روزگاريست که ما را نگران ميداري
شاعر : حافظ
مخلصان را نه به وضع دگران ميداري |
|
روزگاريست که ما را نگران ميداري |
اين چنين عزت صاحب نظران ميداري |
|
گوشه چشم رضايي به منت باز نشد |
دست در خون دل پرهنران ميداري |
|
ساعد آن به که بپوشي تو چو از بهر نگار |
همه را نعره زنان جامه دران ميداري |
|
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ |
چشم سري عجب از بيخبران ميداري |
|
اي که در دلق ملمع طلبي نقد حضور |
سر چرا بر من دلخسته گران ميداري |
|
چون تويي نرگس باغ نظر اي چشم و چراغ |
تو تمنا ز گل کوزه گران ميداري |
|
گوهر جام جم از کان جهاني دگر است |
طمع مهر و وفا زين پسران ميداري |
|
پدر تجربه اي دل تويي آخر ز چه روي |
اين طمعها که تو از سيمبران ميداري |
|
کيسه سيم و زرت پاک ببايد پرداخت |
عاشقي گفت که تو بنده بر آن ميداري |
|
گر چه رندي و خرابي گنه ماست ولي |
چه توقع ز جهان گذران ميداري |
|
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ |
|