گفت وگو با پیشگام، میمون فضانورد ایرانی

محمدرضا شهبازی متن زیر را به زبان طنز برای شما نوجوانان عزیز نگاشته است.
شنبه، 19 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
گفت وگو با پیشگام، میمون فضانورد ایرانی
۱۴ بهمن سال ۱۳۸۷ روزی است که ایران با پرتاب موفقیت آمیز ماهواره امید به کشورهای دارای توانایی پرتاب ماهواره پیوست. چهار سال بعد یعنی در سال1391 هم یک میمون سه ساله توسط ایران به فضا پرتاب شد و سالم به زمین برگشت تا کشورمان با رسیدن به توانایی پرتاب موجود زنده به فضا، یک گام دیگر در مسیر موفقیت های فضایی بردارد. به همین مناسبت گفت وگویی انجام داده‌ایم با خانم پیشگام، یعنی همان میمون ماده‌ای که چهار سال پیش به فضا پرتاب شد. این گفت وگو را بخوانید:

ما: سلام خانم پیشگام، حال شما خوبه؟

پیشگام: سلام، ممنون! بالاخره یکی پیدا شد بعد از چهار سال یه حالی از ما بپرسه. فکر می‌کردم دیگه کلا فراموش شدم.

ما: اختیار دارید! شما اولین میمونی هستید که ما فرستادیم فضا، مگه می‌شه فراموشتون کنیم؟!

پیشگام: خب... در خدمتم.

ما: اول از حال و روزتون بگید. این روزها چکار می‌کنید؟

پیشگام: این روزها که مشغول درس و مشقم دیگه. اون موقع که رفتم فضا سه ساله‌م بود، الان هفت ساله‌م هستم و رفتم مدرسه.

ما: به به، به سلامتی، مدرسه خوبه؟

پیشگام: بله، مدرسه خیلی خوبه. من که خیلی مدرسه رو دوست دارم، حسابی هم دارم درس می‌خونم که بزرگ شدم دیگه همین طوری الکی فقط نندازنم فضا و سریع برم گردونن، بلکه بفرستن یه دو سه روزی اون جا باشیم، یه چرخی بزنیم، یه ذرت مکزیکی‌ای بخوریم. اون موقع که اصلا نفهمیدیم کی رفتیم فضا، کی برگشتیم!

ما: خب اون تازه اول کار بود دیگه، ان شاءالله ایرانی ها کم کم پیشرفت می‌کنن و تا چند سال دیگه اصلا آدم می‌فرستن که روی ماه راه بره.

پیشگام: ان شاءالله، فقط خدا کنه تا پیشرفت کردن ما رو یادشون نره، ما رو هم ببرن.

ما: خب یک کم از اون سفر فضایی بگید، خیلی کیف داد؟

پیشگام: کیف که داد، ولی همچین ساده هم نبود... کلی سختی کشیدم!

ما: جداً؟ من فکر می‌کردم شما رو همین طوری بستن به صندلی و راحت رفتید و برگشتید!

پیشگام: نخیر آقا! هیچ می‌دونی ضربان قلب من موقع پرتاب تا 140 ضربه در دقیقه هم رسید؟ می‌دونی 140 ضربه یعنی چقدر قلب فشار تحمل می‌کنه؟

ما: نه، خبر نداشتم!

پیشگام: همین دیگه! شما فکر کردید چون ما میمونیم دیگه آدم نیستیم! بابا ما هم قلب داریم، خون داریم، چشم داریم، اصلا برای همین ما رو فرستادن که ببینن موقع پرتاب قلب و کلیه و چشم و... چطور کار می‌کنه و چه تأثیراتی داره.

ما: پس یه جورایی شما خودتون رو فدای ما آدما کردید.

پیشگام. اُف به ریا... بله دیگه.

ما: توی اون مدت پرتاب چیا دیدید؟

پیشگام: خیلی که طول نکشید، اما یه سری از جوونا و نوجوونا رو دیدم که توی فضا بودن!

ما: جدی؟ مگه ممکنه؟ یعنی یه سری هم آدم پرتاب شده بودن توی فضا؟

پیشگام: نه بابا... اونا که با موشک و سفینه نیومده بودن! معلوم نیست خاک بر سرها چه قرصی، کوفتی، زهرماری خورده بودن که رفته بودن فضا! نشنیدی می‌گن فلان چیز رو بزنی می‌ری فضا؟!

ما: آهان... از اون جهت!

پیشگام: بله دیگه... یکی نیست بگه باباجون می‌خوای بری فضا چرا از این کارها می‌کنی آخه، مثل بچه آدم درس بخون، فضانورد شو، تا تو هم بزرگ بشی حتما دانش فضایی ایران آن قدر پیشرفت کرده که راحت می‌تونی بری فضا.

ما: بله... این هم حرف درستیه. راستی رفتید اون جا جای پای آرمسترانگ رو روی ماه دیدید؟

پیشگام: آرمسترانگ؟ کدوم آرمسترانگ؟ همون دوچرخه سواره؟

ما: نه بابا... اون توی ماه چکار می‌کنه؟ منظورم نیل آرمسترانگه، همون آمریکاییه که اولین فضانوردی بود که روی ماه راه رفت. آخه ناسا گفته بود چون توی ماه هیچ باد و آبی نیست، جای پای آرمسترانگ هم پاک نمی شه.

پیشگام: آهان... نه بابا... من که تا ماه نرفتم، فقط تا 120 کیلومتری سطح زمین رفتم بالا. اما این آمریکایی‌ها هم عجب آدم های خالی بند و کلکی هستن ها!

ما: چطور؟

پیشگام: آخه از یه طرف می‌گن چون اون جا باد نیست، رد پای آرمسترانگ باقی می مونه، از یه طرف دیگه یکی نیست بهشون بگه اگه باد نیست، چطور پرچم آمریکا که آرمسترانگ زده بود روی کره ماه، توی عکس موج داره و انگار داره باد بهش می وزه؟

ما: واقعا ها!

پیشگام: تازه این که چیزی نیست. توی اون عکس هایی که آرمسترانگ روی ماه گرفته، شبهه‌هایی هم درباره وجود سایه یا شیوه ی تابیدن خورشید و... وجود داره.

ما: صبر کن ببینم! یعنی می‌خوای بگی کل اون ماجرا دروغ بوده؟ می‌خوای بگی آمریکایی ها نرفته بودن روی ماه؟

پیشگام: این که حرف من نیست؛ خودشون کلی کتاب نوشتن دراین باره و کلی سند و مدرک آوردن که ثابت می‌کنه احتمالا کل اون ماجرا خالی بندی بوده! آمریکایی ها فکر می‌کردن با چند تا عکس و فیلم می‌تونن مردم دنیا رو خام کنن، فکر نمی کردن این خالی بندی شون آن قدر بزرگه که حتی یه میمون هم می‌تونه اون رو بفهمه!

ما: ببین پیشگام جان! حرف هایی نزن که بین خرها و میمون ها دعوا راه بیفته!

پیشگام: باشه... اصلا بگذریم، آرمسترانگ سال 2012 از دنیا رفته و خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم. ایشالا که رفته بوده ماه!

ما: آره بگذریم؛ اما فکر می‌کنم تو آینده ی روشنی داشته باشی و از الان دیگه آینده ا‌ت تضمین باشه، درسته؟

پیشگام: خب بالاخره وضعم از اون میمون های بیچاره ای که توی باغ وحش هستند و تماشاچیا هم هی بهشون پفک و سیگار می دن که بهتره. اون جا هی نوشته به حیونا چیزی ندید ها؛ ولی باز هی پفک می‌ندازن. بابا پفک برای شما آدم ها هم ضرر داره چه برسه به ما میمون ها!

ما: حالا عصبانی نشو پیشگام جان... داشتی می‌گفتی...

پیشگام: آخه آدم رو عصبانی می‌کنن دیگه. خوبه میمون ها هم شما رو بندازن توی قفس بعد هی بهتون موز بدن؟!

ما: بی خیال دیگه... من از طرف شون قول می‌دم دیگه از این به بعد رعایت کنن.

پیشگام: آره.. داشتم می‌گفتم. وضعم از اون بیچاره ها که بهتره؛ اما این جوری هم نیست که دیگه همه چیز ردیف باشه. هیچ می‌دونستی همین آرمسترانگ که خیر سرش به اولین آدمی که روی ماه قدم گذاشته معروف بود، آخرای عمرش توی تبلیغات تلویزیونی شرکت می‌کرد تا پول در بیاره؟

ما: شوخی می‌کنی!

پیشگام: بله پس چی! به همین دلیل دارم درس می‌خونم؛ چون می‌دونم هیچ چیز اندازه ی درس خوندن و تلاش و چیز یاد گرفتن آینده ی آدم رو تضمین نمی‌کنه.

ما: البته شما میمونی نه آدم!

پیشگام: حالا هی میمون بودن من رو بزن توی سرم... اصلا من رفتم!

نویسنده: محمدرضا شهبازی
تصویرساز: محمدصادق کرایی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط