نقدهايي بر پلوراليسم ديني

اگر عصري را که در آن زندگي مي کنيم، به خصوص دهه هاي اخير را، عصر بحران فرهنگي بناميم نام بدي را انتخاب نکرده ايم. در تاريخ تمدن بشر دوره هاي مختلفي ديده مي شود که بنا به مناسبت هايي، نام گذاري هاي مختلفي شده است؛ ولي شايد در هيچ دوره اي نبود که در بيشترکشورهاي دنيا يک بحران فرهنگي، که از يک ديدگاه بحران هويت ناميده مي شود. با اين وسعت وجود داشته باشد. امروز وقتي به مسائل فرهنگي کشورهاي پيشرفته توجه مي کنيم، يک آشفتگي عجيب و
پنجشنبه، 26 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدهايي بر پلوراليسم ديني
نقدهايي بر پلوراليسم ديني
نقدهايي بر پلوراليسم ديني




بحران بزرگ زمانه ي ما

اگر عصري را که در آن زندگي مي کنيم، به خصوص دهه هاي اخير را، عصر بحران فرهنگي بناميم نام بدي را انتخاب نکرده ايم. در تاريخ تمدن بشر دوره هاي مختلفي ديده مي شود که بنا به مناسبت هايي، نام گذاري هاي مختلفي شده است؛ ولي شايد در هيچ دوره اي نبود که در بيشترکشورهاي دنيا يک بحران فرهنگي، که از يک ديدگاه بحران هويت ناميده مي شود. با اين وسعت وجود داشته باشد. امروز وقتي به مسائل فرهنگي کشورهاي پيشرفته توجه مي کنيم، يک آشفتگي عجيب و سردرگمي و ابهام و نهايتا شکاکيت فکري شديدي را مي بينيم که وسعت آن در طول تاريخ سابقه نداشته است. در گذشته هاي دور گروهي به نام «سوفيست» در عرصه ي فرهنگي يونان پيدا شدند که چند صباحي بروز و ظهوري داشتند اما ديري نپاييد که اين حرکت به سردي گراييد. در قرن اول و دوم ميلادي، بار ديگر موج شک گرايي به وسيله ي پيرن و بعضي طرفدارانش ايجاد شد که آن هم چندان نپاييد. موج سوم اين حرکت بعد از رنسانس پيدا شد و کم و بيش نفوذ و وسعت بيشتري نسبت به دو دوره ي قبل پيدا کرد ولي باز هم آن چنان فراگير نبودکه همه ي محافل فرهنگي و دانشگاهي دنيا را در بر بگيرد. اما در دهه هاي اخير موج جديدي از شک گرايي پيدا شده که وسعت و شدت آن بيش از امواج قبلي است؛ به طوري که بايد بگوييم جز موارد استثنايي، محافل علمي و فرهنگي و دانشگاهي دنيا، همگي دستخوش اضطراب و سردرگمي فرهنگي شده اند و انواع فلسفه ها و مکاتب شک گرايي و نسبيت و امثال آنها - که گر چه در ظاهر ممکن است نام شکاکيت نداشته باشند ولي محتواي آنها خالي از عناصر شک گرايي نيست - رواج فراوانب يافته و جو فرهنگي دنيا آن چنان شده است که اگر کسي در مسائل ادعاي جزم گرايي و يقين کند امري مذموم و منفي تلقي شده و اگر بخواهند کسي را تحقير کنند مي گويند جزم گرا و طرفدار دگماتيسم است. امروز جزم گرايي يک فحش علمي محسوب مي شود و شک گرايي و نسبيت و نفي مطلق انگاري آن چنان در فضاي فکري و فرهنگي جهان تسلط پيدا کرده که اگر کساني ادعاي اعتقاد يقيني کنند و بگويند ما به چيزهايي يقين داريم و آنها را به طور کامل و صد در صد مي فهميم، آنها را به ساده انديشي، کوته فکري، نفهمي و بي بهره بودن از فهم و دانش عميق متهم مي نمايند.
يک بار من در جايي گفتم اگر اين دوران را دوره ي جاهليت نوين بناميم نام با مسمايي است؛ چون افتخار اين است که بگويند: نمي دانيم، مي گويند بايد به جايي برسيم که خوب بفهميم که همه چيز مشکوک است و چيزي يقيني وجود ندارد؛ يعني به جهل و شک نسبت به همه چيز اقرار کنند. اين جاهليت نويني است که امروز با آن مواجه هستيم؛ در مقابل جاهليتي که قرآن کريم از آن با عنوان «جاهليت اولي « (1) ياد مي کند.
در هر صورت از نظر آنها « دگماتيسم» و « جزم گرايي» دليل کج فهمي و نفهمي فرد است و البته از نظر ما شک گرايي و اعتقاد به نسبيت در همه چيز، که دنياي امروز از آن دفاع مي کند، چيزي جز جهل و ناداني نيست. ما از قرآن آموخته ايم که به دنبال کسب معارف يقيني و يقين باشيم و پرده هاي شک و ترديد را به کنار بزنيم. قرآن در همان اولين صفحه اش و در ابتداي سوره ي بقره مي فرمايد: «و بالاخره هم يوقنون؛ و آنان به آخرت يقين دارند. » فرهنگ قرآن اين چنين است که هر گاه بخواهد از افراد و گروه هايي بدگويي کرده، آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، مي گويد اينها اهل شک هستند؛ بر عکس آن چه که در دنياي امروز وجود دارد که اگر بخواهند نسبت نارواي علمي به کساني بدهند مي گويند اينها اهل يقين هستند!

پلوراليسم و تساهل و تسامح؛ ابزارهاي بحران آفرينان

به هر حال، به نظر ما اعتقاد به نسبيت و شک گرايي، آفتي است بزرگ براي جامعه ي بشري، و دست کم جامعه ي ما، و باعث مي شود ارزش ها، فرهنگ و اعتقاداتي که براي آنها فداکاري کرديم و قرن ها آرزوي تحقق آنها را کشيديم تا سرانجام در اين دهه هاي اخير تحقق پيدا کرد، از دست برود. اکنو سؤال اين است که در برابر اين موج شک گرايي جهاني، که به نظر ما يک بحران و بيماري خطرناک است، چه بايد کرد؟ ما به عنوان يک حکومت و کشور اسلامي، غير از کارهايي که بايد در عرصه هايي چون اقتصاد و صنعت و علم انجام دهيم، در زمينه ي فرهنگي چه کارهايي بايد بکنيم؟ البته منظور ما از فرهنگ، اصطلاح جديد آن که فقط رقص و آواز و موسيقي را شامل مي شود، نيست؛ بلکه منظورمان باورها و ارزش هاي ديني است. به نظر ما اسلام داراي يک سري اصول وارزش هاي قطعي و اصيل و ثابت است که وظيفه ي ما اين است که اولا آنها را حفظ کنيم و ثانيا ديگران را هم به آن دعوت نماييم؛ نه آن که در برابر امواج سکولاريسم وليبراليسم و پلوراليسم و صدها ايسم ديگر عقب نشيني کرده و به موضع انفعال بيفتيم. امروز دشمنان ملت ما سعي دارند با استفاده از ترفندهاي مختلف فرهنگي، اعتقادات وارزش ها و باورهاي مرد به خصوص جوانان ما را زير سؤال برده و تضعيف نمايند. يکي از اين ترفندها، ترويج تفکري است به نام «پلوراليسم» که بسيار خطرناک است و به لحاظ اهميت آن لازم است که به آن بپردازيم.
پلوراليست ها مي گويند: انسانها داراي افکار مختلفي هستند و سليقه هاي گوناگوني دارند و هر فکر و سليقه اي نيز براي فرد يا جامعه اي که آن را مي پسندد محترم است و ما بايد به ديده ي احترام به آن نگاه کنيم؛ والبته اگر ما هم فکر و سليقه اي داريم ديگران بايد به فکر و نظر ما احترام بگزارند. ما نه بايد تعرضي به افکار ديگران داشته باشيم و نه بايد از اين که افکار ديگري جانشين فکر ما بشود، ابايي داشته باشيم. هيچ کس نبايد فکر و نظر خود را مطلق بپندارد، بلکه بايد توجه داشته باشد که افراد ديگري هم هستند که فکر و نظر ديگري دارند. چه دليلي وجود دارد که فکر شما درست و فکر و نظر ديگران نادرست است؟ شما بر چه مبنايي فکر و نظر ديگران را تخطئه مي کنيد و تنها خود را بر حق مي دانيد؟ اگر شما مسلمان هستيد و اسلام را پذيرفته ايد، ديگراني هم هستند که مسيحيت يا بوديسم يا آيين هاي ديگري را قبول دارند؛ هيچ دليلي وجود ندارد که اسلام شما برتر از آنها باشد. همه بايد به هم احترام بگزاريم و عقايد يکديگر را محترم بشماريم و تعصب و تلاش نداشته باشيم که حتما ديگران را هم به کيش و آيين خود درآوريم. ما بايد نسبت به افکار و عقايد ديگران با تسامح و تساهل برخورد کنيم و احتمال بدهيم که شايد هم ديگران بر حق باشند و راست بگويند.
همان طور که اشاره شد اين تفکر در واقع ابزاري است که قدرت هاي استعماري دنيا اولا براي جلوگيري از صدور فرهنگ اسلامي و به خصوص انقلاب ايران و ثانيا جهت ايجاد زمينه براي نفوذ فرهنگ مادي و الحادي غرب از آن بهره مي گيرند. امروز ما شاهديم که در برخي نشريات و نيز برخي تريبون ها و سخنراني ها همين خط فکري دنبال مي شود و دامنه ي نفوذش آن چنان است که حتي برخي از افراد و شخصيت هايي که به هيچ وجه از آنها انتظار نمي رفت تحت تأثير اين فکر قرار گرفته اند.

مسؤوليت مهم ما در برابرجوانان

دز مان حيات امام رحمه الله به لحاظ عظمت شخصيتي که ايشان داشتند، آن چنان بر افکار و روحيات پيروانشان نفوذ داشتند که مردم عاشقانه به ايشان ارادت مي ورزيدند و رفتار و نظرات و سخنان ايشان بدون هيچ سؤال و ترديدي الگوي نظري و عملي همه ي افراد و مسؤولين و ملاک حرکت آنان بود. اما اين مسأله لازمه ي شخصيت استثنايي ايشان بود و از آن جا که اينچنين چيزي هميشه و براي همه ي نسل ها باقي نمي ماند لذا ما بايد در فکر باشيم که اگر آن افکار و راه واقعا صحيح بود، با استدلال منطق از آن دفاع کرده و پايه هايش را مستحکم نموده و آن را ترويج نماييم. براي نسل هاي آينده، صرف اين که بگوييم: « امام اينچنين فرموده يا رفتار کرده» کافي نيس. شور و عشقي که در نسل اول انقلاب و آن بسيجيان عاشق شهادت و جبهه و جنگ مي ديديم طبيعي است که در نسل هاي آينده و کساني که نه جمال ملکوتي امام را از نزديک مشاهده کرده اند و نه هر روز و هر هفته سخنان حکيمانه او را شنيده اند، وجود نخواهد داشت؛ براي آنها بايد به فکر تبيين هاي منطقي و استدلال هاي قوي و قانع کننده باشيم.
حقيقتا اگر ما خودمان را به جاي آن جواني بگذاريم که تازه به کمال و رشد عقلاني رسيده و با حرف ها و نظرات و فرهنگ هاي متفاوت و متناقض روبه رو مي شود، مي بينيم مسأله به اين سادگي ها هم که ما فکر مي کنيم، نيست. براي اين جوان واقعا اين سؤال مطرح است که در ميان اين همه افکار و آراي گوناگون و ضد و نقيض، چه دليلي وجود دارد که فقط رأي و نظر و خط امام خميني رحمه الله صحيح باشد؟ اصلا چه دليلي دارد که اسلام بهترين دين و راه است؟ مگر در دنيا انبوه پيروان مسيحيت و اديان مختلف ديگر وجود ندارند؟ از کجا معلوم که دين و عقايد آنها بهتر از اسلام و امام نباشد؟ چرا من بايد اسلام و انقلاب و امام را بپذيرم؟ اينها و سؤالات ديگري نظير آن، مسائلي هستند که در ذهن جوان هاي ما وجود دارد و دغدغه ي خاطر آنهاست و حتي گاهي نيز صريحا آن را بر زبان آورده و اظهار مي کنند. با اين بيان روشن مي شود که زمينه و بستر ذهني مناسب و لازم براي ترويج پلوراليسم و تکثرگرايي در حوزه ي دين و فرهنگ کاملا وجود دارد.
پلوراليسم در پاسخ به سؤالات فوق و نظاير آنها مي گويد: شما مي توانيد از بين اديان مختلفي که وجود دارد هر کدام را که مي خواهيد انتخاب کنيد. همه ي آنها هم سنگ و با يکديگر مساوي اند. گر چه کم و بيش با هم اختلافاتي دارد اما همه ي آنها دين هاي خوبي هستند! اگر يک ميليارد مسلمان در جهان امروز وجود دارد، دليلي بر اعتبار بيشتر و برتري اسلام نيست، چون پنج ميليارد نفر هم به چيزي غير از اسلام معتقدند.
من خودم در کشورهاي مختلف دنيا با افرادي مواجه شدم که مسيحي بودند ولي مي گفتند اسلام هم دين خوبي است. وقتي از آنها سؤال مي کردم پس چرا مسلمان نمي شويد، در پاسخ مي گفتند چون مسحيت هم دين خوبي است. حتي بالاتر، امروز شخص پاپ هم اعتراف مي کند که اسلام دين پيشرفته و ممتازي است؛ البته هيچ وقت نمي گويد مسيحيت بد است يا اسلام بهتر از مسيحيت است. وقتي «رهبر مسيحيان» جهان اعلام مي کند که اسلام دين بسيار خوبي است، اين خود به خود القا مي کندکه دو تا دين خوب داريم: يکي اسلام و يکي هم مسيحيت. اگر شما با رهبر بودائيان (آييني که ميليون ها نفر پيرو دارد ) جهان هم ديدار کنيد احتمالا او هم خواهد گفت بوديسم خوب است، اسلام هم خوب است. اين همان پلوراليسم ديني است؛ يعني ما يک دين خوب و بر حق نداريم بلکه چند تا هستند. کسي نبايد بي جهت اصرار کند که شرط بهشت رفتن و سعادتمند شدن، مسلمان بودن است، بلکه مسيحي و زرتشتي و بودايي و ديگران هم مي توانند اهل بهشت و سعادتمند باشند. همچنين در داخل يک دين هم، مذاهب مختلف آن ترجيحي بر يکديگر ندارد و همگي خوب و بر حق هستند؛ مثلا در اسلام، سني و شيعه نبايد يکديگر را تخطئه کنند و يا در مسيحيت، کاتوليک و پروتستان و ارتدوکس نبايد رأي به بطلان يکديگر بدهند.

پلوراليست ها چه مي گويند؟

پلوراليست ها براي تأييد پلوراليسم ديني به مظاهر ديگري از پلوراليسم استشهاد مي کنند؛ مثلا مي گويند امروزکشورهاي دنيا با رژيم ها و سيستم هاي مختلف حکومتي اداره مي شوند. در برخي کشورهاي پيشرفته نظير انگلستان و ژاپن، رژيم سلطنتي وجود دارد، در بسياري از کشورها هم سيستم جمهوري است، جمهوري هم برخي رياستي و برخي پارلماني است؛ ودر فلسفه ي سياست وقتي از انواع مختلف سيستم هاي حکومتي بحث مي شود در پاسخ به اين سؤال که «کدام يک از اين سيستم ها بهتر است؟» جواب قاطعي نمي دهند، بلکه مي گويند هر يک از آنها هم داراي محاسن و هم داراي محدوديت هايي است. بنابراين هيچ کدام را نمي شود گفت بد است؛ همه ي آنها به نوعي خوب هستند، و اين يعني پلوراليسم سياسي؛ يعني در انتخاب رژيم سياسي لزومي ندارد بگوييم يک رژيم خوب و درست، و بقيه رژيم ها باطل و غلطند. همچنين تعداد احزاب و ائتلاف احزاب مختلف براي تشکيل دولت و کابينه نيز نمونه ديگري از پلوراليسم سياسي است. در بين احزاب مختلفي که در يک کشور وجود دارند و داراي سلايق و انظار سياسي گوناگون و متخالفند نمي شود گفت فقط يک حزب خاص درست مي گويد و بقيه ي احزاب را کنار بگذاريم. اصولا امروز در دنيا اگر اکثريت قريب به اتفاق مردم يک کشور طرفدار يک حزب خاص باشند آن را نشانه ي عقب ماندگي و انحطاط آن تلقي مي کنند و معتقدند کشورهاي پيشرفته و جوامع متمدن حتما داراي گرايش هاي سياسي چند گانه اند و هر گروه از مردم طرفدار يک حزب هستند اساس اين تضارب و تعارض آراي احزاب مختلف است که منجر به ايجاد رقابيت بين احزاب گشته و باعث مي شود احزاب غير حاکم مراقب عملکرد احزاب حاکم باشند و هر حزبي اشتباهات و ضعف هاي حزب ديگر را گوشزد کتد و بدين ترتيب همه ي احزاب مراقب عملکرد خود هستند و سعي مي کنند با کاستن از انحرافات و ضعف ها و خطاهاي خود، عملکردشان را بهبود بحخشند تا بتوانند آراي مردم را به خود جلب کنند و همه ي اينها در نهايت منجر به پيشرفت مجموعه ي عملکرد مسؤولان و سياستمداران يک کشور مي شود که در نهايت به نفع عموم افراد آن جامعه است. بر اين اساس مي بينيم که پلوراليسم سياسي و تکثر احزاب، امري مطلوب و مفيد است و سيستم ها و گرايش هاي سياسي تک حزبي معمولا غير کارآمدتر از سيستم ها و گرايش هاي چند حزبي اند.
همچنين درعرصه ي اقتصاد هم بسيار روشن است که تعدد وتکثير قطب ها و قدرت هاي اقتصادي مطلوب است واقتصاد تک قطبي معايب و مضار فراواني دارد و قابل دفاع نيست. در عرصه اي که قطب هاي متعدد اقتصادي وجود داشته باشند بين آن ها رقابت به وجود مي آيد و در اثر رقابت، به وجود مي آيد و در اثر رقابت، کالاها و خدمات با کيفيت بالاتر و قيمت نازل تر به دست مصرف کنندگان مي رسد و رشد و توسعه ي اقتصادي نيز روند مطلوبي خواهد داشت؛ در حالي که در اقتصاد تک قطبي انحصار به وجود مي آيد و در اثر عدم وجود رقابت، معمولا انگيزه ي چنداني براي بالا بردن کيفيت و يا کم کردن قيمت وجود نخواهد داشت و روند رشد و توسعه هم بسيار کندتر از حالت چند قطبي است. بنابراين پلوراليسم اقتصادي نيز مطلوب و مفيد و قابل دفاع است.
پلوراليست ها با ذکر اين گونه موارد نتيجه مي گيرند همان گونه که پلوراليسم و تکثرگرايي در عرصه هايي همچون سياست و اقتصاد امري مطلوب و مفيد است بنابراين در عرصه ي دين و فرهنگ هم بايد وجود داشته باشد و بايد زمينه ي بروز و ظهور همه ي اديان را در جامعه کاملا باز گذاشت و از نظر اعتقاد و باور قلبي نيز بايد معتقد باشيم که برتري ميان اديان وجود ندارد و پذيرش هر يک از آنها کارکرد و ارزشي برابر با پذيرش ساير اديان دارد و تقسيم آنها به حق و باطل، کامل و ناقص، خوب و بد و عناوين ديگري نظير آنها کاملا بي اساس و بي معناست. مسلمان و مسيحي، شيعه و سني، کاتوليک و پروتستان و خلاصه همه ي اديان و فرق و مذاهب، راه هايي به سوي حقيقت و صراط هاي مستقيمي به سر منزل مقصود و ساحل نجاتند و تعصب و جمود بر هر کدام از آنها نشانه ي بي منطقي و بي خردي است. انسان عاقل و خردمند همان گونه که پلوراليسم اقتصادي و سياسي را مي پذيرد، در عرصه ي دين هم کاملا منعطف است و تکثر اديان برايش امري کاملا طبيعي و مقبول و معقول است.
به هر حال اين انديشه اي است که امروز به روش هاي مختلف در جامعه ي ما ترويج مي شود و همان طور که قبلا اشاره کرديم براي جوانان ما هم واقعا جاي سؤال درست مي کند که به راستي همان گونه که ما در زمينه ي اقتصاد و سياست، تکثر را مي پذيريم و مثلا در زمينه ي اقتصاد، اقتصاد دانان بر سر اجراي سياست توسعه ي صادرات يا کاهش واردات، براي رسيدن به رشد و توسعه در مورد يک کشور خاص، وحدت نظر ندارند و اين اختلاف امري کاملا طبيعي بوده و هيچ لزومي ندارد که به وحدت نظر برسند، چه اشکالي دارد که در مورد دين و فرهنگ هم همين گونه باشد؟ به راستي چه اصراري است بر اين که من حتما اسلام، و نه مسيحيت، را بپذيرم؟ اصلا چه ضرورتي دارد متدين به يک دين و معتقد به وجود خدا باشم؟ افراد زيادي هم هستند که منکر خدا هستند و يا در وجود خدا شک و ترديد روا مي دارند؛ اين هم عقيده اي است در کنار ساير عقايد و هم سنگ آنها و چرا نتوانم همين عقيده را بپذيرم ؟
بدين ترتيب مي بينيم که مسأله کاملا جدي است و فراتر از يک مقاله و يک نويسنده و يک کتاب است و مي طلبد که ما آستين ها را بالا زده و با ارائه پاسخ هاي مستدل و منطقي، به استقبال پرسش گري نسل جوانمان برويم و اين شبهه را براي آنها حل کنيم.

نقد بيان اول پلوراليست ها

و اما در پاسخ فوق در تأييد پلوراليسم، اولا بايد بگوييم از نظر منطقي هيچ تلازمي بين پذيرش کثرت در اقتصاد و سياست با پذريش کثرت در دين و فرهنگ وجود ندارد. به عبارت ديگر، در اين بيان چنين آورده شده که: «چون کثرت گرايي در اقتصاد و سياست و برخي امور ديگر مطلوب و مفيد است پس در حوزه ي دين و فرهنگ هم مطلوب و مفيد است» و بحث اساسي ما اين جا است که اين مطلب صرفا يک ادعاست و هيچ دليلي بر آن اقامه نشده است. اين مطلب نظير اين است که کسي بگويد: « چون در بازي فوتبال وجود يازده بازيکن مطلوب و مفيد است پس در بازي واليبال هم وجود يازده بازيکن مطلوب و مفيد است!» دقيقا به همان اندازه که اين مدعاي دوم، ادعايي بي دليل و تعجب آور است، مدعاي اول هم هست. توضيح بيشتر در اين باره اين است که :
درست است که ما مسائلي نظير مسائل اقتصادي، سياسي و مانند آنها داريم که يک جوابي نيستند و تعدد و کثرت در آنها ممکن و احيانا مطلوب است، اما مسائلي هم همچون مسائل رياضي، فيزيک، هندسه و نظاير آنها داريم که يک جواب بيشتر ندارند و پاسخ هاي صحيح متعدد براي آنها متصور و قابل قبول نيست؛ مثلا در رياضي، دو ضرب در دو يک پاسخ بيشتر ندارد و آن هم چهار است؛ و يا در هندسه، مجموع زواياي مثلث در سطح مستوي با برهان اثبات مي شود که يک پاسخ بيشتر ندارد و آن هم يکصد و هشتاد درجه است؛ و يا محاسبه ي مسافتي که يک متحرک در زمان معين و با سرعت مشخص طي مي کند يک پاسخ بيشتر ندارد که از طريق فرمول d=v.t محاسبه مي شود. آيا کسي مي تواند بگويد همان طور که در باب مشکلات اقتصادي و مسائل سياسي نظرات متفاوتي هست و يک پاسخ واحد وجود ندارد، در مورد مسأله ي دو ضرب در دو هم همين گونه است و هر رياضي داني مي تواند پاسخي متفاوت از ديگران بدهد در واقع هم اين احتمال وجود داشته باشد که هر يک از آنها غلط يا صحيح باشند؟ البته توجه به اين نکته لازم است که مسائل رياضي و امثال آن ممکن است دو يا چند «راه حل» داشته باشند اما مسأله اين است که بالاخره همه ي آن راه حل هاي مختلف به «پاسخ واحد» مي رسند و داشتن چند راه حل غير از داشتن چند پاسخ صحيح است.
بنابراين، در حوزه معارف و پديده هاي بشري، ما مسائلي داريم که مي تواند بيش از يک جواب داشته باشند و مسائلي هم داريم که يک پاسخ بيشتر ندارند و سؤال اصلي ما از قائل به پلوراليسم ديني اين است که ازکجا معلوم که دين از آن دسته مسائلي نباشد که يک پاسخ بيشتر ندارد؟ اگر شما مي گوييد دين مثل اقتصاد و سياست است که چند جوابي هستند و تکثر در آنها مفيد و مطلوب است، ما هم در مقابل مي توانيم بگوييم نخير، دين مثل مسائل فيزيک و رياضي است که يک پاسخ صحيح بيشتر ندارند. ما ادعا مي کنيم که سؤال «خدا هست يا نيست ؟» نظير مسأله « دو ضرب در دو » است که فقط و فقط يک گزينه ي صحيح در مقابل آن وجود دارد.

تمسک پلوراليست ها به دليلي ديگر

اين جا است که طرفداران پلوراليسم ديني براي اثبات مدعاي خود دست به دامان بيان ديگري شده و مي گويند: امور بشري به دو دسته تقسيم مي شوند: پاره اي از امور، واقعي و حقيقي اند و پاره اي از امور اعتباري و قراردادي، امور واقعي و حقيقي همان هايي هستند که شما مي گوييد يک جوابي اند؛ و اينها چيزهاي هستند که با حس و تجربخ قابل اثبات و ادارا کند. اما امور اعتباري و قراردادي، همان طور که از اسمشان پيداست، حقيقت و واقعيتي وراي قرارداد و ذوق و سليقه ي انسان ها ندارند و به همين دليل به تبع اختلاف قرارداد و ذوق و سليقه ي افراد و جوامع تغيير مي کنند، برخلاف امور واقعي که مثلا مساحت يک اتاق خاص تابع ذوق و سليقه و قرارداد نيست بلکه واقعا و حقيقتا مساحت آن اتاق به اندازه ي همان موزاييک هايي است که کف آن را فرش کرده است. در امور اعتباري وقراردادي اصولا به کار بردن تعابيري هچون : بهتري و بدتري، خوبي و بدي، درستي و نادرستي و نظاير آنها، موردي ندارد و اگر هم بخواهيم اين گونه تعابير را بکار ببريم بايد بگوييم همه ي آنها خوب و درست و ممتازند و بد و نادرست و غيرممتاز در بين آنها وجود ندارد. اگر يک نفر رنگ صورتي را مي پسندد و ديگري رنگ سبز را، هيچ کدام نمي تواند ديگري را تخطئه کند و اوصافي نظير «بد»، «نادرست» و «باطل» را در توصيف سليقه ي او به کار برد؛ بلکه بايد گفت هم رنگ صورتي خوب و زيباست و هم رنگ سبز، خلاصه اين که مسائل و امور اعتباري، يک جوابي نيستند و مي توانند بيش از يک پاسخ داشته باشند.
پلوراليست ها مدعي اند دين وفرهنگ و ارزش ها از زمره ي امور اعتباري اند و تابع سليقه و طبع و قرارداد هستند. همان گونه که در پاسخ اين سؤال که « کدام رنگ بهتر است ؟» پاسخ واحدي وجود ندارد، و به تعبير دقيق اصولا چنين سؤالي بي معنا و بي جاست، در پاسخ اين سؤال هم که « کدام دين و فرهنگ و مجموعه ي ارزش ها بهتر يا صحيح است؟» نمي توان گزينه ي واحدي را مشخص کرد و به يک تعبير اصولا چنين سؤالي بي معنا و بي مورد است؛ اگر کسي اسلام را پسنديد، همان خوب است، اگر هم کسي مسيحيت را پسنديد آن هم خوب است؛ اگر کسي گفت خدا يکي است، همان درست است و اگر کسي هم گفت خدا سه تاست، آن هم درست است ؛ و بالاتر، اگر کسي گفت خدا هست و ديگري هم گفت خدا نيست، هر دو گفته درست و بر حق است. من دوست دارم به طرف بيت المقدس نماز بخوانم، شما هم دوست داريد به طرف کعبه نماز بخوانيد، مشکلي نيست، هر دو خوب است. همان طور که من اين غذا را دوست دارم و شما آن غذاي ديگر را، در مورد دين هم من اسلام را مي پسندم و شما هم بوديسم را و هيچ کدام بر يکديگر ترجيحي نداريم؛ همان طور که جنگ و نزاعي هم با هم نداريم؛ هر دو خوبند. در فرهنگ غربي، انگشتشان را به شکل خاصي به علامت موفقيت و پيروزي نشان مي دهند که در فرهنگ ايران، همان حرکت، اهانت و فحش محسوب مي شود، ولي نمي دانيم غربي ها را به خاطر اين رفتارشان محکوم کنيم، چون صرفا يک امر قراردادي است؛ امور ديني هم از اين قبيل هستند.
مسأله اي که در بالا به آن اشاره کرديم و پلوراليست ها براي تأييد پلوراليسم ديني به آن استناد مي کنند اصطلاحا «نسبيت در ارزش ها» ناميده مي شود. خلاصه ي بحث نسبيت در ارزش ها همين است که خوب و بد و مسائل ارزشي و اخلاقي، حقيقتي جز سليقه و قرارداد ندارند و نسبت به جوامع و افراد مختلف ممکن است تفاوت پيدا کنند. همان طور که مزه ي غذا و رنگ مطبوع و مطلوب نسبت به افراد مختلف فرق مي کند، خوب و بد وارزش ها نيز همين حکم را دارند، و همان طور که در مورد غذا و رنگ، خوب مطلق نداريم و هر رنگ و غذايي نزد برخي خوب و نزد برخي ناپسند است، پسند و ناپسند ارزش ها و مسائل اخلاقي هم نسبت به هر فرد و جامعه اي مي تواند متغير باشد.
پس سير بحث تا اين جا به اين صورت شد که پلوراليست ها ابتدا گفتند: «چون تکثرگرايي در زمينه هايي همچون اقتصاد و سياست مطلوب و مفيد است. در عرصه ي دين هم قائل به امکان و مطلوبيت تکثر مي شويم. » که ما در پاسخ اين قسمت گفتيم مسائلي هم نظير فيزيک و رياضي وجود دارند که يک جوابي اند؛ چرا گزاره هاي ديني از قبيل گزاره هاي فيزيک و رياضي نباشد؟ در اين جا پلوراليست ها بحث نسبيت در ارزش ها را مطرح کردند و با شاهد آوردن از برخي آداب و رسوم اخلاقي و اجتماعي مي خواستند ابتدا ثابت کنند که ويژگي عام مسائل ارزشي نسبيت است تا بعد هم نتيجه بگيرند که پس دين هم که از سنخ مسائل ارزشي است امري نسبي است.

تلاش سوم براي اثبات پلوراليسم

پلوراليست ها در ادامه، پا را فراتر گذاشته و مدعي مي شوند اصلا کليه معارف و مسائل بشري در همه ي زمينه ها از نوعي نسبيت رنج مي برد اصولا معرفت بي نسبيت نمي شود؛ منتها در برخي موارد اين نسبيت کاملا روشن است و همه متوجه آن مي شوند و به راحتي آن را تصديق مي کنند ولي در برخي موارد هم آن چنان واضح نيست و افراد معمولي تصورشان اين است که در آن موارد به معرفتي مطلق و ثابت دست يافته اند و حال آنکه حقيقتا اين گونه نيست؛ که اين همان چيزي است که در ابتداي اين گفتار هم به آن اشاره کرديم و گفتيم حقيقت قول به نسبيت در معرفت، چيزي جز همان شک گرايي نيست که تا قبل از دهه هاي اخير و قبل و بعد از ميلاد هم دو، سه بار اين موج در ميان فلاسفه و دانشمندان پيدا شده بود اما چندان گسترش و نفوذي نداشت، ولي موج اخير آن بسيار گسترده و عميق بوده و اکثر محافل فکري و فرهنگي دنياي امروز را درنورديده و افتخار يک عالم اين است که بگويد نمي دانم و شک دارم، و اگر کسي ادعاي علم و يقين داشته باشد آن را نشانه ي کم خردي و ناشي از سطحي بودن دانش و تفکر او مي دانند.
به هر حال اگر همه ي معارف بشري رنگ نسبيت گرفت، معرفت ديني و دين هم در امان نمي ماند و آن هم امري نسبي و متغير خواهد بود و نتيجه ي آن اين خواهد شدکه بتوانيم بگوييم از نظر جامعه ي الف دين مسيحيت خوب و درست و بر حق است و از نظر جامعه ي ب دين اسلام، و نسبت به جامعه ي واحد هم ممکن است در يک زمان يک دين خوب و بر حق باشد و در زمان ديگر ديني ديگر؛ و معلوم هم نيست که حقيقت کدام است؛ اصلا حقيقت همين است که مسأله نسبي است و نسبت به اين زمان و اين جامعه، حقيقت چيزي است و نسبت به زمان و جامعه ديگر چيزي ديگر است.
پلوراليست هاي مسلمان (يا بهتر است بگوييم پلوراليست هايي که به ظاهر ادعاي اسلام مي کنند) براي تأييد پلوراليسم ديني گاهي به خود آيات قرآن و روايات استناد مي کنند و گاهي نيز به بيان هاي خطابي و اشعاري از مولوي و حافظ و عطار و غير آنها تمسک مي جويند که گفته اند کعبه و بتخانه و مسجد و کنشت علي رغم اختلافات ظاهري که دارند، همگي مظاهر خداجويي و خداپرستي و يک حقيقت واحدند:
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي کعبه و بتخانه بهانه
بدين ترتيب مسير بحث در پلوراليسم، از کثرت گرايي در مسائل اجتماعي شروع مي شود و به دنبال آن بحث نسبيت در ارزش ها مطرح مي شود و نهايتا هم به نسبيت در مطلق معارف بشري مي رسد. بسيار روشن است که با پذيرش انديشه ي پلوراليسم، ديگر لزومي براي تقيد به اسلام و امام و انقلاب و ارزش ها وجود نخواهد داشت و هرگونه اعتقاد و اعمال و رفتار و فساد اخلاقي به راحتي قابل توجيه و پذيرش خواهد بود. در ادامه ي اين بحث بايد هر يک از اين مطالب را به دقت مورد نقد و بررسي قرار دهيم و حقيقت مسأله را در مورد آنها آشکار سازيم.

پي نوشت :

1- احزاب /33.

منبع:کتاب کاوش ها و چالش ها




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط