احساس گناه والدین و پیامدهای آن
پدر یا مادر بودن، یکی از عادی ترین چیزها در دنیاست. غالب افراد بشر این نقش را ایفا کرده اند. لیکن با وجود آن که بیلیونها انسان، پدر یا مادر بوده اند، مشکل والدینی ممتاز بودن، هنوز به قوت خود باقیست. هر نسل جدید ناگزیر است با تناقضات و ابهامات این مسؤولیت خطیر روبه رو شود.مهمترین مانعی که نمی گذارد والدین به نحو احسن، به وظایف پدری یا مادری خویش عمل کنند، احساس گناه است.
احساس گناه زمانی به وجود می آید که معتقد می شویم آنچه را که انجام می دهیم، و نحوه انجام آن، به سطح انتظاراتی که از خویش داریم، نمی رسد. برای کاهش احساس گناه، باید انتظارات خود را تا سطح معقولی پایین بیاوریم، یا عملکرد خویش را بهبود بخشیم، و یا هر دو را همزمان انجام دهیم.
تمام والدین در مورد این که بعنوان یک پدر یا مادر، چگونه «باید» باشند. پیامهایی از نسلهای گذشته و از همسالان خویش دریافت می کنند. این بایدها» در رفتار آنان، تأثیر بسزایی دارد. کثرت توصیه رسانه ها - کتابها، رادیو، تلویزیون - به والدین، مبین آن است که عملکرد بسیاری از والدین به سطح انتظاراتشان نمی رسد و به این توصیه ها نیاز دارند.
تمام والدین هنگامی که معتقد می شوند باعث درد یا ناراحتی کودکان خویش شده اند، احساس گناه می کنند. زمانی که والدین مانع انجام خواسته های فرزندانشان می شوند، یا با اصرار از ایشان می خواهند کاری که دوست ندارند، انجام دهند، آنان از والدین خویش شکوه می کنند. گریه، لب برچیدن، متهم کردن انگیزه ها یا منش والدین، از جمله فنهایی است که کودکان به کار می برند تا در برابر وظایف یا مسؤولیتهایی که والدینشان بر انجام آنها اصرار دارند، ایستادگی کنند.
واکنش والدین در برابر نشانه های درد یا ناراحتی کودکان، آن است که نحوه برخورد خویش را با آن موقعیت مورد نظر، مجددا ارزیابی می کنند. می کوشند تا برای تسکین احساسات جریحه دار شده کودکان راهی بیابند، و دوباره مهربانی و الفت را بین خویش و آنان برقرار سازند.
احساس گناه، بی شک احساس نامطبوعی است. از این رو، والدین برای پنهان کردن و برسمیت نشناختن احساس گناه خویش راههای متعددی را در پیش می گیرند:
* احساس گناه خویش را به خشم بدل می کنند و آن را متوجه دیگران می کنند. والدین، خشم خود را اغلب متوجه همدیگر می کنند: الان «رفتار تو باعث شد که کارهای فرزندمان صحیح (آن طور که من دلم می خواهد) نباشد!
* تمام تقصیرات را به گردن شرایطی می اندازند که از اختیار فرد خارج است: «پسرم درست شبیه عمویش است؛ در مورد او کاری را نمی توانم بکنم.»
* برای آن که به عملی دست نزنند، شدت یافتن ناراحتیهای جسمانی را دستاویز قرار می دهند: «هر وقت با او بحث می کنم، سردرد می گیرم؛ دیگر یاد گرفته ام که با او کاری نداشته باشم.»
* برای پرهیز از برخورد با کودک، تمام مسؤولیتها را شخصا بر عهده می گیرند: «وقتی از او می خواهم که کاری انجام دهد، چنان هیاهویی از راه می اندازد که ترجیح می دهم خودم آن کار را انجام بدهم.»
* برای پرهیز از موقعیتهایی که احساس گناه در ایشان به وجود می آورد، دلایل ساختگی و نامعقول، جعل می کنند: «احساس می کنم خیلی مهم است که دخترم بداند دوستش دارم؛ بنابراین اگر عصبانی شوم، خیلی زود اعتمادش را به من از دست می دهد.»
احساس گناه باعث می شود که والدین نحوه رویارویی با فرزندانشان را تغییر دهند. اهمیت ثبات و پایداری در برابر کودکان بر همه آشکار است. زمانی که والدین اقدامی می کنند که باعث رنج یا ناراحتی کودکان، و احساس گناه یا پشیمانی خودشان می شود، می کوشند تا کار مورد نظر را تغییر دهند. مثلا محدودیتها را کاهش می دهند، و یا آن کار را شخصا به پایان می رسانند. هنگامی که والدین طبق گفته خویش عمل نمی کنند، خود به خود نتیجه گرفته می شود که آنان افرادی بی ثبات هستند، و لذا کودکان نیز چنین برداشتی می کنند.
والدینی که بشدت تحت سلطه احساس گناه هستند، در کودکان خویش احساس ناامنی به وجود می آورند، وقتی کودکان حس می کنند که والدینشان به آنچه که انجام می دهند، اطمینان ندارند، به تزلزل آنان در مورد اقتدار و قدرت کنترل پی می برند. باتوجه به این که کودکان می کوشند تا بر رفتار والدین تأثیر بگذارند، چنانچه احساس کنند که اقتدار و قدرت کنترل آنان ثابت است، بیشتر احساس ایمنی می کنند.
والدینی که به سبب احساس گناه، در رفتار خود ثابت قدم نیستند، بطور غیر عمد این نقطه ضعف خویش را ابراز می کنند. وقتی کودکان حس کنند که اقتدار والدین، بی ثبات یا متغیر است دچار اضطراب می شوند. کودکان مضطرب، بیش از کودکانی که اضطراب ندارند، بد رفتاری می کنند. رابطه مستقیم بین شدت احساس گناه والدین، و بد رفتاری کودکان، بطور مکرر نشان داده شده است؛ والدینی که بیشتر احساس گناه می کنند، در تربیت فرزندانشان مشکلات بیشتری دارند.
زمانی که کودکان به سبب بی ثباتی رفتار والدین دچار اضطراب می شوند، می کوشند تا معیارهای رفتاری و محدودیتها را از طریق نقشه های تهاجمی و زرنگیهای خویش روشن نمایند.
در هر خانواده چندین وظیفه مهم وجود دارد که باید انجام شود. اینها عبارتند از:
* فراهم آوردن امکان پیش بینی در زندگی افراد خانواده، برای کاهش نگرانی آنان. به این معنی که مشخص شود هر فرد چه کاری را انجام خواهد داد، چه هنگامی، و چگونه؟
* هماهنگ ساختن فعالیتهای افراد خانواده، به طوری که هر کس بتواند آنچه را که می خواهد انجام دهد، به پایان رساند
* مقرر نمودن معیارها، به نحوی که هریک از افراد خانواده بداند که از وی چه انتظار می رود، و بتواند در انجام مسؤولیتها به سایرین اطمینان کند؛ در عین حال که آنان می دانند چگونه از عهده مسؤولیتهای شخص خویش برآیند.
* فراهم آوردن جوی برای ارتباط مطلوب، به نحوی که همه بتوانند او در مورد نیازها و خواسته های خویش سخن بگویند و بشنوند، تا سطح و رفاه شخصی و رفاه تمام افراد خانواده افزایش یابد.
اگر والدین به انجام این وظایف نپردازند، کودکان ناگزیر باید این وظایف را بر عهده گیرند. شک نیست که آنان در اجرای این مهم، فاقد مهارت و مآل اندیشی بزرگسالان هستند. از این رو باید این واقعیت را بپذیریم که بعید نیست غفلت والدین در انجام این وظایف، موجب بی نظمی و آشفتگی شود.
منبع: آموزش مسؤولیت به کودکان، دکتر هریس کلمز، رینولد بین، مترجم: پروین علی پور، صص 38-34، به نشر، چاپ دهم، 1392.