مثل پرنده ای رها بودی
در آسمان این وطنِ بیدار
تا این که حمله کرد به ما دشمن
شد آسمان به روی زمین آوار
نگذاشتی که یک وجب از این خاک
پامال چکمه های دگر باشد
می خواستی وطن، وطنت ایران
آزاد و شاد، از همه سر باشد
ماندی تو در قفس شب و روزت را
اما تو لب به شکوه نکردی باز
ایثار تو کلید قفس شد بعد
شد سهم تو به سمت وطن پرواز
یک عمر اگر که توی قفس باشی
با این همه بزرگی و آزاده
با بازگشت خود به همه گفتی
دشمن شده است از نفس افتاده
شاعر: زهرا داوری
در آسمان این وطنِ بیدار
تا این که حمله کرد به ما دشمن
شد آسمان به روی زمین آوار
نگذاشتی که یک وجب از این خاک
پامال چکمه های دگر باشد
می خواستی وطن، وطنت ایران
آزاد و شاد، از همه سر باشد
ماندی تو در قفس شب و روزت را
اما تو لب به شکوه نکردی باز
ایثار تو کلید قفس شد بعد
شد سهم تو به سمت وطن پرواز
یک عمر اگر که توی قفس باشی
با این همه بزرگی و آزاده
با بازگشت خود به همه گفتی
دشمن شده است از نفس افتاده
شاعر: زهرا داوری