جمعه، 12 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسیحی افسرده
مکاتب اصلی فلسفه قرن بیستم
 
چکیده:
یکی از مفاهیم بنیادین در تفکر کیرکگارد، شکاف نامحدود بین خدا و انسان است. الهیات لوتری غالب در دانمارک قرن نوزدهم، یک پیوستگی بدیهی بین خدا و انسان و تلاش های اخلاقی انسان و قدوسیت خدا قائل بود. اما کیرکگارد شدید این نگرش را رد می کرد.
 
تعداد کلمات: 1691 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
مسیحی افسرده
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان
 
سورن اوبو کیرکگارد؟ در سال ۱۸۱۳ در کپنهاگ  به دنیا آمد. وی کوچک ترین فرزند والدینی سالخورده بود. وی پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی اش که در اندوه و انزواسپری شد، زندگی بی بند و بار و ولنگارانه ای در پیش گرفت؛ اما قادر نبود از افسردگی ای که در تمام ایام عمر گریبانش را رها نمی کرد، خلاصی یابد. پس از مدت زمانی طولانی تحصیل در زمینه الهیات، در سال ۱۸۴۰ در این رشته فارغ التحصیل شد، منتها هرگز در صدد برنیامد تا رسما به عنوان کشیش دستگذاری شود. وی با دختری نیز نامزد شد؛ اما این نامزدی را به هم زد و هرگز ازدواج نکرد. وی تمام زندگی خود را صرف تفکر ونگارش کرد تا اینکه در سال ۱۸۵۵ مرگی نابهنگام به زندگی او پایان داد.
 
آثار کیرکگارد نتیجه زندگی تراژیک و منزوی اوست. او را به درستی با انبیایی چون ارمیا مقایسه کرده اند که به واسطه تجربه عمیق شخصی خود خطاهای معاصرانشان را مشاهده می کردند و با وجود این نمی توانستند معاصرانشان را مجاب سازند که در اشتباه هستند. وی با فلسفه هگل، که در آن زمان به فلسفه غالب بر فضای فکری اروپا تبدیل شده بود، مخالفت می ورزید؛ یعنی فلسفه ای که او خود قبلا عمیقا تحت تأثیر آن بود. وی مسیحیت قشری و ظاهری کلیسای رسمی لوتری را مورد حمله قرار می داد و با صراحت می گفت: «گسترش مسیحیت باعث منسوخ شدن آن گشته است. هنگامی که کیرکگارد چشم از جهان فروبست، دوستان و حامیان اندکی داشت. اما بعدها، وی جزء اشخاصی شد که تأثیرات عمیقی بر فلسفه قرن بیستم بر جای نهادهاند. بسیاری از اندیشه های او عمیقا بر کارل بارته جوان تأثیر نهاد. وی هم پدر اگزیستانسیالیسم مسیحی و هم پدر اگزیستانسیالیسم غیردینی محسوب می شود.
 اگر از نسل انسانهای معاصر تنها این سخنان بر جای بماند: «ما ایمان داریم که در فلان سال، خدا در وجود فروتن یک خادم در میان ما ظاهر شد و در جامعه زندگی کرد و تعلیم داد و در نهایت جان سپرد»، همین سخنان برایمان کافی خواهد بود. نسل معاصر، در مورد واقعیتی که در سطور فوق وجود دارد؛ یعنی در مورد این امر مهم که بر صفحه تاریخ جهانی نقش بسته است، آنچه از دستش برمی آید انجام میدهد تا جانشینی دیگر به جای آن بیابد. اما پرشکوه ترین گزارش ها نیز در کل ابدیت، در این مورد نمی توانند کاری انجام دهند.
یکی از مفاهیم بنیادین در تفکر کیرکگارد، شکاف نامحدود بین خدا و انسان است. الهیات لوتری غالب در دانمارک قرن نوزدهم، یک پیوستگی بدیهی بین خدا و انسان و تلاش های اخلاقی انسان و قدوسیت خدا قائل بود. اما کیرکگارد شدید این نگرش را رد می کرد. از نظر او شکاف کیفی نامحدودی بین زمان و ابدیت، کرانمندی و ناکرانمندی، و انسان و خدا وجود داشت. از نظر او خدا آن وجود مطلقا ناشناخته است. به عقیده او، همچنین بین گناهکار بودن انسان و قدوسیت خدا، شکافی عظیم وجود دارد. کیرکگارد به درستی دریافته بود که بدون وجود آگاهی نسبت به گناه، مسیحیت حقیقی نمی تواند وجود داشته باشد. «وجدان هشیار را بردارید و آنگاه می توانید کلیساها را ببندید و آنها را به سالن تبدیل کنید.» این کلام نبوتی در شرایط معاصر ما نیز طنین با معنایی در گوشهایمان دارد؛ زیرا بسیاری از آشکال به ظاهر زنده مسیحیت، به سبب اینکه این آگاهی و هشیاری را نسبت به گناه از دست داده اند، بی ریشه و توخالی گشته اند. این جنبه از تفکر کیرکگارد بر کارل بارته و جنبش راست دینی نوین عمیقة تأثیر نهاد. در سال ۱۹۲۱ بارت نوشت: «اگر من به یک نظام فکری باور داشته باشم، این نظام به آنچه کیرکگارد آن را «انفصال نامحدود کیفی» بین زمان و ابدیت می نامد، منحصر می شود.
 
از نظر کیرکگارد تنها خود خدا می تواند بر شکاف نامحدودی که بین او و انسان وجود دارد، پلی ایجاد نماید. خدا در تجسم عیسی مسیح این کار را انجام داد. اما این نگرش او باعث نگشت تا وی به مباحثه هایی که در عصر او در مورد جستجو برای عیسای تاریخی» و این باور که بازسازی مجدد شخصیت عیسای تاریخی اهمیت دارد، علاقه نشان دهد. از نظر او خدا خود را در عیسی مسیح مکشوف ساخته بود، اما این مکاشفه، مکاشفهای مستور بود و خدا در عیسی مسیح به شکلی ناشناس ظاهر شده بود. خدا در عیسی مسیح خود را آشکار ساخته بود، اما این امر بر هر مشاهده گر عادی آشکار نبود و تنها برای چشم ایمان، خدا در عیسی مسیح قابل مشاهده بود. بدون داشتن این ایمان، معاصر بودن با عیسی و در جوار او بودن نیز امتیازی محسوب نمی گردید. از نظر کیرکگارد معاصران واقعی عیسی کسانی هستند که به او ایمان دارند. تنها و تنها این اشخاص هستند که حقیقتا با او مواجه می شوند. پیامد داشتن چنین نگرشی آن است که شناخت تاریخی از عیسی ارزش چندانی ندارد.

  بیشتر بخوانید :   مذهب رومانتیک

اگر از نسل انسانهای معاصر تنها این سخنان بر جای بماند: «ما ایمان داریم که در فلان سال، خدا در وجود فروتن یک خادم در میان ما ظاهر شد و در جامعه زندگی کرد و تعلیم داد و در نهایت جان سپرد»، همین سخنان برایمان کافی خواهد بود. نسل معاصر، در مورد واقعیتی که در سطور فوق وجود دارد؛ یعنی در مورد این امر مهم که بر صفحه تاریخ جهانی نقش بسته است، آنچه از دستش برمی آید انجام میدهد تا جانشینی دیگر به جای آن بیابد. اما پرشکوه ترین گزارش ها نیز در کل ابدیت، در این مورد نمی توانند کاری انجام دهند. (قطعات فلسفی، فصل پنجم )
 
تأثیر کیرکگارد در این مورد نیز در آثار نخستین بارت دیده می شود که در آنها ایده مکاشفه مستور و نیز ناشناس بودن خدا در وجود مسیح مطرح شده است. افکار او همچنین با نگرش اشخاصی چون بولتمان  نیز که در مورد توانایی ما در شناخت شخصیت تاریخی عیسی بسیار شکاکند، همسوست. کیرکگارد خود، روایات اناجیل را آنگونه که به نظر می رسید می پذیرفت و تاریخمندی آنها را زیر سؤال نمی برد. اما اصلی که در سطور فوق مطرح شد، به عنوان روشی الهیاتی به کار گرفته شد که راه را برای شکاکیتی افراطی در مورد تاریخمندی روایات اناجیل گشود.
 سورن اوبو کیرکگارد؟ در سال ۱۸۱۳ در کپنهاگ  به دنیا آمد. وی کوچک ترین فرزند والدینی سالخورده بود. وی پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی اش که در اندوه و انزواسپری شد، زندگی بی بند و بار و ولنگارانه ای در پیش گرفت؛ اما قادر نبود از افسردگی ای که در تمام ایام عمر گریبانش را رها نمی کرد، خلاصی یابد. پس از مدت زمانی طولانی تحصیل در زمینه الهیات، در سال ۱۸۴۰ در این رشته فارغ التحصیل شد، منتها هرگز در صدد برنیامد تا رسما به عنوان کشیش دستگذاری شود. وی با دختری نیز نامزد شد؛ اما این نامزدی را به هم زد و هرگز ازدواج نکرد. وی تمام زندگی خود را صرف تفکر ونگارش کرد تا اینکه در سال ۱۸۵۵ مرگی نابهنگام به زندگی او پایان داد.
کیرکگارد این باور را که حقیقت، صرفا امری عینی است و فقط توسط کنکاش عقلانی می توان به آن رسید، رد می کند. از نظر کیرکگارد حقیقت، امری است که به ذهنیت مربوط می شود. این رویکرد وی را می توان در یادداشتی که او در سال ۱۸۳۵ نگاشته است، مشاهده کرد:
مسئله اصلی این است که من خود را درک کنم و دریابم که خدا حقیقتا از من می خواهد که چه کنم. مسئله اصلی همچنین این است، حقیقتی را بیابم که برای من حقیقتی است و باوری را بیابم که «برای آن بتوانم زندگی کنم و بمیرم». کشف به اصطلاح حقایق عینی چه سودی دارد؟ اگر من قادر باشم که معنای مسیحیت را تشریح نمایم، اما این امر برای من و زندگی ام اهمیتی نداشته باشد، پس چه سودی دارد؟ و اگر حقیقت، سرد و برهنه در برابرم بایستد و برای آن اهمیتی نداشته باشد که آن را می پذیرم یا خیر، و صرفا در من به جای توکل و سرسپردگی، ترس و وحشت به وجود آورد، چه سودی دارد؟
 
از نظر کیرکگارد، ایمان امر عقلانی نیست؛ بلکه پذیرش امر محال و متناقض نماست. در واقع، کیرکگارد پیرو این اندیشه ترتولیانه است که می گوید: «ایمان دارم چون محال است.» از نظر او ایمان، تصمیمی شخصی، نوعی تصدیق، و جهشی به سوی تاریکی است. به نظر او فرد ایماندار را نمی توان با یک شیمیدان مقایسه کرد که با آرامش خاطر و با روشی عینی و عقلانی مادهای شیمیایی را تجزیه می کند. در واقع، از دیدگاه کیرکگارد، ایمان متضمن مخاطره جویی و درگیر شدن تمامیت وجود فرد است و نتیجه نهایی یک استدلال ریاضی نیست. تنها با سرسپردگی شخصی است که ما به شناخت خدا دست می یابیم؛ نه اینکه ما نخست به شناخت خدا دست می یابیم و سپس سرسپرده او می شویم. ضرب المثلی می گوید:
عشق کور است، اما ازدواج چشمان را می گشاید.» این گفته به یک معنا صحیح است. حتی اگر باز شدن چشم ها متضمن آن توهم زدایی نباشد که فرد کلبی مسلک مروج آن است؛ در واقع، تنها در بطن و زمینه رابطه ای متعهدانه است که شناختی عمیق تر حاصل می شود. به همین شکل نیز ایمان قدمی متعهدانه است که متضمن مخاطره جویی نیز هست.

شخصیت کیرکگارد و روش نگارش وی، باعث شد تا افراط و تفریط هایی در آثار او دیده شود. وی آثار خود را «فقط قدری دارچین» می دانست. وی نظام فکری جامعی عرضه نکرد، بلکه اندیشه های او وظیفه راهگشایی و اصلاحگری داشتند. وی همانند قایقرانی بود که برای اجتناب از کج شدن قایقش به یک سو و حفظ تعادل آن، قایقش را به سوی دیگر کاملا کج میکند. اگر آثار او با این نگرش مطالعه شود؛ یعنی همچو ندایی اصلاحگر و معترض، می توانند بسیار مفید واقع شوند. اما اگر اندیشه های او به عنوان حقایقی انکارنشدنی در نظر گرفته شوند، در برخی موارد، منجر به ایجاد خطاهایی می شوند:
1- تأکید بر شکاف نامحدود بین خدا و انسان می تواند از بسیاری جنبه ها مفید و اصلاحگر باشد. ولی ما هرگز نباید این موضوع را از یاد ببریم که انسان به صورت خدا آفریده شده و نیز اینکه این صورت بر اثر سقوط انسان کاملا زائل نشده است. در آثار کیرکگارد و به میزانی کمتر در برخی اظهارات محتاطانه عالمان الهی مکتب راست دینی نوین، این گرایش دیده می شود که انسان چون مخلوق و محدود است، گناهکار قلمداد شود که البته این نگرش نادرست است.
۲- کیرکگارد به درستی بر این موضوع تأکید می کند که شناخت تاریخی صرف از عیسی مسیح با ایمان معادل نیست. اصلاحگران دینی نیز همین موضوع را مطرح ساختند. اما این سخن بدان معنا نیست که شناخت تاریخی بی ارزش است. عیسی فرمود: «کسی که مرا دید پدر را دیده است» (یوحنا ۹ : ۱۴). بنابراین، عدم توجه به شخصیت تاریخی که تقریبا به شکل نادیده گرفتن کامل شخصیت تاریخی او در می آید، واکنشی نادرست نسبت به سخنان عیسی در سطور فوق است.
۳- این امر حقیقت دارد که ایمان به منزله درگیر شدن تمامیت وجود فرد است و نیز اینکه در ایمان، عنصری از مخاطره جویی نیز وجود دارد. اما ایمان آوردن را نباید صرفا چون جهشی کور در تاریکی و عملی نامعقول در تقابل با عقلانیت تصویر کرد. عمل ازدواج اقدامی مبتنی بر توکل و سرسپردگی شخصی و قدم برداشتن به سوی قلمروی ناشناخته است. اما به معنای جهشی غیرعقلانی به سوی تاریکی نیست (لااقل برای کسانی که کمی عقل در سرشان هست!)، بلکه قدمی به سوی قلمروی ناشناخته است که بر اساس آنچه از پیش شناخته شده، صورت می گیرد. ایمان نه امری کاملا عقلانی است و نه امری کاملا غیر عقلانی.
 
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  بیداری روحانی
  مسیحیت چیست؟
  انسان کامل کیست؟

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.