که شهريار ز شوق و طرب کني لبريز |
|
تو هم به شعشعه وقتي به شهر تبريز آي |
بيا که طعنه به شيراز ميزند تبريز |
|
شب است و باغ گلستان خزان رياخيز |
ستاره، گرچه به گوش فلک شود آويز |
|
به گوشوار دلاويز ماه من نرسد |
گشوده پردهي پائيز خاطراتانگيز |
|
به باغ ياد تو کردم که باغبان قضا |
بهار عشق و شبابست اين شب پائيز |
|
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئي باز |
به عشوه بازدهندش به باد رخت و جهيز |
|
عروس گل که به نازش به حجله آوردند |
به خاک و خون همه در انتظار رستاخيز |
|
شهيد خنجر جلاد باد ميغلتند |
بهار سبز کجا وين شراب سحر آميز |
|
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد |
باين صحيفه رسيد است دفتر تا نيز |
|
خزان صحيفهي پايان دفتر عمر است |
شباب با چه شتابي به اسب زد مهميز |
|
به سينماي خزان ماجراي خود ديدم |
به غير خون دلم باده در پياله مريز |
|
هنوز خون به دل از داغ لالهام ساقي |
دمي که بي تو به سر شد چه قسمتي ناچيز |
|
شبي که با تو سرآمد چه دولتي سرمد |
که ياد تست مرا يادگار عمر عزيز |
|
عزيز من مگر از ياد من تواني رفت |
پريوشا، تو ز ديوانه ميکني پرهيز |
|
پري به ديدن ديوانه رام ميگردد |
مگر به حجلهي شيرين گذر کند پرويز |
|
نواي باربدي خسروانه کي خيزد |
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تيز |
|
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک |