قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال

متنفر شده از بنده گريزان ميرفت قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال

شاعر : حافظ

متنفر شده از بنده گريزان ميرفت قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
من همي‌ديدم و از کالبدم جان مي‌رفت مي‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
سخت مي‌گفت و دل‌آزرده و گريان مي‌رفت چون همي‌گفتمش اي مونس ديرينه‌ي من
کان شکر لهجه‌ي خوشخوان خوش الحان مي‌رفت گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
زانکه کار از نظر رحمت سلطان مي‌رفت لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
چه کند سوخته از غايت حرمان مي‌رفت پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط