فردید و احیای سنت

فردید و خودآگاهی تاریخی

فردید خود به راستی مصداق تمام عیار این مصرع حافظ بود که (چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم) او بود که معنا و مفهوم تاریخی این مصرع حافظ را در دوره کنونی برای ما آشکار ساخت و بدین ترتیب، معنای ایمان را از باور به مجموعه ای از گزاره های تاریخی به نحوهای از بودن آدمی و امری وجودشناختی و اگزیستانسیل تغییر داد.
جمعه، 30 فروردين 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فردید و خودآگاهی تاریخی
در میان روشنفکران و صاحب نظران ما تا به امروز هیچ متفکری را نمی توان یافت که همچون فردید از خودآگاهی تاریخی برخوردار باشد. او در ساحت نظرورزی و تفکر، صادقانه به غرب زدگی خویش اذعان دارد: «من غرب زده بسیط، و شاید هم مرکب باشم، ... میدانم که غرب زده ام، لیکن نمی خواهم باشم.»
 
اذعان فردید به غربزده بودن خویش نه اظهار نوعی تواضع اخلاقی و نه نوعی قصور و نقصان در تفکر او، بلکه حکایتگر نوعی خودآگاهی تاریخی، جدیت و عزمیت و نیز شفافیت و صداقت عمیق در ساحت تفکر و نه الزاما در حوزه حیات فردی و اخلاقی است. اگر در دیگران چنین اظهاراتی مبنی بر غرب زده یا غربی بودن یا تحت تأثیر سنت متافیزیک غربی قرار داشتن دیده نمی شود، تنها از این روی است که آنها به چنین آگاهی و خودآگاهی تاریخی ای دست نیافته اند. چه بسیار به ظاهر اندیشمندان و صاحب نظرانی که خود را در جبهه مبارزه با غرب و غربزدگی می بینند بی آن که به تأثیرپذیری عمیق خویش از سنت متافیزیک غربی آگاه باشند. حتی اگر در آثار چهره هایی چون داریوش شایگان، رضا داوری یا برخی دیگر از شاگردان فردید نوعی اذعان به این حقیقت وجود داشته باشد که سوبژکتیویسم و نیست انگاری متافیزیکی به بخشی از هویت ما تبدیل شده است، این آگاهی چیزی جز تکرار همان آگاهی و خودآگاهی ای نیست که میراث فردید است.مدعی این که قلب من عرش رحمان باشد نیستم تا آنجا که بنده غرب زده ام و در گفتارم نفاق هست، زیرا به این معنی مصداق یقولون بأفواههم ما لیس فی قلوبهمه هستم». «نمیدانم این حرفهای من خود از قبیل نفاق است یا نه؛ قضاوت درباره این به عهده دل پاک پریروز و پس فردای شما». با این وصف، حتی چهره هایی چون شایگان و داوری از حضور سوبژکتیویسم و نیست انگاری در هویت جمعی ما، و نه در شخصیت فردی خویش، سخن می گویند. فردید خود به راستی مصداق تمام عیار این مصرع حافظ بود که «چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم»؛ او بود که معنا و مفهوم تاریخی این مصرع حافظ را در دوره کنونی برای ما آشکار ساخت و بدین ترتیب، معنای «ایمان» را از «باور به مجموعه ای از گزاره های تاریخی» به «نحوهای از بودن آدمی و امری وجودشناختی و اگزیستانسیل» تغییر داد. فردید با خودآگاهی تمام خواهان گسست از متافیزیک و غلبه بر غرب زدگی خویش بود، و به دلیل همین خودآگاهی خویش از دشواری و صعب العبور بودن مسیر گذشت از متافیزیک و غلبه بر غربزدگی بود که پیمودن از این مسیر را به نوعی «جنگ» تشبیه می کرد: «با خودمان چون غرب زده ایم بجنگیم». «من غربزده بسیط مضاعف سلبی هستم. من غربزده هستم، و میدانم که غربزده هستم و در دوره جدید هستم، اما غربزدگی من سلبی است، یعنی مبارزه می کنم با این غرب زدگی.» وی نه صرفا بر اساس نوعی خلوص اخلاقی که در بسیاری دیده می شود بلکه با آگاهی و خودآگاهی تاریخی تمام درباره خویش می گفت: «خدا کند من از موضوعیت نفسانی سوبژکتیویسم خارج شوم. مگر برای انسان آسان است از سوبژکتیویته و موضوعیت نفسانی خارج شود». «نگویم به مقام عرفان حقیقی رسیده ام ولی مدافع اولیا و اوصیای دین هستم».
 
مدعی این که قلب من عرش رحمان باشد نیستم تا آنجا که بنده غرب زده ام و در گفتارم نفاق هست، زیرا به این معنی مصداق یقولون بأفواههم ما لیس فی قلوبهمه هستم». «نمیدانم این حرفهای من خود از قبیل نفاق است یا نه؛ قضاوت درباره این به عهده دل پاک پریروز و پس فردای شما».
 
چنین صداقتی را در دیگر روشنفکران و صاحب نظران ایرانی کمتر می توان سراغ گرفت. این صداقت، روحیه ای اخلاقی نیست، بلکه صداقت در حوزه تفکر یا، به تعبیر دیگر، صداقتی است که عین تفکر، خود تفکر، حاصل عزمیت در تفکر و نتیجه آشکار خودآگاهی تاریخی است. فردید برخلاف سنت گرایانی چون سید حسین نصر یا بسیاری از اصحاب تئولوژی و سیاست، گذر از غرب زدگی و مقابله با سیطره عالم غرب را امری ساده نمی داند، بلکه روند غربی شدن را ضروری و اجتناب ناپذیر می بیند، و به دلیل حوالت تاریخی ما، بازگشت به سنت را غیرممکن می یابد، هر چند که می گوید میتوان با سنت و مآثر گذشتگان به گفتگو نشست: «من نمیتوانم به سعدی برگردم، ولی می توانم سخن او را بشنوم. پشت سر من تاریخ و وقتی است غیر از آنچه پشت سر سعدی بوده است، زیرا هگل و اینشتین، پشت سر من است.» فردید زودتر از همه ایرانیان، و برخلاف همه کسانی که در بستر گرم و نرم باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک آرمیده اند، حضور نیست انگاری را در وجدان و هویت اجتماعی و تاریخی ما ایرانیان درک کرد. او نخستین و یگانه کسی بود که صراحتا گفت: «ما نمی توانیم بگوییم به طور مضاعف نیست انگار نیستیم.»
 

فردید و احیای سنت

در بحران عمیق هویت جامعه ایرانی در مواجهه با مدرنیته و تمدن جدید غرب، فردید به نحوی بسیار آگاهانه به سنتهای شرقی رجوع کرد. فهم او از سنتهای شرقی، نه دریافتی ایدئولوژیک بود و نه درکی ارتجاعی، صوری، فقهی یا بنیادگرایانه. او برخلاف بسیاری از اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی سنت را منبعی برای استخراج نوعی ایدئولوژی مدرن یا شبه مدرن تلقی نکرد. درک فردید از سنت نیز دریافتی وجودشناختی بود، بدین معنا که نزد او سنت منبعی برای کشف یا احیای امکانی برای تفکر، در تقابل با سنت متافیزیک غربی و همه نتایج و لوازم آن، بود، یعنی امکانی برای فهم هستی و نسبت آدمی با هستی. هایدگر در گسست از متافیزیک از امکان تفکری نه دیگر متافیزیکی سخن می گفت و فردید این امکان را در سنتهای شرقی به طور عام و در سنت عرفان اسلامی به طور خاص جستجو  می کرد. در نظر فردید، سنتهای شرقی، به خصوص حکمت أنسی و عرفان اسلامی منابعی بسیار مهم برای نیل به فهمی مناسب از وجود فی نفسه هستند، فهمی که می تواند بنیانی برای هویت، زندگی و تمدن تازه ای قرار گیرد که ممکن است در آینده تحقق پذیرد. فردید حکمت أنسی و عرفانی موجود در سنت تاریخی ما را در جغرافیای تفکر جهان معاصر و زیست جهان عالم کنونی احیا می کند و بدین ترتیب، زمینه های نوعی احیای معنای حقیقی سنت، رجوع بدان و لذا غلبۀ نظری بر شکاف و گسست تاریخی ما در دوره معاصر و نیل به نوعی استمرار و پیوستگی تاریخی را فراهم می سازد. اینها دستاوردهای بسیار عظیمی است که به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت.
 
فردید تمام تاریخ متافیزیک غربی را در وحدت و پیوستگی تمام میدید. از نظر او، «اختلاف فلاسفه بالعرض است. همه [آنها] در دعوی اناالحق طاغوتی مشترکند». او باور داشت که تاریخ اسلام همواره مشحون از آرا و عقاید غرب زدگی بوده است .... [و] این غرب زدگی در تاریخ اسلام (البته غیر مضاعف است». بنابراین، فردید در تلاش برای دستیابی به شیوه ای از تفکر نه دیگر متافیزیکی دست به نقد و بازخوانی سنت تفکر اسلامی میزند تا عناصر یونانی زده و زندآگاهانه آن را در حقیقت نبوی جدا سازد. از نظر فردید، «در [سنت اسلام کسانی بوده اند که الله بر آنها غالب بوده ولی از اله نیز استفاده کرده اند. عده ای، برعکس، الله را رد نکرده اند اما اله بر آنها غلبه داشته است» در فلسفه تاریخ او، تاریخ اسلام هرچه جلوتر می رود دوری از اسم الله و بازگشت به اسمای شرک بیشتر میشود. از این جهت، فردید باور داشت که «عرفان صوفیه صدر اسلام قوی است و عرفان ابن عربی نسبت به حوزه اصفهان میرداماد و ملاصدرا و ... کمتر غرب زده است». بنابراین، در نگاه فردید از صدر اسلام به این سو، تفکر حضوری و حقیقت نبوی در حال کمرنگ شدن و تفکر حصولی و یونانیت در حال قوت گرفتن بوده است. وی خواهان احیای سنت به معنای زنده کردن تفکر حضوری و معنوی و آن نحوه تفکری است که کمتر به متافیزیک غربی آلوده است.
 
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.