شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم شاعر : شهريار به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم خمار و سست ولي سخت بيقرار تو بودم نسيم زلف تو پيچيده بود در سر و مغزم همه به فکر و خيال تو و به کار تو بودم همه به کاري و من دست شسته از همه کاري در آرزوي شکوفائي و بهار تو بودم خزان عشق نبيني که من به هر دمي اي گل تو يار من که نبودي منم که يار تو بودم اگر که دل بگشايد زبان به دعوي ياري ولي به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم چو لاله بود چراغم به جستجوي تو در دست اگر چه شهره به هر شهر و شهريار تو بودم به کوي عشق تو راضي شدم به نقش گدائي