دانش ­آموز تازه وارد

قیافه­ اش خیلی درهم و برهم بود. انگار هر لحظه نزدیک بود اشک­ هایش سرازیر شود. می ­دانستم تازه از یک مدرسه­ دیگر به مدرسه­ ما آمده است. حتما احساس غریبی می­ کرد. نزدیکش رفتم، خواستم باهاش از در دوستی وارد شوم
پنجشنبه، 9 اسفند 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
دانش ­آموز تازه وارد
قیافه­ اش خیلی درهم و برهم بود. انگار هر لحظه نزدیک بود اشک­ هایش سرازیر شود. می ­دانستم تازه از یک مدرسه­ دیگر به مدرسه­ ما آمده است. حتما احساس غریبی می­ کرد. نزدیکش رفتم، خواستم باهاش از در دوستی وارد شوم تا پیش خودش فکر نکند بچه­ های این مدرسه­، چقدر بی­ معرفتند! بهش سلام کردم. با همان قیافه درهم و برهم جوابم را داد.

گفتم: «منم چند سال پیش مدرسه­ مو عوض کردم. اولش برام خیلی سخت بود؛ اما کم کم دوستای جدید پیدا کردم و عادت کردم.»

 سرش را تکان داد، نه! معلوم بود آدمی نیست که بشود زود باهاش سر حرف را باز کرد. گفتم: «مدرسه­ قبلی تو خیلی دوست داشتی؟»

 به من نگاه نمی­ کرد. به یکی از دستشویی­ ها خیره شده بود. یک نفر از دستشویی بیرون آمد. چشم­ هایش برق شادی زد و گفت: «مدرسه با مدرسه فرق نداره؛ اما مدرسه­ قبلیم چند تا دستشویی بیشتر از اینجا داشت!» انگار بال درآورده باشد، به طرف دستشویی تازه خالی شده دوید.

نویسنده: هاجر زمانی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما