الف. مفهوم زیبایی چنان گسترده بود که نه تنها زیبایی شکل ها، رنگها و اصوات بلکه زیبایی اندیشه ها، خوبی ها و اعمال را نیز شامل میشد، هم شامل اخلاق و هم شامل زیبایی زیباشناختی. نویسندگان دوران یونانی گرایی تلاش کردند آن را محدود کنند و از آن، زیبایی زیباشناختی را استخراج نمایند. وقتی که رواقیون زیبایی را به عنوان «ترکیب مناسب اجزا و رنگهای خوشایند»، تعریف کردند، در ذهنشان مفهوم محدود زیبایی وجود داشت.
ب. مفهوم هنر چنان گسترده بود که «همه آثار استادانه ای را که بر اساس قوانین» ساخته شده بودند، در بر می گرفت، بدون در نظر گرفتن اینکه آیا جزو هنرهای عالی هستند یا صنایع دستی در دوران کلاسیک، تلاش هایی برای محدود کردن هنر به هنرهای «تقلیدی»، مثل موسیقی و نقاشی صورت گرفته بود، و یونانی گرایی در این راستا قدم های زیادتری برداشت.
ج. مفهوم زیبایی و هنر به هم مرتبط نبودند. در تعاریف زیبایی ارجاعی به هنر داده نمی شد و در تعاریف هنر نیز هیچ ارجاعی به زیبایی. نویسندگان یونانی گرا این مفاهیم را به همدیگر نزدیک کردند تا اینکه به این نتیجه رسیدند که برای برخی از هنرها « زیبایی هدف به شمار می آید».
د. مفهوم هنر و مفهوم شعر به هم ارتباطی نداشتند. هنر قواعدی داشت، در حالی که شعر را چیزی می دانستند که برآمده از الهام است و بنابراین در زمره هنرها طبقه بندی نمی شد. نویسندگان دوران یونانی گرا با باور به اینکه در شعر نیز قواعد وجود دارد و الهام نیز در هنرهای دیگر ضروری است، این دو مفهوم را به همدیگر نزدیک تر کردند.
از آن به بعد، قدما میان مفاهیم هنر میانجی گری میکردند، هنری که پیش از این به نظر آنها مهارتی بود که به قواعد کلی و ویژگی عقلانی بستگی داشت. این امر بی توجه به تغییراتی که در مفهوم فوق روی داد، باقی ماند. به عقیده آنها، هنر غیرعقلانی، چه مبتنی بر شهود باشد و چه مبتنی بر تخیل، هنر به حساب نمی آمد. اظهارنظر کلاسیکی درباره این موضوع توسط افلاطون ابراز شده است: «من هیچ فعالیت غیرعقلانی ای را هنر نمی نامم».اما از طرف دیگر، قدما می دانستند که تنها قواعد هنر، کلی هستند و آثار هنری، آثاری خاص می باشند. این اندیشه به طور استادانهای توسط یک نویسنده بعدی بیان شد: «در هر هنری قواعد، کلی هستند اما آثار شخصی اند».
در ارتباط با این تغییرات مفهومی، تلاش هایی برای طبقه بندی زیبایی و حتی هنر انجام گرفت، این تلاش ها قبلا توسط سوفسطائیان، افلاطون، ارسطو انجام گرفته بود؛ و نویسندگان یونانی گرا از هیچ تلاشی برای فراهم آوردن یک طبقه بندی قابل قبول دریغ نمی کردند. این موضوع در گستره مفهوم هنر و قلمرو وسیع هنرها که تا آن موقع طبقه بندی شده بودند، مهم بود. برای زیباشناسی و طبقه بندی هنرها این پرسش ها پرسش هایی اساسی به شمار می آمدند: آیا طبقه بندی «هنرهای زیبا» منجر به تمایز آنها می شود و آیا اینها چیزهایی جدا از صنایع دستی هستند؟
طبقه بندی سوفسطائیان
سوفسطائیان هنر را به آنهایی که مفیدند و آنهایی که لذت را فراهم میکنند، تقسیم کردند، به عبارت دیگر، به هنرهایی تقسیم کردند که یا برای زندگی ضروری اند و یا ارزش تفریحی دارند. در دوران یونانی گرایی این دیدگاه طرفدار داشت و کمابیش دیدگاهی روشن بود. اما به حل شدن این مسئله که چگونه هنرها از هم مجزا می شوند، کمک اندکی کرد، البته هنرهایی که مورد توجه خاص زیباشناسی بودند. حتی در فرم پیچیده ترش نیز که ارسطو مطرح کرد و پلوتارک آن را صورت بندی نمود، همین طور بود. پلوتارک بر هنرهای مفید و لذت بخش، هنرهایی را افزود که به خاطر برتری شان مورد توجه قرار میگرفتند. ممکن است این گونه تصور شود که ایده پلوتارک به عنوان مبنای تمایز «هنرهای عالی» که در پی برتری هستند به کار گرفته شده است. با وجود این، مثال هایی را که پلوتارک مطرح میکند، نشان میدهد که او چنین چیزهایی را در ذهن نداشته است. او ریاضیات و نجوم را ذکر می کند، اما به مجسمه سازی و موسیقی هیچ اشاره ای نمیکند.تقسیم بندی افلاطون و ارسطو
افلاطون هنرها را به روش های مختلف تقسیم میکرد. برخی از ایدههای او، برای مثال، اینکه هنر بایستی به آنهایی (نظیر موسیقی) تقسیم شود که مبتنی بر محاسبه و مبتنی بر تجربه ساده هستند، به کلی انکار شدند. در اندیشه او، با این حال، مورد پذیرش قرار گرفت. یکی اینکه تفاوت هنرها مربوط به ماده ای است که یا از آن استفاده میکنند (مثل شکار کردن)، یا تقلید میکنند (مثل نقاشی کردن)، یا تولید میکنند (مثل مورد معماری). این تمایز، مبنای تقسیمی سه گانه از هنرها بود و در برداشت و تلقی قدما از هنرها نقش مهمی داشت. ممکن است همین امر در مورد تلاش های افلاطون درباره تقسیم هنر به هنرهایی که تولید شیء میکنند (معماری) و یا صرفا تصاویر اشیاء را خلق میکنند، گفته شود. تا آنجا که به افلاطون مربوط است، هر دو تقسیم بندی مشابه بودند: هنرها یا خلق اشیاء میکنند، یا با خلق تصاویر، تقلید اشیاء را انجام میدهند.ارسطو ایدههای افلاطون را منعکس می ساخت و به روشی مشابه هنرها را به آنهایی که به طبیعت شاخ و برگ میدادند و یا از آن تقلید می نمودند، تقسیم کرد.این تقسیم بندی او را قادر ساخت که تقسیم بندی هنر تقلیدی شامل برخی از هنرهایی باشد که در دوران مدرن هنرهای «عالی» خوانده می شوند، نه همه هنرها، اما او براساس فرضی کار میکرد که با فرض دوران مدرن تفاوت داشت. او تقسیم خود را نه بر اساس دلایلی که به زیبایی تمایل داشتند، بلکه بر اساس دلایلی بنا نهاد که مبتنی بر «تقلید» بودند، و به همین دلیل به اندیشه زیباشناختی جنبه ای متفاوت بخشید، متفاوت از آنچه که امروز است.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص643-640، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392