به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا

که اين دو فتنه بهم مي‌زنند دنيا را به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا نهفته‌اند شب ماهتاب دريا را چه شعبده است که در چشمکان آبي تو به ياد چشم تو گيرند جام صهبا را تو خود به جامه‌ي خوابي و ساقيان صبوح
سه‌شنبه، 8 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا
به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا
به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا

شاعر : شهريار

که اين دو فتنه بهم مي‌زنند دنيا را به چشمک اينهمه مژگان به هم مزن يارا
نهفته‌اند شب ماهتاب دريا را چه شعبده است که در چشمکان آبي تو
به ياد چشم تو گيرند جام صهبا را تو خود به جامه‌ي خوابي و ساقيان صبوح
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
چه جاي عشوه، غزالان بادپيما را به شهر ما چه غزالان که باده پيمايند
که درد و داغ بود عاشقان شيدا را فريب عشق به دعوي اشگ و آه مخور
شبيه سازتر از اشگ من ثريا را هنوز زين همه نقاش ماه و اختر نيست
«صبا به لطف بگو، آن غزال رعنا را» اشاره‌ي غزل خواجه با غزاله‌ي تست
جز اين قدر که فراموش مي‌کند ما را به يار ما نتوان يافت شهريارا عيب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط