در آثار و سخنان فردید پاره ای از عناصر مفهومی و مقولات متافیزیکی یافت می شود که با بصیرتهای هایدگری پیوند می خورد، لیکن این عناصر و مقولات در اندیشه خود هایدگر وجود ندارد. برای مثال، در فردید تفکر تاریخی هایدگر با مفاهیم «ماده و صورت» ارسطویی پیوند می خورد و مکررا از ماده و صورت تاریخی در سیاق بصیرتهای هایدگری سخن گفته میشود: «هر تاریخی صورت و مادهای دارد. ... هر تاریخی با نسخ صورتی و تأسیس صورت دیگری تأسیس می شود». تعابیر ماده و صورت تاریخی از اصطلاحات خاص فردید است، در حالی که هایدگر اساسا مفاهیم متافیزیکی ماده و صورت را قبول ندارد و در رساله سرچشمه اثر هنری به نقد جدی آنها می پردازد. هایدگر، نه به وجودشناسی ارسطویی اعتقاد داشت و نه عناصر مفهومی ای مثل تمییز میان ماده و صورت با وجود و ماهیت را می پذیرفت. از نظر او، مفاهیم ماده و صورت ارسطویی و تمییز این دو، که شکل دیگری از مفاهیم وجود و ماهیت افلاطونی و تمایز میان آن دو است، حاصل الگو گرفتن از عمل صنع انسانی و تعمیم آن به وجود موجودات است. یعنی در تفکر افلاطون و ارسطو، بر اساس این واقعیت که در عمل انسانی، فاعل یا صانع ایده یا صورتی را پیشاپیش در ذهن خویش خلق می کند و بر اساس این ایده یا صورت پیشین به ماده ای شکل میدهد و به ساختن مصنوعی چون میز یا صندلی می پردازد، این نتیجه حاصل شده است که در هر صنع الهی نیز باید صورت یا ماهیتی وجود داشته باشد که به ماده یا هیولی اعطا می گردد. هایدگر این الگوگیری از صنع و فعل انسانی را برای فهم شیء و درک نسبت وجود و موجود نمی پذیرد. به همین دلیل، نحوه بیان و کاربرد پاره ای از مقولات متافیزیکی در کنار بصیرتهای هایدگری نزد فردید را می توان در حوزه مطالعات هایدگرشناسی مورد اعتراض و انتقاد شدید قرار داد.
لیکن، صرف نظر از بحثی نسخه شناسانه (فیلولوژیک) در باب این که آیا هایدگر از تعابیر ماده و صورت برای تبیین پدیدارها یا دوران های تاریخی بهره برده است یا نه که قطعا بهره نبرده است نباید این نکته مهم را مغفول گذاشت که فردید با کاربرد تعابیر ماده و صورت، واقعیت تاریخی ما را به زیبایی و عمیق تر از هر کس دیگری بر اساس در کی تاریخی فهم و تبیین کرده است. لذا، انتقاد از فردید به جهت به کارگیری مفاهیم ماده و صورت ارسطویی در سیاق تفکر هایدگر نباید فهم عمیق وی از واقعیت تاریخی ما را قربانی کند. برای نمونه، عبارت زیر را، که نظیر آن در آثار فردید مکررا دیده می شود، در نظر بگیرید: اختلاف تمدن های شرقی در مواد است نه در صورتها؛ و صورت نوعی همۀ تمدنهای مشرق زمین همان صورت نوعی تمدن غربی است». صرف نظر از این که با این اصطلاحات موافق باشیم یا نه، و صرف نظر از این که این اصطلاحات ارسطویی است و نه هایدگری، بصیرت اصیل بیان شده با آنها، یعنی فهم غربزدگی جهانی و شکل گیری تاریخ جهانی و آغاز اضمحلال تاریخهای بومی و قومی با ظهور تمدن جدید غربی، را نمی توان نادیده گرفت. فردید در روزگار خود، به هیچ وجه اسیر تفاوت های فرهنگی، قومی، تاریخی، جغرافیایی، مذهبی، سیاسی و ایدئولوژیک جوامع دوره معاصر نشد، و بر اساس درکی وجودشناختی و فهمی عمیق، یکی شدن عالمیت همه جوامع از جمله جامعه خود ماء واقعیت بنیادین جهانی شدن و انحلال همه تاریخ های بومی و قومی در دل تاریخ جهانی را، بسیار زودتر از دیگران فهم کرد، حقیقتی که هنوز بسیاری از روشنفکران، صاحب نظران و رهبران سیاسی و اجتماعی از دریافت آن ناتوانند.
لیکن، صرف نظر از بحثی نسخه شناسانه (فیلولوژیک) در باب این که آیا هایدگر از تعابیر ماده و صورت برای تبیین پدیدارها یا دوران های تاریخی بهره برده است یا نه که قطعا بهره نبرده است نباید این نکته مهم را مغفول گذاشت که فردید با کاربرد تعابیر ماده و صورت، واقعیت تاریخی ما را به زیبایی و عمیق تر از هر کس دیگری بر اساس در کی تاریخی فهم و تبیین کرده است. لذا، انتقاد از فردید به جهت به کارگیری مفاهیم ماده و صورت ارسطویی در سیاق تفکر هایدگر نباید فهم عمیق وی از واقعیت تاریخی ما را قربانی کند. برای نمونه، عبارت زیر را، که نظیر آن در آثار فردید مکررا دیده می شود، در نظر بگیرید: اختلاف تمدن های شرقی در مواد است نه در صورتها؛ و صورت نوعی همۀ تمدنهای مشرق زمین همان صورت نوعی تمدن غربی است». صرف نظر از این که با این اصطلاحات موافق باشیم یا نه، و صرف نظر از این که این اصطلاحات ارسطویی است و نه هایدگری، بصیرت اصیل بیان شده با آنها، یعنی فهم غربزدگی جهانی و شکل گیری تاریخ جهانی و آغاز اضمحلال تاریخهای بومی و قومی با ظهور تمدن جدید غربی، را نمی توان نادیده گرفت. فردید در روزگار خود، به هیچ وجه اسیر تفاوت های فرهنگی، قومی، تاریخی، جغرافیایی، مذهبی، سیاسی و ایدئولوژیک جوامع دوره معاصر نشد، و بر اساس درکی وجودشناختی و فهمی عمیق، یکی شدن عالمیت همه جوامع از جمله جامعه خود ماء واقعیت بنیادین جهانی شدن و انحلال همه تاریخ های بومی و قومی در دل تاریخ جهانی را، بسیار زودتر از دیگران فهم کرد، حقیقتی که هنوز بسیاری از روشنفکران، صاحب نظران و رهبران سیاسی و اجتماعی از دریافت آن ناتوانند.
فقدان نگاه انتقادی به هایدگر
فردید مدعی است که با هایدگر هم سخن است، لیکن یک سخن نیست :
من با هایدگر تا آنجایی که غرب را و اومانیسم را و تاریخ دوهزاروپانصدساله متافیزیک غرب را نفی می کند، هم سخنم ولی یک سخن با آن نیستم. چون من مسلمان، شیعه و ایرانی هستم و نمی توانم با هایدگر حکیم آلمانی مسیحی یک سخن باشم. من با هایدگر هم سخنم، ولی با تذکر به حکمت و عرفان اسلامی من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است.
حاصل الگو گرفتن از عمل صنع انسانی و تعمیم آن به وجود موجودات است. یعنی در تفکر افلاطون و ارسطو، بر اساس این واقعیت که در عمل انسانی، فاعل یا صانع ایده یا صورتی را پیشاپیش در ذهن خویش خلق می کند و بر اساس این ایده یا صورت پیشین به ماده ای شکل میدهد و به ساختن مصنوعی چون میز یا صندلی می پردازد، این نتیجه حاصل شده است که در هر صنع الهی نیز باید صورت یا ماهیتی وجود داشته باشد که به ماده یا هیولی اعطا می گردد.درست است که در آرا و آثار فردید اندیشه هایی مأخوذ از عرفان و حکمت اسلامی دیده می شود که در تفکر هایدگر یافت نمی شود، با این وصف، پژوهشگر هر قدر جستجو می کند تا دریابد که به لحاظ فلسفی فردید در کدامین مواقف و مواضع از هایدگر فاصله می گیرد، نمی تواند در آثار و نوشته های تاکنون منتشر شده فردید یا در میان خیل آثار شاگردان او حتی یک عبارت در نقد تفکر هایدگر پیدا کند. همچنین، باید اذعان داشت که علیرغم تفاوتهای تاریخی و زبانی، در اندیشه فردید بصیرت فلسفی اصیل و مستقلی را نمی توان یافت که ریشه های آن در تفکر هایدگر وجود نداشته باشد. این نکته، صرف نظر از اثبات نوعی مجذوبیت و شیفتگی فردید نسبت به تفکر هایدگر، نشان میدهد که وی فاقد توانایی لازم برای برقراری گفتگو با هایدگر بوده است، چراکه برخورداری از مواضع و بصیرتهای فلسفی مستقل شرط لازم برای ورود به گفتگوی فلسفی راستین با متفکر بزرگی چون هایدگر است. همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، به نظر می رسد که ادعای فردید مبنی بر «هم سخنی»، و نه «یک سخنی»، با هایدگر تکرار آرا و اندیشه های کربن و به پشتوانه تفکر اوست. اما فردید، برخلاف کربن، به هیچ وجه برای ما روشن نمی کند که در چه مواردی با حکیم آلمانی یک سخن نیست، و معلوم نیست که وی چه نقدهای محصل فلسفی ای بر هایدگر دارد. تنها مطلبی که وی بدان اشاره می کند این است که «چون من مسلمان، شیعه و ایرانی هستم، نمی توانم با هایدگر حکیم آلمانی مسیحی یک سخن باشم. من با هایدگر هم سخنم ولی با تذکر به حکمت و عرفان اسلامی من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است». بیان نکته نخست، یعنی صرف تکیه فردید بر شیعه و مسلمان بودن خویش و مسیحی بودن هایدگر، تا زمانی که این تفاوت به آشکار شدن بصیرتهای بنیادین فلسفی منتهی نگردد، ما را، برخلاف میل باطنی خود فردید، با خطر تقلیل بحث وجودشناختی به بحثی تئولوژیک روبه رو می سازد. همچنین، این ادعای فردید که من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است»، به لحاظ فلسفی و وجودشناختی، لااقل برای نگارنده، معنای محصلی نیافته است، گر چه می توان پاره ای وجوه و آموزه های جزئی و غیربنیادین، مثل کاربرد مفاهیم ماده و صورت ارسطویی در خصوص مراحل و دوران های تاریخی، اعتقاد به وجود مراحل نسخ، فسخ و مسخ در تاریخ، یا سخن گفتن از آگاهی، خودآگاهی و دل آگاهی، یا ساختن نوعی فلسفه تاریخ بر اساس مفهوم غربزدگی و سخن گفتن از قرب فرایض و قرب نوافل را دستاوردهای نظری خود فردید محسوب داشت، اما هیچ یک از این آموزه ها را نمی توان مواقف و منازلی اصیل و بنیادین تلقی کرد که مسیر تفکر فردید را به لحاظ فلسفی، یعنی به لحاظ وجودشناختی و معرفت شناختی، از راه هایدگر جدا می کند.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
من با هایدگر تا آنجایی که غرب را و اومانیسم را و تاریخ دوهزاروپانصدساله متافیزیک غرب را نفی می کند، هم سخنم ولی یک سخن با آن نیستم. چون من مسلمان، شیعه و ایرانی هستم و نمی توانم با هایدگر حکیم آلمانی مسیحی یک سخن باشم. من با هایدگر هم سخنم، ولی با تذکر به حکمت و عرفان اسلامی من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است.
حاصل الگو گرفتن از عمل صنع انسانی و تعمیم آن به وجود موجودات است. یعنی در تفکر افلاطون و ارسطو، بر اساس این واقعیت که در عمل انسانی، فاعل یا صانع ایده یا صورتی را پیشاپیش در ذهن خویش خلق می کند و بر اساس این ایده یا صورت پیشین به ماده ای شکل میدهد و به ساختن مصنوعی چون میز یا صندلی می پردازد، این نتیجه حاصل شده است که در هر صنع الهی نیز باید صورت یا ماهیتی وجود داشته باشد که به ماده یا هیولی اعطا می گردد.درست است که در آرا و آثار فردید اندیشه هایی مأخوذ از عرفان و حکمت اسلامی دیده می شود که در تفکر هایدگر یافت نمی شود، با این وصف، پژوهشگر هر قدر جستجو می کند تا دریابد که به لحاظ فلسفی فردید در کدامین مواقف و مواضع از هایدگر فاصله می گیرد، نمی تواند در آثار و نوشته های تاکنون منتشر شده فردید یا در میان خیل آثار شاگردان او حتی یک عبارت در نقد تفکر هایدگر پیدا کند. همچنین، باید اذعان داشت که علیرغم تفاوتهای تاریخی و زبانی، در اندیشه فردید بصیرت فلسفی اصیل و مستقلی را نمی توان یافت که ریشه های آن در تفکر هایدگر وجود نداشته باشد. این نکته، صرف نظر از اثبات نوعی مجذوبیت و شیفتگی فردید نسبت به تفکر هایدگر، نشان میدهد که وی فاقد توانایی لازم برای برقراری گفتگو با هایدگر بوده است، چراکه برخورداری از مواضع و بصیرتهای فلسفی مستقل شرط لازم برای ورود به گفتگوی فلسفی راستین با متفکر بزرگی چون هایدگر است. همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، به نظر می رسد که ادعای فردید مبنی بر «هم سخنی»، و نه «یک سخنی»، با هایدگر تکرار آرا و اندیشه های کربن و به پشتوانه تفکر اوست. اما فردید، برخلاف کربن، به هیچ وجه برای ما روشن نمی کند که در چه مواردی با حکیم آلمانی یک سخن نیست، و معلوم نیست که وی چه نقدهای محصل فلسفی ای بر هایدگر دارد. تنها مطلبی که وی بدان اشاره می کند این است که «چون من مسلمان، شیعه و ایرانی هستم، نمی توانم با هایدگر حکیم آلمانی مسیحی یک سخن باشم. من با هایدگر هم سخنم ولی با تذکر به حکمت و عرفان اسلامی من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است». بیان نکته نخست، یعنی صرف تکیه فردید بر شیعه و مسلمان بودن خویش و مسیحی بودن هایدگر، تا زمانی که این تفاوت به آشکار شدن بصیرتهای بنیادین فلسفی منتهی نگردد، ما را، برخلاف میل باطنی خود فردید، با خطر تقلیل بحث وجودشناختی به بحثی تئولوژیک روبه رو می سازد. همچنین، این ادعای فردید که من برای خودم حرف هایی دارم که هایدگر اصلا وارد این مباحث نشده است»، به لحاظ فلسفی و وجودشناختی، لااقل برای نگارنده، معنای محصلی نیافته است، گر چه می توان پاره ای وجوه و آموزه های جزئی و غیربنیادین، مثل کاربرد مفاهیم ماده و صورت ارسطویی در خصوص مراحل و دوران های تاریخی، اعتقاد به وجود مراحل نسخ، فسخ و مسخ در تاریخ، یا سخن گفتن از آگاهی، خودآگاهی و دل آگاهی، یا ساختن نوعی فلسفه تاریخ بر اساس مفهوم غربزدگی و سخن گفتن از قرب فرایض و قرب نوافل را دستاوردهای نظری خود فردید محسوب داشت، اما هیچ یک از این آموزه ها را نمی توان مواقف و منازلی اصیل و بنیادین تلقی کرد که مسیر تفکر فردید را به لحاظ فلسفی، یعنی به لحاظ وجودشناختی و معرفت شناختی، از راه هایدگر جدا می کند.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394