علل رشدی در مقابل علل موقعیتی آسیب شناسی روانی

یکی از مباحث دنباله دار مورد بحث درباره تشخیص اختلال‌های روانی این است که آیا طبقه بندی محدود بهتر از سیستم پیوستاری است.
دوشنبه، 19 اسفند 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علل رشدی در مقابل علل موقعیتی آسیب شناسی روانی
تمایل یا نیاز به آموزش دیدن از درمانجویی به درمانجوی دیگر متغیر است. بعضی ها برای حرکت کردن یک بحران خاص دارند و برخی دیگر مجموعه مشکلاتی دارند که در زمان ها و بافت های مختلف تداوم می یابد و اغلب نمایانگر شخصیت مسئله دار است. تمایز بین این دو درمانگر را قادر می سازد تا آموزش ذهن‌آگاهی را به دو صورت پیاده کند؛ یا مرحله اول را به عنوان ابزار اصلی به کار گیرد (مواجهه با بافت درونی) یا سریع تر به مرحله دوم (ترکیب مواجهه با بافتهای بیرونی) برود.
 
یکی از مباحث دنباله دار مورد بحث درباره تشخیص اختلال‌های روانی این است که آیا طبقه بندی محدود بهتر از سیستم پیوستاری است. سؤال این است که آیا بیماریهای روانی واقعا ماهیت متمایزی دارند؟ مجموعه DSM ملاک طبقهای محدود را به کار می‌گیرد و در عین حال نسبت به اتکای کورکورانه بر این طبقات اخطار می‌دهد. این بحث در مورد طبقات مربوط به اختلال‌های شخصیت، حتی مصداق بیشتری پیدا می‌کند. مرزها بیش از پیش مبهم هستند و درمانگران در سراسر جهان اعتبار یک سیستم مقولهای خشک در مورد چنین مجموعه های نامشخصی از هیجانات، رفتارها و شناختها را زیر سؤال می برند.
 

جهان شمول بودن در برابر ویژه بودن آسیب شناسی روانی

آموزش دادن افراد در مورد تغییرات طبیعی در درونشان فقط بر پایه دلایل عمیق فلسفی و عملی نیست، این کار یک روش زیباشناختی و ملموس برای این ادعاست که تغییر (خاموشی) و نه اجتناب (مقاومت در برابر تغییر) یک رویه طبیعی است. وقتی درمانجویان درمان را به عنوان ابزار تسهیل تغییر درونی درک کنند، ادراکشان از مشکل به عنوان آسیب شناسی روانی به مفهوم پیامدهای ناآگاهی یا ذهن ناآگاهی تغییر می‌کند. به عبارت دیگر، آسیب شناسی به مسئله رشد هشیاری یا حرکت در پیوستار آگاهی تبدیل می‌شود .
 
این دیدگاه جایگزین وقتی توسط درمانگری به درمانجویش ابراز می‌شود، به طور معمول اثر مثبتی بر ارزش خود درمانجو دارد و انگیزش وی را برای کار با درمانگر افزایش می‌دهد. این امر با نگرش پذیراتر نسبت به درمان و مشکل همراه می‌شود (کنی و ویلیامز، ۲۰۰۷). یک دلیل احتمالی قضیه مذکور عبارت است از درک اینکه درمانجویان از مشکل جهانشمول رنج می برند، زیرا ناآگاهی به تغییر باعث آسیب به هر شخص سالم می‌شود، اما این ناآگاهی برای درمانجویان دردناک تر و فراگیرتر است. به همین دلیل درمانگر همانندسازی درمانجو با گروه خودی بیماران روانی و حس جدایی آن‌ها را از برون گروه افراد دارای سلامت روانی تقویت نمی‌کند .
 
بسیاری اوقات می شنویم درمانجویی آرزو می‌کند یکی از اعضای خانواده (به طور معمول همسر) این رویکرد را امتحان کند، با اینکه کارکرد آن عضو خانواده به حد کافی بالاست. این می‌تواند شاخصی باشد برای ادراک بهنجار درمانجو از شرایط خود، افزایش مفهوم وابستگی متقابل تقدیر و متعاقبا تسهیل پیوند دوباره با شبکه های اجتماعی. این به موقعیت‌هایی مانند افسردگی و فوبی اجتماعی کمک شایانی می‌کند. آموزش ذهن‌آگاهی این ادراک کاربردی را تسهیل می‌کند که همه چیز در حال تغییر است، شامل مشکلات فرد.
 

محدودیت‌های ادبیات پژوهشی

با وجود تعداد فزاینده پژوهش‌ها از خط و مشی های مختلف، پژوهش روانشناختی در ذهن‌آگاهی هنوز در مرحله طفولیت است. برای مثال به پژوهش در مورد دستاورد رویکردهای ذهن‌آگاهی در موقعیت‌هایی مانند اختلال استرس پس از سانحه ، فوبیا و اسکیزوفرن نیاز است. اغلب پژوهش هایی که جهت یابی بالینی دارند، بر کاهش علائم افسردگی و اضطراب تمرکز کرده اند.
 
به همین ترتیب پژوهش ذهن‌آگاهی در حوزه های اختلال‌های شخصیت تا این اواخر اغلب محدود به درمان رفتاری دیالکتیک لینهان برای اختلال شخصیت مرزی بود. دیگر ویژگی های شخصیتی مشکل ساز عمدتا بررسی نشده‌اند. پژوهش‌های اندکی با استفاده از سیستمهای درمانی شامل اصول ذهن‌آگاهی، مانند درمان پذیرش و تعهده (هایس و همکاران، ۱۹۹۹) نتایج مثبتی در مورد اختلال‌های سایکوتیک گزارش کرده اند، اما پژوهش هایی که مراقبه ذهن‌آگاهی را به عنوان مهارت اصلی به کار می برند، هنوز کم هستند.
 
یکی از دشوارترین جنبه های درمان و پژوهش بالینی مسئله همایندی است. روانشناسان اصطلاح همایندی را از حوزه پزشکی اقتباس کرده‌اند که به معنای وجود همزمان جریان دو یا چند بیماری است. به طور معمول درمانگرانی که به درمان افسردگی می پردازند، اغلب لازم نیست به علائم همایند اضطراب بپردازند. از میان چندین مزیتی که در فصول قبل ذکر شد، یکپارچه کردن شناخت رفتار درمانی و مراقبه ذهن‌آگاهی کمک می‌کند به پیچیدگی های ناشی از همایندی پرداخته شود. نمونه هایی از این پیچیدگی در ادامه بحث آورده شده است.
 

ابعاد ریز در برابر ابعاد کلان

پیوستار برجستگی تجربی به خوبی بیانگر یکپارچگی تجربه ذهن‌آگاهی است. استفاده از مفهوم پردازش ریز- سطح (برجستگی تجربی) و کلان - سطح ساده است. در پردازش ریز سطح، برای مثال ممکن است تنش عضلانی مرتبط با درد به صورت تجربه فشار شدید و گرما ادراک شود و از طرف دیگر این امکان را فراهم می‌کند که تجربه با توجه به قالب داورانه ارزیابی شود. درد گردن به طور معمول به این صورت ابراز می‌شود؛ «گردنم خیلی درد می‌کند!» این با پردازش ضمنی (تیسدیل و برنارد،(۱۹۹۳) دنبال می‌شود: «دوباره در محل کار حالم بد می‌شود».
 
پردازش اطلاعات مربوط به تغییر در تجربه ریز - سطح را ضرورتا فقط به صورت مفهومی می توان درک کرد. برعکس، پردازش اطلاعات در ریز- سطح این امکان را فراهم می‌کند که ارزیابی تغییر به تجربه واقعی تبدیل شود. درمانجویان می‌توانند با توجه به تجربه، بازارزشیابی حالت هیجانی را به روشی کمتر فاجعه آمیز انجام دهند. این امر در موقعیت‌های مختلف صدق می‌کند.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص171-169، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط