تأملي در فرهنگ اسلامي

واژه فرهنگي مرکب از «فر+هنگ» به معناي شکوه و جلال، عظمت و اقتدار است. در انجمن آراي ناصري چنين آمده است: « فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حد هر چيزي و فرهنجيدن به معناي ادب کردن و امر بدان است». از ميان تعريف هايي که از واژه فرهنگ شده است، هنوز تعريفي که جامع افراد و مانع اغيار و قانع کننده باشد به دست داده نشده است. شايد به اين دليل که مفهوم اين
سه‌شنبه، 26 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملي در فرهنگ اسلامي
تأملي در فرهنگ اسلامي
تأملي در فرهنگ اسلامي





مفهوم و محتواي فرهنگ

واژه فرهنگي مرکب از «فر+هنگ» به معناي شکوه و جلال، عظمت و اقتدار است. در انجمن آراي ناصري چنين آمده است: « فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حد هر چيزي و فرهنجيدن به معناي ادب کردن و امر بدان است».
از ميان تعريف هايي که از واژه فرهنگ شده است، هنوز تعريفي که جامع افراد و مانع اغيار و قانع کننده باشد به دست داده نشده است. شايد به اين دليل که مفهوم اين واژه به وسعت همه زندگي است و رگه هاي آن در تمام زوايا و شئون زندگي انسان وجوددارد و برخي بر اين باورند که واژه فرهنگ تعريف ناپذير است و هر چه به آن نزديک تر شويم، دورتر مي رود.
فرهنگ عبارت است از: «مجموعه اي از آداب و سنن، رسوم، دين و مذهب، آثار رفتارهاي اجتماعي که تجليات معنوي، هنري، تاريخي، ادبي، مذهبي و احساسي يک قوم اند و در طول تاريخ، شکل مشخصي به خود گرفته است.»
فرهنگ به معناي خاص، به سرمايه ي معنوي يک قوم گفته مي شودو همه ي آثار ادبي، هنري و فکري را در بر مي گيرد؛ همه ي آن چه از درون او سرچشمه گرفته و در برون، تجلي خود را در سازندگي يافته است. اين سازندگي، اگر بيشتر متوجه برآوردن نيازهاي مادي و جسماني اجتماع باشد، نام تمدن و اگر بيشتر ناظر بر اقناع خواسته هاي معنوي و غير انتفاعي و غير قابل تقويم او باشد، نام فرهنگ به خود مي گيرد، ولي غالبا اين دو با هم پيوستگي نمي يابند.
براي دست يابي هر چه بيشتر به محتواي واژه ي «فرهنگ»، ابعاد مختلف و آثار گوناگون آن، فرهنگ با شيوه ي تجزيه اي، بيان نموده تا با ارائه اين سرفصل ها، ذهن و فکر خويش را به مفاهيم گسترده و متنوع آن نزديک گردانيم. البته اين فرازها نمي تواند بيانگر همه ي آن چه که در اين ظرف وجود دارد باشد و تنها به معرفي بخشي از آن مفاهيم بلند مي پردازد:
1- فرهنگ، آينه ي شفافي است که مجموعه دريافت هاي علمي و عملي، عقلي و احساسي يک قوم در آن انعکاس مي يابد.
2- فرهنگ، زمان هاي گذشته را به حال و آينده پيوند مي زند و با اين کار زندگي و شخصيت آدمي عمق مي بخشد.
3- فرهنگ، ظرفي است که مظروف و محتواي آن چيزي جز ارزش هاي قابل قبول جامعه نيست و از اين لحاظ هميشه بر مفاهيم ارزشي تکيه دارد.
4- سجاياي ملي يک ملت، از فرهنگ آن ملت حاصل مي شود؛ بنابراين هر چه فرهنگ غني تر و پوياتر باشد ويژگي هاي روحي آن ملت پر مايه تر خواهد بود.
5- تمدن ها فرزند فرهنگ ها هستند، انقلاب ها نيز زاده عصيان فرهنگ ها مي باشند.
6- فرهنگ، طبعي سيال و انعطاف پذير دارد، لذا آن چه را که موجب توانايي و بالندگي او مي شود مي گيرد و در مقابل، مقداري از خود را به درون حوزه فرهنگ هاي ديگر وارد مي کند و همين داد و ستد، اگر به صورت مطلوب و معقول انجام شود عامل مهمي براي پويايي و شادابي آن خواهد بود.
7- فرهنگ ضعيف در برخورد با فرهنگ هاي ديگر، قدرت انتخاب را از دست مي دهد در چنين حالتي به صورت فرهنگ مغلوب در خواهد آمد و آن چه را که ديگران بخواهندبه او تحميل مي کنند.
8- مرگ فرهنگ آن گاه فرا مي رسد که از تحرک و پويايي باز ايستد.
9- به هر اندازه که فرهنگ از اصالت بيشتر و چشم اندازي گسترده تر برخودردار باشد رابطه انسان را با خود و با جامعه و با جهان خلقت، گرم تر و مستحکم تر خواهد کرد.
10- آن چه که انسان را از ساير جانوران ديگر ممتاز مي کند فرهنگ است. و اگر انسان را «موجودي فرهنگي» تعريف کنيم، راه ناصوابي نپيموده ايم.
11- جامعه ي با فرهنگ، جامعه اي است که با پرورش عناصر و استعدادهاي فرهنگي ارزش واقعي زندگي را افزايش داده است و خويش را به زينت هاي زيباي انساني، از درون و برون آراسته است.
12- در تقسيم بندي هاي فرهنگ شناختي، فرهنگ ملي اقوام را به دو بخش مادي و معنوي تقسيم مي کنند و مي گويند: فرهنگ مادي عبارت از اشياء و آثاري است که به همت گذشتگان ساخته و پرداخته شده و براي نسل حاضر به ارث رسيده است. فرهنگ معنوي رسوم، آيين ها، اعتقادها، هنرها و... را در بر مي گيرد. از اين بيان مي توانيم چنين نتيجه بگيريم که فرهنگ امري اکتسابي است نه غريزي.

فرهنگ سازي و فرهنگ سازان

در طول تاريخ بشريت، انسانهاي بزرگي بوده اند که با ارائه افکار و انديشه هاي سازنده، جريان هاي عظيم و عميقي را ايجاد نموده و آثار فراواني بر زندگي فردي و جمعي افراد گذاشته اند.
اين گونه انسان ها که ما از آنها به «فرهنگ سازان» تعبير مي کنيم کساني بودند که هوش سرشار، استعداد بسيار، قدرت نفوذ برتر و شخصيت بالايي داشتند. اينان نخست با تغيير نگرش ها و جابه جايي ذهنيت ها، رفتارها را تغيير داده و با هدايت در مسير مناسب، علاوه بر پديد آوردن آثار ارزشمند، فرهنگ بزرگي را هم به وجود آوردند.
منشأ فرهنگ هاي بالنده، در مرحله نخست، يک سلول بوده و در اثر قابليت و استعدادي که در آن وجود داشته رفته رفته به شکل درختي تناور، پربرگ و بار و سايه افکن شده است.
فرهنگ ها هميشه در بسترهاي مناسب رشد کرده اند و فرهنگ سازان، تا اين بستر را نشناسند و ظرفيت ها را ارزيابي نکنند و استعداد و مايه هاي حيات را در محتواي فکر فرهنگي در نظر نگيرند، نبايد اميدي به ايجاد جريان هاي فرهنگي داشته باشند.
از کساني که در طول تاريخ حيات بشر، نقش عمده اي در فرهنگ سازي داشته اند. پيامبران بزرگ الهي بوده اند. انسان هاي شريف و بصيري که در مقاطع مختلف تاريخ، از جانب خداوند مأموريت يافته و به وسيله وحي مدد شوند تا پايه گذار فرهنگي سازنده باشند و از اين مسير انسان را به سر منزل رشد وکمال راهنمايي کنند.
پيامبر در گذشته، اساسي ترين نقش ها را در اصلاح و بهبود و پيشرفت جوامع داشته اند. تمدن بشر، دو جنبه دارد: مادي و معنوي، جنبه مادي تمدن، همان جنبه فني و صنعتي آن است که دوره به دوره تکامل يافته تا به امروز رسيده است.
جنبه ي معنوي تمدن مربوط به روابط انساني آدميان است که يک سره مرهون تعليمات پيامبران است. در پرتو جنبه ي معنوي تمدن است که جنبه هاي مادي آن نيز مجال رشد مي يابد؛ بنابراين نقش پيامبران در تکامل جنبه معنوي تمدن، نقشي مستقيم و در تکامل جنبه ي مادي به صورت غير مستقيم است. منتها برخي نقش مثبت اين تعليمات را منحصر به گذشته مي دانند و دوره ي اين گونه تعليمات را براي امروز منقضي مي شمارند و مدعي اند که با پيشرفت علوم، تعليمات ديني نقش خود را از دست داده و در آينده بيشتر از دست خواهد داد، ولي بعضي ديگر مدعي هستند که نقش ايمان و ايدئولوژي مذهبي، نقشي است که هرگز پيشرفت هاي علمي، جايگزين آن نخواهند شد؛ هم چنان که مکاتب فلسفي نيز نتوانسته اند جاي آن را بگيرند.
در ميان نقشهاي مختلفي که پيامبران در گذشته داشته اند، احيانا مواردي پيدا مي شود که تکامل شعور اجتماعي بشر موجب بي نيازي از پشتوانه تعلميات ديني است ولي اساسي ترين نقش ها همان است که در گذشته بوده و در آينده به قوت خود باقي خواهد بود. (1)
بنابر اين فرهنگ سازي، اساس کار مذاهب و اديان آسماني است و پيامبران، با ابلاغ پيام الهي و تفسير و ترويج احکام ديني، فرهنگ سازاني هستند که انسان را با اين ابزار به تعالي و تکامل مي رسانند.

شيوه هاي اسلامي

بزرگ ترين و اساسي ترين رسالت اسلام اين است که انسان را با نظام کلي هستي- که نظام احسن است- بر محور توحيد و اعتقاد به يگانگي خداوند آشنا کند و با شناخت صحيح از اين نظام، جهان بيني توحيدي را در حوزه اعتقادش به وجود آورد و از لحاظ شخصيت روحي و اخلاقي، بر اساس اين جهان بيني، با نظام تربيتي ويژه او را به آن نقطه برساند که مظهر صفات جمال و جلال خداوند گردد.
لازمه ي دست يابي به اين هدف والا اين است که اسلام و آرمان هاي اسلامي، در زندگي دروني و بيروني انسان، به صورت فرهنگي فراگير، به جريان افتد و ابعاد مختلف زندگي او را فرا بگيرد.
اسلام در رويارويي فرهنگي، همانند نبرد نظامي، از شيوه هاي متناسب و معقول استفاده مي کند، چرا که برخورد با افکار، اعتقادات، آداب و سنن، ميراث فرهنگي و... به ويژه در عرصه فرهنگ، برخورد با شخصيت و هويت انساني مي باشد، لذا نوع و شيوه برخورد بايد با لطافت و ظرافت خاصي همراه باشد.
اسلام براي نفوذ فرهنگي خود در عمق جان و زندگي انسان ها از روشي استفاده مي کند تا بتواند در کمترين زمان، بيشترين تأثير را بر جاي بگذارد، بدين صورت که نخست بنا را بر «تخليه» انسانها مي گذارد؛ يعني تخليه از فرهنگ هايي که رشته هاي عنکبوتي اش روح و روان آنها در خود محصور کرده و غبارش بر صفحه ي زلال فطرت آدميان تيره گي به وجود آورده است؛ همانند زارعي که نخست زمين را از موانع رشد پاک مي گرداند و آن گاه دانه ها را در آن مي افشاند در مسائل فرهنگي نيز بايد ذهن و دل را از همه اين کدورت ها «تخليه» کرد.
از اين مرحله که عبور کرديم به مرحله «تحليه» مي رسيم. در اين مرحله، روح و روان را به زيبايي هاي فرهنگي و ارزش هاي انساني آراسته مي کنيم؛ آراستگي به آن چه که انسان بايد داشته باشد و ندارد. در اين مرحله تثبيت خصلتهاي زيباي فرهنگي انجام مي گيرد.
مرحله سوم، «تجليه» است که در بستر روان زندگي و ميدان عمل، باورهاي فرهنگي و ارزش هاي تثبيت شده، به رشد و کمال مي رسند و تکميل و تقسيم ابعاد غيب و شهود وجود انسان، در اين مرحله انجام مي گيرد.
در نخستين روز بعثت، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، در برخورد با کفار قريش فرمود: «قولوا، لا اله الا الله تفلحوا» (2) اين شعار مطالب ما را که با بيان عرفاني، خاطر نشان کرديم تصديق مي کند زيرا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در ابتدا از کفار مي خواهد تا به خدايان دروغين و بت ها کافر شوند و اعتقاد به آنها را از صفحه دل و خانه ذهن بزدايند و به خداي قادر حکيم- الله- ايمان بياورند.
علامه دکتر محمد اقبال رحمه اله در مثنوي پس چه بايد کرد اي اقوام شرق؟
مي سرايد:
نکته اي مي گويم از مردان حال
امتان را لا جدال الا جمال
لا و الا احتساب کائنات
لا و الا فتح باب کائنات
هر دو تقدير جهان کاف و نون
حرکت از لا زايد از الا سکون
تا نه رمز لا اله آيد به دست
بند غير الله را نتوان شکست
در جهان آغاز کار از حرف لاست
اين نخستين منزل مرد خداست (3)
اين موضوع را قرآن کريم با بياني زيبا مطرح فرموده است:
(فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقي لا انفصام لها) (4).
پس هر کس که به طاغوت کفر بورزد و به خدا ايمان آورد، به رشته محکم و استواري چنگ زده است که هرگز نخواهد گسست.
از نگاه اين بحث، در تفکر اسلامي، بعثت چيزي جز ايجاد تحول و دگرگوني اساسي و فراگير، در تمامي ابعاد زندگي، با هدف ساختن جامعه اي بر مبناي فرهنگ دين و ديانت نيست.
هميشه بعثت ها در دل جوامع منحط، که فرهنگ جهل و جاهليت فضاي زندگي را تيره و تار کرده بود به وجود آمده است و براي اتمام حجت و راهنمايي امت، از جانب خداوند پيامبري مبعوث به رسالت شده تا انسان هاي گرفتار را از بند بردگي ها، اوهام و خرافات، رذالت و شرارت آزاد گرداند.
به عبارت ديگر، بعثت يعني انگيزش جهت دار، يعني ارسال و اعزام شخصيتي که پيامي فرهنگي بر لب دارد و نقشه اي فرهنگي براي امتي مومن و مخلص در دست.
مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:
ان الله بعث محمدا صلي الله عليه و آله، نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار...؛
همانا خدا محمد صلي الله عليه و آله را بر انگيخت، تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان که بايد، برساند، آن هنگام شما اي مردم عرب! بدترين آيين را برگزيده بوديد، و در بدترين سرا خزيده بوديد. (5)
در جريان فرهنگ سازي بعثت، تحول و دگرگوني، بر اساس چند برنامه، شکل و قوام لازم را به خود مي گيرد که توجه به هر يک از اين برنامه ها، ما را با حقايق عظيم اسلامي بيشتر آشنا مي سازد. در اين جا با استفاده از قرآن کريم اين برنامه ها را فهرست وار ذکر مي کنيم:

1- تعليم

جريان فرهنگ ساز بعثت، انسان را به مطالعه کتاب طبيعت تشويق مي کند تا علاوه بر افزايش سطح معلومات، به اسرار پيچيده ي واقف گردد و نه تنها از طريق توسعه آگاهي و معلومات، به توسعه و بسط حيات برسد، بلکه به وسيله نشانه هاي زيبا و گوياي موجود در خلقت، به سرچشمه ي زيبايي ها و خالق هستي دست پيدا کند.
انسان در اين مرحله، اشياء را آن گونه که هست مي شناسد و جهان شناسي خود را در حد معمول و مقدور، نسبت به «هست ها» کامل مي کند که ما از اين مرحله به «جهان آگاهي» يا «غير شناسي» تعبير مي کنيم.

2- تزکيه

تزکيه در حقيقت نگاه به «خود» است؛ همان طور که تعليم نگاه به غير بود و در آن به علم «بودن» مي رسيديم در تزکيه به علم «شدن». تعليم با افزايش معلومات، انسان را به «قدرت» مي رساند ولي تزکيه دست يابي انسان را به «فضيلت» فراهم مي کند. تعليم، «علم قال» است و تزکيه «علم حال». تزکيه علم دستور است و نه علم «توصيف»، لذا سر و کار انسان با بايدها و نبايد هاست، از «چگونه بودن» بحث مي شود نه از «چگونه هستن».
در حوزه تعليم مغز توانمند مي گردد، ولي در حوزه ي تزکيه «دل» منور مي شود و نور «دل» زندگي را نوراني مي نمايد که ما اين مرحله را «خود آگاهي» و يا «خود شناسي» مي ناميم.

3- حکمت

رفتارها و عکس العمل هايي که با معيار عقل و منطق، بصيرت و انسانيت همراه باشد «حکمت» ناميده مي شود؛ به عبارت ديگر، هر گاه تعليم و تزکيه با يکديگر به تفاهم برسند و در هم آميزند و به نيازهاي متعالي انسان پاسخ بگويند «حکمت» به وجود مي آيد. البته حکمت را به حکمت نظري که همان شناخت اشياء است و حکمت عملي که تدبير، تربيت و تنظيم سياست مي باشد تقسيم کرده اند. قرآن کريم مي فرمايد:
(هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه... (6)
اوست خدايي که در ميان مردماني بي سواد پيامري را از همان مردم برانگيخت که آيات خدا را بر ايشان تلاوت مي کند و ايشان را رشد و نمو مي دهد و مطالب کتاب (جهان خلقت) و رفتار حکيمان را به آنان مي آموزد.
آيين انسان ساز اسلام از همين مسيرهايي که بيان شد. فرهنگ اسلامي را بر اساس آرمان هاي الهي عرضه کرد و به گواهي تاريخ، موفقيت هاي فراوان و چشم گيري به دست آورد.
اسلام در آغاز ظهورش، از ميان مردمي جاهل و بي فرهنگ افرادي را به خود جذب کرد و در نظام تربيتي خود آنها را پرورش داد که تاريخ نمونه اش را کمتر سراغ دارد. مسجد مدينه انسان هاي شريف و بزرگي را از اطراف و اکناف، با مليت هاي مختلف در خود گرد آورده تا عاشقانه سخنان خدا را از زبان مصطفي صلي الله عليه و آله بشنوند. سلمان فارسي، بلال حبشي، ابوذر غفاري، و صهيب رومي و ده ها انسان ديگر.
«اصحاب صفه» مرداني که بزرگ ترين حادثه تاريخ را به رهبري محمد صلي الله عليه و آله رقم زدند و در ميدان هاي کارزار و جهاد في سبيل الله امپراتوري هاي قدرت مند زمان را به زانو در آوردند؛ زاهدان شب و شيران روز بودند که «ذکر» بر زبان داشتند و دست بر شمشير و گوش به فرمان محمد صلي الله عليه و آله، تا آن چه خدا مي گويد و پيامبرش مي خواست عاشقانه به انجامش قيام کنند. اهل صفه و صدها مسلمان مؤمن و مصمم ديگر، پرورش يافتگان دامان پر برکت فرهنگ اسلامي هستند؛ فرهنگ و تعليماتي که ثابت کرد و در فضاي آلوده به جهل و جاهليت مي توان بهترين انسان ها را تربيت کرد و جامعه اي بر اساس قسط و عدل به وجود آورد.
اين كه اسلام در عرصه فرهنگي و تربيتي توانست بهترين انسان ها را بسازد، تنها مربوط به صدر اسلام نبود بلكه در قرن هاي بعد نيز نمونه هاي فراواني داريم كه بدترين و خشن ترين افراد و اقوام، تحت تاثير تعليمات اسلامي قرار گرفته و با تحولي كه در عمق و روح و روانشان پيدا شد، خدمات گران بهايي انجام دادند.
يكي از موفقيت هاي مهم اخلاقي و تربيتي اسلام كه در تاريخ تمدن بشر، زبان زد همگان است، رام كردن مغولان وحشي، خشن، خراب كار، فاسد، لجوج و خون خوار است.فرهنگ اسلامي توانست آنان را به مردمي متمدن، آرام، اخلاقي، مهربان و علاقه مند به مردم و فرهنگ تبديل نمايد.
قبل از پذيرش اسلام، مغول ها همه چيز را ويران كردند، قتل و غارت هاي فراواني كردند و مراكز علم و دانش و عبادت را ويران نمودند و بنا هاي تاريخي را نابود كردند، ولي پس از پذيرش اسلام و پيروي از آن، كوشيدند تا خسارت هاي وارده را جبران كنند، اساسا بعضي از ارزنده ترين مراكز علمي و بناهاي تاريخي- اسلامي، در زمان مغول و به كمك آنان ساخته شد و برخي دانشمندان برجسته مسلمان در زمان حكومت آنان مي زيستند... .
نفوذ اخلاقي و تربيتي اسلام بر مغول، به اندازه ايي عميق و وسيع بود كه حتي بعضي از رهبران مسيحي نيز آنان را به اين خاطر ستودند.اين موضوع را مي توان از نامه ايي كه پاپ ژان بيست و دوم، در سال 1318 ميلادي براي «ازبك خان» ارسال داشت استفاده كرد. پاپ در اين نامه، از «ازبك خان» به علت تسهيلات فراوان و آزادي وسيعي كه بر مسيحيان ارزاني داشته بود تشكر كرده و وي را به خاطر رعايت عدل و انصاف و برابري بين تمام سكنه تحت سلطه اش ستوده است. (7)

اصالت فرهنگ اسلامي

بحث از اين كه چه فرهنگي اصالت دارد و يا اين كه معيار هاي اصالت فرهنگي چيست؟ كاري است بس دشوار، چرا كه «اصل» به معناي ريشه و بنيان مي باشد و كند و كاو درباره ي ريشه ها و جستجو در بنيان هاي يك فرهنگ و معرفي آنها به ديگران، هر جوينده ايي را با مشكلاتي رو به رو مي كند.
بررسي اصالت فرهنگي، يعني اينكه ريشه هاي فرهنگ مورد نظر را از جهات مختلف شناسايي كنيم كه مثلا با انسان چه رابطه اي دارند، داراي چه توانايي هايي هستند. در فراز و نشيب روزگار و در برابر تندبادهاي فرهنگي تا چه اندازه ايي مقاومت داشته اند و تا چه مقدار، رابطه خد را با شاخه ها حفظ كرده اند؟
ما را اعتقاد بر اين است که فرهنگ ها، در زمين افکار و ضمير افراد داراي ريشه هايي هستند که از آن تغذيه مي شوند و اين ريشه ها اصالت دارند؛ بنابراين اصالت فرهنگي يعني بنيان ها و ريشه هاي فرهنگي.
حال با توجه به اين توضيح، اصالت فرهنگي اسلامي را به گونه اي فشرده و فهرست وار، ارزيابي مي کنيم:

1- فطرت

از ديدگاه اسلامي طبيعت انسان همانند ظرفي خالي و تهي آفريده نشده است که هر گونه و به هر شکل که بخواهيم آن را در آوريم، بلکه در سرشت و طبيعت انسان مجموعه اي از نيروها و استعدادها و خصوصياتي قرار داده شده که از آن به «فطرت» ياد مي شود در معناي فطرت گفته اند: «الفطره هي الصفه التي يتصف بها کل مولد في اول زمان خلقته؛»
«فطرت صفتي است که هر فرزندي در آغاز آفرينش خود به آن متصف مي شود.»
برخي از صاحب نظران مانند «اميل دورکيم» معتقدند که انسان فاقد طبيعت اوليه و فطرت است. طبيعت انساني در آغاز حيات همانند ظرفي خالي و ماده اي بي شکل و بر اساس آن شکل مي گيرد. او انسان را ساخته شده محيط اجتماعي خويش دانسته و اموري مانند قضاوت و استدلال، انديشه هاي اخلاقي، احساسات مذهبي و گرايش هاي زيبا جويانه انسان را معلول اجتماع مي داند. ولي اسلام بر خلاف دورکيم اعتقاد دارد که در وجود انسان نيازها و گرايش هايي نهفته است که او بر اساس آنها زندگي مي کند؛ مانند فطرت خود آگاهي که بر اساس آن به خود، آگاهي دارد و يا فطرت اخلاقي که با آن خير و شر، فضيلت و رذيلت، تقوا و فجور را درک مي کند و نيز فطرت خدا جويي که از نهاد و درونش گرايش به خدا و توجه به معشوق برتر مي جوشد.
براي روشن تر شدن بحث و تفاوت مفهوم فطرت با غريزه مي توان گفت که غريزه از خصوصيات مشترک ميان انسان و حيوان است؛ در حالي که امور فطري مختص به انسان مي باشد.
غريزه مبناي بيوشيميايي و فيزيوژيكي دارد، ولي امور فطري چنين نيستند. فطرت، مطلق طلب است و مظهر تمايلات عالي ولي غريزه مظهر تمايلات داني مي باشد.
با توجه به مطالب ياد شده، فرهنگ اسلامي که فرهنگ ديني است ريشه در فطرت دارد؛ چون اساس و محور افکار و اعمال ديني چيزي جز «قرب الي الله» و توجه به تنها خالق هستي يعني ذات باري تعالي نيست، که اين معنا از اصيل ترين نيازهاي فطري بشر است: (فطره الله التي فطر الناس عليها) (8) فطرت خدايي که انسان را بر اساس آن به وجود آورد.
ما اصالت فرهنگي اسلامي را در اين مي دانيم که مايه از فطرت مي گيرد و هر فرهنگي که از فطرت تغذيه کند بر تسهيلاتي که در امور جاري زندگي ايجاد مي نمايد، به رشد و بالندگي سرعت بيشتري خواهد داد.

2- عقلانيت

از ديگر مسائلي که به فرهنگ اسلامي اصالت مي بخشد عقلانيت است، زيرا اسلام تعاليم خود را بر اساس اصول معتبر عقلي استوار مي سازد.
جريان هايي که از حوزه ي معرفتي اسلام مي جوشند و در بستر زندگي مردم مسلمان، اخلاق و افکار آنان را تحت تأثير خود قرار مي دهند و رفته رفته به صورت فرهنگ جلوه مي کنند بر مبناي عقلي استوار مي شدند.
در ميان برخي از پيروان اديان تحريف شده چنين تبليغ مي شد که دين و عقل در تضاد با يکديگرند اما در فرهنگ اسلامي نه تنها عقل، مانع و مزاحم دين و آرمان هاي ديني نيست بلکه، طرفدار جدي عقل بوده و در موارد بسياري از عقل تاييد خواسته است: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل».
استعداد عقلاني انسان، او را در آيات بسياري دعوت به تعقل و انديشيدن کرده است:
(فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئک الذين هداهم الله و أولئک هم أولوا الألباب) (9)
پس بندگانم را بشارت بده آنان که سخن حق را بشنوند و نيکوتر آن را برگزيده و عمل کنند، آنان را خداوند به لطف خود هدايت نموده و آنان صاحبان خرد هستند.
از طرف ديگر، اسلام آن دسته از مردم که افکار و اعمال خود را در اسارت عقايد پوسيده اي قرار داده و عقل و انديشه خويش را با سنت هاي غلط و عادت هاي اجتماعي بي اساس به زنجير کشيده اند، سخت مورد انتقاد و مذمت قرار مي دهد و مي فرمايد:
(و اذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفينا عليه آباءنا أولو کان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون) (10)
زماني که به آنها گفته مي شود از آن چه خدا به وسيله وحي فرود آورده پيروي کنيد. مي گويند: ما همان روش ها و سنت هايي را پيروي مي کنيم که پدران خويش را بر آن يافته ايم. آيا اگر پدرانشان چيزي را فهم نکرده اند باز هم از آنها پيروي مي کنند؟!
وحي و رسالت در اسلام بر اين موضوع تاکيد مي کنند تا با بيداري عقل، مردمي را که در بند سنت هاي ناروا و بي اساس گرفتار بودند آزاد نمايند.
مبارزه ي قرآن کريم با تقليد کور کورانه و سنت گرايي هاي احساسي، در حقيقت حمايت اين آيين مقدس از عقل مي باشد؛ بنابراين فرهنگ اسلامي انسان را به عنوان موجود ممتاز عالم آفرينش مي داند که استعدادهاي فراواني در نهاد او قرار داده شده است و يکي از اين استعدادهاي ويژه که خاص او مي باشد استعداد عقلاني است که اساس فرهنگ اسلامي را تشکيل مي دهد.

3- آميختگي با علم

در فرهنگ اسلامي، علم به معناي مطلق آگاهي، هميشه مطلوب انسان بوده است و يکي از ابعاد معنوي انسان مانند علاقه به زيبايي و جمال، علاقه به خير و خوبي، حس پرستش و علاقه به معشوق برتر را تشکيل مي دهد.
در انسان، غريزه حقيقت جويي وجود دارد و کنجکاوي ها و کاوش گري هايش بر اين بوده که به حقايقي برسد، و لذا نفس دانايي و آگاهي را دوست مي دارد و از جهل به عنوان عاملي باز دارنده، هميشه تنفر داشته است.
انسان توسعه و بسط حيات خويش و نيز بهره گيري هر چه بيشتر از مظاهر خلقت را در توسعه آگاهي و افزايش دانايي خود مي داند. در فرهنگ اسلامي علم معيار ارزش به شمار مي آيد؛ چرا که در زندگي نقش تکاملي دارد؛ امام علي عليه السلام مي فرمايد:
«اکثر الناس قيمه اکثرهم علما و اقل الناس قيمه اقلهم علما». (11)
ارزش مندترين مردم کساني هستند که دانش بيشتري دارند و کمترين مردم از لحاظ ارزشي کساني اند که دانش کمتري دارند.
علم در حوزه دين يکي از پايه هاي تکليف به شمار مي آيد و کسي که عالم است متعهد و مسئول نيز هست و نه تنها بايد بر اساس علم و آگاهي خود عمل کند بلکه مسئوليت آگاه ساختن ديگران را نيز دارد و فرق بين عالم و عابد در همين جاست که عابد گليم خويش را از موج بيرون مي کشيد و عالم گليم خود و ديگران را. البته تلقي اسلام از علم «علم نافع» است که بحث از آن، بخشي جداگانه مي طلبد.
گفتني است علم و اطلاعات وقتي توأم با عقل باشد ثمره ي ارزش مندي را به انسان خواهد داد. انسان متفکر اگر دانش و معلومات لازم را نداشته باشد، مانند کارخانه اي است که ماده خام ندارد و در هر حال، محصولي به وجود نخواهد آورد. علم همان مواد کارخانه عقل به شمار مي آيد که متفکر با تجزيه و تحليل فکري، محصول خود را در قالب انديشه هاي سازنده ارائه مي دهد.
در تعبيري مولاي متقيان علي عليه السلام مي فرمايد: «العلم مصباح العقل؛ علم به منزله ي چراغ، براي عقل است.»
اين ويژگي به فرهنگ اسلامي اصالت خاصي مي بخشد و راه را براي بهره گيري صحيح از منابع خلقت هموار مي سازد و از طرفي موجب مي شود تا اين فرهنگ، از محدوده ي افکار يک قوم خارج شود و در سطح بشريت گسترش يابد.

4- واقع گرائي

در فرهنگ ديني، آرمان هاي فرهنگي بسيار شفاف و گويا هستند و سالکان راه، بايد جهت گيري هاي خود را با آنها تنظيم کنند، زيرا آرمان ها قله هاي بلند پر جاذبه اي هستند که هر انساني مي کوشد خود را در آن مسير قرار بدهد و يا در سلک کاروانيان آن ديار درآورد؛ اگر چه به سبب عوامل باز دارنده نتواند همراهي کند. دليل اين مطلب هم کمال خواهي انسان است.
بايد به اين نکته توجه داشت که در فرهنگ ديني، به ويژه دين اسلام، آرمان گرايي در تضاد با واقع گرايي نيست؛ بين آرمان گرايي و واقع گرايي آن چنان پيوندي برقرار مي شود که به سادگي نمي توان آنها را از هم جدا کرد چرا که آرمان ها در بستر واقعيت ها شکل عملي به خود مي گيرند.
فرهنگ اسلامي از آن فرهنگ ها نيست که فقط انسان ها را در محدوده ي ذهنيت ها و آمال و آرزوها محصور گرداند و ديده ي پيروان خويش را به آسمان ها بدوزد. اسلام از انسان مي خواهد که به واقعيت ها بينديشد و تعليم مي دهد که راه دست يابي به قله بلند آرماني را چگونه بايد طي کرد.

5- جامعيت

از ديگر مسائلي که به فرهنگ اسلامي اصالت مي بخشد «جامعيت» است؛ فرهنگي که در رشد و کمال انسان، هم به دين نظر دارد و هم به دنيا. ديانت را با سياست در مي آميزد و ماده را با معنا، و دنيا را با آخرت. پيامبر اين فرهنگ مي فرمايد: «رهبانيه امتي في الجهاد».

تبادل و تهاجم فرهنگي

امروز جهان اسلام مورد هجوم فرهنگ غرب قرار گرفته است. غرب با تکنولوژي پيشرفته ي خود و بهره گيري از صنعت ماهواره، آرمان هاي فرهنگي خويش را در قالب برنامه هاي به اصطلاح هنري و خبري ريخته و بر امواج سوار کرده و به درون مغزها نفوذ مي دهد و ما اگر براي مقابله ي با اين خطر به خود نياييم، در آينده با آشفتگي فرهنگي فراواني رو به رو خواهيم شد و ملت هويت ديني و ملي خود را فراموش خواهد کرد.
از ديرباز، تاريخ مکتوب و مجسم انسان ها گواه آن است که در جوامع بشري تبادل فرهنگي وجود داشته است. در حقيقت تبادل فرهنگي ناشي از انعطاف پذيري فرهنگ هاست.
ما در تاريخ بشر هيچ فرهنگي سراغ نداريم که از فرهنگ ها و تمدن هاي ديگر بهره گيري نکرده باشد و به اصطلاح تبادل فرهنگي نداشته باشد، ولي آن چه که بايد مورد توجه قرار داد چگونگي بهره گيري است که فرهنگ هاي اصيل و قدرت مند، عناصر مطلوب فرهنگ هاي ديگر را مي گيرند و آنها را در خود جذب و به صورت موجودي جديد و با سيمايي جديد عرضه مي دارند؛ همانند فرهنگ اسلامي که در برخورد با فرهنگ ملت هاي ديگر چنين بود. ولي فرهنگ هاي غير اصيل و يا ضعيف نه تنها بر عناصر فرهنگي بيگانه تاثير نمي گذارند بلکه خود مغلوب آن مي شوند. در چنين مواردي بحث تبادل و هجوم فرهنگي مورد توجه قرار مي گيرد که ما در اين جا براي تفکيک و توضيح اين دو واژه، تفاوت بين آنها را به طور مختصر بيان مي کنيم:
1- در تبادل فرهنگي، بارور کردن فرهنگ منظور است ولي در تهاجم فرهنگي، ريشه کن کردن فرهنگ.
2- در تبادل فرهنگي، آزادي و انتخاب وجود دارد ولي در هجوم، اجبار و تحکم حاکم است.
3- در تبادل فرهنگي، تصميم گيرنده ما هستيم ولي در تهاجم، تصميم انتخاب از آن مهاجم است.
4- در تبادل تحقير نيست، ولي در هجوم فرهنگي تحقير وجود دارد.
5- تبادل فرهنگي هنگام توانايي و قدرت يک ملت انجام مي گيرد، ولي تهاجم فرهنگي، زمان ضعف يک ملت واقع مي شود.
6- تبادل فرهنگي تقويت ارزش هاي فرهنگي را طالب است، ولي هجوم فرهنگي تضعيف و ريشه کن کردن آن را مي خواهد.
از زماني که فرهنگ به عنوان ابزار سلطه استعمارگران قرار گرفت تحميل فرهنگي نيز زمينه حضور بيشتر يغماگران گرديد.

نارسايي هاي فرهنگ غرب

فرهنگ غرب در متن خود با نارسايي ها و اشکال هاي عمده اي رو به روست و براي بشريت مشکلات فراواني به وجود آورده است. اين فرهنگ امروز با تکنولوژي پيشرفته اي که در اختيار دارد با سرعت و قدرت به عنوان فرهنگ تهاجم در ميان جوامع مختلف، به ويژه در درون جوامع در حال توسعه، نفوذ نموده و اصرار بر تحميل ارزش هاي خود دارد.
ما در اين جا به چند نمونه از نارسايي هاي فرهنگ غرب اشاره مي کنيم:
1-‌ از نارسايي هاي مهم در فرهنگ و تمدن غربي اين است که اين فرهنگ، فرهنگ «جهان آگاهي» و «خود فراموشي» است؛ يعني در اين فرهنگ، هر چه بيشتر انسان به جهان و راز و رمز هاي آن آگاه تر مي شود خويشتن را بيشتر فراموش مي کند. در غرب انسانيت از بام بلند «خود فراموشي» سقوط کرده است. البته اين نارسايي، معلول تفسير غلط و ديد ناقص فرهنگ غرب نسبت به انسان است. انسان در اين فرهنگ موجودي يک بعدي و تک ساحتي است. در چنين ديدگاهي نه خدا جايي دارد و نه عرفان و معنويت. قرآن کريم مي فرمايد:
(و لا تکونوا کالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم) (12).
«مهاتما گاندي» فرهنگ غربي را از اين بعد انتقاد کرده و مي گويد: «غرب به کارهاي بزرگي قادر است که ملل ديگر آن را در قدرت خدا مي دانند، ليکن غرب از يک چيز عاجز است و آن تامل در باطن خويش است. تنها اين موضوع براي پوچي درخشندگي کاذب تمدن جديد کافي است.»
او مي گويد: «وقتي انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنيا به چه درد او مي خورد.»
2- فرهنگ و تمدن غربي نه تنها انسان را به آزادي نرسانده و حقيقت آزادي را به او نچشانده بلکه سخت او را منفعل کرده است. روح و جان انسان غربي در برابر بت تکنولوژي سر تسليم فرود آورده و زنجير عبوديت را آن چنان بر گردنش افکنده که در شرايط موجود هيچ اميدي به آزادي او نيست به اين موضوع انديشوران تربيت شده در غرب، که داراي وجداني بيدار هستند، اعتراف مي کنند.
«اريک فروم» روان شناس و جامعه شناس برجسته آمريکايي، در بيان آثار بيماري زاي تکنولوژي و جامعه تکنولوژيک بر انسان عصر حاضر، به از بين رفتن خلوت انسان و ارتباطات انساني و شخصي او و در نتيجه تبديل شدن انسان امروزي به انسان کنش پذير و منفعل اشاره دارد.
او مي گويد: «امکان اين که ما آدم هاي مکانيکي (Robot) شبيه انسان بسازيم به هر حال به آينده تعلق دارد اما عصر حاضر، انسان هايي را به ما نشان مي دهد که رفتاري چون آدم هاي مکانيکي دارند. وقتي اکثريت انسان ها مثل آدم هاي مکانيکي رفتار يا عمل کنند، در حقيقت ضرورتي ندارد که ما آدم هاي مکانيکي انسان نما بسازيم.»
وي اين حالت کنش پذير و منفعل بودن انسان امروزي را يکي از علائم از خود بيگانگي مي داند و معتقد است: «انسان کنش پذير، پيوستگي و ارتباط خود را با جهان به صورت فعال از دست داده و در برابر بت ها و خواسته ها به تسليم تن در مي دهد... احساس همسازي و خود شناسي در او کاهش مي يابد.»
«ما شاهد ظهور نوعي بت پرستي جديد هستيم، تکنولوژي خداي تازه شده است... مي توانيم بگوييم که تکنولوژي همان مادربزرگ است که همه فرزندانش را اسير خواهد کرد و خواسته هايش را به جا خواهد آورد.»
3- از ديگر نارسايي هاي فرهنگ غرب، بناي آن بر «اومانيسم»- انسان محوري- است؛ يعني مذهب اصالت بشر و انسان مداري را در حوزه تفکر اومانيستي پذيرفته است.
اومانيسم در تمام شئون تاريخ غرب، فلسفه و هنر غرب سريان دارد. اومانيسم در بعد سياسي اش به دموکراسي و ليبراليسم مي رسد و در بعد اقتصادي به کاپيتاليسم.

پي نوشت :

1- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص 156.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 202.
3- اقبال لاهوري، کليات ديوان، ص 394.
4- بقره (2) آيه 256.
5- نهج البلاغه، خطبه ي 26.
6- جمعه، آيه 2.
7- ر. ک: فلسفه ي نشر اسلام، ص 70.
8- روم_ (30) آيه 30.
9- زمر (39) آيه 18.
10- بقره (2)، آيه 170.
11- بحارالانوار، ج 1، ص 164.
12- حشر (59) آيه 19

منبع: کتاب تاملات فرهنگي نوشته سيد رضا تقوي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط