نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (1)

« به استثناي 684 نفر كه اصولاً و فروعاً، عملاً، قاصراً و مقصراً يا سياستاً يا كتباً در تمام مملكت ايران موافقت با قرارداد كردند باقي تمام ملت ايران يا قالاً ياحالاً مخالف با قرارداد بودند. 684 نفر بودند...
شنبه، 9 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (1)
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (1)
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (1)






در آن باغي كه دارد جلوه‌ي طاووس هر زاغي
همان بهتر كه زير بال و پر باشد سر بلبل
« به استثناي 684 نفر كه اصولاً و فروعاً، عملاً، قاصراً و مقصراً يا سياستاً يا كتباً در تمام مملكت ايران موافقت با قرارداد كردند باقي تمام ملت ايران يا قالاً ياحالاً مخالف با قرارداد بودند. 684 نفر بودند در تمام ايران كه در كتاب بنده اسامي و عملياتشان ثبت است.» ( نقل از نطق تاريخي مدرس در جلسه‌ي 5 يكشنبه 25 ذيقعده 1335 مطابق با 9 اسد 1300 دوره‌ي‌ پنجم )
« من گويم اسامي اين 684 نفر را با عملياتشان ضبط كرده‌ام كه اگر يك مجلس شوراي ملي برپا شود و يك حكومت ملي پيدا شود اين‌ها را محاكمه كند و ...» ( نقل از همان نطق )
«آنچه من توانستم تعداد كرده و ضبط كنم در تمام ايران كاركن‌هاي قرارداد (1919) هشتصد‌نفر بودند كه در كتاب زردي كه بعد از مردن من منتشر مي‌شود اسم آنها نوشته شده است.» 1 (نقل از نطق تاريخي مدرس در دوره‌ي ششم مجلس شوراي ملي)
«تمام شبها وقتي آقا فراغتي پيدا مي‌كرد، با هم به تنظيم و تدوين كتاب زرد مي‌پرداختيم، گاهي آقا محمد‌حسين مدرسي هم در اين كار شركت داشت.» 2 (نقل از يادداشتهاي دكتر سيد‌عبدالباقي مدرس به نام «همراه پدر»
«... شما وظيفه و قدرت داريد كه جريان كتاب زرد جدتان را پي‌گيري كنيد و اين كتاب را هر كجا هست پيدا كنيد. حقير اطلاع كامل از تحرير و تأليف اين كتاب دارم چون در كار آن بوده‌ام. امروز همه فاميل چشم اميدشان به شما است و شما در اين مورد مانند ديگر كارهايتان موفق خواهيد بود.» (نقل از نامه‌ي دكتر محمد‌حسين مدرس3 به نگارنده،‌ مورخه‌ي مهرماه 1351)
«به طوري كه آقاي حائري ‌زاده نماينده‌ي مجلس شوراي ملي و آقاي رسا كه مدير روزنامه قانون و از طرفداران مدرس بود اظهار مي‌دارند وجود چنين كتابي مسلم است و بارها آقاي دكتر (م) اظهار مي‌داشتند كه آن را يكي از مأمورين شهرباني به ايشان فروخته است.» 4 (نقل از صفحه‌ي 358 كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران)
نگاه كنيد به مقدمه‌ي كتاب زرد، ژرف نگران انديشمند را توان ديگر داد تا در عمق علم تاريخ بيانديشند و اين مرآت حيات انسانها را در مقام و قراري ديگر بازيابند. 5

نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (1)

بصيرت در تاريخ نگاري

«مورخ تا بصيرت پيدا نكند اگرهم تاريخ بداند از جزر و مد آن درك صحيحي ندارد، تاريخ علم است و هر علمي بدون تعمق در فلسفه آن اگر خطرناك نباشد، حداقل بي‌حاصل و معيوب است، سزاوار نيست كه بدون فهم و درك قابل يقيني از تاريخ درباره آن قضاوت و اظهار نظر كنيم، مفاسد و معايب اجتماعي در ميدان حيات و روابط جوامع، عوامل نوعي دارند. اين عوامل نوعي را تاريخ بما مي‌شناساند تا در راه حيات از مفاسدشان برحذر و از محاسنشان بهره‌مند گرديم.» 6
به عقيده مدرس تاريخ علمي است كه داراي اصول و قوانين دقيق و غير قابل تغيير است. او درك نادرست از تاريخ را براي مورخ و در نتيجه جامعه بسيار خطرناك مي‌داند. اعتقاد او بر اين است كه عدم شناخت نوع مفاسد اجتماعي و عوامل پديد‌آورنده‌ي آن براي حيات هر جامعه‌اي خاموش نمودن چراغ راه آحاد آن جامعه است، وقتي سعي شود از رهروان راه زندگي نور و روشنايي را بگيريم، نبايد انتظار داشته باشيم در گودال و چاه نيفتند.

درك تاريخ

«اگر وعاظ، معلمان، اساتيد، نويسندگان، مورخان مي‌خواهند خدمت به ملتشان بكنند و از روي هوي و هوس عمل ننمايند و نسلهاي آينده را گرفتار نگراني و گمراهي نكنند، صريح مي‌گويم ضروري است كه تاريخشان را درك كنند و خود درباره‌اش سخن بگويند و بنويسند. آخر ما تاريخ‌نويس و تاريخ فهم نداشته‌ايم كه هرودوت با چنان ديدي تاريخ ما را تحرير نموده كه كمترين اعتمادي به گفته‌هايش نيست. 7
در جنگ ماراتون عامل اصلي شكست سپاه ايران، شجاعت و تهور يونان و اسپارت نبود، برعكس ايرانيان يك ميليون سپاهي را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوق‌العاده برده بودند، گذراندن چنين عسكري از كوه و بيابان و دريا، عقلاً تدبير و درايت مي‌خواهد و اين بوده است. منتهي در اين ميان هدف گم شده و آنان در موقعيتي بوده‌اند كه نمي‌دانسته و نمي‌فهميده‌‌اند براي چه مي‌جنگند، بي‌هدفي است كه فاجعه‌انگيز است، وگرنه شجاعت و هنر جنگ‌آوري و جنگجويي كه بالذات و بالطبيعه براي دفاع از حيات خود فضيلتي است به معني كامل، وجود داشته است. ‌نگاه كنيد به تواريخ دقيق و مورد اطمينان در كليه جنگهايي كه بدون يك هدف متعالي به وقوع پيوسته شكست حتمي بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد با وجود بي‌برگي كامل همواره موفق است. در جنگ صفين تا زماني كه هدف مشخص بود پيروزي بود ولي وقتي هدف اصلي را با حيله در ميان عسكريان مولا بزير پرده كشيدند چنان شد كه مي‌دانيد. اين اصل را در كار آتيلا،8 بوناپارت، و بسياري ديگر مي‌بينيم. امپراطوري عثماني هم با همين بيماري تورم كبدي متلاشي و جزءجزء خواهد شد،‌ چون به جائي رسيده كه براي هدف متعالي عظمت اسلام نمي‌جنگد بلكه براي توسعه‌طلبي و متلاشي نمودن حاكميت و استقلال همسايگان خود محاربه مي‌كند، اين مطلب را به چند نفر از حكومتيان عثماني در نجف گفتم و متذكر شدم كه شما از مردم مسلمان عسكر اجباري مي‌گيريد و آنان را براي قدرت و سلطه خود به جنگ كساني كه با شما كاري ندارند مي‌بريد‌، اينها به كارشان ايمان و اعتقاد ندارند و بالاخره شما را به شكست و زوال مي‌كشانند و اين بدنامي اسلام و مسلمانان است. ما صد سال جنگيديم و در جنگهاي صليبي كه در حقيقت هجوم همه اروپا بود بر حيات اسلام، غلبه كرديم بر دول اروپا و حالا اينها از اين راه شما را به دام انداخته‌اند، تجزيه امپراطوري عثماني يعني نخ نخ نمودن طناب اسلام و به آساني پاره كردن و بريدن آن.
گفت سيد اين حقايق را براي سلطان بگو درست همين است كه گفتي در پاسخ او اظهار داشتم همين نظر را دارم.» 9

بهره‌گيري از تاريخ

مدرس نه علم غيب دارد و نه معجزه مي‌كند، كتابهاي جفر و طلسمات را هم نخوانده و نداشته، ولي اظهار نظر او درباره‌ي امپراتوري عثماني در ذيقعده‌ي 1322 (ه‍. ق) مطابق با (اسفند 1283 شمسي) يك پيشداوري دقيق و صحيح تاريخي است. بايد پرسيد و جاي سؤال هم هست كه او از كجا به اين واقعيت كه تقريباً تاريخ 20 سال بعد در جنگ بين‌المللي اول اتفاق مي‌افتد واقف بوده است.
چاره نداريم جز اينكه بگوييم او به قول خودش مفاسد نوعيه را به خوبي مي‌شناخته، فلسفه‌ي تاريخ،‌ روابط پديده‌ها، علل، معلول، عوامل و عناصر، در نزد او كاملاً شناخته شده و در مجموع، جريان حاكم بر روند تاريخ را به خوبي دريافته است، نظير اين پيشگويي را باز هم در جاي ديگري دارد:
«از مذاكرات با سردارسپه بر من مسلم شده است كه در رژيم ‌آينده بنياد معيشت ايلياتي را خواهند برانداخت، شايد در نظر اول اين قضيه به نظرهاي سطحي پسنديده آيد وليكن شايان دقت است، مسئله‌ي تخته قاپو يعني در تخته شدن و ده‌نشين شدن ايلات يك چيزي نيست كه تازه ما اختراع كرده باشيم، بلكه از آ‌غاز خلقت بشر، راحت‌طلب بوده چون ده‌نشيني راحت‌تر از كوچ‌كردن دائم و نقل و انتقال هميشگي است. ولي چون در كشور ايران هميشه بهار نيست كه در يك جا بقدر كفايت براي رمه علف پيدا شود ناگزير مردم حشم‌دار بايد تدريجاً دنبال علف رو به كوه و بيابان برند و بدين طريق همواره تابستان در سردسير و زمستان را در گرمسير بگذرانند، و براي احشام خود علوفه تهيه نمايند، لذا پيوسته بر اين شعبه فلاحت كه يكي از پربركت‌ترين چشمه‌هاي ثروت مملكت است افزوده مي‌شود چون معيشت همه ايلات و عشاير ما از اين راه تأمين مي‌گردد، سلاطين وقتي نسبت به يك ايل خشم مي‌گرفتند آنوقت دستور مي‌دادند آن ايل را تخته‌قاپو كنند يعني دچار فقر و گرسنگي سازند، زيرا همينكه ايل در تخته شد ناچار حشم گرسنه و بي‌علف خود را به قيمت نازل مي‌فروشد و پس از دو سه سال به نان شب محتاج مي‌گردد. افراد چنين ايلي هم چون به حركت و قشلاق و ييلاق عادت كرده و هواي لطيف و غذاي طبيعي لبنيات خورده‌اند در اثر توقف در يك‌جا و كمبود غذا آهسته آهسته ضعيف و بيمار مي‌شوند، يا مي‌ميرند و يا به شهرهاي بزرگ براي مزدوري مي‌روند اين است سرنوشتي كه امروز براي ايلات رقم زده‌اند، ما بايد سعي كنيم ايل و عشاير اين مملكت گرفتار بليه نگردد براي آن مدارس سيار با برنامه‌هاي مناسب درست كنيم اصول وطن‌دوستي و مسائل صحي و بهداري و مسائل ضروري فلاحت را به آنان بياموزيم و امنيت و محفوظ ماندن احشام و اغنام آن را تأمين كنيم، اين كارها بسيار آسان است اما طرح دولتهاي بزرگ اين است كه ايلات ايران را تخته‌قاپو كند تا گوسفند و اسب ايراني كه براي تجارت تا قلب اروپا انتقال مي‌يابد و سرچشمه عايدات هنگفت اين كشور است رو به نابودي گذارد و روزي برسد كه براي شير و ... پشم و پوست و حتي ده‌نار (دو سير و نيم) پنير گردن ما به جانب خارجه كج باشد و دست حاجت به سوي آنان دراز كنيم.» 10

آينده در آيينه تاريخ

«در رژيم تازه كه نقشه آن را براي ايران بي‌نوا طرح كرده‌اند نوعي از تجدد به ما داده مي‌شود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسل‌هاي آينده خواهد نمود، تقريباً چوپان‌هاي فراعيني و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي مي‌كنند و سيل‌ها از رمان‌ها و افسانه‌هاي خارجي كه در واقع جز حسين كرد فرنگي و رموز حمزه‌فرنگي چيزي نيست به وسيله مطبوعات و پرده‌هاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت.» 11
اين‌ پيش‌‌بيني مدرس است در سال 1303 هجري شمسي درست ده سال پيش از ‌آغاز انجام اين طرح به وسيله‌ي دول استعمارگر در ايران. او از كجا و به چه وسيله‌اي چنين مسئله‌اي را كه امروز ما شاهد و ناظر ادامه بقاياي آنيم مطرح مي‌كند، با چه نيرويي درك مي‌نمايد كه آينده‌ي كشور ايران چنان است كه براي همه‌ي آنهايي كه دارد و مازاد آن را صادر مي‌كند نيازمند خواهد شد،‌ كلي‌گويي هم نيست دقيقاً جزء جزء و طبقه‌بندي شده است، گروهي معتقد بوده‌اند و هنوز هم معتقدند كه از عوالم غيب خبر داشته و اين تواناييها امدادهاي غيبي است، ولي ما مطلقاً اين نظر را نمي‌پذيريم، چه خود او هم به مناسبتي مي‌گويد:
«چرا مي‌گوئيد مدرس نائب امام زمان (ع) است كه نتوانيد ثابت كنيد، بگوئيد مدرس نايب و وكيل مردم است كه ثابت كردنش برايتان آسان باشد.» 12
ناچاريم بپذيريم كه مدرس مسير تاريخ و واكنش برخوردهاي سياسي و شيوه‌ي ملل قدرتمند را در رابطه با ملل ضعيف به خوبي از سينه‌ي تاريخ استخراج نموده و مي‌شناسد. توجه كنيد:

تاريخ و اقتصاد

«همه ساله هزاران كارگر ايراني در خارجه مزدوري كرده با اندوخته خود به داخله بر مي‌گشتند و نيز بازرگانان ايراني در كار صادرات و واردات دخالت داشتند و منافعي كه تحصيل مي‌كردند در واقع به كشور ايران عايد مي‌شد و طبعاً از اين قبيل راهها كسري صادرات نسبت به واردات تا حدي جبران مي‌شد. اما از زماني كه صرفاخانه‌ها و تجارتخانه‌هاي ايراني غفلتاً طي چند ماه يكي پس از ديگري ورشكست شدند درآمدهاي كشور نيز رو به تنزل رفت و تنگدستي عمومي با شدت آغاز شد. همان سياستي كه باعث ورشكستگي تجارتخانه‌هاي ايراني شد امروز مي‌كوشد كه آخرين رشته‌هاي بازرگاني و اقتصاد ما را واژگون سازد.»
وقتي اين مرد از مسائل اقتصادي سخن مي‌گويد و به تشريح اقتصاد پرداخته مسائل توسعه و مخصوصاً بانك و بانكداري را تشريح مي‌كند، آيتي از اطلاعات وسيع و گسترده در قلمرو اين علم است. سخن او است:

تلاش براي درك تاريخ

«وقتي به اصفهان رسيدم و خواندن تاريخ هند و چين را علاقمند شدم. در اين‌باره كتاب و نوشته‌ بسيار كم بود. ناچاراً سراغ كساني رفتم كه در اين مملكت‌ها بوده‌اند و چيزهائي از آنجا مي‌دانند. تاجري در اصفهان بود. يك هندي به نام سردار [يك كلمه ناخوانا] مي‌آمد و برايم آنچه از تاريخ هند مي‌دانست مي‌گفت كتابهائي هم از هند برايم مي‌خواند و گاهي ترجمه مي‌كرد فهميدم كه هند زماني از دست رفت كه از لحاظ اقتصادي به زانو درآمد و امپراطوري انگليس دو چيز را با تأسيس شركت تجارتي از آن گرفت اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگليس.»13
اين مال و اين حال چيست كه ذهن روشن مدرس انگشت روي آن مي‌گذارد؟ مال را كمابيش از نظر او مي‌شناسيم كه همان نهادهاي اقتصادي و روابط مابين آن نهادهاست، ولي حال ظاهراً مي‌بايستي نيروو توانايي كار و فعاليت باشد، چون مدرس خود در جايي مي‌گويد امروز حال ندارم يعني بيمارم و كسلم، قدرت و توان ندارم. و باز در جايي ديگر عنوان مي‌كند:
«در جريان تأسيس بانك ملي در بسياري از شهرهاي كوچك زن‌ها براي خريد سهام شركت زيورآلات خود را از سر و گردن گشودند و در همان زمان رجال جهان ديده گيتي‌شناس14 گفتند چشم بد دور. محال است مستعمره جويان اجازه بدهند چنين حال و احساسات و چنين ايماني در يك ملت شرقي رشد و نمو نمايد.»

زمان و گستره‌ي تاريخ

به هر صورت چنين به نظر مي‌رسد كه «حال» در بيان مدرس به جاي آگاهي و توانايي و نيروي فعاله در سير تكامل جامعه است، استعداد، سرزندگي و سوز و شور و حركت در كلمه‌اي كه با لفظ حال به كار مي‌برد نهفته است و او در بسياري از اوراق كتاب خود بررسي مي‌كند كه چرا مردم ما حال تاريخ فهمي و عبرت از آن راندارند. بايد اين حال را در وجودآنان ايجاد كنيم كه سياست فهم گردند، هر ايراني از طبابت درك صحيح دارد كه راهي علمي است براي رفع مرض و بيماري ولو اطلاعاتش ناچيز و كم باشد. اگر به همين اندازه هم بتوانيم اين ملت را نسبت به گذشته خود دلبسته نماييم كه بداند در گذشته چه كرده است كه بايد در آينده فاعل آن فعل نباشد قدمي مؤثر در راه خير و صلاح او برداشته‌ايم.
«خواندن و شنيدن تاريخ برايم اين مطلب را روشن كرد كه بايد به علم سياست بيشتر فكر كنم، خوشبختانه در اين مورد كتابهاي زيادي در دسترس بود در نجف بود در اصفهان هم بود.
كتابهائي كه علماي ما براي سلاطين نوشته‌اند، نصيحه‌الملوك ـ قابوس‌نامه‌ـ اخلاق ناصري ـ چيزهائي دارد و فارابي، غزالي، افلاطون، ارسطو اينها هم عقايد وافكاري در مورد سياست و اداره جامعه نوشته‌اند. اينها را بايد خواند و با شيوه سياست امروز تطبيق داد اين مطالب گرچه خوب و مورد نياز است ولي روش سياسي امروز مسئله ديگري است. تخصيص دادن به اين متفكران و گفتارشان را اصل مسلم دانستن نفي غير است.
كتاب سياست در زمان ما داراي چندين هزار فصل است و آنچه آنان نوشته‌اند صد يك آن هم كمتر است، بايد راهي را انتخاب كنيم و سياستي را اتخاذ نموده و بخوانيم و بدانيم كه تنها در محدوده اصلاح جامعه ومملكت نباشد و به فكر بقاي آن هم باشيم، وظيفه مهم هر سياستمداري در اين ر وزگار انديشه بقاي كشور و ملت خويش است چون در اين دوران تا پنجاه شصت سال ديگر بقاي جوامع كوچك در خطر جدي است، وقتي بقاي اجتماع تضمين و تأمين بود اصلاح ‌آن ميسر است زميني كه وجود ندارد چگونه تبديل به باغ و كشتزار مي‌شود.
نگهداشتن اين زمين و تبديل آن به كشتزار و مصون داشتنش از تجاوز همسايه و غيره با تدبير و سياست ميسر است، بايد ملتي در مملكت بوده،‌زندگي كند تا بتوان با اتكا به دلبستگي‌هاي مذهبي و ملي و وطني، آنان را براي حفظ و ‌آبادي زمينشان و خانه‌شان و ايمانشان تشويق و ترغيب كرد.»

بقاي ملت، صلاح ملت

«در مملكتي كه اشرار و قطاع‌الطريق‌ تا پشت دروازه اصفهان را چاپيده‌اند، و حسين كاشي مال اهالي كاشان واعراض مردمرا برده و قشون متمردين شكست خورده تعاقبي نشده و در حالي كه شيراز در انقلاب است و هر جا حكومت دارد حكومت چنگيزي است هر جا كه حكومت ندارد آكل و مأكول است،15 اين جامعه بقايش در خطر است، بايد بقايش در درجه اول مد نظر باشد بعد صلاحش را مورد نظر قرار داد.»

نوگرايي سلطه

«امروز دول قدرتمند فقط با سرزمين‌ها كاري ندارند، با منافع سرزمين‌ها كار دارند، در سالهاي آينده سياست اشغال و تجاوز و زير سلطه گرفتن نوعي ديگر مي‌شود. به كشورهاي ضعيف مي‌‌گويند مملكت آب و خاك مال خودتان ولي حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمايت مي‌كنم تا همسايه‌هاي شما فكر بدي براي بلعيدنتان نكنند. روسيه ما را از انگلستان مي‌ترساند و انگلستان ما را از روسيه، آنان قفقاز را خورده‌اند و اينها بحرين و معادن جنوب را. شايد روزي هم برسد كه بگويند اينها مال خودتان، به شرطي كه نفتش و سنگ‌آهن و مس و موار ديگر صنعتي‌اش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را مي‌شناسيم.
روز ششم ذيقعده 1324 (ه‍ . ق) در اولين جلسه انجمن ملي اصفهان كه اغلب علما و ظل‌السلطان هم بود، به اين تعبير سياست اشاره كردم. جلسه را در عمارت چهلستون تشكيل داده بودند،‌ گفتم «اين كاخ پايه شكسته و اين باغ بي‌حاصل چه به درد مي‌خورد جز اينكه مستلزم مخارج سنگين براي تعمير و نگهداري آن باشد، ولي اگر همتي در كار باشد كه اينجا را آباد كند دارالعلم كند، موزه اشياء كند،‌ باغ تفرج و سياحت كند، يا محل مطالعه و تحقيق كند، اينجا آباد مي‌شود، درآمد هم پيدا مي‌كند،‌ آن وقت شما مي‌آئيد و ادعاي مالكيت مي‌كنيد و حاصلش را مي‌بلعيد، ‌شاهزاده ظل‌السلطان هم باديه‌هاي اطراف اصفهان و زمين‌هاي پر درآمد همين كار را كرده‌اند، مردم ‌آمده‌اند آنجا را آباد كرده‌اند به محصول نشانده‌اند و ايشان با يك فوج سرباز و يك كاغذ تيول از شاه‌بابا آنجا را تصاحب كرده و محصول آن را به نام سهم‌الارباب يا سهام‌المالك يا حق تيول مي‌برند بدون اينكه يك پاپاسي خرج آن كنند. عقل دول قدرتمند كه كمتر از عقل حضرت والا نيست آنها هم با كشورها چنين خواهند كرد. شما بدانيد استعمار در حال ديگر ارخالق [لباسي از كت معمولي بلندتر] نمي‌پوشد، لباس نو رنگين و فكل دارد، براي اين جريان نو آمده بايد سياستي و تدبيري انديشيد.
شاهزاده اگر به اميد اين‌جا آمده كه او را اين انجمن به سلطنت برساند فكر بيهوده‌اي است و اگر واقعاً اين طوري كه وانمود مي‌كنند علاقمندند به درد مردم برسند بايد همه اينها را كه از مردم گرفته‌اند به آنها بازگردانند و اينهمه قشون را كه دور خودجمع كرده و موجب آزار مردم‌اند رهايشان كنند تا بروند به كار كشاورزي و دامداري برسند، اين تفنگها را هم بدهند به كساني كه مي‌خواهند با زورگويان بجنگند سلطنت را از همين جا شروع كنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت مي‌رسانند. 16
اينجا معلوم نيست مي‌خواهيد چه كنيد و چه برنامه‌اي داريد من از اين جلسه اينجوري مي‌فهمم حضرات علما هم همين عقيده را دارند.
همه مي‌گويند شاهزاده ظل‌السلطان به همه ستم مي‌كند، بسيار خوب همه بايد به او ستم كنند چه مانعي دارد. ستم يك تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، مجازاتش هم اين است كه آحاد مردم به اين فرد كه مي‌خواهد حاكم و فرمانروا باشد بگويند ما نمي‌خواهيم تو فرمانرواي ما باشي سياست امروز و فردا ايجاب مي‌كند كه ما زمين باير و ده خراب خود را نگهداريم و بعد آ‌ن را آباد كنيم.حاكم مستبد مردم را از همين خرابه‌ها هم با ستم خود بيرون مي‌كند، مردم هم به جاهاي ديگري مي‌روند. سرزمين كه خالي از نيروي كار و فعاليت و جوش و خروش زندگي شد تصاحبش آسان است، و بردن منافعش هم آسانتر. بعد از حرفهائي كه زده شد جز 2 نفر از علما [ظاهراً بايد اين دو نفر شادروانان كلباسي و حاج‌آقا نورالله باشند] بقيه يا سكوت كردند و يا اعراض. بسياري خود را باخته بودند و ترس از ظل‌السلطان رگ و ريشه بدنشان را مي‌بريد، اينها اسبها و درشكه‌هايشان از اموال شاهزاده بود و اين حرفها پياده‌شان مي‌كرد جلسه به هم خورد، ‌حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پرصدا شد. پيشنهاد اسب، درشكه و ده و خانه و پول بود كه قاصدهاي حضرت والا برايم مي‌آورند. ديدم تمكن و ثروت پيدا كردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگويند من طبق وصيت جدم اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم.
اگر همه دنيا را به من ببخشند همين حرفها را كه مي‌دانم حق است باز هم مي‌زنم. به همكار معمم و با قدرت شما هم گفته‌ام.»

آغاز پيكار

«جلسه انجمن پايه‌گذار طبقه مخالف حاكميت زور شد. حاج‌آقا نورالله و كلباسي با عقيده من موافقت داشتند. كوشش مي‌كرديم كار به جنگ و نزاع نكشد. در جلسات ديگر انجمن تصميم گرفته شد تا كليه اهالي اصفهان و حومه مراقب باشند طغياني ايجاد نشود.آدم‌هاي ظل‌السلطان در طي چهار ماه 16 نفر را سخت مضروب كردند بسياري هم محبوس گرديدند تا آنكه بالاخره در محرم 1325 طغيان و شورش شروع شد و ظل‌السلطان حاكم قدرتمند و مستبد اصفهان از كرسي اقتدار بزير افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملي موفقيت بزرگي به دست آورده بود، خانه حاج‌آقا (حاج‌آقا نورالله) مركز دادخواهان گشت، و او الحق شجاعانه كار مي‌كرد، با رفتن شاهزاده و تلاش حاج‌آقا به جمعيت ملي ولايتي قدرت استبداد ايشان قدم در طريق زوال گذاشت،‌و حاصل موقوفات مساجد متعدد و بزرگ اصفهان صرف حفظ قدرت و جمع‌ اوباش مي‌شد‌، تا بلكه در، شكسته قدرت باز تعمير يا تغيير يابد و سيل به درون رخنه نكند ولي اين تلاش بي‌حاصل بود.»
... ادامه دارد.

پی نوشت ها :

1. در مجموعه‌ي سخنراني‌هاي مدرس در مجلس شوراي ملي غالباً تعداد عوامل دست‌اندركار قرارداد (1919) 684 نفر قلمداد شده و در يكي از نطقهايش كه آخرين اشاره‌ي او به قرارداد است 800 نفر عنوان شده. در كتاب زرد هم به همين ترتيب به مناسبتهاي مختلف از 684 نفر شروع و به 800 نفر مي‌رسد. اضافه شدن 116 نفر بر عده‌ي اوليه به علت تحقيقات و مطالعاتي است كه نويسنده‌ي كتاب به مرور زمان انجام داده و افراد اضافه شده بر تعداد اوليه را شناسايي كرده است. در مجلس ششم زماني كه در مورد وثوق‌الدوله سخن مي‌گويد به 18 نفر از اين تعداد اشاره مي‌كند كه به عنوان نماينده از نقاط مختلف انتخاب شده‌اند، ولي به علت حفظ حيثيت آنان نامشان را نمي‌برد. اگر اختلافي مابين تعداد عوامل قرارداد در دو بخش از سخنان مدرس ( دوره‌ي پنجم و دوره‌ي ششم ) ملاحظه مي شود به خاطر آن است كه در طي تدوين كتاب خود 116 نفر اضافه شده بر عده‌ي اوليه را بازشناخته و در مورد آنان سخن گفته است.
2. در طي دوران 40 سال معاشرت دائم با فرزند مدرس مرحوم دكتر سيد‌عبدالباقي مدرس تقريرات ايشان را، مخصوصاً روزهاي جمعه براي كليه‌ي افرادي كه از او ديدار مي‌كردند خاطرات خود را بيان مي‌نمودند. من يادداشت مي‌كردم، و هر زمان كه مي‌خواستند شروع نمايند قسمتي از گفته‌هاي گذشته نزد ايشان بازخواني و سپس از آن مقطع ادامه داده مي‌شد. در نوروز سال 1360 كه مجموعه تا حد قابل توجهي حجيم و نزديك به اتمام بود، گفتند نام كتاب را عوض كنيد و از «خاطرات» به «همراه پدر» تغيير دهيد. تأكيد ايشان روي نام «همراه پدر» حتي در فصل‌بندي كتاب هم مورد تأييد بود كه به صورت همراه پدر 1 و همراه پدر 2 و ... درآيد و به همين ترتيب هم عملي گرديد. اميد است روزي توفيق انتشار آن را بيابم.
3. مرحوم دكتر محمد‌حسين مدرس خواهرزاده مدرس از مردان صاحب فضل و مجتهد و پزشك و داراي تأليفات متعدد است. براي اطلاع بيشتر از شرح حال و تأليفات ايشان به كتاب مدرس، جلد اول، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، نوشته‌ي نگارنده مراجعه شود.
4. روزنامه‌ي قانون به مديريت مرحوم رسا يكي از روزنامه‌هاي وزين و از طرفداران نهضت فكري مدرس بود، مرحوم رسا تا پايان عمر دوستي خود را با مدرس حفظ نمود و اين اواخر كه نگارنده بارها به ديدار ايشان در منزل مسكوني آن مرحوم به نام باغ رسا در خيابان قاسم‌آباد بالاتر از بيمارستان بهرامي مي‌رفتم، براي گفتن بسيار سخن داشت كه در ميان يادداشتهاي پراكنده‌ي من موجود است. از تدوين خاطرات خود هم گاهي اشاره‌اي داشتند. مرحوم رسا به همان اندازه كه از لحاظ جسمي ثمين بود از لحاظ تفكر سياسي هم عميق و قابل اطمينان بود. بعد از فوت ايشان ظاهراً خواهران آن مرحوم كتابخانه و اسناد و مدارك باقي مانده از آن مرد مبارز را محفوظ و به قولي در اختيار يكي از محققان و مورخان نامدار و تلاشگر معاصر گذاشته‌اند. جامعه‌ي تاريخنگاران طبعاً در انتظار آنند كه روزي همت والاي در اختيار دارندگان اين اسناد انتشار آنها را مژده دهد و ما ناظر مجموعه‌ي روزنامه‌ي قانون و خاطرات شادوران رسا و اسناد و مدارك او باشيم. بايد اضافه نمايم كه نامه‌ي انتشار يافته‌ي مدرس خطاب به مرحوم حاج‌آقا نورالله و مجموعه علماي متحصن در قم، كه اصل آن در ميان اسناد آن مرحوم است براي ديدن و يادداشت متن از من گرفتند و در نزد ايشان بازماند كه طبعاً اگر در ميان اسناد آن مرحوم باشد متعلق به آرشيو اينجانب است.
5. انتشار گذري بر مقدمه‌ي كتاب زرد در شماره‌ي 14 فصلنامه ياد بسياري از تاريخنگاران معاصر را به هيجان آورد و مخصوصاً عده‌اي از اساتيد اظهار محبت و لطف نمودند و نويسنده را مورد تشويق و ترغيب قرار دادند كه از ابراز محبت آنان نهايت تشكر را دارم.
6. مدرس اولين نطق خود را هم در دوره‌ي مجلس شوراي ملي چنين آغاز مي‌كند:‌«عاقل تا بصيرت پيدا نكند...»
خردگرايي و ژرف‌انديشي در مجموعه‌ي سخنان مدرس ارزش و مقام والايي دارد.
7. چنان به نظر مي‌رسد كه نويسنده‌ي كتاب زرد تاريخ هرودوت، مورخ يوناني، را كه به پدرتاريخ شهرت دارد به خوبي مطالعه نموده و ايرادي كه به آن مي‌گيرد كاملاً به جا و نظر بسياري از مورخان بزرگ است. اما،‌ ماراتون نام دشتي است كه در آنجا يونانيان بر سپاه ايران پيروز شدند. مسئله جالب توجه اين است كه اين نبرد از آن زمان تاكنون به ابراز تبليغاتي ويژه‌اي تبديل شده است. از افسانه‌سرايي يونانيان قديم كه تنها راويان اين جنگ هستند تا فردي چون دورانت كه در ج 2، ص 256 تاريخ تمدن خود مي‌گويد بر سپاه عظيم ايران شكست سختي وارد مي‌آيد كه در تاريخ نظير ندارد، در حالي كه براساس آمار او تنها 3 تا 4 درصد و يا 6 درصد نيروي ايران از بين رفت بدون آنكه اسيري بر جاي بگذارند. (براي بررسي بيشتر اين نبرد به جلد اول تاريخ مردم ايران نوشته‌ي دكتر عبدالحسين زركوب مراجعه كنيد.)
اما يكي از جالب‌ترين بخشهاي اين تبليغات وجود يك آتني است كه خبر اين پيروزي را از يك فاصله‌ي 42 كيلومتري در مدت زماني كه بين 24 تا 42 دقيقه تفاوت روايت دارد به آتن مي‌رساند، در حالي كه ركورد 2 ساعت براي قهرمانان كنوني جهان ركودي دست نيافتني مي‌نمايد. بررسي امكان عقلي و پزشكي اين روايت را به عقلا و پزشكان متخصص واگذار مي‌كنيم و تا آنجا كه شور و شوقي براي ارضاي غرور يونانيان باشد نيز قابل گذشت است، اما آنجا كه اين افسانه تبديل به مسابقه‌اي سمبليك در مسابقات جهاني و المپيك مي‌شود كه يادآور مژده‌ي پيروزي آزادي و تمدن بر استبداد و توحش!! كه همانا پيروزي غرب بر شرق باشد و ما نيز ناآگاهانه به دنبال قدم گذاشتن در اين مسابقه و احياناًٌ رسيدن به مقام آن يوناني هستيم،‌با دست خود بر اين افسانه و جريان آوازه‌گري پنهان آن مهر تأييد زده‌ايم،‌ كاري كه جاي تأمل و دقت بيشتري دارد.
8. آتيلا سردار متهور و جنگجوي خونخوار كارتاژ،‌ سپاهي عظيم را از كوههاي پربرف آلپ به مرز روم كشيد و با قساوت و بي‌رحمي به كشتار و تخريب نواحي مرزي روم قديم پرداخت و در پايان با شكست و خواري كارش به پايان رسيد، عمل او را بسياري ديگر به صورت مختلف از جمله ناپلئون در روسيه تكرار كرد و به همان سرنوشت گرفتار آمد و چه بسياري از فرمانروايان ديگر كه به قول مدرس به همين بيماري تورم كبدي گرفتار آمدند و به آنان همان رسيد كه به نظاير آنان رسيد، شعور تاريخ‌فهمي سعادت مي‌خواهد و لازمه‌ي داشتن آن ارادت به فهميدن است.
9. مدرس در سفر مهاجرت و ايام اقامت در اسلامبول مركز حكومت عثماني همين مطالب را به سلطان عثماني مي‌گويد. براي اطلاعات بيشتر مراجعه نماييد به كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران نوشته‌ي نگارنده و زندگي احمدشاه قاجار نوشته‌ي حسين مكي و بازكتابي به همين نام نوشته‌ي رحيم‌زاده صفوي.
10. مدارك و مآخذ نامبرده شده در شماره‌ي 9.
11. مدرس، ج 1، نوشته‌ي علي مدرسي، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، بخش خاطرات.
12. همان مأخذ.
13. نام اين مرد تاريخ‌خوان در متن نوشته ناخوانا و كلمه‌اي نزديك به (ميتراد يا مهرداد و يا متراد است و متأسفانه به علت ريختن مركب موفق به خواندن درست آن نشديم. طبعاً در تلاش آنيم كه چگونگي نام و كارا و را در اصفهان بيابيم و در تصحيح نسخه‌ي اصلي به توضيح ‌آن بپردازيم.
14. مدرس در متن كتاب خود در بسياري از جاها گيتي‌شناس و دنياشناس را براي كساني به كار برده كه به امور و جريانهاي سياسي ـ ‌اقتصادي ـ اجتماعي جهان آگاه‌اند، ولي در همه‌ي متن و حتي نطقهاي او در مجلس منورالفكر را بر اصطلاح روشنفكر ترجيح داده است.
15. عين اين مطالب در يكي از نطق‌هاي مدرس در مجلس شوراي ملي آمده است. در اين نطق مدرس شديداً به اعمال و رفتارنايب حسين كاشي اعتراض مي‌كند و او را راهزني مي‌داند كه مال اهالي و اعراض (آبروي و حيثيت) مردم را برده است و عجب كه در كتاب طغيان نايب تأليف محمد‌رضا خسروي بدون ارائه هيچ‌گوه سند و مأخذي تنها گاهي از قول ملك‌المورخين سعي شده نايب حسين و فرزندش ماشاءالله خان را از ياران مدرس تلقي نمايد و چنان وانمود شود كه مدرس از آنان حمايت مي‌نموده و اين پدر و پسر را كه اعمالشان مورد اعتراض تاريخ است مريد و مقلد مدرس قلمداد كند. حالا اگر عين مطالب اعتراض‌آميز مدرس را در نطق تاريخي او نداشتيم و در صورت مذاكرات مجلس ثبت نبود ستمي را كه به آن مرد بزرگ تاريخ روا داشته‌‌اند مي‌توانستيم تا اندازه‌اي ناديده بگيريم،‌ ولي زماني كه چنين سند غيرقابل ترديدي وجوددارد خلاف انصاف است كه دامان پاك و عظمت انسان والايي را با چنين شيوه‌اي بيالاييم. براي آنكه در اين مورد اطلاعات بيشتري به دست آريد و ضمناً مشخص گرديد كه چگونه بي‌رحمانه كوشش شده است كه بدون هيچ گونه سند و مأخذي نايب حسين كاشي و ماشاءالله خان را به مدرس بچسبانند نگاه كنيد به كتاب طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت ايران، نوشته‌ي محمد‌رضا خسروي، به اهتمام علي دهباشي، انتشارات نگار، تهران، 1368.
16. مسعود ميرزا ملقب به ظل‌السلطان فرزند ارشد ناصرالدين شاه و عفت‌الدوله در سال 1266 (ه‍. ش) متولد شد، ‌مادرش از دودمان سلاطين قاجار نبود، لذا به وليعهدي برگزيده نشد. او در ده سالگي به حكومت مازندران و 4 سال به پيشكاري بهاءالملك بر مازندران،‌ تركمن‌صحرا، سمنان و دامغان حكومت كرد. پس از ازدواج با همدم‌السلطنه دختر ميرزا‌تقي‌خان اميركبير به حكومت فارس و سپس اصفهان رسيد، در مدت 35 سال حاكميت مطلقه‌ي خود در اصفهان از هرگونه تجاوز به جان و مال مردم خودداري ننموده و چنان قدرتي به هم رسانيد كه ناصرالدين شاه را به وحشت انداخت تا عاقبت در اثرقيام مردم اصفهان به تهران فراخوانده و مدتي خانه‌نشين گرديد. ظل‌السلطان داراي پسراني به نامهاي بهرام‌ميرزا، اكبرميرزا، فريدون‌ميرزا، همايون‌ميرزا، اسماعيل ميرزا و ... بود كه هر كدام با القابي خاص مشهور بودند و حكومت بعضي از نواحي ايران را داشتند. عده‌اي از مورخان معتقدند ظل‌السلطان براي رسيدن به سلطنت تلاش مي‌كرد و براي اين منظور به مشروطه‌خواهان از لحاظ مادي و اسلحه كمك مي‌نمود، ولي اين نظريه سند صحيحي ندارد.

منبع: فصلنامه «ياد» ارگان بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، سال پنجم، شماره 20




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط