چه شرابي به تو دادند که مدهوش شدي |
|
اي صبا با توچه گفتند که خاموش شدي |
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدي |
|
تو که آتشکدهي عشق و محبت بودي |
که خود از رقت آن بيخود و بيهوش شدي |
|
به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را |
چه شنفتي که زبان بستي و خود گوش شدي |
|
تو به صد نغمه، زبان بودي و دلها همه گوش |
نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي |
|
خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من |
تو هم آميخته با خون سياوش شدي |
|
تا ابد خاطر ما خوني و رنگين از تست |
نازنينا چه خبر شد که کفن پوش شدي |
|
ناز ميکرد به پيراهن نازک تن تو |
که به ناهيد فلک همسر و همدوش شدي |
|
چنگي معبد گردون شوي اي رشگ ملک |
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي |
|
شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان |
که تواش شيفتهي زلف و بناگوش شدي |
|
شب مگر حور بهشتيت، به بالين آمد |
واي بر من که توام خواب شب دوش شدي |
|
باز در خواب شب دوش ترا ميديدم |
به چه گنجينهي اسرار که سرپوش شدي |
|
اي مزاري که صبا خفته به زير سنگت |
آتشي بود در اين سينه که در جوش شدي |
|
اي سرشگ اينهمه لبريز شدن آن تو نيت |
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي |
|
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم |