بررسی مفاهیم عمده فلسفی در قلمرو تعلیم و تربیت (قسمت دوم)

اگر درباره مهارتی مانند تیر اندازی به هدف فکر کنیم، در می یابیم که خیلی غیر معمول نیست که یک مبتدی بدون سابقه تمرین وسط هدف را بزند. در چنین موقعیتی می دانیم که اگر چه هدف را زده اما نمی داند چگونه آن را بزند.
پنجشنبه، 17 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی مفاهیم عمده فلسفی در قلمرو تعلیم و تربیت (قسمت دوم)
دو نوع «دانستن چگونه»: هارتلند سووان معتقد است که به وسیله تحلیل، سستی تمایز مورد نظر رایل بین «دانستن چگونه» و «دانستن این که» معلوم می شود. او می گوید هر یک از موارد دانستن این که موردی از «دانستن چگونه» است. این مطلب ناشی از این حقیقت است که «دانستن»، واژهای مربوط به استعداد است. اگر منظور او را درست فهمیده باشم، او می خواهد بگوید که اگر ما گزاره «جانی می داند که گلمب آمریکا را کشف کرده را مربوط به استعداد بنامیم، آنگاه این گزاره را می توانیم دقیقا به شکل‌هایی مانند «جانی می داند چگونه به این سؤال پاسخ دهد که کاشف آمریکا کیست؟ یا کلمب چه چیزی را کشف کرد؟» بر گردانیم. هارتلند سووان گمان می کند تنها راه برای گنجاندن «دانستن» این که در مقوله «دانستن چگونه»، دست برداشتن از تحلیل «دانستن» بر مبنای استعداد است.
 
به عقیده من باید با هارتلند، سوران موافق باشیم که یک تحلیل مبتنی بر استعداد از دانستن این که ایجاب می کند که یک جمله دانستن این که به جمله «دانستن چگونه» آن طور که در پارگراف قبل نشان داده شد، بر گردانده شود؛ یعنی به دانستن چگونگی پاسخ به یک سؤال با بیان یک حقیقت تبدیل شود اما این خطاست که چون پذیرفته شده که می توان «دانستن این که» را به «دانستن چگونه» تبدیل کرد، تحلیل «دانستن» را با این تبدیل خاتمه دهیم، زیرا باز هم باید در مقوله گسترده و جدید «دانستن چگونه از نظر هارتلند سووان تمایز اساسی ایجاد کرد. مبنای این تمایز در این واقعیت نهفته است که دو نوع امر کاملا متفاوت در مفهوم دانستن چگونه گنجانده شده است.
 
بیایید برای لحظه‌ای به مورد جونز که شاهد قتل Y بوده توجه کنیم. بدون شک جونز می داند که Y X را به قتل رسانده، و این به نوبه خود بدان معناست که او می داند چگونه بیان کند که Y X را به قتل رسانده و می داند چگونه به این سؤال که «قاتل Y کیست؟» پاسخ دهد. اما به نحو کاملا آشکاری به نظر می رسد که بین این که او بداند چگونه به سؤال «قاتل Y کیست؟ » پاسخ دهد و این که بداند چگونه شنا کند یا به زبان فرانسه صحبت کند، تفاوت اساسی وجود دارد. به عبارت دیگر، تفاوت بین استعداد لازم برای دانستن این که چگونه بیان کند X قاتل Y است و استعداد لازم برای دانستن این که چگونه شنا کند، از تفاوت بین استعدادهای لازم برای دانستن این که چگونه شنا کند و دانستن این که چگونه منطق را به کار برد، یا تفاوت بین استعدادهای لازم برای دانستن این که بداند چگونه پاتیناژ بازی کند و دانستن این که چگونه ویولون بنوازد، اساسی‌تر است.
 
میل دارم پیشنهاد کنم خصوصیتی که این دو نوع استعداد را از یکدیگر جدا می کند عمل است. یعنی «دانستن چگونه شنا کردن» نوعی توانایی است که به طور ضمنی بر این که شخص از طریق عمل یاد گرفته چگونه شنا کند، دلالت می کند؛ «دانستن چگونه پاسخ دادن به این سؤال که چه کسی Y را به قتل رسانده» نوعی توانایی است که بر این که شخص از طریق عمل یاد گرفته چگونه به این سؤال پاسخ دهد، دلالت ضمنی ندارد. وقتی که جونز شاهد قتل بود، فورا دانست که X لا را به قتل رساند و نیازی نداشت که بیان واقعیتها یا پاسخ به سؤالات را تمرین کند. به همین ترتیب، وقتی جونز از پنجره نگاه کند و ببیند که باران می بارد، بدون هیچ گونه تمرین در زمینه گفتن این که باران می بارد» یا در زمینه پاسخ دادن به این سؤال که «الان آب مثل چیست؟» می داند که باران در حال باریدن است.

مسلما اگر او بداند باران می بارد، می تواند واقعیت‌های معینی را بیان کند و سؤالات معینی را پاسخ دهد، اما این توانایی او دلالت ضمنی ندارد بر این که او انجام این کارها را تمرین کرده است. به عبارت دیگر، جونز نمی توانست بداند که چگونه شنا کند یا فرانسه صحبت کند مگر این که گاهی وقتها شنا کردن را تمرین کرده یا سعی کرده باشد به زبان فرانسه صحبت کند. اگر جونز به ما بگوید که می داند چگونه شنا کند، حق داریم از او بپرسیم آیا تا کنون سعی کرده شنا کند. اگر در پاسخ به سؤال ما بگوید: «ته»، ادعای او بی اعتبار خواهد بود. اما اگر جونز بگوید که می داند Y X را به قتل رسانده، برای ما مطمئنا بی معنی است که از او بپرسیم آیا بیان این مطلب را تمرین کرده ای یا سعی کرده ای درباره این موضوع به سؤالات پاسخ دهی.
 
اگر آن طور که من پیشنهاد می کنم، تفاوت بین دو نوع توانایی مندرج در «دانستن چگونه»، مبتنی بر مفهوم تمرین باشد، نتایج جالبی در پی خواهد داشت. اگر دانستن چگونگی شنا کردن، به یادگیری شنا از طریق تمرین نیاز داشته باشد، آنگاه معمولا خود تمرین را شنا به حساب نیاورده ایم. تمرین ممکن است شامل پازدن و حرکت دادن بازوها شود و اگر اینها خوب پیش برود، به تدریج به شنا کردن می رسد. اگر چه نقطه‌ای که تمرین شنا در آن تبدیل به شنا می شود برای ما معین نیست، جالب است به موردی توجه کنیم که فرد تا نقطه ای تمرین شنا را انجام می دهد که پس از آن واقع شنا به حساب می آید و سپس از آب بیرون می آید. به اعتقاد من درباره او می توان گفت که می داند چگونه شنا کند اگر چه هنوز این توانایی را با شنا کردن محقق نکرده است.
 
درست همانطور که ممکن است در مواردی دانستن چگونگی شتا مصادیقی از شنا کردن نباشد، همچنین ممکن است در مواردی شنا کردن مصادیقی از دانستن چگونه شنا کردن نباشد. مثلا قابل تصور است که یک روز جونز در آب بیفتد و تا ساحل شنا کند اگر چه او هرگز تا کنون تمرین نکرده یا سعی نکرده شنا کند نمی توان انکار کرد که او در حال شناست، اما ممکن است خیلی مایل باشیم انکار کنیم که او چگونه شنا کردن را می داند. البته این مطلب در مورد شنا کردن منطقأ ممکن است، اما در واقع بعید است انجام یک مهارت مسبوق به تمرین نباشد. با این حال، اگر درباره مهارتی مانند تیر اندازی به هدف فکر کنیم، در می یابیم که خیلی غیر معمول نیست که یک مبتدی بدون سابقه تمرین وسط هدف را بزند. در چنین موقعیتی می دانیم که اگر چه هدف را زده اما نمی داند چگونه آن را بزند. ما انتظار داریم کسی که می داند چگونه هدف را بزند، دوباره آن را بزند. به عبارت دیگر، زدن یک هدف رویدادی است که احتمال دارد ناشی از تصادف یا شانس باشد؛ دانستن این که چگونه هدف را بزند یک توانایی است و ما حق داریم تا اندازه معینی در جستجوی تداوم رفتار باشیم.
 
البته این تمرین واژه مبهمی است. اگر چه گمان نمیکنم در این جا نیازی به تعیین حدود آن باشد، درک این مطلب که بسیاری از مهارت‌ها مرتبطند و این که تمرین برای یک مهارت ممکن است به عنوان تمرین برای مهارت دیگر نیز کافی باشد، مهم است. بنابراین در آن موقعیتها وقتی آشکار شود که می دانیم چگونه کاری را بدون تمرین انجام دهیم، با تأمل کشف خواهیم کرد که در مورد مهارتی مرتبط با آن، تمرین داشته ایم. همچنین، ممکن است حوادث تصادفی یا شانسی به یک مهارت کمک کند. مثلا اگر جونز بدون هیچگونه تمرین قبلی تا ساحل شنا کند، این شنای واقعی ممکن است برای او فایده تمرین را داشته باشد.
 
در این جا مسلم است که ما الگوهای باثباتی از رفتار را نشان می دهیم، اگر چه آنها را تمرین نکرده ایم. خمیازه کشیدن، گریه کردن، و عطسه کردن از این قبیل است. اما این بازتابها را مهارت نمی نامیم، و در مورد خمیازه، گریه، یا عطسه از «دانستن چگونه» سخن نمی گوییم. مورد استثنا در جایی است که کسی بتواند این رفتارها را با اراده خود انجام دهد. در مورد او واقعا می توان گفت که می داند چگونه خمیازه بکشد، گریه کند، یا عطسه کند، اما روشن است که او انجام این کارها را از راه تمرین یاد گرفته است. پس به نظر می رسد که اگر چه تبدیل هارتلند سووان، «دانستن این که» را به «دانستن چگونه در مورد جملاتی از «دانستن این که موجه است که مواردی از دانستن امور واقعی است، اما هنوز بین این جملات و آن نوع جملاتی از «دانستن چگونه که مواردی از دانستن چگونگی انجام یک کار است، تمایز اساسی وجود دارد. اگر چه درباره این که مبنای تمایز تمرین است یا نه توافق وجود ندارد، اما به گمان من، خود این تمایز را نمی توان انکار کرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص483-480، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.