شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمدعلی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود.»
تعداد کلمات: 657 / تخمین زمان مطالعه:3 دقیقه.
تعداد کلمات: 657 / تخمین زمان مطالعه:3 دقیقه.
شاه تا آخرین لحظات عمرش دست از هوسرانی برنداشت
شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبارویی میافتاد، عنان از دست میداد.کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکس دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلی دارند، ای کاش میتوانستیم دعوتش کنیم بیاید تهران.»
شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمدعلی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود.»
شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمدعلی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود.»
مفاسد اخلاقی و خانواده محمدرضا
مسئله مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن میزد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس که از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، دختران زیبا را به او معرفی میکردند و دختران جوان را به دام میانداختند و برای محمدرضا به کاخ میآوردند.
محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با یکی از خواهران خود به نام اشرف هم رابطه غیراخلاقی داشت و به همین دلیل امتیازات مختلفی در زمینه تجارت به خواهر هوسبازش میداد. (1)
از دیگر اعضای «خاندان هرزه پهلوی» که سوابقی در مفاسد اخلاقی دارد، مادر شاه مخلوع ایران بود که به عنوان کسی که با نگهبانان کاخ سر و سری داشت، شناخته شده بود. (2)
محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با یکی از خواهران خود به نام اشرف هم رابطه غیراخلاقی داشت و به همین دلیل امتیازات مختلفی در زمینه تجارت به خواهر هوسبازش میداد. (1)
از دیگر اعضای «خاندان هرزه پهلوی» که سوابقی در مفاسد اخلاقی دارد، مادر شاه مخلوع ایران بود که به عنوان کسی که با نگهبانان کاخ سر و سری داشت، شناخته شده بود. (2)
اعترافات تکان دهنده خواهر شاه
اشرف (خواهر محمدرضاشاه) با حضور در آلمان و حضور در کلینیک روانشناسی پروفسور ژولیوس سوالاتی را پاسخ گفته است که شرح برخی از آنها بر اساس اسناد و مدارک به جامانده (پرونده پزشکی وی) به شرح زیر است:
این معالجه ۱۴ روز به طول انجامید که در آن دو روانشناس او را ۲۲ ساعت روانکاوی کردند.
روانکاو: آیا تا کنون شاهد قتل بودهاید؟
اشرف: بله
روانکاو: خودتان از نزدیک؟
اشرف: بله
روانکاو: آیا در قتل شرکت داشتهاید؟
اشرف: بله
روانکاو: بیشتر توضیح بدهید؟
اشرف: یکبار سربازان گارد یک مرد روستایی را که به طرف پدرم میآمد و به اخطار کسی توجه نداشت با گلوله کشتند، من جنازه او را از نزدیک دیدم.
بار دوم در زمان نزدیکیهای جنگ بود که پدرم در محوطه قصر زمستانی پس از بحث و گفتگوی تند با یکی از محافظان، او را با شلیک دو تیر کشت. یکبار هم خودم یک افسر جوان را به قتل رساندم.
روانکاو: چرا او را کشتید؟
اشرف: برای اینکه به امر من توجه نکرده بود.
روانکاو: از او چه خواستید؟
اشرف: (سکوت...)
روانکاو: خواهش میکنم به یاد بیاورید؟
اشرف: او افسر جوان و زیبایی بود. به من هم بسیار علاقه داشت، از او خواستم که به اتاق خوابم بیاید. آمد، از او خواستم که با من... کند، اما فرمان مرا انجام نداد، مرا عصبی و از خود بیخود کرد.
روانکاو: چرا دستور شما را اطاعت نکرد؟
اشرف: می ترسید. میگفت که همسر دارم!
بعد اصرار کردم و حتی خواهش کردم. او از ترس میلرزید و امر مرا انجام نمیداد. عصبی و از خود بیخود شدم اسلحه کمری او را گرفتم و از فرط خشم تیری در سینه او خالی کردم. او در زیر پای من افتاد و وقتی نگهبانها و محافظان دیگر آمدند او مرده بود.
روانکاو: آیا کسی شما را مؤاخذه نکرد، آیا محاکمه نشدید؟
اشرف: نه
روانکاو: حتی بازجویی نشدید؟
اشرف: نه... (سکوت...)
برای اینکه احتیاجی نبود. او در اتاق من که یک شاهزاده بودم و خواهر شاهنشاه بودم حضور یافته بود. این حضور میتوانست موجب مرگش شود.
روانکاو: آیا شما از این حادثه متأثر و ناراحت هم شدید؟
اشرف: بله ناراحت شدم. ولی خیلی زود فراموش کردم.
روانکاو: من دکتر ژان هستم، شما مرا نمیشناسید؟
اشرف: نه
روانکاو: آیا در خانواده شما از اینکه زنی به شوهرش خیانت کند کاری عادی بود؟
اشرف: کار مهمی نبود.
روانکاو: آیا مادر خودتان هم معشوق داشت؟
اشرف: بعد از مرگ پدرم بله، ولی این موضوع را کسی نمیدانست جز خود من...
یکی از خواهران من هم معشوق داشت.
روانکاو: آیا اعضای دربار با هم رابطه جنسی داشتند؟
اشرف: بله!
روانکاو: با محارم؟
اشرف: نه نه، من از این کار خوشم میآید، یعنی لزومی نبود که تن به چنین کاری بدهیم. (3)
این معالجه ۱۴ روز به طول انجامید که در آن دو روانشناس او را ۲۲ ساعت روانکاوی کردند.
روانکاو: آیا تا کنون شاهد قتل بودهاید؟
اشرف: بله
روانکاو: خودتان از نزدیک؟
اشرف: بله
روانکاو: آیا در قتل شرکت داشتهاید؟
اشرف: بله
روانکاو: بیشتر توضیح بدهید؟
اشرف: یکبار سربازان گارد یک مرد روستایی را که به طرف پدرم میآمد و به اخطار کسی توجه نداشت با گلوله کشتند، من جنازه او را از نزدیک دیدم.
بار دوم در زمان نزدیکیهای جنگ بود که پدرم در محوطه قصر زمستانی پس از بحث و گفتگوی تند با یکی از محافظان، او را با شلیک دو تیر کشت. یکبار هم خودم یک افسر جوان را به قتل رساندم.
روانکاو: چرا او را کشتید؟
اشرف: برای اینکه به امر من توجه نکرده بود.
روانکاو: از او چه خواستید؟
اشرف: (سکوت...)
روانکاو: خواهش میکنم به یاد بیاورید؟
اشرف: او افسر جوان و زیبایی بود. به من هم بسیار علاقه داشت، از او خواستم که به اتاق خوابم بیاید. آمد، از او خواستم که با من... کند، اما فرمان مرا انجام نداد، مرا عصبی و از خود بیخود کرد.
روانکاو: چرا دستور شما را اطاعت نکرد؟
اشرف: می ترسید. میگفت که همسر دارم!
بعد اصرار کردم و حتی خواهش کردم. او از ترس میلرزید و امر مرا انجام نمیداد. عصبی و از خود بیخود شدم اسلحه کمری او را گرفتم و از فرط خشم تیری در سینه او خالی کردم. او در زیر پای من افتاد و وقتی نگهبانها و محافظان دیگر آمدند او مرده بود.
روانکاو: آیا کسی شما را مؤاخذه نکرد، آیا محاکمه نشدید؟
اشرف: نه
روانکاو: حتی بازجویی نشدید؟
اشرف: نه... (سکوت...)
برای اینکه احتیاجی نبود. او در اتاق من که یک شاهزاده بودم و خواهر شاهنشاه بودم حضور یافته بود. این حضور میتوانست موجب مرگش شود.
روانکاو: آیا شما از این حادثه متأثر و ناراحت هم شدید؟
اشرف: بله ناراحت شدم. ولی خیلی زود فراموش کردم.
روانکاو: من دکتر ژان هستم، شما مرا نمیشناسید؟
اشرف: نه
روانکاو: آیا در خانواده شما از اینکه زنی به شوهرش خیانت کند کاری عادی بود؟
اشرف: کار مهمی نبود.
روانکاو: آیا مادر خودتان هم معشوق داشت؟
اشرف: بعد از مرگ پدرم بله، ولی این موضوع را کسی نمیدانست جز خود من...
یکی از خواهران من هم معشوق داشت.
روانکاو: آیا اعضای دربار با هم رابطه جنسی داشتند؟
اشرف: بله!
روانکاو: با محارم؟
اشرف: نه نه، من از این کار خوشم میآید، یعنی لزومی نبود که تن به چنین کاری بدهیم. (3)
پی نوشت
۷ و ۸) سقوط، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج ۱ ص ۳۰۶ تا ۳۱۹
9) منبع: نوشته آلبرتو بلیچی، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره ۲۱، مورخه ۲۱/۲/۱۳۵۸
مطالب مرتبط
بزک | گزارش سیا درباره مفاسد اخلاقی شاه
بزک | هوسبازیهای محمدرضا متاثر از توصیه مادر به فرزند!
بزک | خاندان قمارباز پهلوی
بزک | جشن 800 میلیون دلاری تخت جمشید
بزک | هواپیمای شاه؛ گنج سیار نامشروع!
بزک | رقم نجومی ثروت محمدرضا پهلوی چقدر بوده است؟