در بهاران سري از خاک برون آوردن

خنده‌اي کردن و از باد خزان افسردن در بهاران سري از خاک برون آوردن پس دريغ اي گل رعنا غم دنيا خوردن همه اين است نصيبي که حياتش نامي کز پيش آفت پيري بود و پژمردن مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
سه‌شنبه، 8 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در بهاران سري از خاک برون آوردن
در بهاران سري از خاک برون آوردن
در بهاران سري از خاک برون آوردن

شاعر : شهريار

خنده‌اي کردن و از باد خزان افسردن در بهاران سري از خاک برون آوردن
پس دريغ اي گل رعنا غم دنيا خوردن همه اين است نصيبي که حياتش نامي
کز پيش آفت پيري بود و پژمردن مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
جان دريغست فدا کردن و تن پروردن فکر آن باش که تو جاني وتن مرکب تو
نه که خواهيش به صندوق لحد بسپردن گوتن از عاج کن و پيرهن از مرواريد
هم به مردي که گناه است دلي آزردن گر به مردي نشد از غم دلي آزاد کني
شيوه‌ي تنگ غروبست گلو بفشردن صبحدم باش که چون غنچه دلي بگشائي
چيست داني دل افتاده به دست آوردن پيش پاي همه افتاده کليد مقصود
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن بار ما شيشه‌ي تقوا و سفر دور و دراز
و ز بديهاي خود اظهار ندامت کردن اي خوشا توبه و آويختن از خوبي‌ها
مي‌توان هر چه سياهي به دمي بستردن صفحه کز لوح ضمير است و نم از چشمه‌ي چشم
امتحان است بترس از خطر واخوردن از دبستان جهان درس محبت آموز
دست بشکسته مگر نيست وبال گردن شهريارا به نصيحت دل ياران درياب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط