اي دل به کوي عشق گذاري نميکني
شاعر : حافظ
اسباب جمع داري و کاري نميکني |
|
اي دل به کوي عشق گذاري نميکني |
باز ظفر به دست و شکاري نميکني |
|
چوگان حکم در کف و گويي نميزني |
در کار رنگ و بوي نگاري نميکني |
|
اين خون که موج ميزند اندر جگر تو را |
بر خاک کوي دوست گذاري نميکني |
|
مشکين از آن نشد دم خلقت که چون صبا |
کز گلشنش تحمل خاري نميکني |
|
ترسم کز اين چمن نبري آستين گل |
وان را فداي طره ياري نميکني |
|
در آستين جان تو صد نافه مدرج است |
و انديشه از بلاي خماري نميکني |
|
ساغر لطيف و دلکش و مي افکني به خاک |
گر جمله ميکنند تو باري نميکني |
|
حافظ برو که بندگي پادشاه وقت |
|