حفظ کرامت اصيل انساني
نويسنده:اکبر اشرفي
امام خميني رحمت الله عليه و مهندس فرهنگي
پس از رنسانس در غرب و گسترش عقيده انسان محوري در اروپا و جهان مدرنيته و عناصر آن به مثابه بستر هويت جديد فرهنگ غرب، با ايجاد نگرش جديدي نسبت به انسان و جهان و ترسيم رابطه اي تازه بين اين دو، سوداي ترسيم هويت جديد را به جاي هويت قديم در سر داشت. در اين راستا و در قدم اول نقش سنت و مذهب در تعريف و هويت يابي انسان ها نفي گرديد و عناصر مدرن چندي از قبيل: مليت، مرز، جغرافيايي، زبان و غيره از عوامل هويت بخشي به شمار رفت.
پس از پيروزي انقلاب مشروطه در ايران و گسترش مفاهيم متولد شده از مدرنيته در اين کشور، تحولات انديشه اي و هويتي مهمي به وجود آمد که مهمترين تحول را مي توان در زير سؤال رفتن هر آن چه مربوط به گذشته تحت عنوان سنت مي شد، دانست و در اين راستا مذهب و عناصر ديني فرهنگ ايران تحت تأثير نفي عناصر سنتي در غرب، به منزله مانع رسيدن ايران به غرب تلقي گرديد و به روش هاي مختلف با آن مبارزه شد که اوج اين مبارزه را مي توان در دوران پهلوي اول مشاهده کرد. در اين دوره با تمام مظاهر مذهبي مربوط به هويت ايرانيان مبارزه و برخورد خشن صورت گرفت. از سوي ديگر در ساختار سياسي نيز ضمن معطل گذاشتن اصل دوم متمم قانون اساسي که به نظارت مجتهدان شيعه بر مصوبات مجلس جهت مشروعيت بخشيدن به سلطنت مشروطه در نظر گرفته شده بود، در عمل هر گونه تجلي مذهبي و ديني هويت ايراني نفي شد و با سخت گيري نسبت به عالمان و حوزه هاي ديني در عمل نقش اجتماعي و سياسي دين و متوليان ديني ناديده گرفته شد. هم زمان با نفي بعد ديني فرهنگ ايرانيان، نهادهاي فرهنگي متعددي به وجود آمد که وظيفه آنها گسترش و تقويت عناصر باستاني فرهنگ ايراني و يا عناصر مدرن حاصل از مدرنيته غربي بوده است. در اين زمينه تأسيس سازمان پرورش افکار و تأسيس دانشگاه هاي مختلف در کشور قابل اشاره است. بنابراين پس از پيروزي انقلاب مشروطه در ايران به نوعي مهندسي فرهنگي در دستور کار دولت قرار گرفت که احياء عناصر باستاني (پيش از اسلام) و گسترش عناصر مدرنيته در کشور از اهداف آن به شمار مي رفت.
با عزل رضاشاه از سلطنت در سال 1320 و تبعيد وي از کشور، جريان هاي مختلف فکري و فرهنگي به دليل خلا ناشي از حذف يک ديکتاتور مستبد، به وجود آمدند که يکي از اين جريان هاي فکري در پي احياي عناصر مذهبي در کشور بود و امام خميني به همين جريان فرهنگي و فکري تعلق دارد. نگارش کتاب «کشف الاسرار» از سوي امام خميني در سال 1324 نشان دهنده همين دغدغه ايشان نسبت به احياي مجدد مذهب در کشور مي باشد که در طول دوران خفقان رضا شاهي نفي گرديده بود. با قدرت گيري مجدد محمدرضا شاه، مخصوصا پس از کودتاي 28 مرداد 1332 و بالاخص پس از وفات آيت الله بروجردي در سال 1340، اقدامات رضاشاهي اين بار از سوي جانشين خلف وي دنبال گرديد که با اعتراض شديد امام خميني روبرو شد. اين رويارويي در نهايت منجر به پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري يک مرجع تقليد شيعه و جايگزيني نظام سياسي جديد تحت عنوان «جمهوري اسلامي «به جاي» سلطنت مشروطه» شد. امام خميني به عنوان رهبر انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران همه تلاش خود را جهت تبيين؛ احيا، گسترش و اجراي عناصر فرهنگ اسلام به کار گرفت که مي توان همه اين تلاشهاي ايشان را تحت عنوان «مهندسي فرهنگي» براي جامعه شيعي با نام «اسلام ناب محمدي (ص)» در نظر گرفت که اين مقاله به دنبال مطالعه همين مسأله بوده است.
مفهوم فرهنگ
بنابر تعريف فوق، فرهنگ نه تنها رفتارهاي اجتماعي، بلکه شيوه هاي انديشيدن را نيز در بر مي گيرد و انسان ها در خلال آموزش فرهنگي خود، ياد مي گيرند که چه معناهايي را بايد به رويدادهاي جهان اطراف خود و به ويژه به رفتارهاي ديگران نسبت دهند تا بتوانند اين رفتارها و حوادث را فهم کرد، در برابر آن واکنش مناسب نشان دهند. بنابراين بسته به نوع آموزش ها و خصوصيت هاي فرهنگي هر جامعه، معناي کنش هاي خاص مي تواند در زمينه هاي فرهنگي متفاوت، تفسيرهاي متفاوتي بپذيرد. به اين ترتيب عناصري که با آموزش هاي فرهنگي در ميان افراد هر منطقه و کشوري دروني مي شود، هويت فرهنگي واحدي برخوردار مي شوند و اختلاف در ميان اين عناصر فرهنگي عامل تمايز فرهنگي به شمار مي رود؛ يعني «ديگران» و «غيرها» کساني خواهند بود که وجه مشترکي با اين عناصر فرهنگي ندارند.
عوامل چندي در به وجود آمدن هويت فرهنگي نقش دارند که از اين ميان مذهب و مليت دو عنصر مهم هويت بخش به شمار مي روند.
دين و مذهب از گذشته کنون عامل به وجود آورنده هويت مشخص براي معتقدان خود و تمايز ميان آنها و کساني که به آن اعتقاد نداشته اند، بوده است؛ به اين معني که هويت فرهنگي انسان ها دين و مذهب آنها شناخته مي شده «يهودي» و «مسيحي» و «مسلمان» بودن، هويت فرهنگي انسان هاي مختلف را به نمايش مي گذاشته است.
به اين ترتيب دين و مذهب رکودهاي اجتماعي مختلفي از قبيل اجتماعي کردن اعضاي جامعه، «کاهش کشمکش»، «تحکيم ارزش هاي مشترک» «يکپارچه سازي جامعه و نگه داشتن ثبات اجتماعي»، «تنظيم منابع»، تقويت نظارت اجتماعي، را بر عهده داشته است و به همين دليل «هيچ جامعه اي را نمي توان يافت که دين در آن نقش نداشته باشد»، دين طرحي از آن چه که جهان بايد باشد به دست مي دهد و براي همين مي تواند رفتار اقتصادي و سياسي را راهنمايي کند» به اين ترتيب، نقش دين در هويت فرهنگي جوامع انکار ناپذير بوده و همواره دين در سازمان دادن به زندگي اجتماعي انسان ها مؤثر بوده که اين نقش در فرهنگ ها و محيط هاي مختلف، متفاوت بوده است. در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعيين کننده مذهب در هويت بخشي به انسانها کم رنگ تر شد و در عوض مرزهاي جغرافيايي به امري مهم و هويت بخش تبديل گرديد. يکي از نويسندگان غربي، تاريخ تفکر در غرب را به سه دوره «عصر دين»، «عصر علم» و «عصر اضطراب» تقسيم کرده است. او معتقد است که در عصر دين، در غرب کليسا حاکم بوده و در قرون وسطي، قرائت خاص کليسا در تمامي امور فکري و اجتماعي بر زندگي مردم آن عصر حاکميت داشته است. (6) ولي در عصر علم، «علم» به مثابه مجموعه دانش، روش، نگرش ذهن و متافيزيک، نيروي جهت دهنده، تمدن غربي و جانشين الهيات (تئولوژي) و متون قديمي گرديد. در اين عصر علم نگرش انسانها را به رسوم و سنت تغيير مي دهد و استقلال او را از گذشته اعلام مي کند. در دوره سوم، يعني عصر اضطراب - که از قرن بيستم و پس از جنگ جهاني اول شروع مي شود - تمدن اروپا هم چون تمدن هاي نينوا، بابل و پرسپوليس به سستي و افول مي گرايد. چرا که با وقوع جنگ جهاني اول محدوديت هاي مدرنيسم - که با بي نظمي در حوزه تفکر و انديشه همراه و فاقد نظام ثابت و مرجع براي زندگي و تفکر بود - آشکار مي شود و اين خود ويژگي عصر مدرن است. در اين عصر نه تنها «مرگ خدا»، بلکه «مرگ انسان»، «مرگ اروپا» و در واقع مرگ تمامي بت هاي مدرن موجب ترس و اضطراب شده است و اين امر که در عصر بزرگ علم، «علم» عامل ترس و عدم اطمينان مي شود، امري تناقض نما است.
از ديدگاه نويسنده فوق، نقش دين در هويت بخشي به جوامع غربي تنها در قرون وسطي خلاصه مي شود و در عصر دوم، دين جاي خود را به علم داده و تکيه گاه اصلي انسان قرار گرفته است. ولي در عصر اضطراب انسان غربي تمامي تکيه گاههاي سنتي و مدرن خود را از دست داده و در واقع دچار بي هويتي شده است.
هويت فرهنگي در ايران
پس از پيروزي مشروطه در ايران، تلاش جريان فکري غالب اين بوده است که هر آنچه را که مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است، از صحنه اجتماع حذف نمايد که اين امر تعارضاتي را ميان نخبگان فکري - اجتماعي به وجود آورد و حاصل اين تعارضات فکري بي ثباتي سياسي و اجتماعي در ايران بوده است. ظهور رضا شاه ناشي از همين بي ثباتي سياسي و اجتماعي در ايران بوده است. ظهور رضا شاه ناشي از همين بي ثباتي در راستاي برقراري نظم و امنيت سياسي و اجتماعي بود. پهلوي اول پس از تحکيم سلطنت خود، تعريف جديدي را براي هويت ايراني جستجو مي کرد که عبارت بود از احياي لايه اول هويت ايراني (باستان گرايي) به همراه اخذ تأسيسات تمدني مدرنيته غربي. در اين راستا او به شدت با مذهب مخالفت کرد و عناصر مذهبي را به شدت سرکوب نمود. پهلوي دوم نيز پس از تحکيم اقتدار خود مخصوصا بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، همان راه پدر را استمرار بخشيد. در اين ميان امام خميني به عنوان يک مرجع تقليد شيعيان در برابر حذف مؤلفه هاي مذهبي از حيات اجتماعي و سياسي ايران ايستادگي کرد و اقدامات پهلوي اول و دوم را در راستاي هويت زدايي از ايران اسلامي و غرب گرايي پهلوي ها تلقي کرد.
امام خميني و تلاش براي مهندسي فرهنگي
به اين ترتيب يکي از تلاش هاي امام خميني در راستاي مهندسي فرهنگي، تلاش براي تبيين قاعده اي کلي براي بازيابي هويت خويش بوده است که يکي از راههاي عمده آن کسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است: «هر قصه اي که پيش آيد قبله شان غرب است» از ديدگاه ايشان حرکت به سمت غرب منجر به از دست دادن هويت اصيل خود و خروج از صراط مستقيم تبيين شده از منظر اسلام است. از سوي ديگر ايشان ضمن نفي راه غرب، از شرق ملحد نيز تبري مي جويد و با بهره جستن از آموزه هاي اسلامي در قرآن تحت عنوان «لا شرقيه و لا غربيه» يک شعار محوري با عنوان «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» طراحي مي کند. اين شعار، ضمن نمايش استقلال محوري در مبارزات امام خميني، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز يکي از اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران مي گردد که مبين نفي غيريت و اثبات هويت مستقل براي خود و نوعي مهندسي فرهنگي متناسب با آموزه هاي فرهنگ بومي است: «ايران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب که شالوده انقلاب ريخته مي شد، مسير، مسير انبيا بوده، مسير، مسير مستقيم نه شرقي، نه غربي و جمهوري اسلامي بود. تا کنون هم ملت ما، به همان مسير باقي است».
«انقلاب اسلامي يک انقلاب عادي نيست و متکي به هيچ يک از دو قطب شرق و غرب نمي باشد از اين جهت، با پيمودن صراط مستقيم لا شرقيه و لا غربيه در مقابل هر دو قطب ايستاده است».
امام خميني با بيان ديگري از آموزه هاي اسلامي «لا شرقيه و لا غربيه» تحت عنوان «غضوب عليهم» و «ضالين»، مسير صحيح را که همان صراط مستقيم است، در نفي هر دو آنها و استقلال از آن دو مي داند: «ما نه طرف «مغضوب عليهم» مي رويم، نه طرف «ضالين» و نه طرف غرب مي رويم، وقتي ما مي توانيم اين طور باشيم و به صراط مستقيم عمل کنيم که هم زمان با هم باشيم».
اصطلاحات به کار رفته در کلام امام خميني نشان دهنده توجه کامل ايشان به آموزه هاي فرهنگ خودي و تلاش براي احياي مجدد آنها در برابر فرهنگ هاي مهاجم غربي و شرقي مي باشد. به عبارت ديگر مي توان بيانات و انديشه هاي امام خميني را در واقع تفسيري از قرآن به حساب آورد، تفسيري که از آن تحت عنوان «اسلام ناب محمدي» ياد مي شود. چنين اسلامي است که به دنبال مهندسي فرهنگي خاصي است که در واقع به مثابه احياي يک نظام سياسي اجتماعي مستقل از غرب و شرق مي باشد. در چنين نظامي دين مجددا در محور امور قرار مي گيرد. دقيقا از همين منظر انقلاب اسلامي در ايران را مي توان نسبت به ساير انقلاب هاي جهان متمايز کرد: «زيرا همه انقلاب ها براي رسيدن به فضاي مدرنيته، عليه گذشته خود و با هدف کمرنگ تر کردن اثر دين در بخش هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اخلاقي جامعه خويش قيام کردند. از اين رو نظام هاي ايجاد شده از سوي آنها به اصطلاح سکولار و يا لائيک بودند. يعني نظام هاي سياسي که دين را در حاشيه قرار مي دهند. در حالي که انقلاب اسلامي ايران، نقطه مقابل اين تفکرات بود و چنين انديشه اي است که مي تواند تمدني را بسازد و به خوبي جلوي غرب بايستد ... در چنين تمدني احيا يک فرهنگ اسلامي با نگاهي جديد از سوي امام خميني، نظم اجتماعي - سياسي جديدي را به وجود آورد.»
ضابطه مهندسي فرهنگي
به اين ترتيب صراط مستقيم پيوسته در کانون انديشه هاي امام خميني قرار دارد و قرب و بعد افراد بر مبناي وضعيت آنان با همين صراط پيوسته متغير و تنظيم مي شود. اصالت راه تا آنجا است که ايشان حتي در فرض غربت و تنهايي نيز هم چنان بر آن استوار است: «اگر خميني يکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستي است ادامه مي دهد».
از سوي ديگر اين راه خدا و صراط مستقيم «بايد به صورت دسته جمعي و کارواني طي شود و اکثريتي قابل توجه، خود را در کارواني به نام مؤمنان في سبيل الله هويت شناسي و هويت يابي کنند. در واقع کاروان نماد احساس هويت واحد رهروان آن است ... بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهي اکثريت، هيچ کاري نمي توان کرد. اعتماد و اتکاي به مردم مسلمان از محکمات انديشه سياسي امام خميني براي رفتن در راه خدا است. انديشه پيمودن و سير و سلوک سياسي راه خدا بي مردم، بذر افشاني در هواست».
دقيقا برمبناي همين انديشه است که در نگرش امام خميني هويت هايي مانند هويت قومي، نفي نمي شود بلکه از آن به عنوان مرحله اي آغازين و گذرگاه ياد مي شود و نه توقفگاه، «زيرا کمال هويت انساني در آن است که فرد با طي مراحل رشد به هويتي بالاتر يعني هويت ملي اسلامي و هويت ديني دست يابد» در اين نگرش رابطه تعاملي بين اسلام و ايران برقرار مي گردد و امام خميني ملي گرايي غير متعارض با اسلام را تأييد مي کند و صرفا با وجهي از ناسيوناليسم ايراني که در صدد حذف اسلام باشد مخالفت مي کند. ملي به معناي صحيح آن، نه آن چه که روبروي اسلام عرض اندام مي کند.
آموزش و پرورش مهم ترين ابزار مهندسي فرهنگي
بنابراين دستگاه فرهنگي متولي مهندسي فرهنگي از منظر امام خميني، تمام دستگاه هاي فرهنگي مخصوصا آموزش و پرورش، دانشگاه ها، صدا و سيما و مطبوعات هستند که مي توانند با تأثير مثبت يا منفي نوع خاصي از فرهنگ را در جامعه القا بکنند که در صورت دميدن روح استقلال و خودباوري در ذهن جوانان کشور در واقع مهندسي فرهنگي صحيح رخ مي دهد و هر گاه اين وضعيت بر عکس شود و دستگاههاي فرهنگي در برنامه ريزي هاي خود غرب و ديگران را محور تمام امور معرفي بکنند، در آن صورت هويت اصيل فرهنگي دچار خدشه مي شود و در واقع مهندسي فرهنگي بر مدار خواسته هاي ديگران صورت مي گيرد: «اين ها نيروي انساني ما را از بين بردند و نگذاشتند رشد بکنند. در بين خود کشور ما جوري کردند که محتواي انسان را از بين بردند. صورتي گذاشتند و محتوا را گرفتند ... استقلال فکري و استقلال روحي ما را از دستمان گرفتند.
«... هر چه مي شد در ذهن همه اين بود که بايد از خارج اين کارها درست بشود». از ديدگاه امام خميني چاره اين امر از بين بردن آن روحيه خود باختگي در برابر ديگران و تقويت روح اعتماد به نفس است و از طريق همين مهندسي فرهنگي مي توانيم به خواسته هاي خود برسيم: «ما بايد اين را بفهميم که همه چيز هستيم و از هيچ کس کم نداريم و ما که خودمان را گم کرده بوديم بايد اين خود گم کرده اي را پيدا کنيم».
نتيجه گيري
در اين راستا عملي شدن مهندسي فرهنگي منوط به کارکرد صحيح نهادهاي فرهنگي مخصوصا آموزش و پرورش است که با دروني کردن عناصر مذکور در ذهن جوانان و دانشجويان آينده اي درخشان و متناسب با آموزه هاي اسلامي و بومي قابل دسترسي خواهد بود. «احياي اين هويت انساني رمز پايداري، قدرت و پيشرفت کشور و تداوم و استواري انقلاب اسلامي نيز در گرو احياي اين هويت يعني تقويت انسانيت انسان خواهد بود».
منبع: ويژه نامه رنگ جواني
/خ