دو يار زيرک و از باده کهن دومني
شاعر : حافظ
فراغتي و کتابي و گوشه چمني |
|
دو يار زيرک و از باده کهن دومني |
اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني |
|
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم |
فروخت يوسف مصري به کمترين ثمني |
|
هر آن که کنج قناعت به گنج دنيا داد |
به زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني |
|
بيا که رونق اين کارخانه کم نشود |
در اين چمن که گلي بوده است يا سمني |
|
ز تندباد حوادث نميتوان ديدن |
که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني |
|
ببين در آينه جام نقش بندي غيب |
عجب که بوي گلي هست و رنگ نسترني |
|
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت |
چنين عزيز نگيني به دست اهرمني |
|
به صبر کوش تو اي دل که حق رها نکند |
کجاست فکر حکيمي و راي برهمني |
|
مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ |
|