اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
شاعر : حافظ
دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي |
|
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي |
درياب ضعيفان را در وقت توانايي |
|
دايم گل اين بستان شاداب نميماند |
گفتا غلطي بگذر زين فکرت سودايي |
|
ديشب گله زلفش با باد هميکردم |
اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي |
|
صد باد صبا اين جا با سلسله ميرقصند |
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي |
|
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد |
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي |
|
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم |
شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي |
|
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست |
و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي |
|
اي درد توام درمان در بستر ناکامي |
لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي |
|
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم |
کفر است در اين مذهب خودبيني و خودرايي |
|
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست |
تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي |
|
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده |
شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي |
|
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد |
|