تا کي در انتظار گذاري به زاريم تا کي در انتظار گذاري به زاريم شاعر : شهريار باز آي بعد از اينهمه چشم انتظاريم تا کي در انتظار گذاري به زاريم جان سوز بود شرح سيه روزگاريم ديشب به ياد زلف تو در پردههاي ساز ديشب که ساز داشت سرسازگاريم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود چشمي نماند شاهد شب زنده داريم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد ماند به شير شيوهي وحشي شکاريم طبعم شکار آهوي سر در کمند نيست تا زندهام بس است همين شرمساريم شرمم کشد که بي تو نفس ميکشم هنوز